92.1 حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر بشکار – قسمت پنجم

ادب کردن شیر گرگ را  که درتقسیم  کردن  بی ادبی کرده بود

3102      گرگ را بــر کــنــد سـَـر آن ســَر فــراز            تــا نـــمـــانــد دو ســـریّ و امــتــیـــاز

سر فراز یعنی آن والاقدر و آن گران مایه و اشاره به شیری است که سمبل و نماد خداوند است. سر در مصراع دوم بمعنی رئیس است و دو سری یعنی دوگانگی و دو رئیسی.میگوید آن شیر سرفراز سر گرگ را از تنش جداکرد. قبلا شکمش را پاره کرده بود و حالا سرش را هم جدا کرد. باین معنی که دو تا سر نمیتواند وجود داشته باشد. اگر سری هست, آن سر من است و دوئی نمیتواند وجود داشته باشد. البته گفتیم که شیر سمبل خداوند است.

3103      فَـا نـتَـقَــمـنـا مِنهـم است ای گـرگ پـیــر            چـون نــبــودی مــرده در پیش  امــیــر

ف در زبان عربی یعنی پس, فانتقمنا یعنی ما انتقام میگیریم. مِنهم یعنی از آنها. لذا معنی بیت میشود: ای گرگ پیر پس ما انتقام میگیریم از آنها. خداوند میگوید کسیکه نا فرمانی کرد و منیت خودش را از بین نبرد, باو مهلت میدهیم و هدایتش میکنیم و پیامبر و ولی برایش میفرستیم, مرشدان و وسائل فهمش را فراهم میکنیم ولی اگر باز گفت منم, پس از او انتقام میگیریم. این انتقام گیری خداوند از صفات خشم و جلالی اوست و جزو خشم و غضب اوست. در مصراع دوم کلمه مرده یعنی از خود رها شده و از خود رسته. نبودی مرده یعنی هنوز دارد خودت را حس میکنی و منیتت را از دست نداده ای. امیر یعنی سلطان البته شیر خودش را سلطان حیوانات میداند ولی سلطان هستی خداوند است. در برابر این سلطان باید از خود رسته بود و بخود مرده بود. بخود مردن با کلمه مردن فرق میکند یعنی وجود خودش را اصلا احساس نمیکند. بسیاری از کسان هستند که تا آخر عمر هم این منیت را نمیتوانند از خودشان بیرون کنند و تمام گرفتاریهائی که در زندگی برایشان پیدا میشود، آن انتقامیست که خداوند دارد از آنها میگیرد. و دیگران باید درک بکنند و پند بگیرند و بدون اینکه مرده بود باید وجود خودش را بحساب نیاورد و بمصداق مثال شعله شمع در مقابل عظمت نور خورشیدکه شعله هست ولی نشان داده نمیشود باید بود. این یعنی فنا و محو بودن. کلمه فنا مردن نیست بلکه از خود مردن است.

3104      بـعــد از آن، رو شــیــر با روبــاه کـــرد            گـفــت: بَخشش کُن برای چـاشت خَورد

چاشت خَورد یعنی صبحانه. کلمه خورد را باید خَورد بخوانیم برای اینکه قافیه شعر جور شود. شیر پس از اینکه گرگ را از بین برد رو به روباه کرد و گفت حالا نوبت تست بیا جلو و این صیدها را تقسیم کن و برای صبحانه خوردن آماده کن.

3105      سـجده کــرد و گـفــت این گـاوِ سـمــیــن            چـاشــت  خـوردت  باشد ای شـاهِ گُــزیــن

سجده کرد یعنی تعظیم کرد. سجده بمعنی تعظیم و سر بخاک سائیدن است. سمین یعنی فربه و چاق. شاه گُزین یعنی ای شاهی که بر گزیده شده ای برای اینکار و حق و شایسته هستی. روباه در برابر شیر تعظیم کرد و گفت که ای شاه شایسته و لایق، این گاو فربه بصبحانه شما تعلق خواهد گرفت.

3106      ویــن بُــز از بـــهـــرِ مـــیــانِ روز  را            یَــخـــنـــیــی بــاشــد شــهِ پـــیـــروز  را

میان روز یعنی نیم روز و یعنی ظهر. یخنیی یک نوع غذائی بود که در سابق میپختند و این گوشت پخته شده ای بود که لای برنج میگذاشتند و شبیه غذائی بود که امروز هم درست میکنند. روباه میگوید ای شاه پیروز این بز هم باشد برای غذای ظهر شما.

3107      وان دگــر ، خرگوش ، بـهــر شــام هم             شـب چَرۀ ایــن شــاهِ بــا لطــف  و کــرم

شب چره بدو چیز میگفتند یکی اینکه در شبهای طولانی زمستان  که طولانی بودند مثل شب یلدا برای اینکه شب را بگذرانند آجیل و میوه های خشک را محل نشیمنگاه خود میگذاشتند و اینها را میگفتند شب پره. یکی هم به حیواناتیکه در شب به شکار میرفتند بآنها هم شب پره میگفتند و نظرشان این بود که میگفتند آن حیوانات نسبتا نادری که شکار شبانه میکردند دارند شب پره میکنند. روباه بشاه گفت ای قبله عالم این خرگوش هم شام شما باشد و شام حضرت سلطان و شب پره شما باشد. ای شاه با لطف و کرم و بزرگواری. حالا مقایسه بکنید با چیزیکه گرگ گفت. گرگ گفت این گاو برای شما باشد و این بز برای من باشد و این خرگوش برای روباه باشد. ولی روباه گفت هر سه برای شما باشد.

3108     گـفــت ای روبه تــو عــدل افــروخــتـی            ایـن چـنـیــن قســمـت ز کــه آمــوخــتــی

عدل افروختی یعنی تو بچراغ عدل روشنائی بخشیدی بمن بگو که این گونه تقسیم کردن را از چه کسی آموختی؟

3109      از کــجــا آمــوخـــتـــی این ای بـزرگ            گـفــت ای شــاه جــهــان! از حــال گـرگ

کلمه این در مصراع اول باین منظور است که این گونه تقسیم کردن.  روباه گفت که ای شاه من, من این را از آخر و عاقبت و سرنوشت آن گرگ یاد گرفتم.

3110      گـفــت چون در عشقِ مـا گشـتـی گـرو            هــر ســه را بـر گــیـــر و بِسـتـان و برو

شیر در واقع نمیخواست که همه شکار را فقط خودش بخورد اصلا عادت شیر اینست که هیچوقت همه شکار حتی خودش را نمیخورد و مقداری از شکار را میخورد و بیشتر آن را میگذارد برای وحوش دیگر و میرود. در عشق ما گشتی گرو یعنی اینکه خودت را درگروِ عشق ما گذاشتی و وجود خودت را در عشق ما نادیده پنداشتی پس هر سه تا صید یکجا مال تو باشد بردار و برو. اینگونه انیشه ای که تو داری باعث رسیدن صبح سعادت میشود. مولانا در این بیت و چند تا بیت آینده میخواهد توجه خواننده را باین نکته که وقتی خودت را از میان برداشتی در راه حقیقت و حق و خداند و خودت را نا دیده گرفتی آنوقت آن حقیقت صفات خودش را بتو منتقل میکند و آنوقت صفات حیوانیت را از دست داده ای و در برابر هر صفتی که از دست داده ای صفت الهی را گرفته ای, این یک حالت استحاله است. حالت استحاله یعنی ذره بذره چیزی را از دست دادن و چیز دیگری را با آن جایگزین کردن. یعنی از حالتی بحالت دیگر رفتن. مثل یک چیزی که فوسیل میشود. یک فسیل اول زنده بوده و بعد از مدت زمانی این وجود زره بزره تبدیل بسنگ شده و این را استحاله میگویند. حالا در وجود انسان هم ملکول بملکول منیت بیرون میرود و ملکول های الاهیت جایگزین میشود و میگوئیم صفات خداوندی به شخصی که منیتش را دور کند منتقل میشود. این یک ارتقاع و بالا رفتن مقام است. اگر تو ادامه بدهی اینقدراین مقام بالا میرود که خداوند میگوید تو جانشین من هستی در روی زمین یا خلیفه من در روی زمین هستی. این خلیفه گری بیهوده حاصل نمیشود.

3111      روبـهــا چـون جــمــلــگی مــا را شدی            چــونَــت آزاریم؟ چـــون تــو مـــاشــدی

روبها یعنی ای روباه. جملگی یعنی کاملا , همه. ما را شدی یعنی بما تبدیل شدی. ای روباه تو صفات حیوانی داشتی و میخواستی همه این شکار ها از آن تو باشد ولی از این جهت که تو آن صفات حیوانیت را از دست دادی تو بچیز دیگری تبدیل شدی. تو بما تبدیل شدی، ما چگونه میتوانیم تو را برنجانیم و بتو آسیب و آزاری برسانیم؟ حالا دیگر آسیب رسانیدن بتو، آسیب رسانیدن بخود ماست. اگر کسی باین وضع بیرون بیاید که او هم با حق یگانگی پیدا بکند آنوقت دیگر آسیب پذیر هم نیست.

3112      مـــا تــرا و جــمــلـه اِشــکـــاران تـرا            پــای بـــر گــردونِ هــفـــتـــم نِـه،  بــرآ

ما تو را یعنی ما باشیم برای تو. جمله یعنی همه. اشکاران یعنی صیدها و شکاران. ما برای تو هستیم و همه شکاران و یا نعمتها برای تو باشد. پای بر گردون هفتم نه، برا. پیشینیان ما در قدیم بر این باور بودند که این فلک و آسمان هفت طبقه دارد و قاعدتا فلک هفتم بالاترین طبقات است. در مصراع دوم که میگوید پای بر گردون هفتم نه یعنی عروج کن به بالا ترین نقطه فلک و بطبقه هفتم آسمان پا بگذارو از گردون هفتم هم بالا تر بیا. عروج از معراج است و معراج یعنی نردبان. حالا یک نردبان معرفت و معنویتی داریم که اگر پا به پلکان این نردبان بگذاری میتوانی عروج کنی بیایی بالا و از آسمان هفنم هم ببالاتر بروی. برا یعنی فراتر آی و یا از آسمان هفتم هم بالاتر بیا. این یک مقام بسیار ارجمند و بخدا نزدیک شدن است. حالا مثل این میماند که تمام هستی از آن توست زیرا تو ما شده ای و آنچه مال ما بود حالاهستی از آن توست. برای اینست که تو میتوانی دائما ببالا بروی تا به ملکوت اعلا برسی. ملکوت اعلا یعنی آن جائی که عظمت الهی اصل و حقیقت خودش را در آنجا دارد. جائیکه در  آنجا جای ملائک است. پاکترین و منزه ترین و روشن ترین جا هاست چون در جوار حق است.

3113      چـون گــرفـتی عــبـرت ازگـرگ دنی            پس تــو روبَـه نـیســتــی ، شــیــر  مـنـی

عبرت یعنی درس و پند گرفتن. دنی یعنی پست و فرومایه. اصلا کلمه دنیا هم از دنی گرفته شده. دنیا هم جایگاه پستی هست برای اینکه بسیاری از انسانها را به پستی میکشاند. اگر این انسانها رو بعرفان نیاورند و پای در آن نردبانیکه مولانا میگوید ننهند و از آن عروج نکنند و بان مقام نرسند آنوقت آنها پستی میگیرند و دنی میشوند. شیر منی نه اینکه شیرِمال من هستی بلکه یعنی خود من هستی یا میتوانیم بگوئیم تو هم شیری هستی مثل من. حالا منیت را از سر بدر کردی و تو از گرگ عبرت گرفتی وآن گرگ ما و منی میکرد.

3114      عــا قـل آن بـاشـد که گیرد عـبـرت از            مـــرگ یـــاران  در بـــلای مُـــحـــتَـــرَز

کلمه محتَرَز در اصل محتَرِز هست و مولانا برای جور کردن قافیه محتَرَز گفته. محترز از کلمه احتراز است. در بلای محترز یعنی بلائی که نمیشود ازش احتراز کرد و یا بلائی که حتمی است و فرار کردن از این بلا ممکن نیست. میگوید: خردمند آن کسیست که بلاهائی که وقوع آنها حتمیست و در آینده ممکن است اتفاق بیافتد مقایسه کند با گذشته ها و مرگ اقوام و جامعه های گذشته ها را ببیند و ببیند که چه شده که آنها از بین رفته اند و آنوقت عبرت بگیرد و خودش کاری نکند که دچار بلای از بین برنده بشود.

3115      گـفــت روبـه صد سـپاس، آن شـیـررا            کــز پسِ آن گــرگ ، وا خــوانــد او مــرا

روباه در این لحظه خوشحال شد و گفت خدایا صدها بار تو را سپاس میگذارم و شکر میکنم که این شیر اول گرگ را صدا کرد و بعد مرا که من ببینم چرا و چه بلائی سر گرگ آمده که من دیگر آن کار گرگ را نکنم و عبرت بگیرم. اگر اول من را صدا میکرد ممکن بود من هم همانطور تقسیم میکردم ومن را هم کشته بود. واخواند یعنی فرا خواند. خدایا چه خوب شد و این کار توست خدایا.

3116      گــر مــرا اولّ بــفــرمــودی کــه تــو            بخش  کـن ایـن را، کــه بــردی جان از او

که بردی جان از او یعنی چه کسی میتوانست جان سالم از این شیر در ببرد. میگوید: اگر اول مرا صدا کرده بود که این صیدها را تقسیم کن! چطور میتوانستم جان سالم بدست بیاورم و مرا قطعا کشته بود.

3117      پس سپــاس او را که مـا را درجهـان             کـــرد پـــیـــدا  از پسِ  پــیشـــیـــنــــیـــان

او یعنی خدا. پیشینیان منظورش کسانی هستند که بعذاب الهی گرفتار شده اند مثل فرعونیان مثل قوم دیگری بودند که اسم آنها قوم عاد بود. آنها پیامبری داشتند بنام هود. این هود هرچه کرد که مردمش  بخدا روی بیاورند آنها امتناع کردند. خداوند هم دندانهای خشمش را نشان داد و باد صر صر بنیاد برانداز را فرستاد و همه قوم را از بین برد. حالا میگوید خدا را شکر و ما باید قدر این بعد بودن را بدانیم همچنین قدر پیشینیان را هم باید بدانیم.

3118      تـا شــنــیــد یــم آن ســیــاستـهـای حق            بــر قُـــرونِ  مــــاضـــیــه، انــدر سَــبَـــق

تا وقتی اول مصراع میاید یعنی تا اینکه. سیاست یعنی تنبیه. ماضیه یعنی مردم قرن های گذشته. اندر سبق یعنی در زمانهای سابق. ما باید این عقوبتها و کیفرهائی که مردمان گذشته دیده بودند ببینیم و چشم دلمان را باز کنیم و بدانیم تا ما راهی که آنها رفتند نرویم.

3119      تـا کـه مــا از حــال گـــرگــانِ پـیـش            هـــمـچو روبَــه پـــاس خــود داریم بـــیــش

گرگان پیش یعنی مردمان گرگ صفتان گذشته. در مصراع دوم, پاس خود را داریم بیش یعنی خودمان را بخوبی حفظ کنیم. میگوید شکر خدا را که ما را بعد از پیشینیان آفرید خداوند تا اینکه از احوال وروزگار و سر نوشت آن پیشینیان که گمراه شدند و نپذیرفتند، آگاه بشویم وآن روباهی که عبرت گرفت با تقسیم کردن گرگ،  حالا ما هم عبرت بگیریم و جان خودمان را بخوبی حفظ کنیم اگر که عبرت بگیریم. ما نمیدانیم که همه ما چقدر تاریخ را میخوانیم یا خوانده ایم و یا دوست داریم و یا چقدر برایش اهمیت قائل هستیم. در مدارس تاریخ را بما یاد نداده اند. تاریخ یک مبعث چون و چرائیست. تاریخ این نیست که فلان کس کی متولد شد و کی بسلطنت رسید و کی مرد. تاریخ آموزنده تاریخیست که بچون و چرا ها بپردازد. چرا اینگونه شد و اگر پادشاهی بفلانجا لشگر کشید و شکست خورد, چرا شکست خورد و آیا لشگر کشی او عاقلانه بود و یا از خودخواهی او بود. آیا اگر این کار را نمیکرد چه اتفاقی میافتاد. اگر که ما بتوانیم به یک چنین تاریخی دست بیابیم و وارد این تاریخ چون و چرائی بشویم آنوقت میتوانیم بفهمیم که وقتی مولانا میگوید عبرت بگیریم از این گذشتگان  بچه معنیست.

3120      اُمّتِ مَــرحــومـه زیـن رو خـواندمان            آن رســـول حــقّ و صـــا د ق  در بـــیـــان

اُمّت یعنی پیروان. مرحومه یعنی مورد رحمت خدا وارد شده. اینجا رسول اشاره به پیغمبر اسلام و صادق یعنی راستگوو در بیان یعنی در سخن. گفته شده که پیامبر اسلام در سخنانش به یارانش گفت که خداوند به امّت من رحم کرده که امّت من را بعد از اُمتهای دیگر آورده چون پیغمبر بعدی بود و بعد از پیغمبرهای دیگر آمد بنابراین امتش هم بعد از اُمتهای دیگر آمدند. پس امّت پبامبر میتوانند از امت پیشینیان درس بگیرند و برحمت خداوند واقع بشوند و این باین معنی نیست که بمیرد و این رحمتی نیست که ما برای یک متوفا از خدا میخواهیم و میگوئیم خدا رحمتش کند. این پیغمبر راستگو گفت قدر این را بدانید که بعد از امتهای دیگر آمدید. حالا امتهانهای قبلی میتوانند برای ما درس باشند و کارهایشان برای ما میتواند عبرتی باشد.

3121      اســتـخوان و پشم آن گــرگـان، عیان            بـنــگـــریــد و پــنــد  گــیــریـــد ای مِـــهان

این استخوان و پشم که باز یک خواننده نا آشنا را باشتباه میاندازد, واقعا استخوان و پشم نیست. این یک اصطلاحی ست که مولانا بکار میبرد که یعنی از آثار و احوال برای اینکه وقتی یک حیوان میمیرد پس از گذشت زمان چیزیکه از او باقی میماند استخوان و پشمش باقی میماند. اینجا منظورش استخوان و پشم پیشینیان نیست بلکه اینجا منظور حال و احولشان و داستان واقعیشان و علت چون و چرائیشان ست. عیان بمعنی آشکار. گرگان یعنی گرگ صفتان. مهان جمع مه است و یعنی بزرگان. مولانا میگوید ای بزرگان مثل خواننده مثنوی، ای بزرگان بنگرید به آثار و اخبارو احوال آن گرگ صفتانی که بودند و الان نیستند ببینید که فرجام کار آنها چه چیز بوده, درس بگیرید و پند بگیرید.

3122      عـاقل، از سربـنهد ایــن هستیّ و باد             چـون شــنــیــد انــجــامِ فــرعــونان و عــاد

از سر بنهد یعنی از سر بیرون بنهد و از سر کنار بگذارد, فراموش بکند. این هست و باد یعنی غرورهستی را که من هستم و مغرورم. اینکه من هستم اینجا بمعنی منیت است. منیت مغرورش میکند و مرتب منم منم میکند باعث غرورش میشود و باعث گمراهیش میشود. اسلا در لغت غرور یعنی فریفته شدن و گول خوردن و کاملا بار منفی دارد و مغرور وقتی غرورش بحدی میرسد که او را گمراه میکند و انوقت اول شکست خوردن و گمراهیش هست. فرعونان یعنی پیروان فرعون و خود فرعون ها که همه آنها ادعای خدائی داشتند و ما دیدیم که عاقبت آنها بکجا انجامید. در زمان موسی قومی بودند که در عربستان جنوبی و یمن امروزی زندگی میکردند بنام قوم عاد و اینها ارشاد را نپذیرفتند و آنها هم بعذاب الهی گرفتار شدند. عاقل و خردمند کسیست که این غرورِ من هستم و منم منم را از سرش بیرون بنهد.

3123      ور بِــنَــنــهَـــد دیـگــران از حـال او              عـــبـــرتـــی  گـــــیـــــرنــد  از اِضلالِ  او

اگر که آن منیت و غرور را از سرش   بیرون ننهد آنوقت گمراه میشود و کلمه اضلال یعنی گمراه کردن ولی مولانا بمعنی گمراه شدن بکار برده. مولانا بعض وقتها کلمات را بنا به اقتضای درکی و موقعیت شِعری خودش تغیر میدهد که البته این اجازه را فقط او دارد و نه دیگران. اگر منیت را از سر خود بیرون کردی و دست از آن منیت و غرورت کشیدی آنوقت از گمراهی نجات پیدا میکنی و سعدتمند میشوی، ولی اگر که این منیت و غرور را از سرت بیرون نکردی گمراه میشوی و اگر که از سرنوشت گذشتگان درس نگرفتی و گمراهی سراپای زندگیت را فرا گرفت، حالا آیندگان از سر نوشت تو درس میگیرند. این انتخاب با توست. کدام یکی را میخواهی انتخاب کنی؟ آیا میخواهی از سرنوشت گذشتگان عبرت بگیری و یا بلاهائی و گمراهی هائی  بسر تو بیاید که آیندگان از تو عبرت بگیرند

پایان داستان رقتن گرگ و روباه در خدمت شیر بشکار

Loading