67.1 حکایت خلیفه ای که در کرم از حاتم طائی گذشته بود قسمت دوم

مغرور  شد ن مریدان محتاج   بمدعیان مزوّ ر وایشان را شیخ   و  محتشم  و واصل پنداشتن و نَقل را از نقد فرق ندانستن و بر بسته را از بر رسته  

در این قسمت قبل از تفسیر یک بیک ابیات باید به تفسیر عنوان این قسمت پرداخت.  در تیتر فوق کلمه مغرور شدن مریدان، مغرور شدن یعنی در اینجا بمعنی گول خوردن و فریفته شدن است و مرید آن کسی هست که بدنبال یک پیشوا و یک مرشد میرود که آن پیشوا و مرشد را مراد و آنکس که بدنبالش رفته میگویند مرید. کلاً مغرور شدن مریدان محتاج یعنی گول خوردن مریدان بدانستن حقیقت و محتاج بدرک حقیقت و فهمیدن معانی و معرفت و حقایق. مدعیان مزوِّر، مدعی کسیست که ادعا میکند و ادعای او توخالیست. مزور یعنی دوروئی. کلاً یعنی ادعا کنندگانیکه ادعای آنان دروغین و پر از تزویر و ریاست. شیخ یعنی بزرگتر و محتشم. واصل بمعنی رسیدن بحقیقت است. کلاً یعنی این مدعیان تو خالی خودشان را نشان میدهند باینکه آنها بحقیقت رسیده اند. نقل در اینجا یعنی تقلید نفهمیده، وقتی شخصی که مطلبی را در کتابی بخواند و بیاید برای کسی نقل کند بدون اینکه خودش آنرا فهمیده باشد. نقد یعنی چیزی را که در وجود خودشان هست یعنی خودشان درک کرده اند و فهمیده اند. نادانستن فرق بین بر بسته و بررسته. بر بسته یعنی یکی یک چیزی را نداند و از کسی یا مأخزی بگیرد و بیاید و برای شما بگوید و وانمود کند که آن چیز مال خودش است. بربسته یعنی از وجود خودش روئیده, رسته و از وجودش بیرون آمده. بنا براین کلّ این تیتر و یا عنوان این میشود:  مریدانی هستند که در پی یافتن حقیقتند و اینها بدنبال کسانی میروند که می پندارند که اینها مرشد و راهنما هستند ولی آنها فقط ادعا میکنند و میخواهند مرید جمع کنند و دعوی ارشاد و هدایت میکنند در حالیکه خودشان هیچ درکی از حقیقت نکردند که بتوانند کسی را ارشاد کنند. در حالیکه آن مریدان خیال میکنند که اینها بزرگترند و محتشم وشوکت و حشمت معنوی دارند و بخدا رسیدند در حالیکه اینطور نیست و اینها فقط دارند نقل میکنند و اطلاعاتی از خودشان نیست ولی در ظاهر این چنین وانمود میکنند. سکه این افراد طلای ناب نیست بلکه تقلبیست و سکه نقد نیست و هیچ ارزشی هم ندارد در حالیکه یک عده از مردم عادی گول میخورند و این سکه تقلبی را از او بر میدارند. مولانا در این تیترش هم بما پند و اندرز میدهد و میگوید ای حقیقت طلبان دنبال هرکس نروید و پای صحبت هرکس ننشینید چه بسا این افراد ظاهر خودشان را فهمیده نشان میدهند در حالیکه در باطن هیچ حقیقتی را بر نیافتند. بهر کتابی برخورد کردید خواندن آن بسیار خوب است ولی براحتی تحت تأ ثیر آن واقع نشوید مگر اینکه اعتبار نویسنده را بدانید. خیلی از اشخاصیکه ادعای پوچ و تو خالی دارند ولی خیلی هم قشنگ حرف میزنند و مردم را دور خودشان جمع میکنند، اینها خودشان هم نمیدانند که چه میگویند و بآنچه خودشان میگویند هم اعتقادی ندارند. مولانا میگوید که دنبال اینگونه افراد نروید و گول کتابهایشان را هم نخورید.   حالا دنباله اصل داستان:

2264       بـهـر ایــن گــفــتــنــد دانــا یــان بـفــن            مـهــمــان مــحسنــــان بــایـــد شــدن

محسنان یعنی نیکو کاران و مردمان خوب. بفن یعنی با خردمندی. این بیت بدنبال آخرین بیت قسمت اول این داستان میاید و اشاره است به آخرین صحبت زن اعرابی با همسرش که میگفت اگر مهمانی برای ما برسد نیمه شب من میروم و لباسهاس او را میدزدم و میفروشم و از پولی که بدست میاورم از او پذیرائی میکنم. در این بیت میگوید شب در منزل هرکسی نخواب و دانایان توصیه کرده اند که مهمان انسانهای نیکوکار بشوید.اگر زن اعرابی لباس مهمانش را میدزدد، اگر شما بصحبت این افراد بی صلاحیت گوش بدهید و توجه کنید آنها عمر شما را خواهند دزدید. در نظر داشته باشید که این حرفها را مولانا از زبان زن اعرابی میگوید و همه این حرفها برای اینست که دنبال شیّادان نباید رفت

2265       تـــو مـــریـد و مـیـــهـــمــانِ آن کسـی            کـو رُبـایــد حــا صــلــت را از خَسی

حاصلت را یعنی حاصل عمرت را. خَسی دارای ی مصدریست  یعنی فرو مایگی و پست بودن. مرید شدن بنظر مولانا مثل مهمان شدن است. اگر آن زن اعربی لباس مهمانش را میدزدد، ای طالب حق تو ندانسته و نخواسته مهمان کسی میشوی که از فرو مایگی و پستئی که دارد، حاصل عمرت را میدزدد. و تو را تباه میکند. در حقیقت مولانا مفهوم بیت قبل را در اینجا محکمتر بیان میکند و وقتی میگوید باید مهمان مُحسنان شد منظورش انسانهای کامل هستند. این انسان کامل را از کجا باید شناخت؟ این بحث مفصلیست که مولانا دارد و میگوید در وجود همه ما نیروئی هست باسم وجدان که این وجدان را نمیشود که گول زد افراد را میشود گول زد ولی وجدان آنها را نمیشود گول زد. آن شخصی که دارد بر بسته صحبت میکند و سخنش بر رُسته نیست، گوش شنونده حرفهای او را میشنود ولی چیزی در درون او باو میگوید این سخنان مثل اینکه زیاد هم درست نیست و یا شنونده بعدا میگوید این حرفها بدِل من نچسبید و یا بدِل من ننشست. باید مرید و میهمان کسانی شد که آنها یک چیزی بمعلومات انسان اضافه میکنند و نه اینکه چیزی از میهمان بگیرند.

2266      نــیســت چیــره چــون تـرا چـیــره کند            نــور نَــدهَــد، مــر تــرا تــیــره  کند

چیره یعنی مسلط. چون اینجا یعنی چگونه و چطور. مرید دروغین شخصا بر امیال نفسانی و خواهشهای شیطانی و نفس اماره خودش مسلط نیست، پس چگونه میتواند دیگری را بر امیال شیطانی و نفسانی چیره بکند. بهمین دلیل است که بدل شنونده نمیشنید و اثر نمیکند.  او چگونه میتواند که دیگری را تربیت عرفانی بکند؟ او نه تنها دیگری را نورانی نخواهد کرد بلکه تاریک هم خواهد کرد برای اینکه اندیشه خودش هم تاریک است.

2267       چــون وَرا نــوری نــبــود اندر قِـران            نــور، کــی یـــابــنــد از وی دیـــگران

قران بمعنی نزدیک شدن است. میگوید این مدعی ارشاد که حرفهایش پوچ و تو خالی هست، چون نوری در کنارش نیست، پس دیگران چگونه میتوانند از او نور بگیرند؟. اگر که نوری با وی بود, دیگران میتوانستند ولی با آن قرین و پیوسته و هم قران, با آن نور واقعی نیست و بنا براین نمیتواند کسی را هدایت بکند و برعکس حرفهای او گمراه کننده میشود. حالا مولانا مثل همیشه مثال قابل لمس میزند.

2268       هـمـچـو اَعـمَش کــو کُند داروی چشم            چــه کشــد در چشـمــهــا الاّ کـه پشــم

اَعمَش یعنی کسیکه چشمش معیوب است و خوب نمیبیند و اشک و آب دائم از چشمش میآید و حتی نمیتواند درست چشمش را باز کند. باین میگویند اعمش. کو کند داروی چشم یعنی این فرد اعمش چگونه میتواند چشم شخص دیگری را معالجه بکند؟. اگر میتوانست چشم دیگران را معالجه کند از اول چشم خودش را معالجه میکرد. در مصراع دوم پشم یعنی یک چیز بی ارزشِ بیهودهِ بی خود. امروز هم بین مردم متداول است وقتی میخواهند بی ارزشی یک چیزی را نشان بدهند ، میگویند این حرفها مثل پشم است. در مصراع دوم که میگوید چه کشد در چشمها الا که پشم یعنی آنکس که بیهوده دعوی ارشاد مردم را دارد، مثل کسیست که خودش از ضعف بینائی دارد رنج میبرد ولی میکوشد که چشم بیمار را معالجه بکند. بنابر این این شخص نه تنها چشم بیمار را معالجه نمیکند بلکه بیمار تر هم میکند.هرچه او بر چشم دیگران بکشد آن را پشم بحساب بیاورید.

2269       حــال مـــا ایــنست در فــقــر و غَــنـا           هـیـچ مـهــمــانــی مــبــا مــغــرور مــا

حالا مولانا بداستان بر میگردد و از قول زن اعرابی صحبت میکند. این زن اعرابی بشوهرش میگوید ای شوهر حال ما در فقر و غنا (بمعنی رنج و سختیست)  مثل بیماریست که بخواهد بیماری کسی دیگر را معالجه کند. مبا کوچک شده مبادا هست و یا مباشد. مغرور بمعنی فریفته و گول خورده است. بشوهر میگوید حال ما اینست که سختی و رنج چنان بر ما حمله کرده که خداکند و مبادا میهمانی گول بخورد و بیاید و مهمان ما بشود و بخانه ما بیاید که از فرط نیاز ممکن است که من جامه هاش را بدزدم.

2270       قــحط ده ســال، ار نـدیـدی در صور            چشـمـهــا بــگشــا و انـــدر مــا نـــگـر

در صور یعنی در تصور و در ذهن. ده سال در اینجا مفهوم عددی ندارد یعنی دراز مدت. زن میگوید اگر نشانه قحطی دراز مدت را در رخسار کسی ندیدی، بیا و در رخسار خودمان نگاه کن. برای اینکه کسیکه دراز مدت در قحطی باشد دارای رخساری رنگ پریده, لاغر, زرد چهره و رنجور و ناتوان است بیا چشم بگشا و در خود ما نگاه کن. چهره ما تصویریست از کسانیکه سالها دچار قحطی بوده اند. توجه اینکه این قحطیی که مولانا در اینجا میگوید این نبود، نبودن معنویت و معرفت است. قرار بود که بدنبال مرشد رفتن و معرفت اندوختن باشیم.

2271       ظــاهــر مــا چـــون درونِ مــد عــی            در دلش ظـــلــمــت، زبــانش شَـعشـَعی

مدعی همان ادعا کننده اول است که ادعای بیهوده میکند وتو خالی. شعشعی یعنی نورانی و مشعشع. زن ادامه میدهد و بشوهرش میگوید ظاهر ما همانند باطن آن مدعی پوچِ تو خالی تاریک است، زیرا که آن مدعی که قلبش تیره بود و در قلبش نور حق نتابیده بود ولی زبانش خیلی نورانی و مشعشع  بود. او میتوانست که ظلمت درونش را پنهان کند و با زبانش روشنی دروغین را آشکار کند. این ظلمت در دلش بود و کسی آن را نمیدید ولی ما برعکس هستیم. ما آن ظلمت و بد بختی و تیرگی را مردم در ظاهرمان می بینند. اقلا آن مدعی میتوانست ظلمت قلبی خودش را پنهان کند ولی ما نمیتوانیم این ظلمت را پنهان کنیم. مولانا دوباره باین توصیف این مدعیان بی مایه که ادعای ارشاد میکنند بر میگردد.

2272       از خــدا بــویــی نــه او را، نَــی اثـر            دعــویش افزون ز شـیـت و بـو الــبشر

بو در اینجا بمعنی نشانه است. دعوی ادعا کردن های باطل اوست. شیت بمعنی سومین فرزند حضرت آدم است. در روایات آمده که این شیت هم سِمَت پیغمبری پیدا کرد و خداوند علوم خودش را باو القا کرد و بخش زیادی از علوم خداوندی در وجود شیت حلول کرد. بوالبشر یعنی آدم ابوالبشرو حضرت آدم است. در اینجا باز مولانا مثال میزند که این مدعی ارشاد که مردمان را گول میزند اصلا اثر و نشانی از خدا در وجودش دیده نمیشود در حالیکه خودش میگوید من در شما دانش و معرفت میبخشم ولی در وجودش اثری از معرفت وجود ندارد. در جائی دیگر میگوید که کسیکه اثری از هستی در وجودش نیست پس چگونه میتواند هستی بخش باشد؟. یعنی کسیکه زنده نیست چگونه میتواند تولید یک موجود زنده را بکند. باید پدر و مادر زنده باشند تا بتوانند ایجاد یک فرزند زنده را بکنند. در اینجا میگوید هیچ اثری از زنده بودن در وجود این مدعی نیست پس چگونه میتواند بشما معنویت ببخشد. ولی با وجود این وقتی که میخواهد توصیفش بکند میگوید این آدمیکه شیطان هم ازش دوری میکند و عار و ننگ دارد که باو نزدیک شود، طوری خودش را نشان میدهد که از حضرت آدم و از شیت پیغمبر هم بالا تر است.

2273       دیــو نـنـمــود وَراهــم نــقش خــویش            او هــمــی گــویـد ز اَبــدالـیـم و بـــیش

دیو یعنی شیطان. ننموده یعنی نشان نداده. ورا یعنی او را. نقش خویش یعنی اثر خویش. ابدال جمع بدل است. در عرفان این گفته هست که جمعی از انسانهای کامل پراکنده در این دنیا هستند که اگر یکی از آنها از بین بروند خداوند، شایستگی و لیاقت را در وجود دیگری میرساند و رشد میدهد که جای اینها را بگیرند. یعنی خداوند این کره خاکی را خالی از این انسانهای کامل نمیگذارد. چونکه این یکی که از بین میرود خداوند آن یکی را بعوضش و بجای او شایستگی میدهد و میاید به او میگویند بدل شخصی که از بین رفته. لذا این شخص جدید بدل کسیست که از بین رفته. حالا جمع بدل میشود ابدال. این مدعیِ پوچ و بیحاصل در حالیکه شیطان هم حاضز نیست باو نزدیک شود خودش را بمردم طوری نشان میدهد که ما حتی از این ابدال هم بیشتر میدانم. هیچ حرفی را اینها از دیگری نمیپذیرند چون فکر میکند که او از همه برتر است. اگر یک مشت انسانهای پراکنده در این دنیا هستند من از آنها بالاتر هستم.

2274       حـــرفِ درویشـــان بـــدزیـــده بســی            تا گُـمـان آید که هســت او خود کســی

درویش هم اینجا منظور انسانهای کامل هستند. درویش معانی مختلف دارد ولی در کلام مولانا و حافظ منظور انسان کامل است. میگوید این مرشد دروغین سخنان و کلمات و جملات انسانهای کامل که واقعاً بحق رسیده اند و فنا در خدا شده اند را میدزدد و میاورد برای مردم باز گو میکند که شما گُمان کنید که او حقیقتاً یک شخصیتیست. او هیچکس نیست فقط خودش را اینطور نشان میدهد. کارش فقط اینست که اسطلاحات علمی عرفانی را از جاهای دیگر بگیرد و ندانسته بدون اینکه بداند کجا بکارش ببرد اینها را پشت سر هم ردیف بکند و بیاید بمردم بگوید و مردم را مفتون وشیفته خودش بکند و ساده دلان را گمراه کند. ضربالمثل معروفی هست که این چنین شخصی را که خیلی هم قشنگ حرف میزند، کسانیکه او را میشناسند میگویند “او رج میگوید ولی کج میگوید”.

2275       خُــرده گــیــرد در سـخن بـر بـایـزیـد            نـــنـــگ دارد از وجـــودِ او یــــزیـــد

بایزید بسطامی ازعرفای معروف بود در قرن سوم هجری که واقعا بحق ملحق شده بود و از بالا ترینها و برترین ها بود. اصلا اوعقیده وحدت وجود را برای اولین مرتبه  در عرفان بیان کرد یعنی در دنیا همه بهم پیوسته اند و همه بحق وصل هستند گوئی که خودشان حس نکنند ولی اگر این وحدت وجود را آدمیان درک میکردند اینهمه پراکندگی و دشمنی و کینه و جنگ در این دنیا نبود. عرفان میگوید همه یکی هستیم و همه با حق یکی هستیم منتهی درکش نمیکنیم و حتی خودمان را نمیشناسیم. عرفان اصلا یعنی خودآگاهی و خود شناسی. این اولین قدمیست که باید در عرفان برداشت.

یزید یکی از خلفای بنی امیًه بود و او بستمگری و لاابالی گری و بی شخصیتی و ظلم و قصاوت معروف بود. میگوید که این مدعی از حرفهائی هم که بایزید گفته ایراد میگیرد در حالیکه یزید باین بدنامی هم ننگ دارد که بگوید من با این مدعی هم نشین هستم.

2276       بــی نــوا از نــان و خـــوانِ آســمـان            پـیش او نـنـداخت حق، یک اســتخوان

بی نوا یعنی بی بهره. خوان هم بمعنی سفره هست و هم غذا و طعامیکه در سفره میگذارند. میگوید این مدعی دروغین ، این همه دم از مقامات و مراتب عرفانی میزند هیچ نسیبی و بهره و قسمتی از معانی الهی و آسمانی ندارد. نان غذای آسمان معنویت و معرفت است. این بینوای بد بخت که دنبال گمراه کردن مردم است هیچ بهره ای از این خوان و نعمت الهی نبرده است و خداوند او را باندازه یک سگ هم حساب نکرده که یک استخوان جلویش بیاندازد یعنی از این هم پست تر است.

2277       او نــدا کــرده که خــوان بــنهـا ده ام            نـــایـــب حـــقّـــم خــــلــــیـــفه زاده ام

اگر مولانا اینها را مرتب تکرار میکند باین جهت است که در خواننده و یا شنونده مثنوی مطلب آموزنده خودش را جا اندازی کند بلکه یک خواننده بخاطر این تکرار ها این پند و اندرزها را خوب بیاموزد و بجای خود بکار گیرد.  در بیت فوق مدعی میگوید که خان بنهاده ام یعنی سفره پهن کرده ام.  چه خوانی و چه سفره ای؟ سفره غذا نیست، سفره معنویت انداخته ام. نایب یعنی جا نشین مدعی میگوید من جانشین خدا هستم در حالیکه خلیفه زاده هم هستم. خلیفه هم مثل نایب یعنی جانشین. وقتیکه خداوند انسان را آفرید اراده کرد که مقدار زیادی از علوم خودش را باین انسان بیاموزد. فرشتگان گفتند خدایا ما تو را ستایش میکنیم, ما پاک هستیم و تو را باور داریم چرا میخواهی کسی را بیافرینی که روی این زمین برود و فساد  و جنگ و خون ریزی ایجاد کند؟ خداوند بفرشتگان جواب داد که چیزی را من میدانم که شما نمیدانید و این انسان، حضرت آدمی را که فرستادم او خلیفه من در روی زمین است. وقتی این مدعی میگوید خلیفه زاده ام یعنی من زاده خلیفه خدا هستم.

2278       الصَّـــلا ســـاده دلانِ پـــیـــچ پـــیــچ            تا خوریـد از خــوان جُودم سـیر هــیـچ

الصلا یعنی ندا دادن برای خوردن غذا. پیچ پیچ یعنی سخت گرفتار.ای ساده دلانیکه هرچه میاندیشید راه بجائی نمیبرید و اینهمه سوأل دارید و کسیرا پیدا نمیکنید که بشما پاسخ سوألهای شما را بدهد، بیائید نزد من چون سفره و خوان معنویت را انداخته ام و سر این سفره بنشینید و با هیچ خوردن خودتان را سیر کنید.جود یعنی بخشش.

2279       ســال هـــا بــر وعــدۀ فـــردا کسـان            گِــردِ آن در گشــتــه،فــردا نــا رســان

فردا نارسان یعنی کسانیکه بدون اینکه بفردائی برسند. میگوید سالیانی دراز مردم بامید وعده هائی که این مدعی به آنها داده دور وبر او پرسه میزنند و گرد خانه اش میگردند و حتی ممکن است او را پرستش هم بکنند، ولی این وعده هائی که او میدهد بفردا هیچ وقت بآنها نخواهد رسید ویا آنها بفردای سعادتمندی نمیرسند و آینده روشنی ندارند و گول خورده اند. آنهائی که در لباس ارشاد در هر چیزی میایند و یا در لباس راهنمائی میایند و جای راهنما ها و ارشادکنندگان واقعی مینشینند، هیچ کس را نمیتوانند دستگیری کنند, در حالیکه خودشان را دست گیرنده نشان میدهند. باید از اینها پرهیز کرد. عارف بزرگی داریم باسم نجمالدین رازی که هم دوره مولانا بود و حتی مورخین نوشته اند که با مولانا هم مجالسی داشت. او میگوید کسی که میخواهد مرشد باشد باید صفات زیادی داشته باشد. یکی ایثار است یعنی از خودش بگذرد و بدیگران بدهد در حالیکه خودش بآن چیز محتاج است. یکی دیگر توکل است و دیگری تسلیم است به آنچه خدا برایش پیش میاورد. یکی دیگر از این خاصیتها رضا است یعنی بآنچه خدا باو داده است راضی باشد. یکی دیگر وقار و سنگینی رفتار و یکی عهد و بخشش و نه کینه را در دل نگه داشتن، حلم و بردباری خُلق یعنی رفتار نیک، علو همت و عقل و شجاعت داشته باشد. نجمالدین رازی میگوید اگر کسی که میخواهد مرشد و راهنمای خلق باشد، اگر این صفات و حتی خیلی از این صفات مشابه دیگر را داشته باشد آنوقت این شخص شایستگی ارشاد را دارد.

2280       دیــر بــــایــــد تــــا که سِــرّ آدمـــی            آشــکــارا گـــردد افــــزون و کـــمـــی

دیر باید یعنی خیلی زمان میخواهد، خیلی طول میکشد. سرّ آدمی یعنی باطن و نهاد آدمی. افزون و کمی یعنی خوبی و بدی.  مولانا میگوید زمان درازی لازم است تا صفات پنهانی آدمی آشکار شود و خوبی و بدی او معلوم گردد. دانسته شود که در پس این چهره قشنگ ظاهریش، چه باطنی نهفته است. پس زود دست بدستش نهادن و تسلیم او شدن درست نیست.

2281       زیــر دیــوار بــدن گـــنجســـت، یـا            خـــانــۀ مــار اســت و مـــور و اژدهـا

این بدن انسان را بدیوار تشبیه کرده. اگر یک دیواری جلوی یک انسان قرار بگیرد، او چه میداند که پشت این دیوار آیا گنجی پنهان است  ویا اینکه پشت این دیوار مار و مور و اژدهاست. دیوارها دور این انسانها کشیده شده.

2282       چونکِ پـیــدا گشـت کو چیزی نبود            عـمـر طــالـب رفـت ، آگـاهی چه سود

وقتی طلب کننده حقیقت، یک عمری رفت دنبال یک چنین شخصی و فهمید که در باطنش هیچ چیزی نیست و چنته اش خالی هست ، حالا این طالب (طلب کننده حقیقت) تازه آگاهی پیدا میکند و میگوید حالا این آخر عمری چه سود؟ عمر خود را از دست داده و حالا فایده ای ندارد. مولانا میخواهد طالب را نا امید نکند.

2283       لـیــک نـادر طـالب آیـد کــز فروغ             درحــــقِ او نـــافــــع آیـــــد آن دروغ

نادر طالب یعنی برای طالب بندرت اتفاق میافتد و یا خیلی کم اتفاق میافتد برای طالب حقیقت. فروغ یعنی نور هدایت. بدنباله بیت قبل، اما گاهی گاهی اتفاق میافتد که این جوینده و طالب که خودش از نور هدایت برخوردار است ، یعنی خودش دروغ نمیگوید و واقعا میخواهد حقیقت را درک بکند و براستی تظاهر نمیکند که دنبال حقیقت است، با تمام وجود میخواهد که حقیقت را در بیابد و یک اصالتی در این خواستنش هست، در این صورت ممکن است خداوند کمکش کند. با وجودیکه دنبال شخص گمراه کننده رفته ممکن است که خداوند دستش را بگیرد و نور هدایت با و بدهد و براه فضیلت راهنمائیش بکند. گرچه بندرت اتفاق میافتد ولی میافتد و شرطی دارد و آن شرط اینست که ناب باشد و خلوص نیت داشته باشد.

2284       او بقصــدِ نــیـکِ خـود جـائـی رسد            گـر چه جان پنداشت ، و آن آمد جسـد

کلمه آن، اشاره است به مرشد دروغین. جسد یعنی اصلا مرده و آدم زنده هم نمیشود بحساب آورد.  مولانا میگوید این جوینده راه حق نیک صیرت بود و خلوص نیت داشت وداشتن خلوص نیّتش باعث شد که خداوند کمکش کرد و براه درست انداختش اگرچه او پیر دروغین را جان میپنداشت و میگفت این جان منست ولی این همان جسدی بیشتر نبود. نه تنها جان نبود بلکه جسدی بود که بی جان هم بود.

2285       چون تَـحَـرّی در دل شب قــبــله را            قــــبـــله نــــیّ و آن نــــمــــازِ او روا

تحرّی یعنی جستن قبله در تاریکی. مسلمانان وقتی میخواهند نماز بخوانند باید رو بقبله بایستند. اگر روز باشد میتوانند قبله را پیدا کنند. ولی درشب بعلت نداشتن قبله نما و یا بعضی جاها با تاریکی مطلق روبرو میشدند. حالا شخص مسلمان میخواهد نماز بخواند. بسیار خوب چون نمیتواند قبله را پیدا کند یک طرفی میایسند و نمازش را میخواند. میگوید با وجود این نمازش درست است. کسیکه در تاریکی خیال میکرد قبله را پیدا کرده و پیدا نکرده نماز را در تاریکی خواند با وجود این راه پیدا کرد و خداوند کمکش کرد.

2286       مـدعی را قحطِ جـان ا ندر سَر است            لیـک مــا را قــحط نان بر ظاهر است

 ( حالا بداستان بر میگردیم ) زن اعرابی دارد با مرد اعرابی بحرف خودش ادامه میدهد.  قحط یعنی نبودن. میگوید آن مدعی  تو خالی قحط جان در سَرش است و اصلا جان معرفت ندارد و جان معنویت هم ندارد. ولی ما قحط نان در ظاهرمان است ای شوهر. انوقتیکه در وجودش جان نبود و از سَرِ کسی خبر نداشت و نمیدانست که در مغزش چه میگذرد هرچه میخواست میگفت و شنونده هم نمیدانست که در مغز او چه میگذرد، باطل و قحط معرفت بود در سرش ولی ما قحط نان در ظاهرمان هست.

2287       ما چـرا چــون مدعـی پـنـهان کنیم            بـهــرِ نــا مــوسِ مزَوِّر جــان کَــنــیــم     

ناموس معانی مختلف دارد و در اینجا بمعنی آوازه و شهرت است. مزوِّر یعنی تذویر شد یعنی تذویرش کرده اند. جان کَنیم یعنی رنج و مشقت تحمل کنیم. زن گفت ای شوهر ما چرا فقرمان را از مردم پنهان کنیم درست مثل آن فقیریکه فهم درونش را پنهان میکرد حالا ما چرا فقرمان را پنهان کنیم، برای اینکه شهرتمان را از دست ندهیم و برای اینکه نگویند اینها گول خورده اند و تزویر در باره اشان بکار رفته. ما باید جان بکنیم و مشقت تحمل بکنیم که شهرتمان بد میشود و آبرویمان از دست نرود؟ الان که آبروئی برای ما نمانده.  این همه حرفهائی بود که زن اعرابی و در واقع مولانا بود که از زبان زن اعرابی میگفت.

دنباله داستان در قسمت سوم

Loading