47.1 حکایت نخجیران و شیر – قسمت سیزدهم

1297           شــیر گــفـتـش : تو ز اســباب  مـرض             این سـبب گو خاصّ که اینستم غرض

اسباب جمع سبب است و سبب یعنی علت. اسباب مرض یعنی علتهای مرض در اینجا مرض ترس.بمن بگو چه باعث این مرض ترس و پریشانی تو شده. این سبب گو خاص یعنی من مخصوصا میخواهم علت پریشانی تو را بدانم

 1298        گفت آن شـیر,انـدر این چه ساکن است             انــدر ایــن قلعــه ز آفا ت ایــمنــست

خرگوش گفت آن شیر رقیب تو ست و رفیق من را هم بگروگان گرفته در این چاه است و این چاه مثل قلعه محکمیست که این شیر را از همه بلاها و آفات ایمن و مصون نگه میدارد. این چاه برای او یک قلعه امن است و یک سنگر تسلیم نشدنی است. باز مولانا مثل همیشه پس از دو بیت از داستانخارج میشود

1299        قـعـر چه بــگــزید  هر کــه عاقل است          زآنــک درخلوت صـفا های دل است

قعر چه در اینجا یعنی زاویه خلوت و هیچ ارتباطی با چاه و گودی چاه ندارد. و هرکس هم که خلوت بگزیند از صفای دلش است که اینکار را میکند. در عرفان خلوت گزینی توسعه میشود و هرکس خردمند باشد در طول عمر خودش چند بار خلوت گزینی انتخاب میکند برای اینکه در بین جمعیت بودن ما را مشغول میکند باین اوامر روزمره و ما را سرگرم میکند بآن چیزهائی که میبینیم  در روابط با دیگران و ما را در چنبره غفلت از خدا میبره و ما از حقیقت دور میمانیم و نمیگذارد که انسان به باطن خودش بپردازد بنا بر این هر چند گاهی این صوفی و بقیه عرفا خلوت میگزینند تا آن موقعیت بخود رسیدن و بباطن رسیدن بآنها دست بدهد. این امر سنت انبیا و پیامبران است. مثلا حضرت موسی چهل شبانه روز به میقاد رفت. میقات یعنی محل ملاقات با خدا. این محل در کوه طور بود و آن درخت نور بود و خدا با او صحبت کرد و گفت من خدای تو هستم و با خدا کلمه گفت و بهمین دلیل او را کلامالله میگویند. در هر حال این خلوت نشینی از دوران های بسیار قدیم بین عرفا و پیامبران معمول بود. حضرت محمد هم بکوه قرّا میرفت و در نزدیکی مسجد غاری بود و روزها و شبها در آن غار خلوت نشینی میکرد. و سر انجام هم در یکی از این خلوت نشینیها به پیغمبری منسوب شد. این خلوت گزینی دارای شرائطیست یکی از شرائط آن کم خوردن و کم خوابیدن است برای اینکه زیاد خوابیدن و زیاد خوردن که باز توجه را از باطن بر میدارد بگروی. بعضی از عرفا در موقع خلوت نشینی معتقد هستند که نباید در این مدت خلوت نشینی با کسی صحبت کرد ولی مولانا و بعضی از عرفای دیگرمعتقد هستند که ملاقات با یارانیکه اهل همین کار هستند میتوان صحبت کرد. منظور مولانا اینست که نباید از جامعه و کسانیک نیکو کار هستند جدا شوید بلکه از کسانیکه شما را از راه بدر میبرند بایست پیوند بگسلید.

1300          ظلمت چــه به که ظلــمت های   خــلق            سر نَبُرد آنکس  که گــیـرد پـای خـلق

ظلمت چه منظور آن تارکی خلوت است. سر نبرد یعنی سر بسلامت نبرد ونابود شود. آنکس که گیرد پای خلق یعنی پا بپای مردم نامناسب جلو برود. بعضی افراد نابخردی هستند که جلو میافتند و یک عده به طبیعت آنها درست پا بجای پای آنها میگذارند. در این بیت پیام مولانا اینست که درست است که در این خلوت نور نیست و ظلمت هست ولی از تاریکی و ظلمتی که نا مردمان ایجاد میکنند بهتر است یعنی معاشرت با نا مردمان ظلمت جهل است. بهتر است که انسان در تاریکی خلوت باشد تا در تاریکی نادانی ناشی از مردم نادان. مولانا میگوید: خلوتت از اغیار باید. همیشه از اغیار دوری کنید. اغیار جمع غیر است و یعنی غریبه ها و بیگانگان. منظور از بیگانگان افرادی هستند که با معرفت بیگانه هستند

 1301     گفت: پیـش آ زخـــمــم او را قاهر است             تـو بـبـیـن کآن شیردرچَه حاضراست؟

شیر بخرگوش گفت پیش بیا و بدان که زخم من بر آن شیر داخل چاه غلبه میکند و بر او پیروز میشود و حالا تو بسمت چاه برو و ببین این شیر داخل چاه هست یا نیست؟

                 گـفـت من ســوزیده   ام  ز  آن  آتشــی            تـو مـــگر انـدر برِ خــویشـــم  کشــی

خرگوش گفت من قبلا از آن شیر داخل چاه سوخته شده ام و میترسم مگر اینکه تو مرا در بغل خودت بکشی.

                 تـا بــپــشــتِ تــو مــن  ای کــان  کـرم            چشــم  بــگشــایم  بــچه در  بــنگــر م

بپشت تو یعنی بپشتیبانی تو.ای کان کرم یعنی ای معدن بزرگواری. خرگوش بشیر میگوید در بغل تو و پشتیبانی تو که معدن کرم و بزرگواری هستی میتوانم بلب چاه بروم وچشمم را باز کنم و ببینم که آیا شیر در آنجا هست یا نیست. وگرنه من الان از ترس چشمان خودم را بسته ام.

                 چونکِ شــیــر اندر بــر خویشش کشید            در پــنــاه شــیـــر تـا چَـــه مــی دویــد

همینکه شیر او را در بغل گرفت خرگوش بچالاکی و دوان دوان بطرف چاه میدوید.

1305         چونــکِ در چــه بــنگــریـدنـد انـدر آب            انــدر آب از شــیــر و او, درتافت تاب

در تافت تاب یعنی منعکس شد. وقتیکه بلب چاه رسیدند و داخل چاه نگاه کردند تصویر شیر و خرگوش در آبیکه درچاه بود پیدا شد.

 1306       شــیر عکس  خویش  دید از آب  تـفت            شکـل شیـری ,در برش,خرگوش زفت

کلمه تفت کوچک شده تافت است بمعنی تابیدن و منعکس شدن. شیر عکس خودش را در آب دید و تصور کرد که شیر دیگریست که خرگوشی چاق و چله ای  را در بر خود گرفته است. البته در ته چاه شیری وجود نداشت و در اینجا میبینیم که عقل خدای جو چگونه به نفس اماره در حال پیروز شدن است.

 1307     چونکِ خصم  خــویش را در آب  دید            مـر ورا بــگــذاشت و اندر چَه  جـهـیـد

در مصراع دوم مرورا یعنی او را که منظور خرگوش است. بگذاشت یعنی رها کرد. شیر گمان کرد که دشمن خودش را در آب میبیند و خر گوش را رها کرد و خودش پرید بداخل چاه که آن دشمن مجازی را از هم بدرد. در اینجا باید بپبام مولانا پی برد. پیام مولانا اینجا اینست که خشم و دشمن انسان در درون خود اوست. این دشمن خودت را که فکر میکنی میبینی این تصویر خود توست که میبینی و اگر اینکه میبینی بد است این بد بودن خود توست. در جای دیگر میگوید:

1308      در فــتـاد اندر چَــهـــی کو کــنـده بود            زانکُ ظــلمــش در ســرش آیــنــده بود

کو یعنی که او و اومنظور خرگوش است. در سرش آینده بود یعنی ظلم خودش برسر او میامد. آن شیر بچاهی افتاد که خودش کنده بود. ضربالمثلی هست که میگوید “بد مکن که بد افتی   چه مکن که چه افتی” بد بکسی نکن چون خودت گرفتار میشوی. شیر در چاه خودش اوفتاد زیرا آن ستمی که کرده بود بسر خودش آمد

1309       چــاه مُظـلِم گشــت ظـلـــم  ظالــمــان            ایــن چنــیــن گفـتــنــد جــملــه عالـمــان

مظلم یعنی بسیار تاریک و ظلمانی. ظلمی که ظالم میکند در واقع چاهیست که جهت خودش میکند. و خودش متوجه نیست. دانشمندان هم همین را متذکر شده اند

1310       هـر که ظا لــمــتر چــهش بـا هول تر            عـــدل فــر مــــودست: بَـتَّـر را بـَـتَـــر

با هول تر یعنی هول ناکتر و ترسناکتر.  عدل اینجا منظور عدل الهیست. بتّر یعنی کار بدتر جزای بدتری را داراست. میگوید واقعیت اینست که هرکسی بیشتر ظلم بکند چاهی هول انگیز تر برای خودش کنده. اقتضای عدل الهی این را میگوید که هر عملی را پاداش میدهد, خوب را عمل خوب و هر بدی را جزا و کیفری بد میدهد

 1311      ای کـه تو از ظلــم چاهـی می کــنـی             از بــرای   خویــش  دامی  مـیکــنـی

ای ظالم که ستم و جور بزیر دستانت میکنی و هیچ توجه نداری که داری برای دیگران چاه میکنی بدان که با اینکار داری برای خودت دامی و چاهی میکنی.

1312      گِــردِ خــود چــون کرم چـیله بر متن             بــهــر خود چَـه میکـنی  انـــدازه کـن

کرم چیله کرم ابریشم است. خوب میدانید که کرم ابریشم از خودش تاری که همان تار ابریشم است تولید میکند و دور خودش اینقدر میپیچد که بالخره خودش را در آن محبوس میکند. آن را پیله ابریشم میگویند. بعد آن کرم تبدیل بپروانه میشود و پیله را سوراخ میکند و از آن بیرون میاید. بعدا آن پیله را در آب جوش میریزند و ابریشمش باز میشود و از آن نخ ابریشم تولید میکنند. مولانا میکوید ای انسان تو کرم ابریشم مباش که خودت را در پیله خودت محبوس سازی. اگر هم میخواهی برای خودت چاه بکنی بخودت رحم کن و بانازه خودت بکن. 

 1313       مـرضعـیـفان را تو بی خصمی مدان             از نُــبـــی ذا جـــاء  نصــرا للهِ  خــوان

خصمی یعنی دشمنی کردن و ی خصمی (ی ) مصدریست. نُبی یکی ازاسم های قران است. ذا کوچک شده اذا هست یعنی وقتی که. جاء یعنی بیاید. نصر بمعنی پیروزیست. الله یعنی از سوی خدا.  تو نباید گمان کنی که آدمی که ناتوان است همیشه تسلیم توست و دست بانتقام و دشمنی نمیزند. اگر بتواند میزند. اگر او نزد باز ماندگانش میزند و یا آیندگانش میزند واگر ستم از تو ببیند بی دشمنی نخواهد بود. خدا در قرآن گفته است هرگاه که پیروزی از طرف خداوند بیاید تو برظالمت غلبه میکنی .

 1314        گــر تــو پــیــلی خصم تو ز تو رمید          نَک جــزا, طــیراً اَبــا بــیــلَت  رســید

نک یعنل اینک. طیر یعنی پرنده.  ابابیل یعنی گروه و دسته. طیراً ابا بیلت رسید یعنی یک گروه پرنده برای تو رسید. ای سستمگر اگر تو از حیث قدرت فیل هم باشی و دشمنان تو از ترس و بیم تو بِرمَند منتظر باش که کیفر و جزای تو توسط پرندگانی صورت خواهد گرفت که نسبت بتو که فیل قویئی هستی خیلی ضعیفند و اینجا چیزیست که ضعیفان بر قوی پیروز میشوند. فیل قدرت و شوکتی دارد و بسیار قدرت دارد و یک پرستو در مقابلش بسیار ضعیف است. ولی همین ضعیفان وقتی باهم جمع شدند و بصورت گروه درامدند آنوقت میتوانند فیل قوی را از بین ببرند. صحبت از روایت معروفیست که یک حکمران بسیار ظالمی بنام اَبره خیلی ستمگر بود و همشهریای خودش را بسیار ذجرو شکنجه میداد و قدرتش روز بروز بیشتر میشد و برای خودش لشگریانی درست کرد  که همه فیل سوار بودند و کم کم ادعای خدائی کرد ومیگفت من میروم کعبه را خراب میکنم و با یک لشکر بزرگی که همه پیلسوار بودند رفت بسوی مکه و کعبه. وقتیکه نزدیک کعبه رسید گروهی از پرستو ها مثل ابربالای سر این لشگر ظاهر شدند و هرکدام بمنقرشان یک سنگ ریزه کوچکی بود و همه دفعتا این سنگ ریزه های کوچک را رها کردند و بر سر پبلان و پیلسواران ریختند و همه را نابود کرد و کشت. و حالا اشاره باینست که اگرتو پیلی و قدرت مندهستی و ضعیفان از تو میترسند بدان و آگاه باش که این پرندگان سنگ ریزه بمنقار هم هستند. 

1315          گر ضــیــفـی در زمـین,خواهد امان            غـلــغــل  افــتـد  در ســپــاه   آســـمـــان

غلغل یعنی هلهله کردن.  سپاه آسمان فرشتگان هستند. میگوید صدای ضعیفان بقدری رسا و بلند است که اگر شخص ناتوان صدائی و ناله ئی بلند بکند و از خدا کمک بخواهد این صدا در آسمان چنان طنین میافکند که بین فرشتگان هاهاه میافتدو سعدی هم درکتاب بوستان در مقدمه باب دوم باین موضوع اشاره میکند ومیگوید:

                  پــدر مرده را ســایـه بر سر فــکن           غــبارش بــیــافــشان وخــارش بــکن

                  الا تــا نگرید که عــرش عــظـیــم            بلــرزد هــمی چــون بگــرید یــتــیــم

اگر پدرمرده ضعیفی را دیدی بر روی سرش سایه بیانداز و غبار سر و رویش را پاک کن و اگر خاری بپای او فرو رفته کمک کن بیرون بیار و مواظب باش که او گریه نکند که باعث لرزش و عصبانیت عرش عظیم بشود. اگر یتیمی گریه کند عرش عظیم میگرید و میغرد.در اینجا سوألی پیش میاید که بعضی ضعیفان گریه میکنند وعرش هم نمیلرزد. ضعیفان ناله و گریه میکنند هلهله و غلغله در بین فرشتگان نمیافتد پس چرا این را میگویند؟ برای اینکه این ضعیف ناله اش از روی صداقت و صفای قلب نیست. درست است که ضعیف است, ضعیف هم قلب تیره و روشن دارد. همه ضعیفان قلبشان صادق نیست. آنها هم باید پاک دل باشند و بتواند با آن عرش عظیم و آن مبداء ارتباط بگیرد. و این ضعفا ضعیف بودنشان بعلت خودشان و بعلت کارهای ناشایستی است که کرده اند و ضعیف شده اند و دلشان هم پر از کینه و تاریکی است. بر کسی پوشیده نیست که ظالمان چقدر در این دنیا شرارت میکنند و چقدر آدم میکشند و باعث بد بختی یک عده مظلوم میشوند! چرا عرش نمیلرزد و چرا خداوند جزای آنها را نمیدهد؟  خداوند جزای آنها را میدهد ولی این جزا را ماها نمیبینیم. این ظالم دارای درونی مثل دوزخ دارد وهیچ آرامشی ندارد و درون او پر از غم ودرد ورنج است. ما ظاهر او را می بینیم که صورتش را باسیلی سرخ نگه داشته که بینندگان متوجه نشوند.

1316          گــر بــدندانـش ,گــزی پرخون کنی            دردِ دنـدانت  بــگــیــرد چون  کُــــنــی

این درد دندانت بگیرد اشاره بان جزائیست که بشخص میرسد. اگر ضعیفی را با دندان گاز بگیری و یا اذیت و آداری باو برسانی آنوقت دندان خودت هم درد میگیرد پس برای چه این کار رامیکنی؟. مراد مولانا اینست که هر ستمی را روا داری جذای آن را میبینی. حالا که میدانی جذای ستمت را میبینی پس چرا ستمت روا میکنی؟.

دنباله داستان در قسمت چهاردهم

Loading