1091 همــچــو آن خر گـوش , کو بر شیر زد روح او کــی بـود اندر خـــوردِ قــد؟
بر شیر زد در اینجا یعنی ضربه زد. در خورد قد یعنی تناسب قد خرگوش نسبت بشیر خیلی کوچک بود و در عوض تدبیر خرگوش خیلی بزرگ بود. مولانا برای مثال میگوید آن خرگوشی که با شیر مقابله کرده و میخواسته بشیر ضربه بزند روحش همتراز و هم ردیف جسمش نیست یعنی این خرد دارای درون والاتر وعالی تر یست. او فقط جسمش کوچک و محقر است. ولی درون بزرگ وی میخواهد شیر ویا نفس اماره را از بین ببرد یعنی شیر را که دارای جسم معظمیست در برابر جسم کوچک خودش از بین ببرد.
1092 شیـر میــگفت از ســرِ تـــیزی و خشم کــز ره گوشــم عــدو بر بسـت چشـم
تیزی بمعنی غضب است و عدو یعنی دشمن. بر بست چشم یعنی چشم دلم را بست که نتوانم حقیقت را درک کنم. لذا معنی مصراع دوم اینکه دشمن من از طریق گفتارش چشم دل من را بست. چشم دل هم که بسته میشود در معرض خطرهستی. پیام بیت اینست که باید بسیار مواظب بود از چیزهائیکه میشنوید مثل شخصی که بشما میرسد و شروع بشکایت شخص دیگری را میکند و شما هم فوری با شخص سوم مخالف میشوید و قضاوت میکنید وحرفهای گوینده در ذهن شما شکل میگیرد. شما از کجا میدانید که شکایت این شخص از کجا آب میخورد و چرا بین اینها اختلاف پیدا شده. ریشه اختلاف آنها چیست؟ فقط گوشتان شنیده و چشم و دلتان بسته شده و شما هم رفته اید و در صف لشگریان او واقع شدید بیخود دارید عمر خودتان را و آبروی و حیثیت خودتان را در معرض خطر میگذارید. شیر تاسف میخورد که سخنان نخجیران را گوش کرده بود و آن سخنان چشم دلش را بسته کرده بود.
1093 مــکــرهــای جــبــریــانــم بســته کـرد تیغ چــو بینشان تــنـم را خســـته کرد
جبریان اشاره به نخجیران است. تیغ چوبی یعنی آن شمشیر چوبی و در اصل منظور از این شمشیر چوبی استدلال های نادرست و دور از حقیقت است. خسته کرد یعنی مرا آزرده کرد. این کلمه خسته بمعنی آنچه در بین مردم بکار میرود نیست و اصلا یعنی زخمه زدن و آزرده ساختن و ضربه زدن. نخجیران در قسمتهای قبل کوشش میکردند که شیر را قانع کنند که باید توکل کند. مولانا استدلال های ظاهر پسند و ظاهر حق بجانب و بی پایه و نادرست نخجیران را به شمشیر چوبین تشبیه میکند. میگوید این حیله هائی که این نخجیران کردند دست و پای مرا بست و این سخنان غیر واقعی مثل شمشیر چوبی هم مرا ناتوان نمود. من نباید گول سخنان فریبنده آنها را بخورم.
1094 زین ســپس من نشــنــوم آن دَمــدَ مــه بــانگ دیوانسـت و غــولان آن همه
دمد مه در اینجا یعنی مکر و حیله با زبانهای خوش و سخنان فریبنده گفتن. این کلمه دمد مه در اصل از صدای طبل گرفته شده و این صدای دم دم طبل بلند است ولی میان تهی و بلند آواز است. میگوید من از این ببعد فریب این سخنان تو خالی آنها را نخواهم خورد. دیو غول در کلام مولانا بطور کلی یعنی شیطان. و حرفهای آنها حرفهای دیوها وغولان است که نباید گوش کرد.
1095 بَر دَران ای دل تو ایــشان را مَه ا یست پوستشان برکَن,کِشان جزپوست نیست
این شیر از فرط عصبانیت و نا راحتی همچنان با خو میگوید. بردران یعنی این که آنها را بدران. پوستشان را بکن و به بدترین وجهی آنها را مجازات کن. کشان یعنی که ایشان. کشان جز پوست نیست یعنی که ایشان بجز پوست نیستند وآنها میان تهی هستند. اصطلاحیست که بشخصی گفته میشود که یک کار خیلی بدی کرده و باو گفته میشود “من پوست تو را میکنم”. این از کارهای زشت حیوانی انسانهای زشت کار آمده واز حکام و امیرانی که میخواستند یکی را تنبیه کنند پوست او را زنده زنده میکندند و این شکنجه ای بود که باو میدادند.
1096 پـوست چه بوَد؟ گفته های رنگ رنگ چـون زره بر آب, کِش نَـبـود درنگ
زره آن لباسیست که از حلقه های آهنی درست میکردند و بتن میکردند و بجنگ میرفتند برای خنثی کردن ضربه شمشیر. کِش یعنی که او را. او بر میگردد به آب. توجه اینکه وقتی از زبان شیر در آمد که پوست آنها را بکن ! از داستان خارج میشود و میگوید پوستی که من در سخنانم بکار میبرم همین سخنان و حرفهای نقظ و شیرین و حرفهای رنگا رنگ بی اساس و نا پایدار است درست مانند حلقه هائی که در آب پیدا میشود. اگر یک تکه سنگ کوچک را در آب ساکن بیاندازید در اطراف محل افتادن سنگ در آب دایره هائی پیدا میشوند که متحد المرکز هستند و از مرکز دور میشوند تا بکلی نا پدید شوند. مولانا این دایره هائی که در آب پیدا میشوند را به حلقه های زره تشبیه کرده. میگوید این حرفهای رنگا رنگ بی پاید را که میشنوید مثل آن دایره هایئ که گره وارکه در آب پیدا میشود است و تا بیائی نگاه کنی تمام شده و از بین رفته است و پایه و اساسی ندارد یعنی نا پایدار است.
1097 ایـنسخـن چون پـوست ومعنی مغزدان اینسخن چون نقش ومعنی همچو جان
این سخن عبارتست از هر سخنی که میشنوید. میگوید سخنی که گفته میشود را مانند پوست بدان و معنی را مثل مغز بدان. پوست بی ارزش است و همه ارزشها بمغز است. بعبارت دیگر این حرفی که میشنوی نمیدانی که درست است و یا برعکس درست نیست. باید پوست را بشکافی و برسی بمغز. وقتی میخواهی میوه ای را که ظاهزش خوش آب و رنگ است بخری و بمنزل ببری تو نمیدانی که داخل آن چطور است ممکن است داخلش پوسیده و یا پوک باشد. وقتی سخنی را میشنوی باید آنرا بسنجی و وزن کنی و زود تسلیم آن نشوی. این سخن اول فقط نقش زیباست. بعبارت دیگر سخن مثل جسم و معنی مثل روح است جسم بدون روح اصلا ارزشی ندارد در مصراع دوم نقش یعنی ظاهر ویا جسم. این سخنی که میشنوی را جسم بدان و معنی که ممکن است در آن باشد روح. باید متوجه باشد انسان که این جسم جان هم دارد و گول نخورد.
1098 پوســت باشـد مـغـزِ بد را عـیب پوش مـغز نــیکو را ز غیرت, غیب پوش
مغز نیکو یعنی جانِ پُر معنی. غیب پوش یعنی پوشیده شده بوسیله عالم برین, معنویات و اراده خداوند. پوست مثلا در یک گردو پوشاننده مغز بد است. این بدی و فسادیکه در این گردو هست پوست از چشم شما پنهان میکند. اما مغز نیکو جان پاک و اندیشه را که دارد قدرت و مشیّت خداوند و غیرتش آن را میپوشاند. برای اینکه مبادا اشخاص شرور و بدخواه این آدم نیک اندیش را شر و صدمه ای باو بزنند. بنا براین خداوند او را غیب پوش میکند و دست غیب بخواست خداوند او را حمایت میکند. حالا هردو پوشیده هستند هم آنکه درونش زشت است وپوست پوشاندتش و هم آنکه نیکو ست که اوهم با پوست پوشانده است. گردو را که میخواهی امتحان کنی آن را میشکافی و یا بر زمین میزنی که ببینی که آیا مغز دارند یا خیر. آن آدمهائی هم که دارند حرف میزنند امتحان کن و وزنشان کن و یا از آنها سوال کن نه یک بار و نه چند بار بلکه صد بار آنوقت بعد از سنجش آنها را بپذیر.ممکن است آنها نیک اندیش باشند ولی پوشیده هستند
1099 چـون قـلــم از بـــاد بُـد دفــتــر ز آب هــرچ بــنــویسی فــنــا گردد, شـتاب
میگوید هرگاه قلمت از باد باشد و دفتر را هم که میخواهی بنویسی کاغذش از آب باشد چگونه میخواهی چیزی بنویسی؟ این را در اصطلاح میگویند نقش بر آب زدن است و این یک کار بیهوده است.
1100 نــقش آبســت ار وفــا جوئـی از آن باز گــردی, دســتــهای خــود گزان
اگر سخنان بیهوده را بشنوی در واقع نقش بر آب است. سخنان نا اندیشیده ای که هوای نفس بانسان میگوید تکبر و خودخواهی و غرورو امیال نفسانی و شیطانیست و اینها انگیزه بیان این سخنان است.
1101 بــاد در مـردم هــــوا و آرزوســت چون هوا بــگذاشــتی, پیغام هــوست
هو تغیر شکل یافته هوه است و یعنی خداوند. هوا یعنی هوا و هوس. میگوید هر نقش که وزش باد برسطح آب وارد کند این آرزوهای نفسانیست و این باد که میوزد باد همان هوسهای شیطانی و نفسانیست. باید این هوسها و آرزوهای شیطانی را بدور انداخت. اگر که از وجودت بیرون کردی آنوقت پیغام خدا را میشنوی. اگر خودت را از این هوسهای شیطانی خالی کردی آنوقت پیغام خدا وجودت را پر میکند. باطن خودت را پاک کن از علایق غیر ضروری و از مادیات و دلبستگی های فساد آفرین پاک بکن جای آنها را معرفت و معنویت میگیرد.
1102 خــوش بود پــیــغــا مـها ی کردگــار کــو ز ســر تــا پــای, باشــد پایــدار
پیغامهای خداوند سر تا پای خوش آیند و لذت بخش است و سراسر این پیغامها پایدارو واقعی هستند و مثل نقش روی آب فانی نیستن.
1103 خطــبــه شــا هــان بــگردد و آن کیا جــز کــیــا و خطـــبَــهای انــبــیــا
خطبه یعنی سخنرانی کردن ولی در اینجا مربوط به سخنرانیهائیست که برای تعریف پادشاهان میکردند. خطبه شاهان بگردد یعنی تغیر پیدا میکند. کیا یعنی شکوه وهشمت و بزرگی. دورترین ستاره ای که در منظومه شمسی پیداشده ستاره کیوان (و یا ساترن) نامیدند و این ستاره در آسمان بسیار بلند و باشکوه بود و این کلمه کیا مربوط بهمین ستاره ای که در اوج آسمان قرار دارد میشود. مولانا میگوید این خطبه ای که برای پادشاهان میخوانند پس از مدتی پاداشاه میمیرد و خطبه باسم دیگری خوانده میشود اما بزرگی و کیائی مردان کامل و پیغمبران و خطبه های آنان برای همیشه پا برجا و ثابت است و هیچ وقت دگرگون نمیشود. حتی پیغمبری که بدنبال پیغمبر قبلی آمده است هیچوقت حرفهای پیغمبر قبلی را نقض نکرد و از وی بدی نگفت
1104 ز آنــکِ بَـوش پا د شاهان ازهواست بــار نــا مۀ انـــبــیــا از کــبــریاست
این کلمه بَوش معنیهای مختلفی دارد مثلا توانائی, شکوه, هشمت, تجمل, تفاخر, غرور ,رفعت و اگر همه اینها راجمع کنید بان میگویند بوش. حالا همه این چیزهائیکه پادشاهان دارند از هوا و هوس است. بارنامه مدرکی بود که وقتی تجار اجناس خود را از محلی به محل دیگری میفرستادند لیست اجناس با قیمت آن را در این مدرک مینوشتند و همراه اجناس میفرستادند. کبریا عظمت خداوندیست. میگوید اگر کبریای خداوندی از بین رفتنیست این بارنامه الهی هم از بین میرود. چون حشمت الهی پایدار است آن بارنا نامه و یا کارنامه هم از بین نخواهد رفت و ابدیست.
بقیه داستان در قسمت هشتم