1317 شیر خود را دیـد در چـــه وز غلّو خویش را نشــنــاخت آن دم از عَـدّو
1318 عکس خود را او عــدّو خویش دیـد لا جرم بر خویش شمــشــیری کشید
غلو یعنی از حد در گذشتن در لغت اما در اینجا یعنی از حد گذشتن کینه و دشمنیست. عدّو یعنی دشمن. آن شیر در واقعیت عکس خودش را در چاه دید و گُمان کرد که دشمن خودش است و خودش را انداخت بچاه و خودش باعث نابودی خودش شد. در واقعیت خودش بروی خودش شمشیر کشید و خودش نابود شد
1319 ای بســی ظلمی که بینی درکسان خویِ تو باشــد در ایشــان ای فلان
در اینجا مولانا طبق عادت همیشگیش پس از دو بیت در باره از داستان خارج میشود و سخننان عارفانه خودش را بیان میکند. مولانا در بقیه این قسمت اندیشه های اخلاقی و رفتاری خودش را آنطور که در نظرش هست مطرح میکند و بما عرضه میکند. و همه این مسائل را در کتابی که بنصر نوشته در کتاب فیه مافی بیشتر گسترشش میدهد. در اینجا میگوید با چشم نفس بدکاره خود در دیگران نگاه نکنید. این که دارید بدیگران بد نگاه میکنید این نفس بدکاره شماست. نفس اماره هم گوش و چشم دارد و با آن چشم بد نظرنفس بدکاره خود در دیگران نظر نکن. همانگونه که آینه تصویر سیمای زشتی را در خودش نشان میدهد عمل تو هم بازتاب و انعکاس زشتیهای خودت است و چون خودت زشتی بآنها که نگاه میکنی آنها را زشت میبینی. منظور مولانا اینست که اگر بزشتیهای دیگران بدیده بتحقیق بنگری و جستجو کنی آنوقت در میابی که چه بسا که ریشه این شر و فساد در خود توست و بدون ریشه یابی بخودت زیان میرسانی قضاوتت درست نیست و داوریهای شتابزده میکنی و نهایتاً خودت را از بین میبری.باید بروی و خودت را بشناسی, اصلا خودشناسی یکی از ارکان مهم حقیقت شناسیست. اگر میخواهی که حقیقت را بشناسی در هر سو وهرکس اول باید خودت را بشناسی. چه بسیار تصور میکنی که دیگران بتو ظلم میکنند ولی این خوی و خصلت بد توست که در آنها بصورت ستمکاری و ظلم خودش را نشان میدهد.
1320 انــدر ایشــان تــافــتــه هســتــی تــو از نــفـاق و ظلــم و بد مســتیِ تـو
تافته یعنی تابش پیدا کرده ویا منعکس شده. هستی تو یعنی وجود تو. میگوید آثار وجود توست که در دیگران منعکس میشود مثل نفاق و ستم و بدمستی توست که بر وجود دیگران تابیده, اما تو آن صفات زشت را بآنها نسبت میدهی. تو میپنداری که همه صفات بد را آنها دارند و تومبرا هستی و هیچ صفت زشتی را نداری در حالیکه حقیقت اینست که این صفات زشت متعلق بخودت است.
1321 آن تـوی, وان زخم بـرخود مــیزنی برخـود آن ساعت,تو لعنت میکنی
چه بسا ستمی که از دشمنی که تو خیال میکنی انعکاس صفات ناپسند خودت است و تو میخواهی بر او زخم بزنی و Hسیب برسانی. ولی تو داری بر خودت آسیب میرسانی. تو داری او را لعن و نفرین میکنی ولی در حقیقت تو داری خودت را لعن میکنی. آنچرا که مولانا میگوید اگر همانگونه که او انتظار دارد عمل کنیم و نگاه کنیم و بیاد بسپاریم ببینید و عادت کنیم ببینید چه دنیای دیگری خواهیم داشت. یک دنیائی سراسر انصاف و بدون تعصب پر از گذشت و پر از بخشش و انوقت آرامش بدنبال اینها.
1322 در خود آن بـد را نـمـی بینی عیان ورنه دشـمـن بودیـی خود را بجان
کلمه بودیی درستش هست میبوده ای و یا میشوی. دشمن بجان یعنی دشمن خونی. عییان یعنی آشکارا. میگوید در وجود خودت این کارهای زشت و منش های نا پسند آشکارا را نمی بینی وگرنه اگر آنها را در خودت میدیدی تو اولین دشمن خونی خودت بودی. انسان طبعش طوریست که نمیخواهد بد را و زشت را بپذیرد که بخودش مربوط است. درست است که طبعش اینطور است ولی حقیقت هم چیز دیگریست و باید حقیقت را پذیرفت و باید عادت کرد که هر روزی که میگذرد در پایان آن روز بیلان کارهای زندگی را بر رسی کرد. امروز که گذشت من چه کردم؟ آیا کسی را رنجاندم؟ و یا کسی را خوشحال کردم؟ باید بدون تعصب اینها را بر رسی کنیم. پس از مدتی اینکار شما را بکلی عوض میکند بسوی انسان بهتری.
1323 حـمله بر خود مـیکنی ای ساده مرد همچوآن شیریکه برخودحمله کرد
ساده مرد یعنی یک انسان (چه مرد و چه زن) ساده لوح. میگوید ای ساده لوح تو داری بر خودت حمله میکنی درست مثل شیریکه خودش را بهلاکت رسانید
1324 چون بـقـعر خوی خود انــدر رسی پس بدانی کـز تــو بود آن نا کسی
قعر یعنی عمق. میگوید تو اگر بکنه وجود خودت پی ببری ودر اخلاق و خوی خودت جستجو کنی درمیابی که آن زشتی ناکسی و نا مردمی در واقع از توست
1325 شـیر را در قعر پـیـدا شد , که بود نـقش او آنکـس دگر کِس مـیـنـمـود
کِس یعنی که او را. شیر اول نمیدانست که این زشتیها مال خودش است وقتی در قعر چاه اوفتاد آنوقت فهمید. وقتی رفت در قعر چاه و دید آنجا شیری وجود ندارد آنوقت فهمید. این نقش و تصویر خودش بود و آن تصویر و نقش بود که او را دگر کس یعنی شیر دیگری نشان میداد.
1326 هرکه دنـدان ضـعــیــفی مـی کـند کـار آن شـیــر غــلط بین مـیـکـنـد
دندان ضعیفی میکند یعنی زیردستی را آذارمیدهد. میگوید هرکس که زیر دست خودش را آذار میدهد و رنج میرساند همان کار شیر کج بین و غلط بین را انجام میدهد.
1327 ای بـدیده عـکسِ بــَد بــرروی عَم بد نه عـمّست آن توی از خـود مرم
عکس بد یعنی انعکاس زشتی ها. عَم بمعنی عمو ولی اینجا مولانا به افراد خیلی نزدیک خانواده همگی را میگوید عَم. تو هنگامیکه انعکاس بد را در صورت این آدمها می بینی و بگله از آنها میپردازی گله مکن زیرا در واقع بدی از توست. از خود مرم یعنی از خودت فرار مکن. وقتیکه تو زشتی ها را در وجود عم میبینی بدان که آن زشتیها از توست و تو از خودت فرار مکن یعنی خودت را گول نزن و واقعیت را قبول کن و خودت را بآن راه نزن. همه اخلاق بد از ظلم و کینه و حسد و حرص و بیرحمی و کبرو خود بزرگ بینیست همه اینها بقول مولانا در تو هست. حالا که هست چرا از خودت بد نمیگوئی؟ ولی عین این چیزها را در دیگران میبینی و آنوقت بآنها بد گوئی میکنی. وقتی یک متکبر و یا شخص حریصی را میبینی از او بد گوئی میکنی در حالیکه خو تو هم همین صفات بد را دارا هستی برای اینکه از خودت میرمی و گوش کری سر میدهی و یا خودت را گول میزنی و یا خودت را بآن راه میزنی.
1328 مـؤمنان آیــیــنه هــمـدیــگــرنــد این خـبر, مــی از پــیـغمـبـر آورند
مؤمنان یعنی باورمندان. و یا کسانیکه ایمان وباور دارند. پیغمبر اسلام حدیثی داشت که میگفت باور مندان از حال یکدیگر خبر دار هستند و فکر و اندیشه همدیگر را میخوانند. مولانا میگوید وقتی باین افراد باورمند میرسید خیلی مواظب باشید اینها از همه چیز شما خبر دارند یعنی بکنه وجود شما دسترسی و آگاهی دارند.
1329 پیش چشمــت داشتی شـیـشه کبود زان سبب, عـالــم کـبـودت مـینمود
در اینجا مولانا مثالی میزند. کبود بمعنی تیره. میگوید اگر که یک شیشه تیره ای را جلو چشمت بگیری آنوقت همه دنیا را که نگاه میکنی تیره میبینی. در واقع میخواهد بگوید این زشتی های توست که جلو چشمت را گرفته و دنیای روشن را بنظر تو تیره گردانیده و دیگران را بد کاره می بینی. بنا بمقتضیات خود هرکسی کم و یا زیاد سعی میکند یک شناختی و یک معرفتی بدست بیاورد. وقتی آن معرفت را بدست آوردند آنوقت داوریهایشان کمتر میشود. آن متفکر فرانسوی موبتان میگوید اصلا در این دنیا نه بد وجود دارد و نه خوب و آن چیزیکه میگویند بد است یا خوبست وجود ندارد بستگی دارد برنگ شیشه عینک بیننده. عینک فکر و اندیشه و نه عینکی که مردم جلو چشمشان میگزارند. اما اگر با دانائی و روشنفکری نگاه بکنی آنوقت واقعیت آنطور که هست بنظرت میاید و مثل اینست که از پشت عینک شفاف نگاه میکنی. اگر با عینک شفاف نگاه کنی و زشتی را تیره ببینی قطعا آن تیره است. بعضی از افراد بد بین هستند و بعضی ها خوشبین. آیا بد بینی خوبست یا خوشبینی؟ جواب اینکه هیچکدامشان. بد بینی اصلا یعنی مرگ. اگر کسی بد بین باشد اصلا یک قدم در زندگی نمیتواند جلو برود و بهیچ کاری نمیتواند مبادرت کند از شدت بد بینی. اگر خوشبین باشی وقتی غیر آن چیزی که فکر کردی میبینی شوک بهت وارد میشود و تکان میخوری و خوردت میکند. پس چکار باید کرد. اگر نه بدبین باشیم و نه خوشبین چکار باید کرد, باید واقع بین باشیم. پس باید که شایستگی واقع بین بودن را داشته باشیم.
1330 گرنه کوری,این کبودی دان زخویش خویش را بد گو مگو کسرا تو بیش
اگر نه کوری یعنی اگر کور دل نیستی این کبودی را که در این عالم می بینی از خودت بدان و آگاه باش که خودت بد هستی و بدیگران اینقدر بد مگو.
1331 مـؤ من اَر یـنظُر بـنـورالله نــبــود غیب , مؤمن را برهــنه چـون نمود
مؤمن که باورمند است. ینظور یعنی نگاه کردن. بنور الله یعنی با نور خداوند. ینظر بنورالله بکسی گفته میشود که با نور خداوند ببیند. او همه چیز را با واقعیت می بیند. حالا اگر کسی میخواهد با نور خدا ببیند اول بایدباور بخداوند داشته باشد ویقین داشته باشد یعنی باور بدون شک و خدا را قبول داشته باشد یعنی در برابر او قد علم نکند تکبر نداشته باشد, وجود خودش را در برابر وجود خداوند یک وجود نپندارد و محو او شده باشد. اگر چنین شد نور به ذهن و مغز و دل او اثر میکند و او اصلا نور خدا را خواهد دید بنا براین از کژ بینی و خطا بینی رهائی پیدا میکنی. اگر باور مندان انطور نبودند پس چگونه از اسرار غیب (برهنه) آشکارا واقف و آگاه میشدند. باور مندان بجائی میرسند که از راز های آفرینش آشکارا و آنچنان که هست می بینند و بآن ینظر بنر الله میگویند.
1332 چـونکِ تو یــنظُر بــنــارِالله بُـدی نـیــکــوی را وا نــدیــدی از بــدی
نار در اینجا یعنی آتش. آتش کارهای بد و آتش ناپسندیها. میگوید تو که با آتش دل و صفات زشت خودت مینگری که روزی این زشتیهای تو بآتش منجر میشود و ینظور بنار الله باشی دیگر نمیتوانی خوب را از بد و یا بد را از خوب تشخیص بدهی. و بگفته مولانا نیکوی را واندیدی یعنی نتوانستی جدا کنی از بدی.
1333 انــدک انــدک, آب بر آتـش بـزن تـا شود نــار تو نــور ای بوالــحـزن
در اینجا آب یعنی آب ایمان و باورمندیست. آتش صفات جهنمیست. بوالحزن یعنی کسی که بسیار محزون است. رفته رفته آب باورمندی را بر خصال جهنمی خودت بزن تا با نور خدا بتوانی حقایق را آنچنان که هست ببینی.
1334 تـو بزن یــا ربنا آب ِ طــهــــور تا شـود این نــارِ عــالم , جمله نور
در اینجا خطاب مولانا بخداوند است و میگوید یا ربنا, (ای خدای ما تو این کار را بکن). آب طهور یعنی آب پاک, آب توحید ,آب عنایت, اینها همه پاک کننده است. نار عالم یعنی این خصائل بد که سبب بد بختی ما میشود. میگوید شاید ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم پس ای خدا تو خودت اینکار را بکن و بتو واگذار میکنیم. تو ای پروردگار ما آب پاکیزه توفیق وعنایت و هدایت خودت را بر علایق فساد آفرینی که ما داریم و این دلبستگیهای تخریب کننده و فساد آفرینی که در این دنیا داریم بریز. اگر تو اینکار را بکنی نار ما بنور مبدل میشود. یعنی خداوندا این صفات زشت ما را تو بصفات نیک تبدیل کن و ما را کمک کن.
1335 آبِ دریا, جــملـه در فرمـان تست آب و آتش ای خــداونــد آنِ تـست
میگوید ای خداوند آب اینهمه دریاها تماما در اختیار و فرمان توست و اتش ها هم همگی متعلق بتوست بنا برای این گر تو خواهی آتش آب خود شود. چون همه در اختیار تست پس هرکاریکه بخواهی میتوانی بکنی.
1336 گـرتوخواهی ,آتش آبِ خوش شود ور نــخــواهــی, آب هم آتش شود
ای خداوند اگر تو اراده کنی و مشیّت تو باشد آتش را بآب گوارا تبدیل میکنی. مگر نمرود حضرت ابراهیم را بآتش ننداخت و او بدون اینکه بسوزد از آتش بیرون آمد. اگر هم اراده تو نباشد که آتش باب گوارا تبدیل نشود آنوقت آن آب ذلال گوارا هم اتش میشود. این بیت کنایه از بیت قبل است که گفت خدایا صفات زشت ما را بصفات نیک تبدیل کن. اگر صفات زشت از وجود ما برود و صفات نیک جایگزین آن بشود درست مثل اینست که آبی بر آتش روان ما ریخته ای.
1337 این طلب در ما هم از ایجاد تست رَســتـن از بیداد, یا رب دادِ تــست
طلب یعنی بنهایت شدت خواستن. طلب اولین شهر از شهر عشق است. یک کسی میخواهد قدم در راه طریقت بگذارد باید اول از طلب شروع کند شهر بعد عشق و شهر سوم شهر معرفت است و چهارم شهر استغناست که یعنی خود را بی نیاز دیدن از بندگان خداست و در عوض نیاز بخداوند دانستن وپنجم شهر توحید است که همه چیز را دراین دنیا یکی دانستن است و آن یکی خداونداست.ششم حیرت است و شگفتیست. سعدی در این باره میگوید:
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فرو بسته است گویائی
بلاخره شهر هفتم حقیقت است. این هفت شهر عشق است. مولانا میگوید خدایا این طلب را هم ( که اولین شهر عشق است) تو باید در وجود من ایجاد کنی. خداوندا این طلب سعی در جستجوی وصال تو در وجود ما را تو بوجود آوردی. رهائی ما از ظلم و جورو ستم, اینها هم از داد و عدل توست
1338 بی طلب, تواین طلب مان داده ای بـی شــمــارو حــد,عطــا ها داده ای
ممکن است لطف حق چنان شامل حال کسی بشود که بدون اینکه جستجوکند و طلب کند این طلب در وجودش شکل بگیرد و این توفیق حق است و داده خداوند بدون درخواست. وقتی کسی طلب میکند باطلب کردن در درگاه خداوند و مرتب طلب طلب کردن عملی نیست زیرا خداوند هم باید اراده کند و طلب را در دل یک بنده طالب بوجود بیاورد و او را در اولین شهر عشق قرار بدهد که بتواند آن راه را بگیرد و برود بسوی حقیقت. ای پروردگار بی آنکه ما دنبال طلب باشیم این طلب را تو بما ارزانی کرده ای. توجه اینکه این برای همه نیست و مولانا این را بهم مسلکان خودش میگوید. خدایا این طلب را ما دستی دستی خودمان ایجاد نکرده ایم و آنرا تو بما عطا کرده ای پس ما را بآخرش هم برسان.
دنباله داستان در قسمت پانزدهم