05.1 ادامه عاشق شدن پادشاه بر کنیزک – قسمت سوم

078        از خــدا  جوییم  تــوفـیـق  ادب          بی‌ادب مـحروم شد از لـطف رب

«رب» پروردگار است و «توفیق» یعنی امکان این را یکی پیدا کند که چیزی را که از خداوند می‌خواهد؛ با کمک او به دست بیاورد. «ادب» چیزی هست در عرفان که باید از خدا خواست که به درخواست‌کننده عطا کند؛ به‌عبارت‌دیگر این توفیق، لطف ادبی که خداوند به شخصی می‌دهد؛ محبت فراوانی به آن شخص کرده است و اگر خداوند به کسی عطا نکند مثل این است که آن بنده از لطف خود محروم کرده باشد. 

مولانا برحسب عادت خویش بعضی‌اوقات در حال تعریف داستانی ممکن است به یک کلمه‌ای برخورد کند و بخواهد مدتی راجع به این کلمه صحبت کند؛ بنابراین از داستان خارج شده و پس از اتمام صحبت خود مجدد به داستان برمی‌گردد.  و چون صحبت از رفتار مؤدّبانه و ادب شاه کرد؛ می‌خواهد راجع به ادب صحبت کند.

مسألۀ ادب در عرفان بسیار حائز اهمیت است و خیلی بیشتر و مهم‌تر از آن چیزی است که در مکالمۀ روزمره به کار می‌رود.

ادب در عرفان، آداب چهارگانه دارد.  یکی رعایت رفتارهای نیکوست که در شریعت توصیه شده؛ یعنی هر دینی و هر آیینی و هر مذهبی، شریعتی دارد و آن شریعت و دستورهای دین خودش را هرکسی که به او گفته شده از جانب خداست و آن دستورها نیک است. بایستی به نیکی آن دستورها را درک کرد و به‌جا آورد. برای اینکه این شریعت زیربنای طریقت است. چون طریقت بر اساس شریعت بنا می‌شود؛ بنابراین پیش از طریقت که راه رفتن به‌سوی حقیقت است باید با رعایت شریعت، زیرسازی را محکم کرد.

دوم، رفتارهای مناسب بند گی است. وقتی‌که خداوند، آفریدگار و ما بندۀ او هستیم؛ پس ما باید با او بندگی بکنیم و این بندگی کردن دارای رفتاری است. کوچک‌ترین تکبر و خودخواهی و خودپسندی عدم بند گی است؛ بنابراین در برابر خدا به‌کلی خود را فراموش کردن و خاکسارشدن است. 

سوم، رفتار مؤدبانه و محترمانه است در برابر خدا؛ یعنی وقتی‌که خدا را می‌خواهیم بندگی کنیم باید چگونه انجام دهیم. باید رفتارهای شایسته با خداوند داشته باشیم. بعضی‌ها هستند وقتی چیزی را از خداوند می‌خواهند مثل این است که با خداوند دعوا و جدال دارند و در حال تعرض و طلب‌کاری هستند. به‌طورکلی کلمۀ «باید» را در مقابل خدا به کار بردن عدم رفتارهای شایسته در برابر حق است. بنده نمی‌تواند به خداوند دستور دهد که چه بکند. این است که رفتارهای بندگی، رفتارهای خیلی ظریف و دقیقی است.

یکی هم رفتارهای پسندیده در برابر واقعیت‌های زندگی. در این زندگی به بسیاری از واقعیت‌ها برخورد می‌کنیم. بعضی از این واقعیت‌ها را دوست داریم؛ ولی بعضی از آنها را هم دوست نداریم. در برابر آنهایی که دوست داریم و دوست نداریم چه باید کرد؟ این را می‌گویند رفتارهای پسندیده در برابر واقعیت‌ها که هرکدام از اینها را در طول شش دفتر مثنوی به‌نوبۀ خود بررسی خواهیم کرد. به‌طورکلی و خلاصه، همۀ مسائل رفتارها، خوی‌ها، عادت‌هایی که یک فرد به‌عنوان یک انسان باید داشته باشد؛ آن را در عرفان، «ادب» می‌گویند درهرحال مولانا می‌گوید این ادب که توصیف شد چیزی هست که خداوند باید در داشتن آن به ما کمک کند. ما آن را خواستار هستیم و خداوند باید توفیق آنها هم بدهد و به ما در به دست آوردن آن کمک کند.

079        بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد          بــلــکــه آتش  در همه  آفاق زد  

در این بیت، آفاق جمع افق است و به معنی کل جهان. آن‌کس که رعایت آن ادب‌هایی که گفته شد نکند نه‌تنها خودش را دچار بدبختی می‌کند؛ بلکه همۀ دنیا را در آتش فتنه می‌سوزاند. چون این آدم آن رفتارها را نمی‌داند؛ بنابراین فتنه بر پا می‌کند و این فتنه، دنیایی را می‌سوزاند.

080        مائده  از  آســمـان در می‌رسید          بی‌صدا و بی‌فروخت و بی‌خرید

در اینجا مولانا از توضیح دادن ادب هم خارج شده و به مثال آوردن می‌پردازد. «مائده» به معنی غذا و یا سینی و یا طبق غذاست و «صدا» به معنی زحمت و «فروخت» به معنی فروش به کار برده شده است. مصراع دوم به معنی بدون خریدوفروش است. اشاره است به این طعامی که خداوند بر بنی‌اسرائیل نازل می‌کرد. بنی‌اسرائیل، قوم حضرت موسی بودند. خداوند برای همۀ آنها از آسمان، مائده و غذاهای بسیار دلپذیر می‌فرستاد بدون اینکه آنها رنجی بکشند و بدون اینکه چیزی بخرند و یا بفروشند. مولانا می‌خواهد بگوید وقتی خداوند عزم کند که نعمت را برساند آن را به‌طور سرشار می‌رساند.

081        در میان قوم موسی چند کس                بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

چند نفر در میان قوم موسی پیدا شدند و گفتند که ما دیگر خسته شده‌ایم که از آسمان برای ما غذا بیاید. ما خواستار گندم و نخود و سیر و عدس و پیاز و امثال آنها هستیم و خواستار این هستیم که خودمان کشاورزی کنیم. این خواستۀ چند نفر بی‌ادب بود. درحالی‌که ادب در مقابل نعمت خداوند، شکرگزاری است و نه پس زدن نعمت. ادب در برابر  نعمت خدا راضی بودن و شکران نعمت کردن است. ادب در مقابل نعمت خداوند، قانع بودن است و نه توقع زیاده داشتن و حرص‌ورزی کردن.

082       منقطع شد نان و خوان آسمان                ماند رنج زرع و بیل و داسمان

«خوان» به معنی سفره و همچنین غذایی است که در آن گذاشته می‌شود. «زرع» هم به معنی کشاورزی است. زمانی که قوم موسی در مقابل خداوند، بی‌ادبی کردند؛ خداوند هم این مائده‌ای را که از آسمان می‌فرستاد؛ قطع کرد. مولانا می‌گوید اگر آن قوم، بی‌ادبی در مقابل خداوند نکرده بودند شاید خداوند حتی تا زمان حال هم ارسال این مائده را قطع نکرده بود و برای ما بیل و کلنگ و داس و وسایل کشاورزی باقی می‌ماند.  توجه اینکه تمام این مطالب بالا سمبولیک است و نشان می‌دهد درصورتی‌که ما شکر نعمت را به کار نبریم حالا باید چیزی را که از آسمان به‌راحتی برای ما می‌رسید؛ با رنج و سختی و تلاش زیادِ خودمان به دست آوریم و این جزای ناشکری است.

083       باز عیسی چون شفاعت کرد حق           خـوان  فرستاد و غـنـیـمت  بر طَبَق

طَبَق» سینی غذاست. مجدداً حضرت عیسی که بعد از حضرت موسی آمده بود در درگاه خداوند شفاعت کرد.  شفاعت کردن یعنی یک بزرگی نزد یک بزرگ‌تر آن کوچک‌تران گنه‌کار را ببخشاید.  حضرت عیسی بین خداوند و مردم شفاعت کرد و  تمنا و خواهش کرد و خداوند عفو کرد و به‌طور خلاصه شفاعت او در درگاه پروردگار، قبول شد و باز مائده‌ها از آسمان به زمین سرازیر شد. البته خداوند تذکر داد که من مائده برای شما می‌فرستم و اگر شما باز دوباره ناشکری کردید و قدر نعمت را ندانستید نه‌تنها این نعمت قطع می‌شود؛ بلکه به عذاب بزرگی هم گرفتار خواهید شد و با شما رفتاری خواهم کرد که تابه‌حال نکرده‌ام. مدت کمی از ارسال مائده‌ها نگذشته بود که:

084       باز گستـاخان  ادب  بـگـذاشتند          چــون گــدایــان زَلّـّـه‌ها  برداشتند

گستاخان» به معنی آنهایی است که در مقابل بزرگان جسارت می‌ورزند و بی‌ادب هستند. آنها ادب را بگذاشتند و رها کردند.  وقتی خانی یا بزرگ‌تری یک عده مردم را دعوت می‌کرد و به آنها در میهمانی طعام می‌داد؛ یک عده‌ای غذا را سیر میل می‌کردند و هرچه هم باقی می‌ماند هم چپاول می‌کردند و با خود می‌بردند. این عمل ناپسند آنها را «زَلّه» می‌گفتند. یا به‌عبارت‌دیگر زلّه یعنی باقی‌ماندۀ غذا را با حرص و آز با خود بردن.  وقتی خداوند ارسال مائده‌ها را از سر گرفت یک عده‌ای از گدایان حریص پس از خوردن فراوان، مائده‌ها را هم «زلّه» می‌کردند و می‌بردند درجاهایی مخفی می‌کردند. این گدایان کسانی نبودند که سر کوچه و بازار برای غذا گدایی می‌کردند؛ بلکه اینها گداهای معنوی هستند و بی‌بهره از معرفت و معنویت بودند. برای اینکه اگر به خدا ایمان می‌داشتند و در بخشش خداوند اطمینان می‌داشتند آن‌وقت دیگر حرص زدن و قایم کردن لازم نبود. پس وقتی یک کسی حرص می‌زند برای جمع‌آوری چیزی این به معنای باور نداشتن و به خدا ایمان نداشتن خواهد بود و این کمال بی‌ادبی به درگاه خداوند است.

085       لابه کرده عیسی ایشان را که این          دائــم است و کــم نـگردد از زمـیـن

حضرت عیسی به این مردم تذکرات فراوانی داد و به آنها گفت که این مائده از طرف خداوند، تمام‌شدنی نیست و هرگز قطع نخواهد شد و نگران نباشید که یک روزی تمام می‌شود و این‌قدر طمع‌کار و حریص نباشید تا خداوند به فرستادن این نعمت ادامه دهد.

086       بــدگـمـانی کردن و حرص‌آوری          کــفــر باشــد پیش خــوان  مهتری

مهتریعنی بزرگ‌تر و یا سَرور.  معنی بیت فوق اینکه اگر کسی برود بر سفرۀ یک بزرگ‌تری که نه‌تنها سنش زیاد باشد؛ بلکه ازنظر معنویت هم بزرگ باشد. در این مورد بدگمانی کردن به این معناست که نسبت به این میزبان بزرگ‌تر (در اینجا منظور خداوند است)  در حال بدگمانی است و شک می‌کنند که ممکن است روزی فرستادن این نعمت قطع گردد. مثل‌اینکه کسی سفره‌ای انداخته و اشخاصی که آمده‌اند غذا میل کنند بترسند که صاحب‌خانه قبل از اینکه آنها سیر شوند سفره‌اش را جمع خواهد کرد. این بدگمانی، کفر محض و کفران نعمت است. مولانا در اینجا خوب می‌فهماند که ما غرق نعمت‌های خداوندیم و فکر می‌کنیم که در زندگی، کمبود داریم. کافی است کمی بیندیشیم به آنچه داریم؛ نه‌فقط مال و اموال. بیندیشیم به آن نعمت‌هایی که در بدن ماست همچنین به کسانی و دوستانی که داریم و حتی امکاناتی که داریم و همۀ اینها نعمت‌های بزرگی است از داده‌های آفریدگار و اگر ما آنها را نشناسیم نتیجتاً ما ناسپاس خواهیم بود. این ناسپاسی به دنبالش بلاها به دنبال دارد و این بلاها ساخته‌وپرداختۀ خود ماست.

087      زان گــدارویــان نــادیـده ز آز           آن در رحــمــت بر ایشان شد فراز

گدارویان یعنی آنهایی که مثل گدای پُررو اصرار ورزند. نادیده یعنی ندید بدید و کسی که چشم و دلش دنبال مال دیگران است و هیچ‌وقت سیر نمی‌شود. آز یعنی حرص و طمع؛ و فراز از کلمات اضداد است. بعضی‌اوقات کلماتی هستند که دو معنی کاملاً متضاد دارند و هر جا ظاهر شوند معنی آن نسبت به محل کاربردش تشخیص داده می‌شود. حالا فراز، هم به معنی باز شدن و هم به معنی بسته شدن است. در آخر مصراع دوم به معنی بسته شدن است.  از اصرارورزی که آن گدارویان نسبت به خداوند کردند؛ درِ نعمت و بخشش خداوند به روی آنها بسته شد.  مولانا درجایی دیگر می‌گوید: شکر نعمت، نعمتت افزون کند، به همین مصداق است و وقتی بنده‌ای به درگاه خداوند شکر می‌کند به آن معنی است که خداوندا، من نعمت تو را درک کردم و فهمیدم که تو این نعمت را به من دادی اما «کفر، نعمت از کفت بیرون کند.

088         ابــر برنــاید  پـــی مـنـع  زکــات         وز زنـــا افـتــد وبا اندر  جــهــات

برنیاید یعنی  برنخیزد. ابر هم از دریا برمی‌خیزد و می‌بارد و این رحمت است. منع یعنی جلوگیری کردن و مانع‌شدن و ندادن. زکات هم بخششی است که هرکسی در هر دینی و فرقه‌ای و مذهبی، از مال خودش به دیگران ببخشد. «زنا» در اینجا به‌منظور فساد آمده و فسادی است که دست‌پروردۀ خودمان است. «وبا» آن بیماری سرایت‌کننده به دیگران است که کشنده است. اینجا منظور مولانا به‌طورکلی بلاست که وبا جزئی از این بلاست. بلایی که خودمان به سر خودمان می‌آوریم.  وقتی‌که شخصی قسمتی از مالش را که می‌تواند از آن بگذرد به آن‌کسی که نیازمنداست؛ نبخشد و کمک نکند؛ آن‌وقت ابر رحمت خدا هم دیگر بر وی نخواهد بارید و اگر کسی در این دنیا فساد کرد؛ آن‌وقت گرفتاری و بدبختی آن، ‌همۀ دنیا را خواهد گرفت. پیامد فساد هم بدبختی است. توجه اینکه سراسر مثنوی و کلیۀ داستان‌های او پر است از پند و اندرزها و نصیحت‌های بسیار سودمند که خواننده بایستی به‌درستی آنها را کشف کند و در زندگی روزمرۀ خودش به کار ببرد و نتیجۀ این کار به‌جز سودمندی و سرافرازی نیست.

089         هرچه بر تو آید از ظلمات و غم         آن ز بــی‌بــاکی و گـسـتـاخی است هم

«ظلمات ظلمت و تاریکی‌های جهالت. بی‌باکی و گستاخی هم بی‌ادبی ست در برابر نعمت‌های خداوند. هرچه از بدبختی‌ها و مشکلات و غم و اندوه به شخص روی می‌آورد که تماماً به دنبال آن بی‌باکی‌ها و گستاخی‌ها و بی‌ادبی‌هایی است که از خود آن شخص سرچشمه گرفته است. مولانا در دفتر سوم این موضوع را بیشتر بازکرده و توسعۀ بیشتری می‌دهد و می‌گوید: پیش تُرک، آیینه را خوش‌رنگی است تُرک در اینجا به معنی زیباروی است (در ادب فارسی ترک به یک زیباروی گفته می‌شود) حافظ هم این کلمه را به کار برده: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را». زمانی که یک زیباروی سفیدرو در آیینه می‌نگرد؛ خوش‌رنگی و زیبایی مشاهده می‌کند؛ ولی اگر یک سیاه حبشی در آیینه بنگرد آن‌وقت سیاهی خواهد دید. در مصراع دوم پیش زنگی آینه هم زنگی است»  زنگی، اهل حبشه است و حبشه دارای سیاه‌پوست‌ترین انسان‌هاست. البته اینجا مولانا هیچ‌گونه منظور بی‌احترامی به سیاه‌پوستان نداشته و فقط خواسته است که دو رنگ متضاد یکدیگر را مقابل همدیگر قرار دهد.

  آنک می‌ترسی ز مرگ  اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار

تو از مرگ نمی‌ترسی و داری از خودت می‌ترسی؛ چراکه زندگی‌ات دارد از دستت گرفته می‌شود و می‌دانی که چقدر در طول زندگی، فساد و بد کردی و حالا چه عواقبی خواهی داشت.

     روی زشت توست نه رخسار مرگ       جان تو همچو درخت و مرگ، برگ

اگر برگ درختی زشت است؛ مقصر نوع درخت است و برگ، جزئی از درخت است. حالا اگر برگ به درخت معترض باشد که چرا مرا زشت درست کردی باید بداند که خود درخت زشت بوده که برگش هم زشت شده.

   از تو رُسته است اَر نکویست اَر بد است

ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است

اگر خوشی و اگر ناخوشی باید به خودت بنگری چون این حال و احوال تو از ضمیر و درون خودت سرچشمه می‌گیرد.

090      هرکه بی‌باکی کند در راه دوست         رهزنِ مـــردان شد و نــامــرد اوست

منظور مولانا از «مرد» انسان به‌طورکلی است و هیچ ارتباطی با جنسیت مرد و زن ندارد. شما در ادب فارسی و در عرفان وقتی کلمۀ «مرد» را می‌بینید گوینده مثل مولانا منظورش یک انسان است.  کلمۀ مردان، منظور انسان‌های الهی و یا مردان کامل است و نامرد و یا نامردان کسانی هستند که در نقطۀ مقابل مردان کامل هستند. مرد الهی آن‌کسی نیست که دائم مشغول خواندن کتاب آسمانی خودش است و مرتب و سر موقع نماز خود را به‌جا می‌آورد. مرد الهی کسی است که خداوند را آن‌چنان‌که هست؛ درک کرده باشد و با خدای خود ارتباط داشته باشد و یا به‌عبارت‌دیگر روحش که جزئی از خداوند است با خداوند در ارتباط باشد. او مرد روحانی است.  روحانی بودن نه به لباس است و نه به حرف زدن و نه به فقه دانستن و نه به دستورات مذهبی عمل کردن است؛ بنابراین معنی بیت اینکه هرکس به خداوند (دوست) بی‌باکی و یا بی‌ادبی کند او راهزن مردان الهی است و او نامرد است. راهزن مرد الهی به این معنی است که این بی‌ادبی و اختیار نفس را از دست دادن، سبب بلا می‌شود و این بلا گریبان‌گیر مردان الهی هم خواهد شد مثل آتش‌سوزی‌ای که خشک و تر را باهم می‌سوزاند.

091        از ادب پرنور گشته‌ست این فلک       وز ادب مــعـصـوم و پاک آمد مَـلَـک

معصوم از عصمت و پاک‌‌دامنی است و مَلَک هم که فرشته است. مولانا می‌گوید این چرخِ‌ِ فلک و آسمان و افلاک از نور خورشیدها نورانی نشدند و درواقع از ادب، پرنور شده‌اند. منظور مولانا اینکه تمام ذرات عالم همگی فرمان‌بردار خداوند هستند. کُرات مختلف آسمانی آن‌چنان منظم و مرتب، دور خورشیدهای خودشان در گردش هستند که ما اسم آنها را منظومه گذاشته‌ایم؛ یعنی همگی دارای نظم و ترتیب هستند و درواقع در حال فرمان‌برداری خداوندند. مولانا در جای دیگر به نیروهای جاذبه و دافعه اشاره می‌کند و معتقد است که تمام این نیروها در فرمان خداوند است و وقتی این ذرات اسمانی  کار خودشان را به‌طور منظم انجام می‌دهند؛ آنها دارند ادب خداوندی به‌جای می‌آورند.  فرشتگان چون آداب چهارگانۀ خودشان را به‌جا می‌آورند؛ معصوم وبی گناه هستند. آنها ادب دارند و جسارت نمی‌کنند و به بی‌باکی نمی‌پردازند.

092         بُــد ز گــستاخی کــسـوف  آفتاب         شد  عــزازیـلی ز جــرأت رد  باب

بُد به معنی بود و گستاخی یعنی بی‌ادبی و کسوف خورشیدگرفتگی است. عزازیل نام اولیۀ شیطان است. شیطان و یا ابلیس از نزدیک‌ترین فرشتگان خداوند بود و بعدازاینکه از درگاه الهی رانده شد  به او شیطان و یا ابلیس گفتند. جرأت در اینجا بی‌ادبی ست و این شیطان، جرأت کرد که از دستور خداوند سرپیچی کند. ردّ باب شدن یعنی رانده شدن از درگاه الهی. مولانا به‌طور سمبولیک می‌گوید که هرگاه خورشید جسارت بورزد و از مسیر معین خودش خواسته باشد خارج شود آن‌وقت کسوف به او دست می‌دهد؛ یعنی روی او را با کسوف کردن سیاه می‌کند و او روسیاه می‌شود. توجه اینکه مولانا این مطلب را به‌عنوان نجوم و یا ستاره‌شناسی نمی‌گوید؛ و حتی در دفتر ششم می‌گوید:

   آفتاب در فلک کژ میجهد درسیه روزی کسوفش میدهد

در سیه رویی کسوفش می دهد خواننده نباید تصور کند که مولانا از دلیل واقعی کسوف اطلاع نداشته؛ بلکه کاملاً می‌دانسته؛ ولی در اینجا برای اینکه اهمیت ادب را برساند می‌گوید اگر خورشید منحرف بشود او را تنبیه می‌کند و رویش را سیاه کرده و کیفرش می‌دهد. این پیام مولاناست که این خورشید نورانی و باعظمت که این‌همه ستارگان، دائم دور آن می‌گردند اگر روزی بی‌ادبی کند خداوند او را با آن درخشندگی و حرارت، روسیاه خواهد کرد. این اشاره‌ای است به انسان و می‌گوید حتی یک انسان کامل که درونش پر از معرفت الهی است و نور دلش به همۀ انسان‌های دیگر می‌تابد و مثل خورشید می‌درخشد؛ ولی اگر در مسیر زندگی‌اش بخواهد گستاخی و بی‌ادبی به پروردگارش بکند وی قطعاً روسیاه خواهد شد. این هم پیام و نصیحتی دیگر است که مولانا به خواننده و یا شنوندۀ خودش عرضه می‌کند. عجیب و یا مهم این است که هشت‌صد سال پیش مردمی که سخنان مولانا را می‌شنیدند و درحالی‌که سطح فکرشان بسیار کمتر از انسان‌های قرن بیستم بود سخنان مولانا را به علت شنیدن داستان‌ها و مثال‌های متعدد درک می‌کردند و امروز هم انسان‌های قرن بیستم، نصایح و پند و اندرزهای او را درک می‌کنند.

Loading