1357 جمع گشــتـنـد آن زمان جـمـله وهوش شـاد و خـنـدان, از طرب در ذوق و جوش
ذوق اینجا بمعنی نشاط و شادمانیست. جوش در اینجا بمعنی جنب و جوش است. پس از شنیدن چنین خبر خوشی همه نخچیران و وهوش همگی دور خرگوش جمع شدند و از این خبر خوش شادیها کردند
1358 حـلـقه کردند, اوچو شــمعی در میان ســجــده کردنـدش هــمه صـحــرا یـیـان
حلقه کردند یعنی دور آن خرگوش مثل شمعی در میان حلقه زدند. نخچیران و همه حیوانات صحرا او را سجده کردند و گرد او حلقه زدند از او قدر دانی و سپاس گفتند.
1359 تــو فــرشــتــه آســمــانــی یــا پــری؟ نَــی تو عــزرایــیــل شــیـــران نری
پری از فرشته نوع زن است و بسیار هم زیباست. عزرائیل اشاره به فرشته جان گیر است. شیران نر اشاره به نفسهای اماره. حیوانات باو گفتند که تو آیا فرشته هستی و یا پری هستی ولی خیر تو هیچکدام از اینها نیستی بلکه تو فرشته جان گیر شیران نر هستی. تو جان ستمکاران را میگیری و آنها را مغلوبشان میکنی. این خرگوش عقل معاداست و این عقل معاد ظالم را میتواند مغلوب کند و از بین ببیرد. اینکه گفته میشود که باید فناء فی الله شد نه اینکه یکی خودکشی کند در راه خدا بلکه نفس اماره خودش را باید بکشد در راه خدا. یعنی در برابر خدا نه بخاطر خدا, خدا احتیاجی ندارد در واقع برای خاطر خود شخص برای داشتن زندگی بهتر.
1360 هـــرچ هســتـی جان ما قربـان تست دست بردی , دست و بازویــت درسـت
دست بردی یعنی چیره شدی و برنده شدی. دست و بازویت درست یعنی دست مریزا و دست خوش. و آفرین بر تو. نخچیران بخرگوش گفتند هرچه تو هستی جان ما قربان تست که بر شیر درنده چیره شدی و دست خوش بتو که توانستی این شیر مزاحم را از راه برداری.
1361 رانــد حــق ایــن آب را در جــوی تو آفــر یــن بر دست و بـــر بـــازوی تو
آب در جوی کسی راندن اصطلاحیست یعنی آن کس را به مراد رسانیدن. گفتند خداوند این لطفی که بتو داشت و تو را بما رسانید و این تدبیر رادر راه تو قرار داد و آفرین بر دست و بازوی توکه باین خوبی و راحتی او را از بین بردی.
1362 بــاز گـو, تــا چون سِــگـا لیدی بمکر آن عــوانــرا چون بــمالــیـدی بمــکــر؟
سگالیدی یعنی اندیشیدن. بمکر یعنی بتدبیر. عوانرا که در اصل اعوان هست و جمع عون میباشد. عون یعنی افرادی که عضوی از افراد پلیس بودند و در بین آنها بسیار کسانی بودند از موقعیّت خود سوء استفاده میکردند و ستمگر بودند. در اینجا یعنی آن ستمگر را. بمالیدی یعنی گوشمالی دادی. نخچیران گفتند برای ما بگو چگونه این تدبیر را انیشیدی و فکر آن را کردی که یک ستمگر با قدرتی را مثل آن شیر درنده گوشمالی بدهی؟. در دو بیت بعدی نخچیران خرگوش را مرشد خودشان تلقی میکنند.
1363 بــاز گــو, تا قصــه درمــان ها شـود بـاز گــو تـــا مــر حمِ جــانـهــا شـــود
شنیدن جزئیات قصه افتادن شیر در چاه درد و رنج, نخچیران را درمان میکرد تو بما بازگو کن این ماجرا را تا اینکه درمان دلهای خسته ما بشود و هم چنین مرهم زخمهای گذشته ما ودرمان روح های خسته ما بشود.
1364 بــاز گــو , کــز ظــلــمِ آن اِستـم نـمـا صــد هـــزران زخــم دارد جـــان ما
استم نما یعنی ستمگر. برای ما خوب تعریف بکن که روح و روان ما مجروه صد هزاران زخمهائییست که بما وارد آورده تا بلکه این زخمها زودتر التیام بپذیرد و باعث راحتی روح وجسم ما بشود.
1365 گــفــت تـا یـیـد خدا بود ای مِــهــان ورنه خـرگــوشــی که باشد در جهان
مِهان یعنی بزرگان. خرگوش گفت ای بزرگان این پیروزی و امثال این پیروزیها بواسطه عنایات خداوندیست. وگرنه خرگوش خرد و بیمقداری چون من چه کسی میتواند باشد که اصلان بحساب بیاید
1366 قــوتــم بــخشـــیـــد و دل را نور داد نــورِ دل مـــردست و پا را زور داد
حق تعالا از روی بزرگواری و کرمش بمن آن توانائی را بخشید و دلم را روشن کرد و روشنی دلم سبب توانائی دست و پایم شد. اگر کسی روشنی از دلش برود و دلش تاریک شود هرچند هم قوی باشد, دست و پایش میلرزد. این روشنی باید از دل شروع بشود و برعکسش اینست که یک بدن ضعیف هم اگر دل روشن داشته باشد میتواند قوی باشد و شهامت احساس میکند.
1367 از بـرِ حــق مـی رسد تــفضیل ها بــاز هم از حق رسد تــبــدیـــل هــا
تفضیل یعنی کسی را یا چیزی را بر کسی و یاچیزی برتر دانستن. تبدیل در اینجا یعنی دگرگونه کردن وضع نخچیران در مقابل شیر و غلبه آنها بر شیر. هر برتری که بر انسان واقع میشود همه از جانب حق تعالاست. هرگونه دگرگونئی و تبدیلی هم از جانب حق میرسد. تبدیل همه حالها, تبدیل همه وضعها بدست خداوند است. روزگاری نخچیران مقهور شیر بودند و اینک شیر مقهور نخچیران شد. این تبدیل بود و وضعشان عوض شد.
1368 حـق بدور و نـوبـت ,ایــن تأ یـیـد را مــیــنـــمـــا یــد اهـــلِ ظنّ و دیــد را
دور اصولا و در لغت بمعنی گردش جام شراب در بزمها ست. ولی در اینجا بمعنی گردش قدرت است از یکی بدیگری. اهل ظن یعنی اهل قیل و قال. آنهائیکه مقداری معلومات ناقص پیدا کرده اند و با این معلومات ناقص میخواهند حرف خودشان را بزنند ولی مطمئن نیستند چون معلوماتشان ناقص است.آینها اهل ظن هستند. بر عکسش اهل دید است. کسانیکه اهل دید هستند کسانی هستند که هوشیاری دارند و با هوشیاری خودشان میتوانند بر زور غلبه کنند, شک ندارند و اهل یقین هستند. حق تعالا تأیید و پشتبانی خودش را بنوبت به اصحاب یقین ارزانی میدارد. خدای تعلا یکی را غالب و دیگری را مغلوب میکند. گاه شیران زورگو را ساطه میبخشد و گاه دلایت و آگاهی خرگوش را وصیله شکست شیران میکند. این روش عملکرد پروردگار است. خداوند مُلک و نوبت را بنوبت میدهد. همیشه ملک و قوت را به یکی نمیدهد
1369 هیـن بــملکِ نوبــتی شـــادی مکن ای تـو بستــه نــوبــت, آزادی مــکن
در این بیت و سه بیت آینده خرگوش در حال پند دادن بنخچیران است واین پند خرگوش در واقع سخن مولاناست که از زبون خرگوش بیرون میآید.. کلمه هین یعنی بهوش باش, مواظب باش. میگوید ای که در ملک و قدرت اصیر هستی, بداشتن این قدرت موقتی شادمانی مکن. ای که در اسیر توفیقات موقت و موضعئی هستی دعوی آزادی مکن و تو آزاد نیستی. تو اسیر نوبت هستی حالا نوبت توست و زمانی هم نوبت دیگران است و همواره باید در انتظار باشی که چه وقت نوبت تو میشود. همین که در انتظار نوبت هستی یعنی اسیر این نوبت هستی.
1370 آنــکِ مُولکش بـر تـراز نوبت تنند بـرتر از هفــت آَنجمُش نوبت زنند
مُلک در اینجا بمعنی قدرت است. نوبت تنند یعنی ترتیب دادن است یا ترتیب نوبتش را بدهند. اشاره است برسمیست که در ایران قدیم که هر روز سه بار و یا بعضی وقتها پنج باردر سردر امیران و یا شاهان نقاره و یا دهل میزدند. آن نقاره زنان را نوبتی و یا نوبت زن مینامیدند. و این نقاره زدن باین معنی بود که این پادشاه و یا حاکم وقت هنوز بر این سرزمین تسلط دارد و پا بر جاست.انجم جمع نجم و بمعنی ستاره است. برتر از هفت انجم : سابق بر این از نه ستاره منظومه شمسی هفت از ستارگان منظومه را میشناختند و نه بیشتر. ومعتقد بودند که هریکی از این ستارگان در یک آسمان جداگانه قرار داشتند, از آسمان اول تا آسمان هفتم. مولا نا ادامه میدهد که تو اصیر نوبت هستی تا کی شود که نوبت تو شود. کسی را که ملک و دارائیش را بلاتر از نوبت میدهند و از هفت فلک هم بالاتر میزنند و بر سر بارگاهشان (نقاره میزنند) نوبت میزنند اینها انبیا و اولیا هستند. مرتبه آنها در عرش اعلاست. برای همین است که کوس نوبتیشان را بر فراز هفت آسمان میزنند و این تسلط واقعی را اولیا و انبیای واصل بحق دارا میباشند و پادشاهی آنها در مرطبه ای بر فراز این جهان مادی ترتیب داده شده است.اینها همیشت آن جام مراد بدستشان است و نباید منتظر بمانند تا دور بایشان برسد تا جام پر را بردارند.
1371 بـر تـر از نوبت,مــلــوکِ باقی اند دورِ دائــم روحـهــا با ســاقــی اند
این ملوک باقی منظور این شاهان جاودانه هستند. ملوک جمع مَلک و ملک بمعنی پادشاه و ملوک باقی انبیا و اولیا هستند. دور دائم یعنی گرداندن جام شراب در مجلس دائماّ پیش آنهاست. اینها اسیر نوبت نیستند. ملوک باقی یعنی شاهان جاودانه دیگر از مرحله نوبت گذشته اند و همیشه سلطنت روحانی خودشان را دارند. این ساقی هم که دور را ثابت نگه میدارد و دائم این جام شراب را دور میگرداند خداوند است.
1372 تَرکِ این شُرب اربگوئی یک دو روز در کُنی اندر شـــرابِ خــلــد پوز
این اشاره باین دنیاست. این شُرب یعنی نوشیدن و بهره مند شدن از این جهان مادی.نوشیدن آنچه که هوسهای جسمانی طلب میکند.در واقع منظور اصلی مولانا لذت بردن از هرچبزی که در این دنیا بهوس شخض میآید. شراب خلد, شراب جاودانیست که ساقی آن خداست و آن شرب پاک است. و پوز هم دور دهان و لب است. میگوید اگر یکی دو روز فقط بتوانی بر خودت مسلط بشوی, برای اینکه این دنیا یکی دو روز بیشتر نیست و یکی دو روز از نوشیدن این مادیات این دنیا خود داری بنمائی و بهر نحو و وسیله ای لذت خودت را در نظر بگیری و بهیچ چیز دیگر توجه نداشته باشی انوقت پاداش تو ابنست که لب بر شراب جاودانه حقیقت و معرفت بزنی.
پایان داستان نخجیران و شیر.