45.1 حکایت نخجیران و شیر – قسمت یازدهم

1181          گفــت : بســم لله بــیــــا تــا  او کـجـآست            پیش در شو ,گـرهـمـی گویی تو راست

کلمه بسم لله معنی لغوی آن یعنی بنام خدا. ولی در اینجا یعنی بفرما. راه بیفت. پیش در شو یعنی تو از جلو ومن از عقب.

1182         تــا ســزای او و صــد  چــون او  دهـــم            ور دروغســت ایــن ســزای تــو دهــم

او منظور شیر مهاجم. شیر گفت بجلو من برو و آن شیر را بمن نشان بده تا من سزای او و صدتا مثل او را بدهم و تو هم اگر هرچه میگوئی دروغ باشد تو را هم بجزای خودت میرسانم.

 1183       انــدر آمــد چــون قــلا وُ وزی  بــپــیـش            تــا بـــرد او را بســــوی  دام  خـــویش

قلاوز یک کلمه ترکیست بمعنی راهنما. خرگوش مثل یک راهنما و پیشرو ویک بلد بجلو اوفتاد و شیر هم بدنبالش. خرگوش شیر را میبرد بسوی دامگاهیکه برایش در نظر گرفته بود. اینجا توجه لازم است که خِرَد خدای جو دارد نفس اماره را بطرف نابودی هدایت میکند همان کاری که خرد باید بکند.

 1184      ســوی چــاهــی   کــو نشــانش کرده بود            چــاه مَــغ را دامِ جـــانش  کـــرده  بـود

کلمه مَغ یعنی گود و عمیق. خرگوش یک چاهی را نشان کرده بود که شیر را ببرد بآن چاه و این چاه را دامگاه شیر قرار داده بود

1185      میشــدنــد ایــن  هــردو تـا نــزدیک چاه             اینــت خــر گوشـی  چو آبـی زیر  کاه

کلمه اینت چند تا معنی دارد یکی یعنی اکنون و یکی هم در وقتی گفته میشود که علامت تعجب و شگفتی باشد. اینجا بمعنی دوم است. شیر و خرگوش بسوی چاه میرفتند و خرگوش راهنمای شیر بود و عجب خرگوشی و آب زیر کاهی. اینجا آب زیر کاه بودن خرگوش بار مثبت دارد و در بعضی جاها ممکن است که بار منفی داشته باشد.

1186      آب, کــاهــی را بــهــا مــون  مــی  برد             کـاه, کــوهــی را عــجـب چون مـیبـرد

هامون بمعنی دشت و صحراست. اگر که آب یک کاهی را ببرد بدشت و صحرا این کار عجیبی نیست ولی اگرببینیم که یک کاه خیلی نا چیزی و کوچکی کوه عظیمی را با خودش میبرد این جای تعجب است. چگونه یک کاه میتواند کوهی را با خود ببرد. این کاه خرد است و تنها با خرد میتوان اینکار را انجام داد. در مصراع دوم کاه منظور خرگوش و کوه منظور شیر عظیم الجسه است. میگوید یک کاه نا چیز چگونه این شیر را که مثل یک کوه است با خود میبرد!

 1187      دام مــکــر او کـــمـــنـــدِ  شـــیر  بـــود             طُـرفه خـر گوشی , کـه شـیری میربود

دام مکر او, او منظور خرگوش است. طرفه بمعنی عجیب نا یاب و شگفت آور است.  میگوید دام مکر خرگوش مثل کمندی شده بود که بگردن شیر زده شده بود و او را میکشید.  عجب خرگوشی که شیری را میربود. چگونه خرگوشی ناتوان میتواند شیری را که سلطان حیوانات است ببند بکشد و او را بطرف نابودی هدایت کند.  جواب آن اینست که انسان نباید ظاهر بین باشد باید بعمق ماجرا پی ببرد. دراینجا این خرگوش ضعیفالجسه نیست که شیر را بدام انداخته بلکه عقل خرد جوی خرگوش است که این شیر را بهلاکت میرساند.

 1188       مـو ســیــی,  فــر عـــون را با رود نیل             مـیـُکــشد , با لشــکر  و جــمع  ثــقــیـل

جمع ثقیل یعنی گروه عظیم و زیادی و منظور لشکریان بسیار زیاد فرعون است. مشهور است که وقتی حضرت موسی با پیروانش داشتند از فرعون فرار میکردند رسیدند برود نیل و حضرت موسی عصایش را بآب رود نیل زد و آب رود نیل شکافت تا پیروان موسی توانستند از رود نیل عبور کنند و قتی لشگریان که در تعقیب قوم اسرائیل بودند و خواستند از آن شکاف رود نیل عبور کنند آن شکاف بهم آمد و تمام لشکریا ن فرعون بهلاکت رسیدند.

1189      پشـــۀ  نـــمـــرود  را  با  نــــیـــم   پـر             مـی شــکــا فــد بـی مـحـا با , درزِسَر

نمرود پادشاه بابل بود و بابل در آن روزها یکی از بزرگترین شهر های بسیار آباد جهان بود. نمرود پادشاه بابل چون بسیار قدرتمند بود ادعای خدائی کرد. بی محابا یعنی بدون ملاحظه. در ز سر یعنی فرق سر.  نمرود که مردم را بسیار نا راحت کرده بود او را نفرین کردند و خداوند پشه ها را فرستاد که نمرود را از بین ببرند.  نمرود هرچه کرد نتوانست که این پشه ها را از بین ببرد.  بفکرش رسید که خودش را از این پشه ها پنهان کند. ولی یک پشه از سوراخ بینیش وارد شد و رفت بالا و بلاخره رسید بمغز نمرود. این پشه مغز او را میخورد و اورا نا راحت میکرد و لحظه ای آرام نداشت.  برای اینکه پشه های دیگر مزاهم او نشوند دستور داد یک محفظه ای از مس درست کردند و او رفت در این محفظه مسی که پشه ها او را ناراحت نکنند. ولی فایده ای نداشت برای اینکه آن یک پشه که بمغز او رفته بود همچنان او را می آذرد. نمرود به کارگرانش گفت سرو صدا ایجاد کنید بلکه این پشه از مغزش بیرو بیاید ولی هرچه سر وصدا کردند اثری نداشت. یکی از سرهنگانش گفت که من پتکی دارم که میزنم بر این محفظه مسی و آن پشه میترسد. پتک زدن به آن محفظه همان و از بین رفتن نمرود همان. وقتی کشته شد جسد او را از محفظه مسی بیرون آوردند و آن پشه هم از بینی او ببیرون آمد. بنا براین ببینید که یک پشه چگونه توانست که آن قدرت پادشاهی نمرود را از بین ببرد.

1190         حــالِ آن کــو قــولِ دشــمن را  شــنو د            بــیــن جــزای  آنــکِ  شـد یار حســود

مولانا شیر قوی پنجه را در مقابل خرگوش ضعیف و فرعون را در مقابل موسی ضعیف و بدون لشگر قرار داد و این موسی توانست که فرعون را بهلاکت برساند. در اینجا میگوید اگر که کسانی هستند که با حقیقت دشمنی میکنند باید توجه کرد و تاریخ را خواند و دید سرنوشت کسانیکه با حقیقت در افتاده اند چگونه بوده است و جزای آنکسانیکه یار و یاور حسودان شده اند چی بوده است. مثلا فرعون بحضرت موسی حسودی میکرد چون حضرت موسی کارهائی میکرد که فرعون ازانجام آنها عاجز بود. نصیحت مولانا در اینجا اینست که سعی کنید که یار کسانیکه با حقیقت مبارزه میکنند نشوید و یار حسودان هم نشوید. اینها همه دشمن شما هستند. همان قدرتمندانیکه ضعفا را از بین میبرند. دشمن را بشناسید و یارش نشوید

1191     حالِ  فــر عــونی کــه هــامــان را شنود           حال نــمــرودی  که  شــیطان را شنود

در طول  تاریخ دوتا هامان داشتیم. یک هامانی بود که وزیر بسیار دانای خشایارشاه بود و بسیار ذیرک و دانا و خردمند. یک حامان هم داشتیم که وزیر فرعون بود ولی او بد سرشت بود درست برعکس حامان وزیر خشایارشاه. فرعون شدیدا تحت تاثیر وزیرش حامان بود و بیشتر اوقات آنچه را که این وزیر میگفت عمل میکرد. بالخره حرفهای این حامان بود که باعث شدفرعون از بین برود. این حامان کار یک شیطان را میکرد. اصلا اندیشه هایش اندیشه شیطانی بود و بهمین دلیل توانست یک قدرتمندی را از بین ببرد.

1192      دشــمــن  ارچه دوســتــانه  گــو یــد ت            دام دان, گــر چــه  زدانــه گـــو یـدت

وقتی یکسی این اَشعار را در مثنوی معنوی میخواند تصور میکند این نصیحتها مشخص و ساده  است و تقریبا همه میدانند که حرف دشمن را نباید گوش کرد. برعکس این صحبتها خیلی هم ساده نیست و لازم است که به عمق این حرفها پی ببریم. آیا ما دشمنان خود را خوب میشناسیم؟ آیا آنهائیکه در لباس دوست ظاهر میشوند و در واقع دشمن هستند را میشناسیم؟ این دشمنان دشمنهای شخصی شما هستند و یا دشمنان بشریت که جهانی را بآتش میکشند و گروه گروه را میکُشند و در واقع دشمن انسانیت و حقیقت و راستی و درستی هستند گوئی وقتی صحبت میکنند از حقیقت و راستی صحبت میکنند. بحرفشان قضاوت نکنید. اگر بشما میگوید این دانه است و بیا و بگیر شما نباید بگیری زیرا این دام است. پس باید دشمن را از دوست باز شناخت. این بسیار مهم است. ما عادت کردیم که سطحی نگر باشیم.

 1193     گــر تــرا قــنــدی دهـــد , آن زهردان            گـر بـتـن لطــفــی  کــنــد آن قـهردان

میگوید وقتی بتو ظاهراً  شکر بدهد و در آن زهر باشد تو را خواهد کشت. گر بتو لطفی کند یعنی اگر دستش را بعنوان کمک دادن بتو دراز کند و یا اگر بتو لبخند بزند برای اینکه دلت را بدست بیاورد و یا اگر که بعیادتت بیاید و قتی که بیمار هستی و یا هرکاری نظیر اینها تو گول او را نباید بخوری. او دارد اینکارهای ظاهراً خوب را میکند و لی ممکن است که دشمن باشد خیلی زود تسلیم او نشو و کارهای او را در دلت نپذیر. بهوش باش تا دوست را از دشمن بتوانی تشخیص بدهی. چگونه باید دوست را از دشمن باز شناخت؟ بایدآن شخص را در مواقع مختلف از راه های مختلف آزمایش کنی و زیر نظر بگیری   و ببینی رفتارش چگونه است. وقتیکه این آزمایشها را میکنی مشغول شکستن پوست هستی و بعدا به مغز خواهی رسید.

  1194       چون قضــا آیـد نـبـیـنــی غیـر پوست              دشـمـنـان را  بـاز نشـنـاسی ز دوست

قضا آن مشیت قاهر و پر قدرت خداوند است که دفعتا عمل میکند و این یک حکمتی دارد و همه چیز را در نظر تو عوض میکند و تو دیگر دوست را از دشمن نمیتوانی تشخیص بدهی. این چه حکمتیست بعداً مولانا توضیح میدهد. بسیاری از چیز ها هست که در حین انجام شدن است و ما متوجه آنها نیستسم ولی در مرور زمان برای ما روشن خواهد شد. بسیاری از کارهای آفرینش هست که درک آنها برای مغز ما قابلیت ندارد چون آن رازهای آفرینش بینهایت و نا محدود است ولی مغز انسان محدود است. نا محدود را نمیتوان در محدود گنجانید ولذا درک آنها برای ما لا اقل در آن  لحظه عملی نیست. ولی وقتی وارد طریقت شدیم و جلو رفتیم آنوقت با نور حقیقت خواهیم دید.

1195         چـون چنـیـن شــد ابتـهـال  آغاز کـن             نــاله و تســبــیــح  و روزه ســاز  کن

ابتهال یعنی دعا کردن از صفای قلب و صمیمیت و دعای ناب واز خدای خودت کمک بطلب و بگو خدایا من نمیتوانم تشخیص بدهم در مورد این شخص بمن کمک کن. دعای از روی صداقت که از قلبت منشآء میگیرد.  ناله راز و نیاز کردن با خداوند است. و نه آن ناله ای که در اثر درد شما میکنید بلکه ناله ایست که وسیله میشود شما با خدای خودتان ارتباط برقرار کنید و در این طور مواقع مثل یک مدیتیشن عرفانیست که میتواند آن ارتباط خالص و بی خدشه را برای شما ایجاد کند. تسبیح بمعنی نیایش و ستایش خداوندیست. نیایش کنید خدا را و بزرگ بدارید خدا را و در برابرش فروتنی کنید. او را بزرگ بداریم یعنی خودمان را در برابر عظمت او کوچک و نا چیزبدانیم و تکبر را نداشته باشیم. حالا منظورش از روزه اخلاص ورزیدن است. در این دعا هایمان که اول گفت یعنی ابتهال اخلاص داشته باشیم. صفا و صمیمیت داشته باشیم. وقتی ارتباط گرفتیم ودر حال نیایش و دعا هستیم باید خالصانه باشد. خیلی از اوقات هست که ما داریم دعا میکنیم ولی حواسمان جای دیگریست. کجای این دعای ما خالص است و کجای این ارتباط است حتی در نمازهم. پیغمبر اسلام میگوید بسیاری از کسان هستند که نماز میخوانند ولی نماز بر آنها لعنت میکند. این چه نمازیست که میخوانی ولی در ذهنت دنبال جور کردن معاملات روز بعد میباشی و یا در مغزت دنبال چیز گمشده ات هستی؟ و یا نقشه آینده ات را داری طرح میکنی؟

1196      نا له مـیـکن , کــای تـو عَلّام الغیوب             زیر ســنــگِ مــکرِ بد مــا را نــکوب

ناله بمعنی دعا و درخواست است. علّام الغیوب یعنی بزرگترین داننده و عالم غیبها. و یا بسیار داننده غیبها. مکرِ بَد یعنی وسوسه های شیطانی همان چیزهائیست که نفس اماره درون ما بما امر میکند. این مکر بد مثل سنگ دارد بسر ما کوبیده میشود. خدایا ما را از این بلای هولناک نجات بده. این نفس اماره ما از درون ما و شیطان صفتهای بد طینت, از بیرون هردو دارند ما را سنگباران میکنند. تو صادقانه درخواست کن بپیشگاه خداوند و بگو ای کسیکه از همه امور غیبی و اسرار نهفته و رازهای پنهانی آگاه هستی ما نادانیم  ما را زیر سنگهای مکر های شیطانی نکوب و ما را کمک کن.

 1197      گـر سـگــی کــردیــم ای شـیر آفرین             شـیر را مــگــمار بر مـا زین  کــمیـن

سگی کردن یعنی بد کردن و این یک اسطلاح است. شیر آفرین یعنی ای کسیکه شیر را میافرینی ( ارتباطی با دو شیر در داستان ندارد). ای خالقی که وسوسه های قوی شیر مانند همه در کنترل توست و اگر تو نخواهی این وسوسه ها هم نخواهند بود. اگر که ما کاری ناپسند در زندگیمان کردیم تو این شیر وسوسه های شیطانی را بر ما چیره مساز. تو که خداوند بخشنده ای هستی ما را ببخش. همین باعث میشود تو از تکبر بی افتی وقتی خالصانه داری این دعا را میکنی. در دعاهایت بگو ای خداوند من بتنهائی نمیتوانم این کار را بکنم و تو کمکم کن.

1198      آبِ خـــوش را صـــورتِ آتش  مـده            انــدر آتش , صـــورت  آبــی  مَـــنِــه

مولانا صورت در اینجا و هرجا که بیاورد یعنی ظاهر.  میگوید خداوندا ما را متحیر و خود باخته نگردان که آب دلپذیر گوارا را آتش ببینم و آتش را آب گوارا تصور کنم منظورش اینست که بعضی اوقات میشود که همه چیز در نظر آدمی معکوس جلوه میکند. دنیا بظاهر مثل آب خوش گواراست ولی در باطن آتش است. لازم بتذکر است که این دنیائی که اینجا مورد بحث است این زرق و برقهای فساد آفرین این دنیاست و نه نعمتهای خوب خداوند. آن ذرق و برقها آتش است و لی در نظرما آب گوارا میاید. این نفس اماره ماست که ما را بدنبال آب گوارای ظاهری میکشاند. ولی اگر ما این نفس اماره اسب وحشی مانند خودمان را بوسیله (نه) گفتنها و تن در ندادن بخواسته های فساد آفرینش تربیتش بکنیم آنوقت نتیجه اش آب گوارا ست. این کار با ریاضت کشیدن و سختی کشیدن انجام میگیرد و در واقع آتش است در اول ولی اگر کسی ریاضت راستین تقبل کند و بکشد عاقبتش آن آب ذلال گواراست.

 1199     از شــراب قــهر چــون مسـتی دهی            نــیســتهـا  را صورتِ هســتی  دهــی

اگر قهر خداوند بخواهد بنده ای را تنبیه کند ممکن است که این قهربصورتی خوش آیند در نظرش جلوه کند و بهمین دلیل مولانا میگوید که مستی از شراب قهر, شراب را محو میکند. بعضی وقتها آدمهائی که مغرور هستند هیچ چیزی را از کسی قبول ندارند و همین که خودشان فکر میکنند درست است و فکر میکنند که هرگز هم اشتباه نمیکنند اینها گرفتار غرور خودشان هستند و با هیچ کس هم مشورت نمیکنند آنقدر مغرور هستند که مستی این غرور وجود آنها را احاطه میکند. این مِثلِ حجابیست که جلو چشم دل حقیقت آنها را میگیرد و. آنوقت بسیاری از چیزها را که نیستند بصورت هستی میبیند. ای خدای یگانه واقعیتها را بما موهوم نشان نده گرچه شراب قهر بما داده ای و گرچه ما بد کرده ایم خدایا موهومات را بجای واقعیتها نشان نده زیرا این بد ترین قدم گمراه شدن است. شیر داستان نخجیران بنفس اماره مغرور بود و بهمین خاطر گول خرگوش را خورد و بهمراه خرگوش (عقل خدای جو) رهسپار هلاکت خود شد.

1200          چیسـت مستی؟ بند چشـم ازدیدِ چشم            تــا نَــمــاید ســنــگ , گوهــر پشم یَشم

بندِ چشم یعنی بسته شدن دید چشم دل. دیدِ چشم یعنی دیدن واقعیّت. در مصراع دوم یَشم یک گوهری هست برنگ سبز تیره بسیار گران بها و در جواهر سازی بکار میرود. مولانا در مصراع اول میپرسد که این مستی چیست و بعد خودش جواب میدهد. مستی بسته شدن چشم دل است از دیدن واقعیّتها یعنی یک تیکه سنگ بی مقدار بنظر آن انسان یک گوهر میاید و پشم ناچیز بصورت سنگ یشم میاید

1201          چِست مســتــی؟ حسِّهـا  مـبـدل شدن           چـوب گــز انــدر نظر  صـندَل   شدن

حسها یعنی حواس. مبدل شدن یعنی تبدیل شدن دگرگون و بگونهای دیگر شدن. چوب گز از یک درخت بیابانیست که در شوره زارها میروید و دارای چوب بسیار سخت است و بد بو. از این چوب بد بو سابقاً در ساخت وسائل جنگی  مثل تیر و وسائل دیگر استفاده میکردند. البته این درخت گز با ان گزی که آنهم از درختی دیگر گرفته میشود و در شیرینی سازیهای اصفهان  بنام گز درست میکنند فرق زیادی دارد. صندل برعکس درخت گز است و چوبش سبک و خوشبوست. بنابر این وسائل چوبی خانه را از چوب صندل میسازند.  مولانا دوباره میپرسد مستی چیست؟ و دوباره خودش جواب میدهد این مستی حواس تو را عوض میکند و تو چیزها را عوضی میبینی و چوب سخت گز بد بو را چوب خوش بوی صندل میبینی. درست مثل شیر مغرور داستان ما که مست غرور خود شد و یک خرگوش بسیار کوچک و فهمیده توانست او را بپرتگاه مخوف مرگ آن شیر درنده هدایت کند و وی را بهلاکت برساند.

بقیه داستان در قسمت دوازدهم

Loading