85.1 در بیان آنکه اگر گدا عاشق کرم است، کریم هم عاشق گداست

اگر گدا  را صبر  بیش  بود کریم بر در  او آید .    و اگر  کریم را صبر  بیش بود گَدا بر  در او آید.  امّا صبر  گدا کمال  گداست  و صبر  کریم  نقصان او

اصل کلام مولانا در این قسمت اینست که هر طالبی ظاهرا میکوشد که مطلوب خودش را بدست بیاورد و هر مطلوبی هم نهانی و پنهانی جویای طالب است. این واضح هست که طالب دنبال مطلوب است و آن طالب و یا خواهنده و خواستار دنبال چیزی هست که میخواهد. آن مطلوب هم در نهانی و پنهانی دنبال آن طالب است. یعنی این خواستن و خواسته شدن یک ارتباط متقابل بین طالب و مطلوب است. یکی از اینها را ما ظاهرا می بینیم ولی آن یکی را که در نهانی است کمتر بآن توجه داریم. در تیتر این قسمت که میگوید: در بیان آنکِ گدا عاشق کرم است و کریم هم عاشق گَدا. کریم به بخشنده اطلاق میشود یعنی کسی که چیزی را میبخشد. حالا این چیز بخشیدن تنها پول و غذا و لباس نیست. بهر چیزیکه او را کمک کند در زندگی این را بخشندگی میگویند. اگر کسی چیزی را میداند و این را به کسی بگوید که بر دانائی او اضافه بشود این را هم بخشش میگویند. اگر شخصی دیگری را از گمراهی نجات دهد این هم یک نوع بخشش است. پس بخشندگی و کرم منحصر به بدادن پول و غذا و امکانات نیست و بهر چیز کمک کننده است به دیگری. بآن شخصی که کمک میکند کریم بمعنی بزرگوار و بخشنده میگویند. کریم یکی از اسامی خداوند و یکی از صفات خداوند است. میگوید همانطور که یک طالب و یا یک گدا بدنبال کریم و خدم او هست، کریم هم عاشق گداست. اگر گدا را صبر بیش بود, کریم بر در او آید. اگر کریم را صبر بیش بود, گدا بر در او آید. اما صبر گدا کمال اوست. اگر که واقعا گداست باید که صبر بکند و اگر صبر کرد این نشانه کمال اوست. این صبر کریم نشان نقصان است. اگر کسی بگوید که من کریم و بزرگوارم ولی صبر بکند و سراغ آن کس که محتاج است نرود این در کریم بودن او نقصیست. اگر یک کریم کامل باشد او هم بطرف خواهنده یا بطرف گدا خواهد رفت. مولانا در کتاب فیه مافی, میگوید کریم واقعی باید که بیافتن نیازمندان بشتابد و اگر چنین نکند در کرم او نقص و کمبودیست. نیازمند هم باید صبر بکند و اگر صبر نکند در کمال او نقصیست. پس کم کم روشن میشود که ارتباط این دو تا یعنی چی. اصلا نیازمندی و براوردن نیاز این دو امری وابسطه بهم هستند. گدا محتاج کمکها و صدقات بخشنده است. بخشنده غنی و توانگر هم بگدا نیاز مند است بخاطر اینکه بخشندگی او هم معلوم شود. اگر که گدا نباشد که بخشندگی او معلوم نیست. آن چیزیکه بخشندگی یک شخص را مشخص میکند وجود یک گداست. اما آن توانگر و ثروتمند و غنی که چشم براه دارد که گدا بسراغش بیاید, مولانا معتقد است که این بخشنده واقعی نیست. او خودش باید بدنبال گدا برود. اگر بگوید که من دارم که بدهم ولی منتظر هستم گدا پیداشود. این آدم بخشنده واقعی نیست. لذا این انتظار این آدم غنی نقص او هست. آن گدا هم که منتظر است که آن بخشنده بیاید و باو بخشش بکند و چشمش بآمدن او بسته است معلوم میشود توکل بخدا آنگونه که باید ندارد و در توکل او هم کمببودیست. کسیکه توکل داشته باشد صبر میکند و مطمئن است که بخشنده بسراغش خواهد آمد.

2744      بــانـــگ مــیــامــد  که ای طـــالــب  بــیــا            جــود, مــحـــتـــاج گــدا یــان چون گــدا

جود یعنی بخشندگی. میگوید ندا میامد, آواز میامد که ای محتاج بیا برای اینکه همان طور که گدا نیاز به بخشنده دارد آن بخشنده هم نیاز به گدا دارد. برای اینکه بخشندگی خودش را نشان بدهد. توجه اینکه ما در فارسی بخشنده و بخشندگی میگوئیم ولی در عربی بخشندگی را جود و بخشنده را جواد میگویند و باز جواد یکی از اسامی خداوند است و جود یکی از صفات خداوند.

2745      جــود مـــیـــجــویـــد گــدایــان و ضِــعاف            هـمچــو خـوبان ، کـآیــنـه جویند صــاف

جود یعنی بخشش و ضعاف جمع ضعیفان و بینوایان است. خوبان یعنی انسان زیبا و خوش روی. کاینه صاف در اینجا به آینه بر میگردد و یعنی آینه صافِ بدون گرد و غبار. میگوید جود و بخشش گدایان و بی نوایان را میخواهد چون بآنها احتیاج دارد همچنانکه آن خوب رویان بآینه صاف و بدون گرد و غبار  احتیاج دارند برای اینکه این خوب رویان احتیاج دارند که خوب روئی خودشان را آشکار کنند. همانطور هم بخشنده بدنبال نیاز مند میرود تا اینکه کرم و بخشش خودش را نشان بدهد.

2746      رویِ  خــوبـــان، ز آیـــنـــه زیــبـــا  شود            رویِ  احســان از گـــدا پـــیـــدا  شـــود

روی خوب رویان و زیبا رویان بوسیله آینه جلوه گر میشود. یک زیبا روی اصلا اگر آینه نداشته باشد نمیتواند خودش را ببیند که خودش را آرایش کند. احسان هم یعنی بخشندگی. پس چهره یک بخشنده هم از روی گدا پیدا و آشکار میشود. گدا هم برای احسان و بخشنده گی یک آینه محسوب میشود.

2747      پس ، از این فــرمــود حــق در والضّحی            بــانــگ کـــم زن ای مــحــمــد بــر گــدا

حق یعنی خداوند. والضّحی اسم یکی از سوره های قران است. یکی از دشمنان خیلی سر سخت پیغمبر اسلام شخصی بنام ابو لحد بود. ابو یعنی پدر و لحد یعنی شعله آتش و اینقدر بد رفتاری کرده بود که او را پدر آتش لقب داده بودند. یک روزی در یک مسیری همسر ابو لحد بپیغمبر اسلام برخورد کرد و گفت چندیست که برای تو وحی نازل نمیشود. چه کردی و آیا کار بدی کرده ای که وحی نازل نمیشود؟ و همان وقت این آیه برای محمد نازل شد که ای محمد گدایان را دست کم نگیر و بانگ بر آنها نزن و از سوی خودت انها را نران. گوئی که پیغمبر اسلام چنین کاری را ندانسته کرده. میبینید که حتی پیامبران هم مورد عتاب خداوند قرار میگیرند و نیازمند توجه و راهنمائی خداوند هستند. یک روزی پیغمبر اسلام در مسجد نشسته بود و با بزرگان قریش که از قویترین طوایف عرب بودند صحبت میکرد و آنها را بدین اسلام دعوت میکرد. یک کوری بنام عبدالله وارد شد و نمیدانست که پیغمبر در چه موردی صحبت میکند و میگوید یا محمد آمده ام از تو سوالی کنم و جوابش را میخواهم. محمد رویش را میگرداند و نمیخواهد که حرف خودش را با قریشی ها قطع بکند و با بی توجهی رویش را میگرداند. باز برایش آیه نازل میشود که چرا بر این کور بی توجهی کردی؟ و چرا روی خودت را بر گرداندی. پیغمبربرای این کور بقدری احسان و نیک رفتاری میکند که حتی او را فرمانده شهر مدینه منصوب میکند. نظر خداوند یک نظر کلیست و در نظر خداوند چه عامی باشد و چه پیغمبر باشد. باو تذکر میدهد. مولانا میگوید این گدائی که نزد تو آمده ای پیامبر آمده که نیکرفتاری تو را نشان بدهد تو باین نیاز داری بنا بر این او را از خودت نران و بانگ کم زن.

2748      چــون گـــدا آیـــیــنـــۀ جودســت، هــــان            دَمّ  بـــود  بـــر رویِ  آیــــیـــنــه زیـــان

هان یعنی آگاه باش. دم  یعنی دمیدن. زیان در اینجا بمعنی تیرگی و کَدریست. حالا که گفتیم گدا آینه بخششِ بخشندگان است, این مِثلِ آینه است و وقتی با او بدرفتاری میکنی مثل اینست که روی آینه فوت کرده باشی و دمیده باشی. آینه کدر میشود در واقع آینه دل این گدا کدر میشود و وقتی آینه دل این گدا کِدر شد انوقت زیان این کار بتو بر میگردد. بتوئی که باعث کدورت دلش و قلبش شدی. اگر باو احسانی نمیکنی با او بد رفتاری هم مکن.

2749      آن یـــکـــی جـــودش  گـــدا آرد پـــدیــد             وآن د گـــر بخشــد  گــدایـــان را  مَــزید

جودش گَدا آرد پدید یعنی گدا جود او را پدید میاورد. مزید یعنی بطور زیاد. کسان دیگری هستند که باگدایان بد رفتاری هم نمیکنند و بآنها میبخشند و زیاد هم میبخشند. بنا براین, این دو مصراع دو چیز مختلف را میگویند. مصراع اول میگوید گدا دارد جود و بخشش را بخشندگان آشکار میکند و مصراع دوم میگوید چنان بخشندگانی هم در اجتماع پیدا میشوند که بخشش میکنند و زیاد هم بخشش میکنند. از حد معمولش هم زیاد ترمیدهند

2750      پس، گـــدایــان آیـــنـــۀ جــودِ حـــق انـد              وآنـــکِ بــا  حـقـــنـــد  جــودِ مطـلـق اند

جودِمطلق اند یعنی بخدا پیوسته اند، بخشنده مطلقند. بخشنده ناب مطلق هستند. اینها قطره بدریا وصل شده هستند. مولانا فقیران نیازمند به مایحتاج زندگی برای برگذار کردن این زندگی مادی خودشان را که اینها فقیر مال هستند, فقیر خوراکند, اینها را با فقیران الهی که فقیر معرفت و عرفان و فهم و درک هستند با همدیگر مقایسه میکند. باز یک چیز تازه که باید یاد بگیریم اینست که در ذهن ما خطور میکند که این شخص بپول احتیاج ارد و این شخص فقیرِ مایحتاج زندگیست. ولی بعضی از فقرا هستند که احتیاج به معرفت بیشتر و بیشتر و بیشتر دارند مثل این شخص فقیر که احتیاج بیشتر و بیشتر و بیشتر بپول دارد. اما احتیاج آن شخص را بندگان خدا برطرف میکنند ولی فقیرالهی احتیاجش  را خود خدا بر طرف میکند یعنی موجبات فهم و شعور ودرک و معرفت و عرفانش را فراهم میکند. حالا آنهائیکه بطور مطلق و بطور ناب احسان و بخشندگی پیدا کرده اند اینها اصلا جزئی از خدا هستند, قطره ای هستند جزئی از دریای خداوند.

این انسان جود مطلق است و جود او را نمیتوان اندازه گرفت, مثل بخشش خداوند است. خداوند وقتی میخواهد ببخشد بخشش او عام است مثل باران است. وقتی باران میبارد نمیگوید من روی مزرعه تو میبارم وروی مزرعه همسایه ات نمیبارم و بر همه این دشت و چمنی که در این کناره است میبارم. آن کسی هم که بخدا وصل شده یعنی انسان کامل است. انسان کامل کسیست که بخدا پیوسته و متصل بخدا شده او هم جودش مطلق است. اینها دیگه آینه جود حق نیستند و اینها جودو بخشش خدا را نشان نمیدهند و اینها خود خود جود و بخشش خدا شده اند و با صفات خدا یکی شده اند. پس دو جور فقیر شد. یکی فقیرمادی شد و یکی فقیر معنوی شد

2751      وانکِ جزاین دوسـت،اوخود مرده ایست             او برین دَر نــیســت، نــقـشِ پرده ایسـت

کسیکه جزو این دو فقر یعنی فقر مادی و فقر معنوی نیست او مثل یک مرده است و مثل اینست که چیزی را درک نمیکند. در مصراع دوم میگوید این شخص در باغ گفتار من نیست وبر این در نیست. آنکه نه اینست و نه آن, این موجودی هست که نه تنها بر درگاه من نیست بلکه مثل نقش پرده است که روی پرده نقاشی شده و بدر آویزانش کرده اند. اینها نه بخشش کسی را نشان میدهند و نه جزوی از بخشش خداوند شده اند. اینها نه می اندیشند که باید بخشش کرد و نه می اندیشند که باید از خدا بخواهند که معرفت بآنها ببخشد و هیچ گونه ارتباطی با آن درگاه ندارند. بر ایندر نیستند و بنا بر این مرده ای بیش نیستند. میخورند و میخوابند و نفس میکشند و زندگی میکنند و در بسیاری از جاه ها مولانا میگوید اینها نیم مرده هستند، برای اینکه زنده بودن غیر از این علائم مثل خوردن و خوابیدن دارد. این خوردن و خوابیدن حیوانات هم دارند ولی تو اگر انسان زنده هستی چیزهای ماوراء اینها را باید داشته باشی. حالا مطلب دیگری را باید روشن کرد. بعضی از وقتها بفقیر درویش هم گفته میشود. مولانا از این کلمه درویش که مردم برداشت درستی ازآن ندارند نالاناست که آیا چه درویشی واقعا درویش است و چه درویشی واقعا درویش نیست و فقط بظاهر درویش است که مربوط بفقیری میشود که از اول گفت. حالا میگوید:

فرق میانِ آنکِ درویشســت بخدا و تشنۀ خدا ،ومیان آنکِ درویشســت از خدا و تشنۀ غیر است

درویش بخدا کسیست که فقری دارد که برآورده شدن فقرش را از خدا میخواهد. یعنی آن معرفت و معنویتی را که میخواهد از خدا میخواهد و او درویش درِ خانه خداست. ولی گونه ای از درویشان هستند که درویش هستند یعنی بظاهر درویشند و میگویند هم که ما درویش خدا هستیم ولی تمام نگاهشان و توجهشان بخلق خداوند است. تشنه غیر یعنی تشنه غیر از خدا. آن درویش اولی مقایسه میشود با این درویش دومی. درویش واقعی آن درویش اولیست که میگوید من معنویت میخواهم وخداوند باید این معنویت را بدهد و یا من را در راه این معنویت قرار بدهد و وسیله پیدا کردن این معنویت را برایم پیدا کند. بعضی ها هم هستند که با همان سر و وضع و لباس و قیافه را با کشکول و تبرزین راه میافتند و چیزهائی میخوانند و دستشان بمردم دراز است. اگر که تودرویش هستی, درویش باید درویش در خانه خدا باشد, نه اینکه دستش را دراز کند نزد غیر خدا و مخلوق خدا. او یک درویش نیست او یک فقیریست مثل بقیه فقرا و محتاج است به بندگان خدا.

2752      نـقشِ درویشســت او، نَــی اهـــل نـــان             نـقشِ ســگ را تـو مـیـنــداز اســتـخوان

میگوید این آدم نقش درویش است یعنی شکلش مثل درویش است و دارد مثل یک هنر پیشه ای نقش بازی میکند.   نــی اهل نان, منظور از اهل نان یعنی مستحق  و شایسته نان و این هنر پیشه شایسته نان نیست. او مثل سگیست که دنبال شما میاید و یگ استخوان میخواهد و تو کمتر استخوان را پیش این سگ بیانداز. او دارد نقش سگ را بازی میکند و واقعیت دراو نیست. در مصراع اول میگوید او دارد نقش درویش را بازی میکند و در مصراع دوم میگوید او نقش سگ را بازی میکند. مولانا مکرر در کلاسهای درس و جاهای دیگر بشاگردانش توصیه کرده که شما کسانی را که مطمئن نیستید که نیاز مادی دارند و در لباس فقیری خودشان را نشان میدهند بآنها کمکی نکنید برای اینکه شما دارید فقر را رواج میدهید. بشاگردانش توصیه میکند که در هر حال و وضعی هستید باز هم باید کار بکنید. آمده اید پای درس من نشسته اید و میخواهید معرفت و عرفان یاد بگیرید و قدم در طریقت گذاشته اید بجای خود ولی حرفه و کاری هم باید داشته باشید که با آن بتوانید زندگی کنید. گدائی اصلا باعث از بین بردن این عرفان است و برای اینکه این آبرو را نبری بایستی هر کاری را که میتوانی بکنی جهت ما یحتاج زندگانیتان. بشاگردانش میگوید هرکس که این روش من را نَورزَد ز پول سیاهی نیرزد.

2753      فـقــرِ لـقــمـه دارد او ، نَـی  فــقـــرِ حق            پــیشِ نــقشِ  مــردۀ  کــم  نِــه  طــبــق

نَی فقر حق یعنی او احتیاجی به فقر خدا ندارد. در آخر مصراع دوم  طبق یعنی سینی های چوبی که در گذشته انواع غذاها را روی آن میچیدند و روی سرشان میگذاشتند و به جاهای مختلف میبردند. مولانا میگوید حالا این طبق پر از غذا را جلوی این نقش مرده نگذار. این مرده است و اگر زنده بود یک کاری داشت. و اضافه میکند که هیچ وقت نمیشود که در یک جامعه ای یک حد اقل کاری پیدا نشود. موضوع اینست که یک عده ای حاضر نیستند که حد اقل کاری را بپذیرند و یا اقلا از آنجا شروع کنند. مولانا مثال دیگری میزند:

2754     مـــاهـــیِ خـــا کـــی  بُود در ویـش نان            شــکـــل مــاهــی، لــیـک از دریا رَمان

ماهی خاکی دو معنی دارد. یکی اینکه شکل ماهی را از گِل درست میکنند و بآن ماهی خاکی میگویند و بیشتر برای اسباب بازی بچه ها درست میکردند و اگر بآب بیاندازید اصلا خورد میشود و از بین میرود. یک ماهی خاکی هم هست و از خزندگان است. یک خزنده ایست مثل سوسمارهای کوچک, سفید رنگ و بسیار تند و تیز و اینها در ریگزار ها زندگی میکنند. و اگر این را بگیرید و در آب بیاندازید اصلا فرار میکند. میگوید درویشیکه درویش شده فقط برای اینکه نان بدست بیاورد, او نمیتواند به مراتب بالای معرفت راه پیدا بکند. او یک چیز مصنوعی است. او مثل آن ماهی خاکیست که فقط شکلش مثل ماهیست و از دریا فرار میکند زیرا اهل شنا نیست. باز مثل دیگری میزند و میگوید:

2755      مــرغ خـانـۀ است او، نه سـیـمرغ هوا            لــــوت  نــوشد او ،نــنــوشـــد از خـــدا

در سابق در منازل مرسوم بود که مردم مرغ و خروس نگه داری میکردند و این مرغ را مرغ خانگی مینامیدند اما سیمرغ آن مرغ افسانه ای در قله کوه قاف زندگی میکند و کسی باو دسترسی ندارد چون او در اوج است و مولانا این دوتا را باهم مقایسه میکند. لوت یک غذای لذیذ است و اسم غذائی هم هست که درویشان بخانقاه میرفنتد و میخوردند و به به میکردند و اینطور بود که یک بره را درسته میپختند و با یک نان نازک و گوشت لذیذ پخته شده این بره را لای هم میپیچیدند و بدست درویشان میدادند. حالا نوشد را بجای میخورد بکار برده. او میخواهد لوت را بخورد و نمیخواهد طعم معرفت خدا را بچشد و وارد وجود خودش بکند.مرغ خانگی چقدر میتواند پرواز کند. اگر او را پرواز دهید در حد نیم متر به بالا میرود ولی دوباره بخاک بر میگردد. سیمرغ در اوج قله کوه است و پیام مولانا اینست که بروید و سیمرغ باشید و در اوج پرواز کنید و بآن مقامات عالی برسید و چرا میخواهید روی خاک زندگی کنید. این مرغ خانگی نمیتواند خودش را از خاک جدا کند. اشاره است باین ماده پرستان و اینها همه زندگی را مادیات میدانند. اصلا نشانه ای از معنویات ندارند و حتی چیزی بجز مادیات نمیخواهند. مولانا مادیات را باین خاک تشبیه میکند درست مثل مرغ خانگی.

2756      عـــاشـــقِ حــقســت او بـــهـــر نَــوال            نـیســت جــانش عاشــق حُسن و جــمــال

نوال یعنی عطا و بخشش. حُسن جمال یعنی زیبائی مطلق خداوند. میگوید: چنین درویشی که اصالت ندارد و فقط نقش درویش را بازی میکند و بآن مادیات غیر ضروری دنیا چسبیده و بیشتر و بیشتر میچسبد و همه عمرش را در این راه میگذراند، آنوقت ادعا میکند که عاشق حق هم هستم باین علت این ادعا ها را میکند که عطا و بخششس از طرف مردم باو برسد و مردم یک چیزی باو بدهند.  جانش عاشق زیبائی خداوند نیست بلکه شکمش عاشق بخشش مردم است و میخواهد بوسیله خلق خدا بدون اینکه کار بکند مایحتاج زندگیش را فراهم کند. مولانا بشاگردانش میگوید: در راه عرفان وطریقت اینگونه گدائی بهیچ وجه راهی ندارد. اگر یار من هستی باید که کاری داشته باشی و بعد یار من بشوی.

2757      گــر تـوَهّــم مـی کــنــد اوعشــق ذات            ذات نــبـود، وَهـــمِ  اَســـما  و  صــفــات

توهم کردن یعنی خیال و گُمان کردن. عشق ذات یعنی عشق خداوند. وهم هم یعنی خیال پوچ و پندار و تصور. اَسما و صفات یعنی نامهای خداوند و صفات خداوند. وقتی که میگوئیم خداوند ستار است یعنی پوشاننده است و عیبهای مردم را میپوشاند. ستار هم اسم خداوند است و هم صفت خداوند. اَسما و صفات یعنی اسمهای خداوند و مجموع صفات خداوند. این کسیکه در بیت بالا گفت که بمادیات چسبیده و عاشق حق هم هستم، او خیال میکند که عاشق حق است. او توهم دارد, گَمان و پندار دارد. او ظاهرا اسمش درویش است و درویش واقعی نیست. این از خیال پردازیست که او خیال میکند و اسامی خدا را بخودش گرفته و هیچ اصالتی و حقانیتی در این کار ندارد و همه اش برای او وهم است و وهم, هم هیچ ارزشی ندارد.

2758      وَهـم ، مخـلوق است و مولود آمدست            حــقّ، نــزایــیــدســت، او لَـم یــولـد است

مخلوق یعنی خلق شده و زائیده شده. میگوید: وهم شما زائیده مغز شماست. وقتی خیال میکنید خودتان آن خیال را در مغزتان خلق کرده اید. پس این وهم یک مخلوق است و خالق یا خدا نیست. خداوند کسیست که نه زائیده شده و نه میزاید, در صورتیکه وهم زائیده شده در مغز شماست. پس شما وهم نکنید و وهم نداشته باشید و بدنبال خدائی بروید که لم یولد است. یولد یعنی فرزند کسی نیست و کسی هم فرزند او نیست، زائیده نشده و نمی زاید.

2759      عـــاشــق تصــویـرو وهـــم خـویشتـن            کِــی بــود از عــاشــقـــانِ  ذ والــمِــنَــن

ذوالمنن اسم خداوند است. کلمه ذو یعنی دارنده و دارا و پدر. منن جمع منت هاست خداوند نعمتهائی داده و بندگان منتهای او را بجا میاورند و ما زیر بار منتهای خداوند هستیم و خودش صاحب این منتهاست. وقتی کسی برای یکی خوبی میکند و دریافت کننده خوبی باو میگوید ممنونم, این کلمه ممنون از منت میاید یعنی میگوید من زیر بار منت تو هستم.

2760      عــاشـــقِ آن وَهـــم  اگــرصادق بود             آن مــجــازش  تا  حــقــیــقــت می کشــد

میگوید حالا آمدیم و این عاشقِ وهم است. وهم در برابرحقیقت است  و عاشق خیال خودش است. مولانا میگوید اگر راست راستی عاشق خیال خودش باشد و لااقل این را دروغ نگوید و ادامه بدهد باین وهم خودش , این عشق مجازیش کم کم تبدیل بعشق حقیقی میشود. بعقیده مولانا, عشق مجازی پلیست به عشق حقیقی حتی وقتیکه بندگان خدا عاشق همدیگر میشوند, این عشق مجازیست و او این عشق مجازی را تحسین میکند و میگوید این بسیار چیز خوبیست بشرط اینکه عشق باشد و نه شهوت. اگر که عشق باشد این عشق یک کارورزیست برای عشق ورزی بخداوند و منجر میشود بآنجا میگوید :

               عشقها گر زین سرو زان سر است            عاقبت ما را بدان سر رهبر است

حالا میگوید آن درویشی که بخیال خودش عاشق خدا شده, اگر که این  را هم راست بگوید او هم کم کم عشق مجازیش تبدیل بعشق حقیقی میشود. مولانا وقتی این حرفها را میزند میبیند شاگردان بحالت تعجب باو نگاه میکنند، مثل اینکه متوجه نمیشوند و میگوید:

2761      شرح مــیـخـواهــد بـیـانِ این سخن             لــیــک مــی تـــرســم ز اَفــهــامِ  کــهــن

افهام کهن یعنی فهم های کهنه پوسیده که قابلیت درک نکته های ظریف عشقی را ندارد. بیان این صحبتهای خودم را بخواهم بیشتر شرح بدهم میترسم. از این افکار پوسیده قدیمی میترسم که برداشت غلطی از حرفهای من داشته باشند. لذا بیشتر نمیگویم چون میترسم سخن من را درک نکنند.

2762      فــهــم هـــای  کــهــنــۀ کـوتــۀ نظر             صــــد خــیــالِ بــد در آرد  در فِــــکَــــر

فِکَر جمع فکرت و اندیشه است. میگوید: این درکها و فهم ها و اندیشه های پوسیده کهنه قدیمی وقتی صحبتهای من را میشنوند, صدها خیال نا درست در سرشان پیدا میشود و اصلا ممکن است گمراه هم بشوند بنا بر این من از این جلو تر نمیروم.

2763      بـر سماعِ راست هرکس چیرنیست             لـقـــمۀ هــر مرغــکــی ، انـجــیر نـســت

سماع از کلمه سمع و یعنی شنیدن. سماع راست یعنی شنیدن حقیقت. میگوید صحبتهای من حقیقت است ولی هر کسی قدرت شنیدن و درک این سمع حقیقت را ندارد. باید گوش جانش بشنود. گوش جانش کر هست. چیر نیست یعنی چیره و توانا نیست و قدرتش را ندارد. مصراع دوم را از یک اصطلاحی گرفته. ضربالمثلی هست که میگوید “مرغی که انجیر میخورد نُکش کج است” یعنی هر کسی هر کاری را نمیتواند یکند. این مثل از آنجا آمده که اگر مرغانی دیگر بخواهند انجیر بخورند, وقتی بانجیر نوک میزنند انجیر می افتد وبا خاک آلوده میشود. ولی یک مرغی هست بنام مرغ انجیر خوار و یا سار طلائی. این سار طلائی دارای منقار کج است یعنی سر منقارش کمی رو به بالاست. این مرغ میرود و پهلوی انجیر که بردخت است مینشیند و دانه های انجیر را از زیر انجیر میخورد بدون اینکه انجیر بیافتد. هر مرغکی نمیتواند اینطور انجیر بخورد و هرکسی هم که گوش دارد و صدای من را میشنود نمیتواند مفهوم صحبتهای من را درک کند.

2764      خـا صــه مــر غی، مـردۀ، پوسیدۀ             پُــر خـــیـــالـــی، اعــمــیــی، بــی دیــــدۀ

پُر خیالی یعنی پُر است از خیالات و توهمات. اعمیی یعنی  یک کور. بی دیدۀ یعنی کور و بی چشم. میگوید هر مرغی که گفتیم انجیر خوار نیست و حالا مرغی را در نظر بگیرید که مرده باشد، پوسیده باشد و سرش هم پُر از خیالات باشد و کور هم باشد، معلوم است که نمیتواند آن انجیر را بخورد. پس اگر پای صحبت من مینشینید و اگر مثنوی من را باز میکنید، من انتظار ندارم که همه صحبتهای من را بفهمید اینست که تو صیه میشود که مثنوی مولانا حتما تفسیر لازم دارد تا اینکه بشود دَرکَش کرد. وگرنه همه چیره نیستند.

2765      نقشِ ماهی را چه دریا و چه خاک             رنـگِ هـنـدو را چـه صــابون و چـه زاک

هندو چند معنی دارد یکی اینکه اهل هندوستان را هندو میگویند. یک معنی دیگرش سیاه است ( نه سیاه پوست) مثلا میگویند یار من خال هندو دارد یعنی خال سیاه دارد. زاک همان زاج هست که معروف است و یک نوع سولفات . مخلوتی از سولفات آلومینیم و سولفات پتازیم. و وقتی این زاج روی چیزی مالیده شود, آن چیز را سیاه میکند. میگوید: شما اگر نقش یک ماهی را بکشید و این نقش را بآب بیاندازید, این نقش فرق میان آب و خشکی را که نمیفهمد و همین طور اگر کسی رنگ چهره اش سیاه است چه زاج بصورتش بمالید که سیاه تر نمیشود و اگر با صابون هم او را بشوئید که باز هم سیاه است و برایش فرقی نمیکند. خیلی کسان هستند که وقتی میخواهند عرفان را بفهمند آنها نقش ماهی هستند و یا آنهائی هستند که رنگ هندو را دارند و نمیتوانند این چیز ها را درک بکنند.

2766      نقش، اگرغـمگـین نگاری بر ورق             او نــــدارد  از غــم  و شــــادی  ســـبـــق

سبق یعنی سابقه. اگر قلم و کاغذ بردارید و روی کاغذ عکس صورتی را  بکشید که خیلی غمگین باشد این نقاشی خودش خبری از غمگین بودنش ندارد. نه از شادی خبری دارد و نه از غم سابقه ای دارد. و شماها سعی کنید که نقش روی کاغذ نباشید.

2767      صـورتش غمگین واو فارق از آن             صـورتـش خــنــدان و او زان بـــی نشــان

فارغ یعنی بی اطلاع. حالا یک نقشی بکشید که روی کاغذ غمگین باشد و یا نقشی بکشید که شاد باشد. اگر غمگین باشد و تماشا کننده بگوید غمگین است, خودش از این خبری ندارد و درمقابل اگر نقش شادی بکشید باز هم خودش از این شادی خبری ندارد.

2768      وین غم و شادیکه اندردل خطیست            پیشِ آن شادی و غم ، جز نـقش نــیـــست

خط در اینجا یعنی اثر. بعضی ها هستند که روزی شاد هستند  و بعض اوقات غمگین هستند. این اثر غم یا شادی را در اینجا مولانا خط مینامد. میگوید این شادی و این غمها حقیقی نیست و این شادی و غمها  در برابر آن شادی و غم در برابر خداوند که اگر با او نباشیم غمگین هستیم  واگربا او باشیم شاد هستیم، جز نقش روی کاغذ نیستند. زیرا آن خط روی دل مثل نقش روی کاغذ است که عکس غمگین باشد و یا عکس شاد, آن کاغذ هیچ خبری ندارد. برای همین هم هست که وقتی کسی خط غم در دلش هست بعد از مدتی این غم هم از بین میرود و همینطور اگر شاد باشد آنهم بعد از مدتی فراموش میشود. اینها ظاهریست و درست مثل نقش روی کاغذ است. پیغام مولانا اینست که وقتی بدلیل این جهانی وقتی غمگین هستید اینقدر خود را نا راحت و عاجز نبینید و وقتی یک چیز خوبی را بدست میاورید اینقدر خوشحالی بی حد از خود نشان ندهید چون هردوی آنها زودگذر و فرامش شدنی هستند. اینها همگی پوچ است. غم و شادی واقعی اینست که اگر از آن مبدأ حقیقت دور باشیم برایمان غم واقعی میاورد و اگر بمبدأ حقیقت نزدیک باشیم شادی واقعی میاورد. اگر کسی عاشق باشد وقتی از معشوقش دور باشد این غم است و وقتی که بوصالش میرسد آن شادیست و معشوق اذلی خداوند است.

2769      صورتِ خندانِ نقش از بـهر تُسـت            تا از آن صــورت شــود مــعــنـی درســت

صورت یعنی ظاهر و معنی یعنی باطن و واقعئی. مولانا میگوید تمام چیزهای مادی که در این دنیا هست اینها همه ظاهریست و این چیزهای ظاهری هم برای انسانها آفریده شده است. اما یک استفاده میشود از این چیزها کرد. و آن اینکه این چیزهای ظاهری که مولانا آنها را صورت مینامد انسان میتواند بمعنی برساند. درست است که چیزهای دنیوی ظاهریست ولی میتوان بنوعی اینها را بعالم معنی برساند. اگر بلیط بخت آزمائی بردید و خوشحال شدید, این یک شادی ظاهریست. شادی واقعی وقتیست که بخشی از آن چیزی که زحمت نکشیده بردید ، آن نیازمندان را که خجالت میکشند که از تو نیازی بخواهند آنها را شاد کنی. بدون اینکه بفهمند چه کسی این کار را کرده است و این شادی واقعیست. اگر که خداوند این شادی و غم را آفریده بنا باین تضادی که در آفرینش خودش قرار داده است, اگر بتوانائی رسیدید باید دست یک ناتوان را بگیرید و در زندگی باو کمک کنید و آن شادی اذلی را از ان خود کنید .

2770      نقشــهائی کاندرین گرما بـهـاســت             از برون جامه کَن  چــون جــامَــهـا ســت

2771      تــا بـرونـی جــامَـهـآ بـیــنی و بس             جــامـه بــیــرون کَـن  درآ ای هــم نــفــس

هم نفس یعنی همکار. سابق براین حمامها عمومی بود. همیشه تعداد آدمهای زیادی در آنجا مشغول شستوشوی خود بودند.قبل از اینکه میخواستند وارد حمام بشوند یک جائی بود که نامش رخت کنی و یا بینه حمام بود. در آن بینه حمام همگی لباسهای خود را میکندند و یک لنگ دور خود میبستند و وارد حمام میشدند. وقتی داخل حمام میرفتند آنجا مشغول میشدند و مدتی میماندند و رسم براین بود که بدرو دیوار این حمام نقاشی میکردند از آدمهائی که هرکدام مشغول کاری بودند. حالا مولانا میگوید وقتی که تومیخواهی بحمام بروی آیا با لباس میروی؟ خیر در رخت کن لباست  را بیرون میاوری و خودت میروی داخل حمام و آن نقش هائی هم که بدرو دیوار است که باخودت نمیبری, حالا جامه بیرون کن, لباس آن مادی گری, لباس آن گمراهیت را بیرون کن آنوقت در حمام معنویت وارد شو ای همکار من و ای همنفس من. برای اینکه تو حقیقت را مشاهده کنی و بدانی که این حقیقت چیست, بایستی که جامه و لباس منیت و تکبر و خودپرستی , حرص, کینه, آز, طمع, این لباسها را از تن خود دربیاور و عریان شو آنوقت وارد حمام عرفان بشو و آنوقت است که بگرمای عرفان گرم میشوی و حقیقت عرفان را درک میکنی.

2772      زآنکِ بـا جامه درون سـو، راه نیست            تن زجان ،جــامه ز تـن آگـــاه نــیست

در آن سو یعنی در داخل حمام و در اینجا کنایه است به باطن و حقیقت است. با جامه تکبر و منیت راهی بدرون حقیقت و باطن بسوی حقیقت راهی نمیتوانی داشته باشی. تو هم تن داری و هم جان داری. میگوید تن تو از روحت خبر ندارد. برای اینکه تو همیشه دنبال تن هستی و تن پرور شدی و همیشه دنبال تن رفته ای. همه زندگیت را وقف تن پروریت کرده ای برای اینکه تن تو از روحت هیچ خبری ندارد.

Loading