89.1 حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر بشکار – قسمت دوم

در اینجا مرور مختصری از شرح کل آنچه تا بحال بیان شد برای یاد آوری مختصر و بهتر این تفسیر را درک کردن بحضور خوانندگان تقدیم میکنیم.حتما خواننده محترم بخاطر دارد که شیر در این داستان سمبل و نماد خداوند است و گرگ و روباه سمبل بندگان طمع کار خداوند هستندو این اندیشه را در گذشته داشتیم که بگفته مولانا این گرگ و روباه از منافقین هستند. منافق بکسی میگویند که ظاهر و باطنش با هم یکی نباشد یعنی بزبانش سخنی بگوید که در دلش چیز دیگری باشد. این را میگویند منافق. حالا این دو منافق در برابرشیر که مظهر لطف و رحمت الیهیست گمان بد برده بودند و گمانشان این بود که آن شیر هم مثل آنهاست و یا هم طراز آنهاست. وقتی بشکار رفتند شکارهائی که پیدا کردند یک بز کوهی بود و یک آهو و یک خرگوش. اینها را از کوهسار بدشت آوردند و خواستند که بین خودشان قسمت کنند. در اینجا مولانا پیامی دارد که آن کسانیکه مظهر خداوند هستند یعنی انسانهای کامل اینقدر درطریقت و عرفان و معرفت و معنویت جلو رفته اند که بخدا پیوسته شده اند و اتحاد قطره بدریا حاصل شده و اینها فرا ست دارند. فراست یک خاصیتی است که ویژه همین انسانهای کامل است و همان قطره ایست که بدریا وصل شده آن دیگر قطره نیست آن دیگر دریاست. فراست یعنی چیزی را که بدون اینکه یاد گرفته باشند و یا خوانده باشند و یا بآنها گفته شده باشد، درک میکنند و در میابند. مثلا در دل هرکسی که یک فکری و یا اندیشه ای و خاطری بروز کند، این انسان کامل تمام اندیشه او را میخواند بدون اینکه باو چیزی بگوید. فقط میداند که حالا این شخص چگونه فکر میکند با او چگونه رفتار کند و چگونه باو کمک کند که از گمراهی او را براه بیاورد ولی بخود شخص چیزی نمیگوید, این فراست است. شیر مظهرخداوند بود و آنچه را که در دل گرگ و روباه بود دریافت. در دل گرگ و روباه چه میگذشت؟  آنها با خودشان میگفتند خدا کند که تقسیم طوری بشود که عادلانه باشد و همه بیک اندازه از این شکار ها ببرند. و شیر همه این افکار آنها را دریافت بدون اینکه چیزی بآنها بگوید. البته اینها داشتند بمعیار و شخصیتهای خودشان اندیشه میکردند و انتظار و توقع داشتند. مولانا گفت که بسیاری از مردمان هم هستند که در برابر این انسانهای کامل با آن معیار منفعت طلبی میسنجند. یعنی بگفته مولانا یکی میگوید خدا روزی رسان است و با او صحبت میکند و راز و نیاز میکند که ای خدای روزی رسان…او بکلی در اندیشه خدا نیست بلکه دراندیشه روزی است و او دارد بروزی میاندیشد نه درباره خدا. او روزی را میخواهد. بسیاری از مردم هستند که در اثر معیارهای منفعت طلبی خودشان اساس اندیشه شان را تشکیل میدهند. این گرگ و روباه هم بهمین طریق بودند. وقتی در دلشان میخواستند که این شکار ها بطور عادلانه از نظر خودشان یعنی بطور مساوی قسمت شود، این هم منفعت طلبی بود و هم شیر را همطراز خودشان بحساب آوردن. در صورتیکه شیر خیلی از آنها برتر بود. اگر شیر با آنها بشکار نمیرفت آنها اصلا این شکارها را نمیتوانستند بکنند. ولی شیر در دلش میگفت من سزای شما را میدهم از این منافق بودنتان و دوروئی بودنتان. در حالی که این طرز فکر آنها بود در ظاهر بشیر میگفتند که توبهترینی و تو برترینی و تو شاه وحوشی و سلطان جنگل هستی, اینها را بزبان میگفتند ولی در دل باخودشان میگفتند که خداکند شکارها بیک اندازه تقسیم شود. شیر خشمگین شده بود و شیر وقتی خشمگین میشود دندانهای خودش را نشان میدهد. او دندانهایش را نشان میداد و گرگ و روباه خیال میکردند که شیر خوشحال است و دارد میخندد. و بنا براین اینها هم خوشحال میشدند. مولانا میگوید اینطور نیست این تبسم و لبخندی که شیر میکند از خشم اوست. آن بیتی که این پیام در آنست میگوید:

                      شیر با آن فکر میکند خنده فاش         بر تبسمهای شیر ایمن نباش                                 

 وقتیکه خیال میکنی که دارد میخندد ، ایمن مباش و خیلی هم پر روئی مکن. او خشمگین است و نمیخندد.

3040      مــال دنــیــا شـــد تــبســم هـــای حق            کــرد مــا را مســت و مغرورو خَــلــق

این مالی که در این بیت آمده مال بی حد و فراوان و مال فساد آفرین است و بلاخره مالی ست که بیشتر از نیازمندیهای شخص باشد. کلمه حق خداوند است و خلَق در آخر مصراع دوم در لغت بمعنای پاره و کهنه و پوسیده شده است ولی در اینجا یعنی پریشان. برای یاد آوری باید گفت که کلمات در لغت نامه معنی های خودشان را دارند و لی در عرفان امکان دارد که معنی دیگری بخود بگیرند. بخاطر همین است که برای خواندن متن های عرفانی و تصوف لغتنامه های ویژه و جداگانه ای را باید بکار برد. اگر شما کلمه ای را مثل خلق را  بخواهید پیدا کنید نباید بسراغ لغتنامه مثلا دهخدا و یا معین مراجعه کنید. آن چیزهائی که در این لغتنامه ها میگویند صد در صد درست میگویند ولی در تصوف معنی دیگری دارند. البته معنی های کلمه هائی مثل خلق مثل پاره و کهنه و پوسیده پریشان  یک جورهائی با هم ارتباط پیدا میکنند و اگر کسی بخواهد این بیت را معنی کند ، معانی کهنه و پوسیده را استفاده کند، شاید منظور مولانا را متوجه نشود. در این بیت مولانا میگوید که این مال زیاد از حدیکه خداوند بشما میدهد، این همین مال است که مست میکند و مغرور میکند و سرانجام هم پریشانی ببار میاورد. معلوم است وقتیکه یکی از حد خودش مال بیشتر داشت مغرور میشود و غرور در لغت بمعنی فریب خوردن است یعنی فریفته شدن. آدم مغرور یعنی آدم فریفته و فریب خورده. خودش را گم میکند و همان ابتدای گمراهی اوست. و تمام عمرش این مستی او را پریشان نگه میدارد. پریشانی در اینجا مفهومی دارد که این شخصی که دارای چنین مالی هست یک شب سر راحت بزمین نمیگذارد. او در ضمیر باطنی خودش دائم در نگرانی بسر میبرد که نبادا این مال من از دستم گرفته شود و نبادا که دزد آن را ببرد و نبادا که آفت زده شود و نبادا که آن رقیبم بیشتر پیدا بکند و من کمتر از او داشته باشم. دائما فکرش پریشان است و اصولا بجز این مالش بچیز دیگری نمی اندیشد. حالا مولانا میخواهد بگوید اگر که این است بهتر است که این مال نباشد. در صورتیکه بخواهد زندگی را باین وضع بیرون بیاورد و اینگونه مال داشته باشی، بهتر است که نداشته باشی. فقط باندازه ای داشته باشی که بتوانی امرار معاش بکنی.   

3041      فقــر و رنـجـوری  به اسـتَـت ای سَنَد            کآن تــبسّــم، دامِ خـــود را بـــر کــنــد

به استت یعنی برایت بهتر است. ای سند یعنی ای کسیکه مورد اعتماد هستی و محل استناد هستی. ای خواننده اشعار من و یا ای شنونده اشعار من, اگر که میشود بتو اعتماد کرد، این حرف مرا قبول کن که این مال فراوان نداشتنش بهتر از داشتنش است و فقر و رنجوری بهتر است. خداوند این مال را بشما داده ولی این مال شما نیست. او بشما داده است که بنیازمندانش بدهید. این وسیله و امانتیست و همه اش مال شما نیست و چون در امانت خیانت کردید و تمام این مال را مال خودتان تصور کردید و نیازمندان را در کنار خودتان هم چنان نیازمند و گرسنه و محتاج نگه داشتید و برعکس شما بافزودن و زیاد کردن این مال پرداختید. حالا خداوند و یا شیر قدرتمند الهی موقعی هست که دندانهای خودش را نشان میدهد. ولی شما میگوئید که خدا چقدر بمن لطف دارد که اینهمه بمن مال میدهد. درست است که خدا بشما لطف کرده، ولی شما تافته جدا بافته ای نبودید که اینهمه مال بشما بدهد و بدیگری ندهد. شما وسیله ای بودید و ایمن نباشید از این تبسم های خداوند و از این لطفهائی که خداوند بشما کرده.  در آخر مصراع دوم بیت مورد بحث, دام خود را برکند یعنی دام خود را آشکار میکند. این شیر و روباه و گرگ وقتی بشکار رفتند دامشان طوری بود که زیر خاک مخفی میکردند و شکارها دام را نمیدیدند و وقتی روی آنها راه میرفتند, پایشان گیر میکرد و آنها بدرخت آویخته میشدند. این کلمه بر کند یعنی این دام را از زیر خاک میکَند و بیرون میاورد و آشکارش میکند. آنوقت میفهمد که این مال دام بود. این عرفا اسطلاحی دارند باسم استجراد. استجراد یعنی درجه . میگویند درجه بدرجه بچیزی رسیدن است. آن کسیکه این مال را می پرستد, نه تنها دوست دارد بلکه میپرستد یعنی آنطور که خدا را میپرستند آن مال را می پرستد و آن کسیکه جاه و مقام را که بدست آورده میپرستد، این از طریق استجراد یعنی درجه بدرجه بسقوط نزدیک میشود و میرود بطرف سقوط. درجه بدرجه دارد میرود بطرف دام و او البته دام را نمیبیند و هی بیشتر و بیشتر خودش را جلو میبرد و خودش را بیشتر در پیدا کردن مال درگیرمیکند. شنا گری را در نظر بیاورید که از ساحل دریا شروع بشنا کردن میکند و میرود در دریا. دریا خیلی آرام است و او خیلی خوشش میاید و لذت میبرد و درجه بدرجه و یا قدم بقدم جلو میرود و بیشتر لذت میبرد و همین جور جلو میرود. بجائی میرسد که دیگر خسته شده و پایش بزمین دریا نمیرسد و میخواهد بر گردد. می بیند ماهیچه های پایش هم آنقدر خسته شده اند که قدرت بر گشتن هم ندارد. آنوقت است که میفهمد این جلو رفتن چه گرفتاری برایش ببار آورد و از حد خود جلو رقتن چجوری او را غرق کرد. آنوقت متوجه میشود که او چگونه در مال زیاد غرق میشود و همانطور که دریا او را که از حد خودش جلو رفته غرق میکند این مال دنیا هم او را غرق میکند. حد اقل غرقش پریشانی دائمیست.

امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن که پیش آی گرگ ، بخش کن صیدها را میان ما

حالا مولانا این زیر سازیها را که کرد میخواهد این گرگ و روباه را امتحان کند و اول گرگ را صدا میکند.  

3042      گفــت شیرای گـرگ اینرا بخش کن            مَـعِـــدَ لت را نــو کـــن ای گرگ کهن

اینرا یعنی این شکارها را که کردیم. معدلت یعنی عدل و داد و اجرا کردن عدل و داد. باین دلیل شیر کلمه عدل و داد را بکار برد برای اینکه آنها در دلشان خدا خدا میکردند که این شکارها عادلانه قسمت شوند. واز گرگ میخواهد که بجلو بیا و اینها را تقسیم کن و عدالت را هم فراموش نکن. معدلت نو کن یعنی یک جلوه ای تازه باین عدالت بده و یک رنگ و روغن تازه ای به عدل بده. کهن یعنی ای گرگ پیر. ای گرگ, گاو وحشی و بز و خرگوش را میان ماها قسمت کن و بداد و عدل جلوه تازه ای را بده. نبادا که بی عدالتی بکنی و عدالت خودت را نشان بده.

3043      نـایـب مـن بــاش در قســـمــت گری            تــا پــد یــد آیــد کـه تــوچه گــوهـری

نایب یعنی جانشین, مثلا میگویند فلانی بنیابت بهمان آمده. تا پدید آید یعنی تا معلوم بشود. چه گوهری یعنی ذات تو چیست و سرشتت چیست. گوهر معانی مختلف دارد. یک وقت بسنگهای قیمتی گوهر گفته میشود و یک وقت هم بذات و جنس آدمها گوهر میگویند. کسیکه اصیل است میگویند این انسان گوهری است یعنی ذاتش اصل است و سرشت و طینتش و طبیعتش خوب است و یا بد. میگوید: ای گرگ بجلو بیا و تو نایب و جانشین من هستی و اینها را قسمت کن و با این قسمت کردن اصل و ذات خودت را نشان بده. گرگ بجلو آمد و گفت:

3044      گفـت ای شه گاو وحشی بخش تست            آن بزرگ و تو بزرگ وزفت و چُست

شه اشاره بشیر است و شیر سلطان جنگل است و شاه وحوش است. زفت یعنی ستبر و بزرگ و چاق و فربه است. چُست یعنی خیلی زرنگ و چالاک. مولانا در این بیت و بیت بعدی گرگ را همانند کسانی جلوه داده که رابطه بنده با خدا را با دلیل و برهان میخواهند بیان بکنند و رابطه بنده با خدا را با رابطه بندگان بین هم یکسان بحساب میآرند. چه دلیل و برهان؟ میگوید ما اگر سه نفر هستیم بطوری قسمت میکنم که عدالت را رعایت کرده باشم و بهمه بیک نسبت برسد. این دلیل گرگ است ولی این را نمیداند که اگر آنها بنده هستند او خداست و اگر خودمان را دربرابر هم بیک طراز حساب بیاوریم، این  نه تنها عدالت نیست بلکه کفر است. اینگونه اندیشه گران کج، مقبول خداوند نیستند یعنی خداوند آنها را قبول نمیکند و آنها را نمیپذیرد و بخاطر همین است که شیر هم در دلش نپذیرفت. یکی از ارکان مهم عرفان محو شدن در برابر خداوند است. این محو شدن یعنی خود را در برابر خدا حس نکردن، نه تنها خود را چیزی بحساب نیاوردن بلکه اصلا نیست باید شدن. مثالی را که قبلا هم بکار برده شده داستان شعله شمع است که در برابر خورشید دیده نمیشود و مثل اینکه اصلا نیست, ولی اگر انگشت خود را روی شمع بگیرید شما را میسوزاند. شمع وجود بندگان هم عرفان میگوید باید در برابر تابش معرفت و معنویت الهی محو شود و حس و یا دیده نشود. گرگ اینکار را نکرد و بی خویشتنی را که عرفان میگوید بکار نبرد. و گفت این گاو برای تو باشد, تو بزرگی و اینهم تنومند است, تو چاق و فربه هستی اینهم چاق و فربه است و تو زرنگ و چالاکی اینهم زرنگ و چالاک است و قطعا این گاو وحشی بتو میرسد. گرگ در اینجا دارد برای عمل خودش نزد شیر دلیل و برهان میاورد. با شاه عالم که دلیل و برهان آوردن یک کار عبث و بیهوده است. با بندگان دلیل و برهان بکار میبرند و نه بین یک بنده و خداوند.

3045      بُز مرا که بـز مــیــانه است و وسط            روبـهـا خـرگــوش بِســتان بـی غــلـط

میانه است یعنی اندامش نه بزرگ است و نه کوچک. میانه است. منهم اندامم همین گونه است و بز باشد برای من. روبها یعنی ای روباه. بستان یعنی بگیر و مال تو باشد. بی غلط یعنی بدون اینکه من غلط و خطائی کرده باشم و این تقسیمم بی غلط است و درست. میگوید بز برای من باشد چون اندامش مثل من است و حد وسط دارد و برای من مناسب است. ای روباه خرگوش هم اندامش بروباه میخورد پس این هم سهم تو. گرگ ادامه میدهد که این تقسیمی که من دارم میکنم خطائی درش نیست و یک قسمت عادلانه ای هست.

3046      شیر گفت ای گرگ چون گفتی ؟ بگو            چونکِ مـن باشم تـو گــوئی مـا و تـو؟

چون گفتی یعنی چی گفتی. بگو در اینجا حالت امر کردن دارد و منظور اینکه دوباره بگو بینم. تو جرعتی کردی در برابر من, من و تو بگوئی و گفتی این مال من باشد و آن مال تو باشد و یا ما و تو در برابر من؟ این مرتبط است با حرف قبلی مولانا که این گرگ هنوز گرفتار من و مائی خودش است و همان چیزی که باعث گمراهی و بد بختی انسانهاست این منیت است و تأکید میشود در عرفان که اگر میخواهید راحت باشید باید این منیت خود را از خودتان دور کنید. گفته میشود که این کار مشکل است! جواب اینکه اگر مشکل است پس گرفتاریها را بپذیرید. تا این منیت در وجود انسان هست و تا زیاده طلبی هست و تا حرص و کینه و طمع و شهوت حیوانی و حسادت و انتقام هست اینها همه منیت است. شخصی که این منیت ها را دارد دائم یا با خودش و یا با اطرافیانش میگوید من انتقام میگیرم، من از تو کینه دارم، من پدرش را در میاورم. تا این منیت ها از دل این انسان بیرون نرفته آن شخص از نظر عرفان هیچ چیز بحساب نمی آید. یک بنده در راه حق اصلا نباید بخودش بیاندیشد و در برابرخدا ما و تو گفتن شرک محسوب میشود. یعنی برای خدا شریک قائل شدن است و این شرک و شریک قائل شدن گناه است.

3047      گرگ خودچه سگ بُوَدکوخویش دید            پـیش چون مـن شیر بی مـثـل و ندید ؟

گو خویش دید یعنی که او خودش را بحساب آورد. کلمه ندید را در قسمت قبلی تذکر داده شد یعنی بی مثل و مانند. این ندید از کلمه ندیدن نیست. این ندید بمعنی بی مانند است یعنی کسی مثل او تا حالا ندیده است. شیر عصبانیست و دارد دندانهایش را نشان میدهد و بقول مولانا آن تبسم هایش را دارد نشان میدهد. بگرگ میگوید: تو چه سگی هستی که در حضور شیری بی مثل و مانندی مثلِ من خودت را بحساب آورده ای و اضحار وجود بکنی در برابر من.

3048      گفت پیش آ ای خـری کـو خود بدید            پـــیـــشش آمـد,  پـنـجه زد او را دریــد

کو خود بدبد ِ یعنی که او خود پسندی خودش را آشکار کرد و خودش را بحساب آورد و خودِ خودش را بدید. هر کسی یک  منِ من دارد, خودِ خود دارد و آن یکی توِ تو دارد که غیر از وجود خودش است. وقتیکه میگوئیم کتاب من, دست من, سر من, گوش من، این منی که آخر سر همه این چیزها آمده چیست؟ این همین منیت است و این خود بینی است. میگوید: شیر گفت ای نادانِ ابله ای که هنوز خود پسندی داری و هنوزمن بودن را از وجود خودت بیرون نکردی که میگوئی این باشد برای من  بیا جلوی من. گرگ بجلو رفت و شیر با یک پنجه زدن او را درید. بعد داستان که ادامه پیدا میکند خواهیم دید که سرش را هم جدا میکند.

3049      چـون نـد یـدش مغز و تدبیرِ رشــید            در ســیــاست پوســتـش از سـر کشــیـد

رشید یعنی رشد یافته و کامل. این رشید یک صفت است. اینجا هم صفت مغز است و هم صفت تدبیر است. چون که دید نه مغز رشد یافته ای دارد و نه تدبیر رشد یافته ای. سیاست در اینجا معنی خودش را دارد و نه سیستی که در جامعه امروز رایج است. سیاست بمعنی تنبیه کردن است. پوستش از سر کشید یعنی بشدت مجازاتش کرد و بسختی او را کشت. سابق بر این کسی را که میخواستند با شکنجه بکشند، بان شکنجه گر دستور میدادند که پوستش را از تنش جدا کن. و بعد او را بکش.  حالا پوستش را طوری بکن که از سرش بیرون بیاوری. بارها در مکالمات روزمره گفته شده که” پوست از سَرت میکنم” یعنی این تنبیه سخت را برایت خیلی سخت تر میکنم.

3050      گـفت: چـون دیـدِمَـنَـت از خود نَبُرد            ایــن چــنـیـن جـانـرا بــبـابـد زار مُــرد

چون دید مَنَت یعنی هنوز مشاهده حقیقت, مشاهده من (خدا) تو را از خودی خودت بیرون نبرده. تو در برابر من هستی و من را داری می بینی، باز هم داری منیت میکنی؟ و میگوئی این سهم من؟  من را دیدی ولی این دیدن من تو را از منیت بیرون نبرد. مولانا جان را همیشه  بعنوان روح بکار می برد. در مصراع دوم میگوید روح تو هنوز روح حیوانیست و انسانی نشده. این روح باید از بین برود (حیوانها هم روح دارند) و بسختی و بزاری باید که از بین بروند. روح حیوانی دیگر چیست؟ آیا انسانها هم میتوانند روح حیوانی داشته باشند؟ آری.  در عرفان آن کسانیکه معرفت و معنویت را اصلا درک نمیکنند و یا حقیقت را نمیفهمند و استعداد درکش را یا ندارند و یا نمیخواهند درک بکنند، اینها روحشان روح انسانی نیست و از نظر تصوف و عرفان روح اینها حیوانیست برای اینکه ما انسانها از خیلی لحاظ حیوان هستیم منتها بدلایلی برتری داریم از دیگر حیوانات. یکی از این دلایل اینستکه بتوانیم معرفت را درک بکنیم و بپذیریم و بغیر از خورد و خواب و شهوت بچیز دیگری هم اندیشه کنیم وگرنه ما روح حیوانی داریم. حالا که روح حیوانی داری بهتر اینست که نباشی. مشاهده حقیقت که در جلوی تو هست که من هستم هنوز تو را از خودت بدر نکرده.  اگر بمشاهده حق توفیق یافته بودی آنوقت خودت را نمیدیدی و اینگونه صحبت نمیکردی. تو مانند طمع کاران برای خودت سهمی قائل شدی و گناه تو همین است.

3051      چـون نـبـودی فـانـی انـدر پیش من            فضـــل آمــــد مــــر تــرا گــردن زدن

فانی در اینجا معدوم شدن نیست, فانی در عرفان باین معنی نیست که بمیر و معدوم شو. فانی شدن یعنی خود را در برابر حقیقت ندیدن. پس کسیکه خودش را در مقابل حق و خقیقت حس نمیکند میگویند این انسان فانیست. فضل یعنی برتری.  شیر میگوید چون در حضور و در برابر من فانی نشدی و از این موجودیت عاریتی و مجازی خودت دست بر نداشتی حالا فضل و برتری من اینگونه حکم و اقتضا میکند که تو را گردن بزنم. با اینکه من ترا دارم گردن میزنم،عرفان میگوید اینهم لطف است برای اینکه تو را دارم از یک شخصیت دروغین و منیت رنج آور و پریشانی آور نجاتت میدهم.

3052      کــل شَـــی ِء هــالِکُ جــز وجـه او            چـون نـۀ در وجـهِ او هســتی  مـجــو

کلمه بکلمه معنای عربی مصرع اول از این قرار است. کل شَیءِ یعنی هر چیزی. هالکُ یعنی هلاک شونده است و فنا شونده است. هالکُ جز وجه او یعنی همه چیز ازبین میرود بجز ذات خداوند. در مصراع دوم وجه او یعنی در راه او. توجه خواننده باید باین باشد که کلمه وجه او در مصراع اول با همان کلمه در مصراع دوم کاملا متفاوت است. او یعنی خداوند. هستی مجو یعنی انتظاربر آن نداشته باش چونکه تو هنوز بآن مرحله نرسیده ای. میگوید: بدان که همه چیز رو به نیستی و هلاکت است. عرفان میگوید که هر چیزیکه از نیستی بهستی آمده، محکوم اینست که از هستی به نیستی برود. ما همه نیست بودیم که هست شدیم, پس محکوم به نیست شدن هستیم مگر خداوند که هیچ وقت نیست نبوده وهمیشه هست بوده. ما چون او را نمی بینیم, عرفان میگوید او هست نیست نماست. ولی ما انسانها برعکسیم یعنی نیست هست نما هستیم، ما نیستیم خیال میکنیم هستیم. تا وقتیکه وجود مجازی خودت در راه او هنوز دارد خودش را می بیند و حس میکند آنوقت هنوز لیاقت و شایستگی هستی و بقا را نداری. انسانهای کامل که بخداوند می پیوندند خودشان را حس نمیکنند. پس آنها در حال فنا هستند ولی چون بخداوند پیوند پیدا کرده اند به بقای خداوند باقی هستند و به بفای اصلی رسیده اند. این را میگویند بقای بعد از فنا و یا بقای باللاه یا بقای با خدا یعنی همیشه باقی است. ممکن است بپرسید که آیا اگر همه ما بقای بخدا پیدا کنیم آیا همه ما زنده خواهیم ماند؟ البته اینطور نیست و این بقای مورد بحث بمعنای اینکه همیشه زنده بمانیم نیست. مثلا ما داریم مثنوی معنوی مولانا را میخوانیم و تفسیر میکنیم پس مولانا بقا یافته و زنده  است. او نمرده ودر برابر ماست. گفته هایش روبروی خواننده است. او از بین رفتنی نیست و دلش بعشق حق زنده شده

            هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق             ثـبـت است در جریه عـالم دوام مــا

جریده یعنی روزنامه و کتاب. میگوید در کتاب و روزنامه این عالم نام ما ثبت شده و تا این عالم هست نام ما هم هست بشرط اینکه نام ما ثبت شده باشد. زمانی ثبت میشود که ما راه فنارا رفته باشیم و بقای باالاه را پیدا کرده باشیم و آنوقت چه سعادتی.

3053      هــرکه انـدر وجـه مــا بــاشد فــنــا             کـــلّ شَــی ءِ هـــالــِکُ نــبــود جـــزا

اینجا وجه بمعنی ذات است. مولانا از زبان خداوند میگوید. خدا میگوید: هر کس درذات ما فنا شده باشد، آن گفته ایکه مال من است که همه چیزها از بین رونده است مگر خدا، این در باره آن شخص فنا شده نیست. چون همه چیزها فنا شونده هستند, این جزای این شخص نیست. او بما پیوسته و با ما یکی شده. وقتی یک قطره آب را در دریا بچکانید, پس از ملحق شدن بدریا آن قطره دیگر وجود ندارد چون با دریا یکی شده و دریا میگوید او دیگر قطره نیست. قطره از بین نرفته و قطره هست، پس کجاست؟ جواب اینکه در دریاست و دیگر پیدا نیست. حرکتش حرکت دریاست و موجش موج دریاست . جزر و مدش هم جزرو مد دریاست. عرفان میگوید بکوشید که از قطره بودن بیرون بیائید و دریا بشوید

3054      زانــکِ در الّاســت او از لا گذشت            هــرکِ در الّاست، او فــانی  نــگشـت

برای بهتر درک کردن این بیت آن کلمه لاالاه الا لله را در نظر بیاورید. یعنی نیست خدائی مگر خدای یکتا. حالا آن کسیکه از آن جزا و کیفر رهائی پیدا میکند و مثل کلمه الا که بکلمه الاه چسبیده است یعنی با خداوند پیوند یافته است او دیگر از گروه از بین رفتگان نیست و چون بخدا چسبیده و یا بعبارت دیگر با خدا پیوند یافته دیگر فنا پذیر نیست و چون خداوند برای همیشه هست لذا او هم همیشه ماندنیست این را در عرفان میگویند بقاء بالاه و یا بقای بالاه.

3055     هـــرکِ او بــردَر مــن  و مــا میزند           رَدِ بــابســت او  و بــر لا مـی تــنـــد

در مصراع اول در یعنی در خدا . رد بابست یعنی خداوند او را از درگاه خودش رد میکند و میراند. یعنی اگر بدرگاه خداوند میروی و فقط خواسته های خودت را بخواهی و بگوئی خدایا من این و آن میخواهم, داری و خواسته های منِ خودت را طلب کنی، یعنی تو خودت را در برابر خدا بعنوان من خطاب کردی, معلوم میشود تو در خدا فنا نشدی و حتی از مرحله فنا شدن فاصله داری، خداوند تو را از درگاه خودش میراند و جوابت را نمیدهد و خواسته ات بر آورده نخواهد شد. بر لا میزند یعنی بر نیستی میزند. در مصراع دوم تنیدن یعنی خود را مشغول کردن مثل عنکبوتی که در حال تار زدن لانه خود است. کلمه لا می تند یعنی با این لا بمعنی نیستی دارد خودش را مشغول میکند. هر چند که گُمان میکند که وجود دارد ولی واقعا نیست و وجود ندارد. در بین مردم رفت و آمد میکند, میخورد, میخوابد و داخل اجتماع است ولی از نظرعرفان او اصلا نیست و بر لا یعنی نبودن زده است. هستی دروغی و مجازی و هستی عاریتی خودش را نفی نکرده و بنابر این بیهوده معطل است.

مولانا در قسمت سوم این داستان شیر و گرگ و روباه را موقتا رها میکند و داستان دیگری را عنوان میکند که موضوع در زدن بدرگاه را بیشتر هلاجی کند و بعد از آن دنباله داستان اصلی را پی گیری مینماید. دنباله داستان در قسمت سوم

Loading