1913 آن شـنـیـدســـتــی کــه در عــهــِد عــمَــر بـود چــنــگی مطــربــی با کرّ و فـر؟
مطرب نوازنده است که شنونده را بطرب و شادی میاورد. این مطرب چون چنگ مینواخته در مصراع دوم او را چنگی مطرب خطاب میکند. کرّ و فر بمعنی شکوه مندی و عظمت است. مولانا میگوید آیا این حکایت را شنیده ای که در زمان عُمَر یک چنگ نوازی بود که قدرت فراوانی در نواختن چنگ داشت. او مهارت زیادی در اینکار داشت و بدلنوازی در نواختن چنگ بسیار معروف بود.
1914 بــلــبــل از آوازِ او بـــی خـــود شــــدی یـک طــرب ز آوازخــوبش صد شدی
بی خود شدی یعنی بلبل از آواز او ازخود بیخود میشد. در مصراع دوم وقتی او یک طرب میزد تبدیل بصد شادی میشد.
1915 مـجــلــس و مــجــمــع، دمش آراســتــی وز نــوای او ، قــیــا مــت خـا ســتــی
مجلس بمعنی بزم است. مجمع هم بمعنی محفلی بود که اغلب در آن مجلس طرب و شادی میکردند. قیامت خاستی یعنی وقتیکه چنگ زن مینواخت و میخواند شنوندگان از خوشحالی قیامت بر پا میکردند. کلمه خاستی یعنی بلند میشد و قیامت بر میخاست. میگوید نوا و نغمه آن نوازنده طرب انگیز، خیلی بزم آرا بود و زینت بخش هر محفلی بود. وقتیکه چنگش را مینواخت و آوازخانیش را شروع میکرد قیامت بر پا میشد. در قیامت مردگان زنده میشوند، پس وقتیکه مولانا میگوید از صدای چنگ و آواز او قیامت بر پا میشد یعنی روحهای مرده دلان را زنده میکرد و روحبخش بود و افسرده دلان را شاد میکرد و روحهایشان را طراوت میداد و زندگی به روحهایشان میبخشید گو اینکه مردگان زنده شده اند.
1916 هــمــچــو اســرافـــیــل، کاوازش بــفـــن مـــر دگـــان را جـــان در آرد در بدن
اسرافیل یکی از فرشتگان نزدیک خداوند است که این در کتابهای آسمانی آمده که در روز قیامت او شیپوری دارد بنام صور و او این شیپور را مینوازد واز صدای آن مردگان زنده شده و از قبر بیرون میایند و در روز قیامت شرکت میکنند. کلمه فن که اینجا آمده بمعنی هنرمندی زیاد و خاصیت مندی زیاد. جان در آرد در بدن یعنی جان بیاورد در بدن. نوای او همآهنگ نوای صور اسرافیل بود و دارای فنیّ و هنری بود و خاصیّتی داشت که بروح مرده شنوندگان جان میبخشید، همان کاری که اسرافیل در روز قیامت با قدرت خدا میکرد
1917 یــا رَســـا یـــل بــود اســـرافـــیــــل را کــز ســماعش پــر بِرســتـی فــیــل را
رسایل جمع رسیل است و رسیل در موسیقی یعنی هم خانی کردن. دو نفر که هم آواز بشوند و یک آواز را باهم بخوانند. سماع اینجا بمعنی شنیدن است و ارتباطی با رقص سماع صوفیان ندارد. پَر برستی یعنی پر بروئی. این پیر چنگی در خواندن گوئی، همخوانی میکرد با اسرافیل و چنان آهنگی داشت که وقتی شنیده میشد، ازشور و هیجان شنیدنش فیل پر در میاورد و فیل بآن سنگینی پرواز میکرد. پس با آدمیان چه میکرد.
1918 ســازد اســـرافـــیـــل روزی نــالـــه را جــان دهـــد پــوســیـــدۀ صــد ساله را
سازد ناله را یعنی ناله در میدهد یعنی اسرافیل آن صورش را مینوازد و این ناله بمعنی گریه نیست و بمعنی آواز نغمه و یا یک آهنگ است. روزی منظور یک روز است. ( ی وحدت است). میگوید روزی میرسد منظور همان روز رستاخیز است که اسرافیل در صور خودش میدمد و مردگان صد ساله ( البته منظور مولانا عدد صد نیست بلکه منظورش عدد خیلی زیاد است.) را زندگانی میبخشد. کسانی هستند که هزاران هزار سال گذشته مرده اند ، آنها را هم زنده میکند. خیام هم در بعضی رباعیاتش میگوید: وقتیکه امروز میمیری با صد سالگان هم تراز هستی. در هر حال این آهنگ صور اسرافیل خاصیت و فنش روح بخشی و زندگانی بخشی است. مولانا اسرافیل را رها میکند و میرود سراغ انسانهای کامل. انسانهای کامل کسانی هستند که اولیاء یعنی دوستان صدیق خدا هستند. انسانهائیکه بحق پیوسته اند و بخدا نزدیک شده اند و حتی با او یکی شده اند و ارتباط قطره با دریا پیدا شده و دیگر جزئی از خدا شده اند. از نظر مولانا تمام پیغمبران را بدون هیچ تفاوتی انسان کامل میداند. ولی اولیای خداوند را هم که دوستان راستین خداوند هستند جزو مردان کامل میداند.
1919 انــبــیــا را در درون هــم نغـــمَـــهـاست طـالــبــان را ز آن حــیـوة بی بــهــاست
در چند بیت قبل مولانا صحبت از اسرافیل و اینکه با صورش در روز قیامت مرده ها را زنده میکند و چنین و چنان میکند و حالا در اینجا میگوید مردان کامل هم میتوانند همان کار را انجام دهند. اینکار از درون انسانهای کامل هم بیرون میاید و کسانیکه طالب معرفت خدا هستند، این آوازی که از درون آنسانهای کامل بیرون میاید باگوش جانشان می شنوند ولی همه این آوازه را نمیشنوند چون بعضی ها گوش دلشان باز نیست که بشنوند. در این بیت میگوید این پیامبران و انسانهای کامل وانبیا هم ( دوستان واقعی و صدیق خداوند) از وجودشان نغمه های روحبخش بیرون میاید. آنهائیکه حقیقت را طلب میکنند و دنبال معرفت حق هستند زندگیی پیدا میکنند و از آهنگ آنها که قیمت نمیتوان رویش گذاشت یعنی آنقدر قیمتش ارزشمند است که بهائی نمیشود برایش گذاشت.
1920 نشــنــود آن نـــغـــمَـــهــا را گــوش حس کـز ســتــمها گـوش حس باشد َنـجـس
گوش حس یا گوش سَر گوشیست که ما بآآن صداها را میشنویم. حالا ما غیر از گوش حس گوش سِر هم داریم. گوش سِر گوش دل است. پس اگر این انسانهای کامل نغمه هائی ازشان شنیده میشود که از این نغمه ها طالبانشان فیض میبرند و زندگی حقیقی پیدا میکنند , همه اینها را نمیتوانند بشنوند برای اینکه با آنگوش سَر و گوش حس میشنوند نه آن گوش سِر. مولانا میگوید که ما از بس ستم و ظلم کردیم و از بس دروغ گفتیم و خشمگین شدیم و نا روائی ایجاد کردیم این گوش ما دیگر نجس شده و ناپاک و این دیگر نمیتواند که حقایق را بشنود و بایستی که آن حقایق را گوش دل و یا گوش سِر بشنود. در مصراع دوم وقتی میگوید ستمها یعنی ستمهائی که ما کردیم ونه دیگران.
1921 نشــنــود نـــغــــمـــۀ پـــری را آدمـــی کـو بُـود ز اســرار پــریــان اعــجــمی
پری یک نوع جن هست و او هم نغمه دارد ولی نغمه او را آدمیان نمیشنوند. اعجمی یعنی کر و نا شنوا,گنگ و نا گویا. وقتی اعراب آمدند و ایران را تصرف کردند همه را وادار کردند که بزبان عربی بگویند. ایرانیان که نمیتوانستند عربی بگویند بالجبار عربی را با لکنت زبان میگفتند. لذا اعراب میگفتند چون ایرانیها نمیتوانند عربی را خوب بگویند و لکنت زبان داشتند، اینها گنگ هستند و اسمشان را گذاشتند اعجمی و نا گویا و نام کشور ایران را گذاشتند عجم. ایرانیها هم بعراب گفتند اینها تازی هستند یعنی اینها اهل تازیدن و حمله کننده بایران هستند. مولانا در این بیت و یا حتی در سه بیت بعد مثالی را نزدیکتر از نغمه این انسانهای کامل بیان میکند. میگوید پری و یا جن هم که در شمار آفریدگار خداوند هستند آنها هم نغمه ای دارند, اما انسان قادر بشنیدن نغمه آنها نیست. ادراک نمیتواند بکند وجود آنها را و نغمه شان را نمیشنود. زیرا آدمی از اسرار آنها بی خبر و با آنها بیگانه هست و در مقابل آنها کر و لال است و این حس درک کردن آنها به آدم داده نشده بنابراین اعجمیست. هیچ پیوند روحانی و معنوی مابین انسان و پری وجود ندارد و چون پیوندی وجود ندارد انسان نمیتواند که آنها را درک بکند پس نغمه آنها را هم نمیتواند بشنود. در واقع مولانا میگوید تعجب نکنید که نغمه انسان های کامل را نمیشنوید. مگر شما نغمه پریان را میشنوید؟ چون با پری ها ارتباط ندارید نغمه آنها را هم نمیشنوید پس اگر با انسانهای کامل ارتباط نداشته باشید آنوقت نغمه آنها را هم نمیشنوید.
1922 گرچه هم نغـمه پــری زیــن عـا لم است نـغـمــۀ دل بــر تــر از هردو دم اسـت
نغمه دل کنایه است از نغمه انسان کامل. هر دو دم یعنی هردو کلام. یعنی کلام آدمیان و کلام پریان. دم زدن یعنی سخن گفنت. ما دم میزنیم و آنها هم دم میزنند. نغمه ای که این انسانهای کامل دارند هم از نغمه هایی که آدمیان میگویند و هم از نغمه ایکه پریان میگویند بالا تر و بهتر و عالی تر و ممتاز تر است.
1923 کــه پـــری و ادمـــی ز نـــدانـــیـــنـــد هــر دو در زنــدانِ ایــن نــادانــیــنــد
کلمه (که) که در اول بیت میاید یعنی زیرا. زیرا که پری و آدمی زندانی هستند. آنها در زندان این دنیا بسر میبرند. هردویشان در زندان این دنیا و در زندان نادانیهای این دنیا هستند. کسی هم که نادان هست در نادانی خودش محبوس و زندانیست. اگر خودت را از این زندان نادانی رها بکنی آنوقت هست که چیزهائی راکه نمیدانی خواهی دانست و چیزهائیکه تا بحال نمیشنیدی خواهی شنید.
1924 مَـعـشَرَالــجــنّ، ســورۀ رحــمـان بخوان تَســتَطــیــعُــوا تَـنـفُــذُ وا را بــاز دان
در اینجا ترجمه کلمه بکلمه عربی بیت فوق را ذکر میکنیم: معشر یعنی گروه. الجن یعنی جن. رحمان منظور سوره الرحمان در قران است. تستطیعو از استطاعت است یعنی توانائی یک کاری داشتن. تنفذُ یعنی اگر نفوذ کنی. این اشاره است به سوره الرحمان که در قران خداوند میگوید ای آدمیان شما زندانی این دنیا و زندانی نادانی خودتان هستید و اگر میتوانید از زندان بیرون بیائید پس بیائید. جن ها هم همینطور هستند. هردو این آفریدگان در زندان نادانی و زندان این دنیا هستند. اگر استطاعت دارید خودتان را از این دنیا آزاد کنید. و اگر میتوانید بخارج از این دنیا نفوذ کنید هرچه زودتر نفوذ کنید. ولی بعد اشاره میکند که نمیتوانید. نه از زندان این دنیا میتوانید بیرون بروید و نه از زندان نادانیتان. مگر اینکه خداوند خواسته باشد یعنی مسیر خارج شدن را در راه زندگی شما قرار بدهد
. خیلی از انسانهای کامل هستند که در این دنیا زندگی میکنند ولی روحشان در دنیای دیگر است. آنها از این زندان آزاد شده اند. با انسانهای دیگر معاشرت و نشست و برخاست میکنند ولی روحشان در دنیای دیگر است. خیلی ها هم هستند که از نا دانی خودشان بیرون آمده اند. دانششان و معرفتشان بجائی رسیده و بجائی رسیده اند مثل اینکه نفوذ کرده اند از این نادانی به بیرون. از این دنیای نادانی بیرون آمده اند. میگوید شما اگر میتوانید بیرون بیائید پس بیائید ولی اگر استطاعتش را ندارید پس نمیتوانید به بیرون نفوذ کنید مگر که خداوند شما را در مسیر این کار قرار بدهد. بنا براین هرچه را که در این باره باید خواست باید از خدا خواست. اگر شما معرفتی و یا دانشی پیدا میکنید باید اول قدرت درک و فهم آن را داشته باشید، دانشگاهی داشته باشید، هزینه ای داشته باشید که بپردازید، استادی داشته باشید که بشما تعلیم بدهد، همه این ها را خداوند در این مسیر بشما داده است. خیال میکنید همه مردم دنیا در این مسیر هستند؟ خیر نیستند. بنابراین آن خداوند است که باید شما را در این مسیر قرار بدهد تا شما بتوانید از زندان نادانی بیرون بیا ئید. همین گونه برای آزادی روح قبل از مردن هم باید در مسیر معنویت و معرفت و عرفان قدم بگذارید
1925 نـــغـــمَـــهای انــــدرونِ اولـــــیـــــا اولاّ گـــویــــد کــه ای اجــــزای لا
1926 هـیـن زلای نـفـی ســر هـا بـر زنیــد زیـن خیــال و وهم , سـر بیــرون کنید
اجزای لا یعنی تمام افرادی که دارند در این دنیا زندگی میکنند و از نظر عارفان “لا” هستند. یعنی اینها نیست هست نما هستند و فقط یک چیز هست و آن خداست و لا غیر. خدا را شما نمیبینید و او هست نیست نماست. این نویسنده و شما نیست هست نما هستیم. در بیت دوم و مصراع اول میگوید از منفی بودن و از این نبودن، فرا تر روید و این خیال و وهم تصوری که دارید که شما هستید و میدانید و متکی بخودتان هستید و همه کاری میتوانید بکنید، از این خیال و پندار بیرون بیائید، اینطور نیست و باید فراتر از این حرفها بروید.
1927 ای هـمـه پـو ســیــده در کـو ن و فســـاد جـــان بــا قــیــتان نــرویــیــد و نـــزاد
کون و فساد دو کلمه برعکس هم هستند. کون یعنی بوجود آمدن و فساد یعنی تباه شدن و از بین رفتن. هرچه که در این دنیاست نبوده، بوجود میاید و باقی هم نمیماند. پس این دنیا، دنیای کون و فساد است. یعنی بوجود آمدن و از بین رفتن. جان باقیتان یعنی روحی که با خدا پیوند شده. اگر با خدا پیوند پیدا کرده، خدا که ازبین نمیرود و باقیست، پس روحی هم که بخدا پیوند یافته، آنهم باقیست و از بین نمیرود. این روح را جان باقی و یا روح باقی مینامند چون هیچ وقت از بین نمیرود. ببقای حق باقی میماند چون حق باقیست پس چیزهائی را که بحق پیوند خورده باشد باقی میماند. اما مولانا میگوید این جان باقی مانده رشدی نکرده و حقیقتی را آبستن نشده که از خودش بوجود بیاورد. ای کسانیکه جملگی در این عالم بود و نبود پوسیده شده اید و آن روحهای شما که میبایست بخدا بپیوندد و باقی بماند نه رشد کرده و نه توانست حقیقتی را بزاید و زاینده حقیقتی باشد. این اشارا ایست به فرمایش حضرت مسیح که میگوید: “بخدا نرسد هرکه دو بار زائیده نشود”. دوبار زاده شدن نه اینکه بمرید و بروید در گورستان دفن شوید و دوباره زنده شوید. یعنی در همین دنیا دوباره زائیده شوید. یعنی آن مرگ اختیاری قبل از مردن مرگ اجباری را داشته باشید و بعد از مرگ اختیاری تولدی دیگری خواهید داشت. شما دیگر عوض شدید و انسانی هستید متفاوت با حالت قبلیتان. یک انسان عالی تر و برتر. مولانا بارها بما متذکرشده که در وجود همه ما ها چیزیست بنام ” من ” که سر منشاء همه گرفتاریها ما همین “من” است. من از تو بهترم. من میدانم. من این کار را خواهم کرد. من پدرت را در میاورم. من بتو میگویم. مال من، ثروت من، کسان من، بستگان من، دانش و تجربه من. این من محور تمام زندگی من شده. این من هست که گرفتاری برای ما درست میکند. در عرفان میگوید اصلا باید من کشی کرد. این منت را بکش تا از بین برود آنوقت تو یک انسان دیگری خواهی شد و مثل اینکه از نو زائیده شده ای. تو دیگر خودت را برتر نمیدانی، تو فروتن شده ای بارها در مثنوی مولانا توصیه میکند که من کشی کنی. اینقدر سنگ مباش و خاکسار باش. جای دیگر میگوید:
از بهاران کی شود سر سبز سنگ خاک شو تا گُل بروید رنــگ رنــگ
سالها چون سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خـــاک بــاش
1928 گـــر بــگــویــم شَــمــۀ زان نــغــمَــهــا جــان هــا ســر بـــر زنـنـد از دخــمَــهــا
شمۀ در عربی دو معنی دارد. اصلا شمه از شامه بمعنی بوئیدن است. یعنی کمی بو. معنی دیگرش یعنی هرچیزی خیلی کم. دخمها منظور گورها هستند. مولانا میگوید اگر من نغمه ای، مختصری از آن نغمه های اندرون انسانهای کامل را بگویم جانها همه از گور سر بر میاورند و مشتاق شنیدن آن نغمه ها هستند.
1929 گوش را نـزدیک کُــن کان دور نــیست لـــیــک نَقــل آن بــتو دســتــور نــیسـت
گوش را نزدیک کن یعنی آمادگی شنیدن آن نغمه را پیدا کن و استعداد شنیدن آن نغمه ها را پیدا کن گوشت را شایستگی بده و نزدیک آن نغمه ها کن. این نغمه ها از تو دور نیست و تو آنها را ازگوش خودت دور نگه داشتی. آن لیاقت را بخودت بده و آنوقت میشنوی. ولی بدون اینکه آمادگی پیدا کنی، اگر از من انتظار داشته باشی که بتو بگویم, نمیتوانم که بتو بگویم. در مصراع دوم نقل یعنی گفتن. چون تو هنوز آمادگی برای شنیدن آن نغمه ها را نداری، من دستوری ندارم که بتم بگویم.
1930 هــیــن کـه اســرافـیـل وقــت اند اولـیا مــرده را زیشــان حـــیــاتســت و حــیـــا
هین یعنی بدان و آگاه باش. اولیا دوستان صدیق خداوند. حیا دارای دو معنی است. یکی شرم و دیگری باران. اینجا بمعنی باران است. حیاتی که اینجا آمده بمعنی تراوت معنویت است. میگوید ای مردگانی که در میان گورجسمها و تن هایتان پوسیده اند و این تن هایتان برای جسمتان مثل کفن است. اگر این نغمه اولیا را بشنوید و آگاه شوید، این اولیا هم اسرافیل زمان شما هستند. اسرافیل بنا بدستور خدا مرده ها را زنده میکرند و این اولیا هم میتوانند همین کار را با شما بکنند و باران رحمت بر شما ببارند و تراوت معنویت بشما بدهند.
1931 جــانهـــای مـــرده انـــدر گـــور تــــن بــر جــهـــد ز آوازشـــان انــــدر کفـــن
کفن در اینجا بمنظله قبر بکار برده شده. جانهای مرده منظور جانهای مرده دلان است.میگوید آن جانهای مرده دلان، آن افسرده گان، پژمردگان، مرده دلان در حالیکه در میان گور و کفن تن محبوس شده اند از آواز این انسانهای کامل ( از سخنان آنها) و از اشاراتهایشان حیات تازه و زندگی واقعئی پیدا میکنند.
1932 گــویـد این آواز، زیــن آواها جداست زنـــده کـــردن، کـــار آواز خـــداســت
گوید در اول مصراع اول منظور جانی که زنده شده میگوید. این جان زنده شده میگوید این آوازِ نغمه های خوشِ این انسانهای کامل از نغمه ها و آواز معمولی که میشنوید جداست و فرق زیاد دارد. حالا این جانیکه مرده دل بود و حالا زنده شد این آوا ها را میشنود و میگوید این آوازی که دارم میشنوم با آوازهائی که قبلا میشنیدم جداست و این باید کار خداوند باشد. من مرده دل بودم، زنده دل شدم این خدا بود که موقعیت و مناسبتش را بمن عطا کرد که بتوانم این آواز تازه را بشنوم و در این مسیر واقع بشوم.
1933 مــا بـمــردیــم و بـکــلّـی کــا ســتــیـم بانــگ حــق آمــد، همـه بر خـــاســتــیم
ما، منظور جانهای زنده شده مرده دل هسیم. اول مرده دل بودیم و حالا زنده شدیم. حالا ما جانها از اول مردیم و بکلی کاسته شدیم و نقصان پیدا کردیم و مردیم، در حالیکه توی این دنیا هنوز بودیم ولی صدای خداوند را شنیدیم همه ما برخاستیم یعنی حیات تازه پیدا کردیم. منیتمان از بین رفت و بی من شدیم. آن قیامتی که میگویند در آخر دنیا هست آن آخرت جسمانیست ولی این قیا مت ما یک قیامت روحانیست یعنی بدون مردن مرده دل بوده و حالا زنده شده. این یک رستاخیز روحانیست.
1934 بانــگ حق اندر حجاب و بی حـجـیـب آن دهــد ، کو داد مـــریـــم را ز جـیــب
حجیب هم یعنی حجاب. آن دهد، یعنی همان کار را میکند. کلمه جیب یعنی گریبان. مولانا میگوید این بانگی که از طرف خدا میاید چه با حجاب باشد و چه بی حجاب یعنی چه با واسطه و چه بی واسطه. اگر با واسطه باشد یعنی از طریق وحی به پیغمبران و انبیا و اولیا میرسد. بی واسطه یعنی بدون وحی و الهام یعنی یک مرتبه بدلشان بیافتد. حالا صدای خدا چه با واسطه و چه بدون واسطه وقتی بتو میرسد با دلت همان کاری میکند که مریم را از گریبان خودش کرد. با مریم چه کرد؟ روح خودش را دمید بمریم و مریم در گریبان خودش عیسی راحامله شد بدون اینکه با مردی تماس داشته باشد. وقتیکه خداوند قادر است این کار را بکند تعجبی ندارد که گوش تو را هم که نا شنوائی درونی دارد آن را شنوا کند و تو بتوانی بشنوی.
1935 ای فـنــا پـوســیــده گــانِ زیرِ پــوسـت بــاز گـــردیــد از عـــدم ز آوازِ دوســت
زیر پوست یعنی مواد فیزیکی بدن، یک وقت بدن در رحم است و یک وقت در کفن است اینها بکلی میگوید زیرپوست. میگوید ای شما که از زیر پوستتان از بین رفته اید. ما نیستیم و ما عدمیم. بیائیم واز عدم بوجود بیائیم. صدای خدا و آوای حق را بشنویم و از نیست بودن به هست بودن تبدیل شویم. چگونه از نیست بودن به هست بودن بیایم و تبدیل شوم؟ باید منِ خودم را بکشم و منیّتم را نابود کنم.
1936 مطـــلــق آن آواز، خـــود از شــه بود گـــر چــه از حــلــقــوم عـــبــداللهَ بــود
مطلق یعنی کامالا، تماما. شه خداوند است. حلقوم یعنی دهان. عبدالله یعنی بنده خدا. مولانا میگوید این آواز خدا یک وقتی بدلتان الهام میشود و یا یک وقتی هم از زبان پیامبران میشنوید و یا از زبان اولیا و مردان کامل میشنوید فرق نمیکند. آنها هم از زبان خداوند است که دارد از دهانشان بیرون میاید.
1937 گـفــته او را مــن زبــان و چشــم تــو مــن حــواس و مــن رضـــا و خشــم تو
کلمه گفته منظور اینکه خدا گفته. میگوید تو خودت را بمن نزدیک کن و تو (منی) خودت را بمن نزدیک مکن. یا من منم و یا تو منی. دو من در این دنیا نمیگنجد.وقتی آن منت را از بین بردی آنوقت میتوانی بمن نزدیک بشوی. وقتی نزدیک شدی آنوقت بمن ملحق میشوی. و وقتی بمن ملحق شدی آنوقت حواس من و رضای من و حواس و رضای تو میشود، دست من دست تو وگوش من گوش تو میشود, فعل من فعل تو میشود. تو دیگر جزئی از من میشوی.
دنباله این داستان در قسمت دوم