77.1 حکایت خلیفه ای که در کرم از حاتم طائی گذشته بود قسمت دوازدهم

در  نمد دردوختن  زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی ازغایت اعتقاد عرب

2720      مــرد گــفــت آری ســبــو را سر ببند            هـیـن که این هـدیـه اسـت مـا را سودمند

هین یعنی آگاه باش. مرد اعرابی بزنش گفت که سر سبو را محکم ببند و آگاه باش که این هدیه و ارمغان برای ما سودمند خواهد بود.

2721      در نَــمــد در  دوز تــو این کوزه  را             تــا گشــایــد شــــه بــهــدیــه  روزه  را

گفت ای زن این کوزه را در نمد بپیچ و بدوز تا خلیفه روزه خودش را با این آب افتار کند. اینقدر این آب در نظرش مهم بود. عادت بیابانیان و صحرا نشینان این بود که سبو را در نمد می پیچیدند که آب درون آن سرد باقی بماند.

2722      کـیـن چـنـیـن اندرهــمه آفـاق نـیسـت            هـیـچ آبــی  ایـــن چـنـیــن راواق نیســت

آفاق یعنی جهان و جمع افق است. راواق یعنی صاف و ذلال. برای این نزد خلیفه ارزش خواهد داشت که چنین آب ذلال گوارائی درهمه آفاق یافت نمیشود. این آب گوارای مذاق آدمیان است. آنچه که این زن و مرد اعرابی در نظرشان بود برای خلیفه هم همین تصور را میکردند مثل بندگانیکه با دو رکعت نماز خواندن ویا چند سوره از کتاب آسمانی خواندن, فکر میکنند که کار بسیار با ارزشی نزد خداوند انجام میدهند.

2723      زانـکِ ایشــان ز آبهای تـلـخ و شور            دایـــمــآً پُــر عــلّـــت انــد و نـیـم  کــور

ایشان اشاره به خلیفه و درباریانش است. پُر علت یعنی دچار بیماری و گرفتار مریضی. نیم کور یعنی بی فروغ یعنی چشمانشان سو سو میزند و روشنائی کافی ندارد. مرد اعرابی ادامه میدهد و بزنش میگوید: خلیفه و درباریانش اینقدر آبهای تلخ و شور خورده اند که تماما دچار بیماریهای گوناگون هستند و چشمانشان خیره وکم سو ست و یقینا از این آب بسیار خوشحال خواهند شد.

2724      مــرغ کآب شــور باشــد مسـکـنــش            او چـــه دانــــد جــــای آب روشــــنــــش

مولانا دوباره از داستان خارج میشود و حرفهای خودش را میزند. مرد اعرابی و زنش که بجز آب شور در آن بیابن ندیده بودند جای آب شیرین را اصلا نمیشناختند. در بیت فوق میگوید مرغیکه دائما در آب شور زندگی میکند چه میداند که اب ذلال و شیرین کجاست.

2725      ای که انـدر چشـمـه شوراست جات            تــو چــه دانــی شط و جـیـحون و فــرات

شط اشاره به شطالعرب است. جیحون در قسمت قبلی در باره اش توضیح داده شد که بهَر رودخانه عریض و طویل میگویند جیحون ولی در اینجا منظورش دجله است مولوی از بیت بالا نتیجه گیری میکند و میگوید ای کسیکه همیشه در چشمه آب شور هستی! چه میدانی که شطالعرب و دجله وآب شیرین فرات چیست و کجاست. منظور از آن غذاهای نفسانی و لذات جسمانیست و مراد از جیحون و فرات که اینجا آمده ذوق و میل معنویست. مولانا میخواهد بگوید آنان که گرفتار نفسانیات هستند از ذوق روحانی و معنویات خبر ندارند.

2726      ای تـو نـارســتــه از این فانی رباط            تـو چــه دانــی مَــحـو و سُــکر و انبساط

نا رسته یعنی رها نشده. محو یعنی فنا بصفات خود و هرچه من و منیت است و بیخود از خود گشتن. سُکر مستی روحانیست. وقتی یک سالک که سیر الالله دارد یعنی پیش خدا میرود حالت خوشی دارد و این مستی عرفانیست. انبساط در تصوف آن حالیست که بین بنده و خدای خودش است. بنده وقتی آن حشمت و جلال خدا را که احساس میکند برایش ضرورت ندارد که آن آداب و رسوم و القاب را بجا بیاورد و بمقتضای حال درونی خود میتواند بی پرده و بسادگی با خدای خودش راز و نیاز کند. هیچ آداب و القابی نجو وهرچه دل تنگت میخواهد بگو، این گویای مفهوم انبساط است یعنی مقید بهیچ قیدی نباش. مولانا میگوید ای کسیکه از این سرای تنگ و دنیای فانی رهائی نکردی تو چه میدانیکه محو و سُکر و انبساط یعنی چی. ای کسیکه در آب شور زندگی میکنی و دائما آب شور میخوری تو چه میدانیکه دجله و فرات و شطالعرب کجاست.

2727      ور بـدانی نَـقـلــت از اَبّ وجَد است            پــیش تو ایـن نــامـهــا چون آبـجَـد اســت

کلمه اَبّ بمعنی پدر است و در این بیت بنا بضرورت شعر با تشدید خوانده میشود وگرنه اصلش اَب هست و یعنی پدر. برعکس جد که تشدید دارد و بمعنی پدر بزرگ است که بضرورت وزن شعری اینجا بدون تشدید میخوانیم. ابجد تعبیر قدیم بیست و هشت حرف الف بای عربیست. گفت وقتیکه تو خودت را از دنیا رها نکردی نمیدانی که مَحو و سُکر و انبساط یعنی چه. میگوید ای اسیر در کمند دنیا، تو چه دانی که عالم مکاشفه و پی بردن به معرفت اسرارو حقایق چیست؟ اگر هم مدعی بشوی که من بعالم اسرارو حقایق واقفم همین مقدار دانستن در حد حفظ الفاظ است و تو الفاظ را حفظ کردی. اینها را پدرت و جدت برای تو حکایت کرده و تو آنها را حفظ کردی ولی این الفاظ و استلاحاط اهل تقوا در نزد تو حکم حروف ابجد را دارد. زیرا کودکان هم میتوانند حروف ابجد را حفظ کنند وبر زبان برانند ولی مسلما با حفظ و تکلم این حروف ابجد غالب و کامل نمیشوند ولی مسلما میتوانند حفظ کنند. میخواهد بگوید که حالات سیر بسوی خدا را همه درک نمیکنند

2728      ابـجـد وحَوّز چه فـاش اســت و پدید           بـر هــمه طـفلان و، مـعــنـی بـس بعــیــد

ابجد و هوّز دو کلمه ساختگیست و اصلا معنی ندارد. برای اینکه بچه ها بتوانند براحتی این بیست و هشت حرف را حفظ کنند ولی ظاهرا هیچ معنی ندارد. ولی صوفیه برای دو کلمه ابجد و هوز معانی خاص میگیرند. مثلا در کلمه ابجد, جد میگویند و مربوطش میکنند بآدم ابوالبشر. جد بمعنی پافشاری ست و میگویند که حضرت آدم از طاعت خداوند که گفت باین گیاه ممنوعه نزدیک نشو سر باز زد وبخوردن گندم ممنوعه جد کرد. کلمه هوز معنی هوا و حوس را میدهد و این هوا و حوس بود که حضرت آدم را بگیاه ممنوعه کشید. این گروه صوفیه بطور سمبلیک این معانی را برای خودشان درست کردند. حالا مولانا میگوید این حروف ابجد برای هر بچه ای معلوم و آشکار است و حفظ کردنش برای آنها خیلی سهل است ولی معنای آنها برای بچه ها معلوم نیست. آن معنائیکه صوفیه از آن میفهمند بچه ها نمیفهمند. حالا پی بردن به مفهوم و استلاحاط و کلمات اهل خدا توسط تو نیز همین حال را دارد و تو در برابر عارفان مثل کودکی هستی. کلمات آنها را بیان میکنی ولی نمیدانی چه اسراری در لابلای آن کلمات نهفته است.

2729      پس ســبـو بـر داشت آن مرد عرب            در سـفــر شد مـیکشـید  این روز و شــب

مرد اعرابی سبو را برداشت وبر دوش کشید وراه بغداد را پیش کشید و روز و شب در حرکت بود.

2730      بـر ســبــو لــرزان بُـد از آفات دهَر            هم کشــیــدش از بــیــا بـان تـــا بشــهـــر

لرزان بُد یعنی دلش میلرزید و نگران بود و میترسید که نبادا گزند روزگار بسبوی او آسیبی برساند. پس همانطور با مرافبت و مواظبت از بیابان تا شهر بغداد سبو را بر دوش خودش میکشید.

2731      زن مُصــلا بـــاز کــرده از نـــیــاز            رَب سَـــِلـــم  وِرد  کــــرده  در نــــمــاز

مُصلا یعنی جانماز و سجاده. رب سَلِم یعنی خدایا سلامت دار و نگه دار. وقتی مرد اعرابی در بیبان کوزه آب را میبرد زن هم در چادر خودش در بیابان سجاده نیاز و زاری را گسترده بود و مرتب این جمله را بر ورد زبانش بود که پروردگارا تو آب این کوزه را از گزند روزگار محفوظ بدار تا شوهر من بسلامت بمقصد برسد. این رَب سَلِم مربوط است بحدیث نبوی مربوط به پل صراط است که نیکوکاران از این پل عبور میکنند و به بهشت میروند ولی تبه کاران در حین عبور از پل بجهنم میافتند. البته این جنبه سمبلک دارد و فقط در اسلام نیست بیشتر ادیان یک چنین پلی را دارند. در حدیث نبوی، نبوی میگوید وقتی که من میخواهم از سر پل صراط بگذرم جبرئیل دست بپشت من میگیرد و من را حمایت میکند و من مرتب میگویم رب سلم  رب سلم. یعنی پرورگارا سلامتم بدار سلامتم بدار.

2732      کــه نــگــه دار آبِ مـا را از خَسان            یـا رب آن گــوهر را بِـدان دریــا رسـآن

خسان یعنی فرومایگان. دریا منظور دربار خلیفه است.  زن اعرابی با خدای خودش مناجات میکند و میگوید خداوندا آب ما را از گزند خسان و فرومایگان حفظ بفرما. ای پروردگار آب را سالم ببارگاه خلیفه برسان. این معنای ظاهری بیت است, اما معنی باطنی اینست که نقش یک سالک, (سالک رونده راحق) در راه سیر بسوی خدا برای حفظ کردن آب ایمان و برای حفظ کردن طاعتی که در کوزه وجودش است باید مرتبا در حال راز و نیاز با خدا باشد و از خدا بخواهد که این گوهر ایمانش را بدریای حقیقت خودش برساند.

2733      گرچه شُویـم آگـه است و پُرفـنـست            لـیک گــوهــر را هــزاران  دشــمـنـســت

شویم یعنی شوهرم. پر فنست یعنی با تدبیر است. زن اعرابی میگوید اگر چه شوهرم آگاه و با تدبیر است ولی آب این سبو همانند گوهریست و گوهر هم هزاران دشمن دارد و همیشه در معرض خطر است.

2734      خود چه باشد گوهر؟ آبِ کوثر است            قطــره ای زیــنسـت کَاصـلِ گـوهـر ست

کوثر جوئیست که آبش بسیار گواراست و در بهشت جاریست. زن وقتی میگوید این آب گوهر است بعد میگوید گوهرچیست؟ آب این سبو آب جوی کوثر در بهشت است. گوهر در مقایسه با آب بهشت چیزی بحساب نمیآید. بلکه این قطره ایست از آب باران. قطره ای از آب باران اصل و منشأ همه گوهر هاست.

2735      از دعـــــا هــــــای زن و زاریّ او            وز غـــــم مــــرد و گـــــران بــــاریّ او

2736      سـا لم از دزدان و ازآسـیـب سنگ            بُـــرد تـــا دارالــخِــلافه ، بــــی درنـــگ

گران باری یعنی سنگین باری. بی درنگ یعنی یکسره بدون توقف. در اثر دعاها و نیایش زن و تحمل آن مرد عرب بسنگینی سبوی آب را که تحمل میکرد و بر دوش میکشید، سرانجام آن سبو از دستبرد دزدان و گزند سنگها، مرد اعرابی بدون هیچ توقف بدرگاه آن خلیفه رسانید. در واقع سالک با مرابقه های بسیارسرانجام میتواند که سبوی علم و طاعت خودش رابدون دزدان راه عبور بسرمنزل حقیقت برساند.

2737      دیــد درگــاهــی پُر از انِــعـام هــا            اهــلِ حــاجــــت گســـتــریـــده  دامـــهـــا

اِنعامها یعنی نعمت ها و دهش ها. کلمه انِعام یعنی نعمت دادن. این کلمه را نباید اَنعام خواند زیرا اَنعام یعنی چهار پایان که جمع نَعم است یعنی شتر و گاو گوسفند. اهل حاجت یعنی نیازمندان. دامها در اینجا یعنی امیدها و انتظارها زیرا کسیکه دام میگذارد امیدش اینست بدام بیندازد. مرد اعرابی همینکه به بارگاه خلیفه رسید، درباری دید سرشار از نعمتها و دهش های بیشمار و نیازمندان و فقیران صفها بسته اند و چشم انتظاردریافت بخشش و نعمت هستند.

2738      دمـبـدم هـر سـوی صاحب حاجتی            یــا فــتـه زان در عطـــا  و خِــــلــعــتــی

صاحب حاجت یعنی نیازمند. خِلعت یک جامه دوخته شده بود و یا قواره پارچه ندوخته که اینها را امیران و پادشاهان بزیر دستانشان میبخشیدند بعنوان یک لطف و جایزه و بعنوان اعطای مقام و منصب هم بود و بهمراه این بخشش مقام ومنصبشان هم بالا میرفت.  میگوید در هر لحظه و از هر سو نیازمند و فقیری از آن آستانه خلیفه عطا و بخششی دریافت میکرد. در آن درگاه در حق کافِر و مؤمن, زیبا و زشت از نظر خلیفه همه یکسان بودند و نعمت خلیفه مثل نور خورشید که بر همه یکسان میتابد و فراگیر همه جاهست، خلیفه هم بخشش و طاهتش بر همه یکسان فراگیر بود. آنجا اصلا مثل بهشت بود. نه بهشتی که مؤمنان وعده میدهند.

2740      دیــد قــومــی  در نظــر آراســتـه            قـــوم دیـــگــر ، مـنـتـظر بــر خــاســتــه

مرد اعرابی دید که گروهی از بار یافتگان در حضور خلیفه با جامه های فاخر و عالی آراسته شده اند و جمعی هم ایستاده اند تا مورد توجه و عنایت خلیفه قرار بگیرند

2741      خــاص و عـامه ، از ســـلــیـمان تا بمور            زنـده گشــته چــون جـهـان از نفخ صور

خاص یعنی برگزیده وعامه یعنی عموم مردم. از سلیمان تا بمور یعنی از عالی مقام تا دون پایه. نفخ  یعنی دمیدن و صور آن شیپوریست که اسرافیل بفرمان خداوند در روز رستاخیز در آن شیپور میدمد و مردگان همه زنده میشوند. مرد اعرابی دید که برگزیدگان و غیر برگزیدگان از طبقات مختلف ازشریفان تا دون پایگان بدرگاه خلیفه گرد آمده اند درست مثل اینکه همگان با صدای شیپور صور اسرافیل در آنجا جمع شده اند.

2742      اهــل صــورت در جــواهــر  بــافــتـــه             اهــل مـعـنــی بحــر مــعــنی  یـــا فــتــه

اهل صورت یعنی دنیا پرستان و اهل ظاهر. در جواهر بافته یعنی غرق در جواهر شده. اهل معنی یعنی برعکس اهل صورت. بحر معنی اشاره است به حق تعالی. مرد اعرابی دید که دنیا پرستان خود را در جواهر آلات خود را آراسته اند و اهل معنی که آگاه بمعرفت الهی بودند بدریای معنا یعنی به حضرت حق تعالی آراسته شده اند. یعنی این خلیفه چنان بخشنده بود که هم اهل دنیا باو روی آورده بودند و هم اهل معنی. و هرکس بمراد و خواسته خود میرسید

2743      آنکِ بـــی هــمّــت چه بــآ هــمــّت  شده            وآنکِ با هـمّــت چـه بــا نـعــمـت  شـــده 

آنکسیکه بی همت بود عجب همتی یافت و بدرگاه خلیفه آمد و آنکه همت داشت بچه نعمتهای شایانی رسید. بی گُمان در اینجا زبانش رنگ استحاره دارد. منظورش از سرای خلافت, بار گاه خداوندیست که همه موجودات جیره خوار خداوندی هستند و منظور مولانا اینست که رذق و بخشش خداوندی گاه سبب میشود که انسان بخود بیاید و بخواهد که بنعمت برسد.

دنباله داستان در قسمت سیزدهم

Loading