39.1 حکایت نخجیران و شیر – قسمت پنجم

1027          این ســخــن پایان نــدارد هوش دار            گــوش ســوی قصه خرگوش دار

میگوید این سخنان همه توام با اسرارهااست و پایان پذیرفتنی نیست وبآخر نمیرسد بیا برگردیم و برویم و قصه خودمان را دنبال کنیم.

1028          گوشِ خر بفروش و دیگر گوش خر            کـیـن سـخن را در نیابد گوش خر

گوشِ خر منظور گوش ظاهر و ظاهر شنویست ولی از عالم معنی چیزی نمیشنود. در آخر مصراع اول دیگر گوش خر یعنی گوش دیگری را تهیه کن و منظورش گوش باطن است. مولانا میگوید این گوش ظاهرت را رها کن برای اینکه صحبتهائی که من با تو میکنم در این داستان حرفی نیست که گوش ظاهری تو بتواند بشنود. گوش جسمانی برای پی بردن اسرار انسان و الهی و درک معانی آن ناتوان است پس این را رها کن و برو بگوش جان که خداوند بتو داده توجه کن. خداوند این گوش باطنی و یا گوش روحانی را بهمه انسانها داده است ولی باید این گوش را پرورش داد و باید کمک گرفت و مدد گرفت تا بحقایق و اسرارپی برد.

1029          رو تو روبه بازی خــر گوش  بین            شـیر گـیــری سازیِ خرگوش بین

روباه مکاره است و وقتی میگوید روبه بازی یعنی مکاری و حیله گری و بهیچ عنوان اینها بار منفی ندارند زیرا ذکر گردید که خرگوش نماد خرد و عقل چاره جوست. حتی خداوند هم بهترین و بزرگترین مکاران است. شیر گیری سازی از ساخته مولاناست و منظورش شیر افکنی و شیر را از پای در آوردن است. معنی بیت اینکه میگوید برو و این تدبیر اندیشی خرگوش را تماشا کن و ببین چگونه این شیر و نفس اماره را از پای در میاورد. توجه اینکه قرار شد که شیر نفس اماره وخرگوش نماد عقل و تدبیر و نخجیران نماد جان باشند

1030          خــاتــم مُلـک ســلـیــما نست  علم             جمله عالم صورت و جانست علم

توجه اینکه ما اصولا دو گونه عقل داریم یکی عقل معاش داریم که چه بکنیم که زندگیمان ادامه داشته باشد. اما یک عقل دیگری هم هست که خردجوئی میکند و این عقل حقیقت جوست و این عقلیست که میخواهد حقیقت را جستجو کند. هماگونه که روح در جسم اشخاص حکومت میکند علم الهی هم بر این علم خرد جوی حکومت میکند و این عقل خردجوی هم خودش نیست که دارد این کار را میکند و تحت حکوت و تسلط علم الهیست. آدمی بالقوه ودر ذاتش قابلیت کشف این علم الهی را دارد. این علم الهی چیزی بجز حقایقی که وجود دارد چیز دیگری نیست و این را بما یاد میدهد و از طریق خرد حقیقت جوی بما یاد میدهد. اول بخرد حقیقت جوی و بعد خرد حقیقت جوی بما برای مبارزه با نفس اماره که میخواهد فساد بوجود بیاورد میدهد.  حالا معنی لغات: خاتم نگین انگشتر است. ملک سلیمان در اینجا یعنی پادشاهی سلیمان. قبلا ذکر شده که حضرت سلیمان انگشتری داشت که روی نگین آن اسم اعظم خداوند نوشته شده بود که هیچکس نمیدانست و ببرکت این اسم بر همه دنیا حکومت میکرد. در حقیقت خداوند علم  خدای جو و حقیقت جو را باو داده بود و ما در اینجا باسم نگین انگشتر و اسم اعظم عنوان میکنیم. بعد میگوید وقتی این علم الهی داده بشود درست مثل انگشتری حضرت سلیمان است و این علم الاهی بر همه جهان مساط است و میتواند جهان را در تسلط خودش بیاورد.در مصراع دوم صورت یعنی ظاهر هرچیز. میگوید که همه عالم ظاهر است و این عالم ظاهری یک جانی هم دارد. حالا جان عالم ظاهر این علم است

1031          آدمــی را زین هـنـر بیچاره گشت            خـلـقِ در یا ها وخــلقِ کوه و دشت

هنر در اینجا منظور آن دانش و علمیست که در بیت بالا تر ذکر شد. آن علمی که خداوند بانسان میدهد و کاربرد آن انسان را بحقیقت میرساند. در مصراع دوم خلق دریا ها و کوه و دشت یعنی همه خلایقی که در دریا هستند و یا در کوه و دشت هستند. حالا این علمی هم که بشما داده میشود با همه تعریف و توصیفی که کردیم مثل آن خاتم سلیمان هم همه این موجودات کوه و دریا را تحت حکومت خودش اگر بخواهد میتواند در آورد. این موجود آفریده خدا باید بدنبال یافتن این علم باشد تا بتواند بدست آورد و اگر بدست بیاورد آنوقت او هم میتواند آن تسلط را داشته باشد.

1032          زو پلنگ وشیرترسان همچوموش            زو نهــنگ بحر در صفرا و جوش

زو یعنی از او و او انسان است. بحر یعنی دریا و صفرا، سابق براین معتقد بودند که چهار ماده اصلی در بدن هست: یکی خون و دیگری سوداوسومی بلغم و چهارمی صفرا است. این چهار ماده باید در حالت تعادل باشند. اگر هریک از این چهار عنصر از حالت طبیعی خارج بشوند نوع بیماری که بوجود میاید متفاوت است. کاری که صفرا میکند وقتیکه از حالت معمولی زیاد میشود خشمناکی ،غضبناکی ،حسادت و زیاده طلبیهائی بیهوده و در اثر آن پریشانی و اضطراب بشخص دست میدهد. جوش که اینجا آورده یعنی آشفتگی در بدن. در انسان شور انگیزی ایجاد میکند و دل شوره میزند و نگران است. میگوید وقتی آن علم الهی را بدست آوردی قوی ترین این موجودات مثل این شیر وپلنگ و اینها در برابر تو حقیر هستند و مثل یک موش میشوند. در مصراع دوم میگوید نهنگی با آن عظمت در دریا ها وقتی تو را میبیند بپریشانی و اضطراب و نگرانی میافتد. باز هم میخواهد قدرت کسی را که این علم الهی را پیدا کرده نشان یدهد.

1033          زو پری و دیو سـاحل ها گــرفت            هر یکی در جای پنـهان جـا گرفت

زو یعنی از او و از انسان. دیو و پری زشتی ها و زیبائی ها در افسانه ها هستند. هردوی آنها دیده نمیشوند و آنها پنهان شده اند. ساحل گرفتن یعنی از چیزی کنار گرفتن و از ساحل دور شدن. این دیو وپری از این انسانی که توانسته بود علم الهی را کسب کند دور شدند و هر کدام در جائی پنهان شدند.

1034          آدمی را دشــمن پــنـهان بسـیست            آدمـیّ با حــذر عــاقــل   کسـیـست

حذر یعنی احتیاط. آدمی با حذر یعنی انسان محطات. خیلی از اوقات که میخواهند از کسی ایراد بگیرند میگویند این آدم خیلی محطات است. اتفاقا خیلی خوب است که محطات است یعنی خودش را بیهوده بخطر نمیاندازد اول چشم دلش میبیند و مطمئن میشود و بعد جلو میرود. این احطیات کردن یعنی حذر کردن. یعنی خود را بخطر نیانداختن است. میگوید انسان دشمنان پنهانی خیلی زیاد دارد. همه خواهشهای نفسانی و همه خواستها و امیال شیطانی ما که دیده نمیشود و در درون ما هست اینها دشمنان و دیوهاو شیطانهای ما هستند و در زندگی مزاحم بوده و باعث گمراهیهای ما میشوند. انسان عاقل و خردمند وکسانیکه ان خرد حقیقت جو را پیروی کرده و رشدش داده حذر میکند و خودش را از این امیال نفسانی دور نگه میدارد.لذا این دیوهائی مثل حرص وآذ  طمع و زیاده طلبی و تکبر و دروغ وحسادت و اینها همگی دشمنان انسان هستند که مخفی هستند ولی موجود هستند که ما فقط از طریق ریاضت میتوانیم از آسیب آنها در امان بمانیم و ریاضت همان (نه)گفتنهاست

1035          خــلقِ پـنـهان زشـتشـان و خوبشان            مـی زند بـر دل بِــهــر دم کـوبشان

خلق پنهان اشاره بفرشتگان و شیطانهاست که دیده نمیشوند. اگر این دو کامه را گسترش بدهیم میشوند شیطان صفتان و فرشته صورتان.  در مصراع دوم کوبشان یعنی ضربه آنها.  میگوید مخلوقات پنهانی یعنی آنهائی که از ما پنهان هستند عبارتند از شیاطین و هم چنین فرشتگان. شیطان به زشتیها امر میکند و فرشته ها به خوبیها امر میکنند. آنها مرتب بر دل ما کوبه میزنند. یکی میگوید خوبی بکن و آن یکی میگوید زشتی بکن. ما آنها را نمیبینیم ولی کوبه های آنها را حس میکنیم. وقتی بدل انسان میافتد که کار نیکی انجام بدهد این کوبه ایست که فرشته باو میزند و وقتی کار زشتی انجام میدهد آن کوبه ایست که شیطان باومیزند. وسوسه های گناه از سوی شیطان و شیطان صفتان یا برعکس الهام کار نیک از سوی فرشته و فرشته صفتان همیشه هست و ما باید ببینیم که ما بکدام یک از این دو ضربه ها را متمایل هستیم. از ضربه های زشت و از ضربهای خوبشان خواه ناخواه در زندگی ما در طول عمرمان اثرگذاریها میشود و این مخلوقات که بر ما اثر میگذارند و در درون ما هستند شیطان صفتان و فرشته صورتان همیشه در حال کوبه زدن بما هستند و ما باید محطات باشیم و انتخاب درست برای زندگی خودمان بکنیم.

1036          بـهـر غسل ار درروی درجویبار            بـر تـو آســـیــبـی زنــد در آب خار

1037            گـرچه پنهان خار درآبست پست            چونکه در تو میخَلــَد دانی که هست

غسل در اینجا بمعنی آب تنیست. در بیت دوم پنهان خار یعنی خار پنهانی. پست اینجا بمعنی آب گود. میخلد یعنی فرو میرود. میگوید بطور مثال اگر تو برای آب تنی وارد جوی آبی بشوی آن خاری که در ته آب وجود دارد نمیبینی ولی آن خار در تو فرو میرود و تو را مورد آسیب قرار میدهد و وقتی بپای تو فرورفت آنوقت میفهمی که در این آب خاری وجود دارد و از وجود آن با خبر میشوی و تا اینکه این خار به بدنت فرو نرفته از وجودش با خبر نمیشوی و آن شیطان و دیوی که در وجود توست تا اینکه بتو ضربه نزند مبادرت و اقدام بکار زشت نمیکنی. تو باید خودت را بشناسی و بدانی چه چیزهائی در درونت وجود دارد. آن چیزها باتو در ارتباط هستند وتو هم با آنها در ارتباط هستی. خود شناسی باین معنی ست که منجر میشود بخدا شناسی. این خودشناسی پایه و اصل زیر سازی عرفان است و بسیار مهم است در خود فرو رفتن و خود را شناختن ولی شما بیرون خودتان را میشناسید باید درون خودتان را هم بشناسید

1038           خـار خـارِ وحَــیــهــا و  وسوسه            از هزاران کس بُوَد نَـی یک کــسه

خار خار در اینجا منظور میل و خواهش بچیزی داشتن  است. حالا چه بامر خوب و یا امر بد. وحی در مصراع اول عبارت از پیغامها و الهامهائی هست خوب هستند و بمن رسیده در برابرش وسوسه است. وسوسه مال شیطان است که آن اندیشه هائی که سبب گمراهی میشود. وحی که میرسد اندیشه هائیست که میرسد که شما کارهای نیک انجام بدهید و بسوی نیکوئی بروید. وسوسه ای که بشما میرسد اندیشه هائیست که بخاطر شما میرسد که بسوی زشتی و راه غلط بروید وحی آنطور نیست که حتما از طرف خدا برسد بسیاری از وقت ها به بندگانش هم وحی میرساند. یعنی بدل افتادن است. بدلتان میافتد که زشتی کنید و بدلنان میافتد که کمک کنید و خوبی کنید.

1039           باش تا حسـهـای تو مُـبــدل شود            تــا ببیــنـیــشان و مشـگل حــل شود

باش یعنی صبر کن. مبدل شود یعنی تبدیل شود یا دگرگون شود و تغییر پیدا کند. برای اینکه این حس هائی که ما داریم همه مادی و حیوانیست. اگر ما این احساسهای پنج گانه را داریم حیوانات دیگر هم دارند و این حسها حیوانیست. ولی صبر کن که این حسهای حیوانی تو تبدیل شوند به احساس انسانی و حتی برتر که حسهای خداوندی و الهی شود وآنطور تغیر پیداکند در اثرترک کردن نفس اماره. بر اثر آن کاری که خرگوش میخواهد بکند در ازبین بردن شیر. یعنی عقل خرد جوی میخواهد آن شیر نفس اماره را بیچاره بکند. اگر تو بتوانی شیر نفس اماره را از پای در بیاوری انوقت حسهای تو مبدل شده است.حالا این افکارها, وسوسه ها, خوبیها, و بدی ها, دغلها از شیطان صفتها, از فرشته صورتان و از بقیه ها که یکی دوتا نیست و در اجتماعی که داری زندگی میکنی هزاران کس هستند که تو ممکن است نشناسی از همه اینها تحت تاثیر هستی و برای اینکه تو بتوانی تشخیص بدهی که کدام ازاین حسها خوب است و کدام بد حس تو باید تبدیل پیدا کند آنوقت مشگل تو حل میشود.

1040           تــا سـخـنهایِ کـیان رد کرده ای            تــا کـیـان را ســرور خود کرده ای

بعد از اینکه حس تو مبدل شد و مشگلت حل شد و ضربه های خوب و بد را توانستی از هم تشخیص بدهی انوقت میبینی سخنهای چه آدمها وبزرگان  خوبی را  رد کرده ای. کیان در مصراع اول یعنی آدمهای خوب. و کیانی که در مصراع دوم است یعنی آدمهای بد. و باز خواهی فهمید که چه شیاطینی را سر مشق خودت کرده ای. و چه شیاطینی را تو سرور خودت کرده ای.  حالا مولانا بداستان بر میگردد.

1041          بعد ازآن گفتندای خرگوش چُست            در مــیــان آر آنچِ در ادراک توست

فعلِ گفتند بر میگردد به نخجیران. چُست یعنی چالاک. در میان آر یعنی با ما در میان بگذار. آنچه در انیشه است و در ادراک و فکر تو است با ما بگو تا ببینیم چکار میخواهی بکنی.

1042          ای که با شــیری تودرپیچیده ای            بــاز گــــو رایـــی  که انــد یـــشۀ 

در پیچیده ای یعنی در افتاده ای. خرگوش باین توانائی و شیر بآن قدرت و این خرگوش با او درافتاده یا عقل خردجو که با نفس اماره در افتاده ای بما بگو که چگونه میخواهی این شیر را از پای در آوری؟ و بما بگو چه تدبیری و چه چاره ای فکر کرده ای؟  فراموش نشود که این سوالها را جان دارد از عقل میکند. خرگوش عقل بود و شیر نفس اماره و نخجیران جان بود. این جان همیشه از خودش میترسد که از دست برود.

1043          مشورت ادراک وهوشیاری دهد            عــقــلها  مر عــقــل را یــاری  دهد

میگوید مشورت کردن مشورت کننده را کمک میکند و هوشیار تر میکند که هرچه بفکر خودتان رسید خودرای نباشید. بعد باید باکسی مشورت کنید که او را بشناسید. وقتی با آدمهای درست مشورت کردید این عقل ها همدیگر را کمک میکنند و شانس اشتباه را کم میکند.

1044          گفت پـیـغمبر:بکن ای رای زن             مشــورت کــا لــمُسـتــشارُ مــو تَمَن

اشاره به پیغمبر اسلام است. در اینجا رایزن یعنی مشورت کننده. در مصراع بعد مستشار یعنی کسیکه طرف مشورت قرار میگیرد. کالمستشار یعنی که المستشار. مو تمن یعنی قابل اعتماد. آدمیان با کسانی مشورت میکنند که بآنها اعتماد دارند

1045          گفت هر رازی نشاید باز  گفت             جُفت طاق آید گـهـی گه طاق جـفت

گفت یعنی خرگوش گفت. در مصراع دوم جفت کنایه از خوش آیندهاست و طاق کنایه  از پلیدیهاست. خرگوش گفت شایسته نیست که هر راضی را باز گو کرد برای اینکه بعضی وقتها جفت طاق میاید و بعضی وقتها طاق جفت. این جواب خرگوش اشاره است به بازیی که بچه ها در قدیم میکردند. باین طرتیب که بچه ای چند عدد سنگ ریزه در مشت خودش میگذاشت و میبست و بچه دوم باید حدس میزد که تعداد سنگ ریزه ها جفت است و یا طاق. این بازی روشن است که بعضی وقتها جفت در میاید و بعضی وقتها طاق. حالا اگر جواب صحیح بدهی و بگوئی جفت و جفت باشد این برای شما خوش آیند است و اگر بگوئید جفت و طاق بیاید آنوقت ناراحت میشوید. گاهی دوست دشمن شما میشود ودیده شده که حتی دشمن دوست شما میشود. پس بهر دوستی هم نباید صد در صد اطمینان و امنیت را احساس کرد. این یاد آور کلمه حذریست که قبلا ذکر آن گردید باید خذر کرد و با هر کسی مشورت نکرد. وقتی شما با یک دوستی مشورت میکنید و دوستت ببیند با این کاری که تو میخواهی انجام بدهی داری از او جلو میافتی آنوقت جوری با شما صحبت میکند که شما آن کار را نکنی. ممکن است دوست امروز شما دشمن فردای شما باشد. این خیلی در زندگی مهم است. من دوستم را روز بروز با او حساب میکنم و روز بروز هم او را مورد مطالعه قرار میدهم برای اینکه ممکن است فرداعوض بشود     توجه اینکه مولانا همیشه در حال نصیحت کردن همه ماست. این عرفان بگوشه ای خزیدن و کار نکردن و مفت خواری کردن نیست. عرفان درس زندگیست. عرفان راه بهتر زندگی کردن است. ای کاش همه میدانستند.

1046          از صــفا گـر دم زنی با آیــنــه              تــیــره گــردد زود بـــا مــا  آیــنـه 

دم زنی یعنی سخن بگوئی. اگر در برابر آینه با صداقت با صفا و براستی حرف بزنی تو داری با صفا صحبت میکنی ولی بخار دهنت که موقع حرف زدن بیرون میاید و به آینه میخورد آینه را کدر میکند. درست است که تو داری باصفا  با دوستت صحبت میکنی ولی آینه دل دوستت هم ممکن است تیره شود آنوقت حتی ممکن است که راز تو را هم فاش کند. مشورتی که با او میکردی راز تو بود ولی او دلش تیره شد و حتی رازت را هم فاش کرد.

1047          در بـیـان این سه کـم جنبان لبت            از ذِهـاب و از ذَهــب وز مــذ هــبت

کم جنبان لبت یعنی کمتر حرف بزن. کلمه ذهاب در اینجا بمعنی رفتن و مقصد است. ذهب بمعنی طلاست و اینجا دارائی و مال است. مذهب یعنی راه و روش. مولانا میگوید از سه چیز کمتر سخن بگو “البته این حرفا صحبتهای مولاناست که از زبان خرگوش بیرون میاید در مقابل نخجیران که از او راز  کارش را جویا شده بودند.” چیز دوم از کاری که در آینده میخواهی بکنی  و یا مقصدی که در نظر داری در آینده بروی وازآئین و عقیده خصوصیت صحبت نکن. ارتباط تو با خداوند تو یک رابطه خصوصیست و باید آن را افشا و برملا نکنی. مردم بد زیاد هستند و اگر از این سه چیز با خبر شوند قطعا بزیان تو تمام میشود.

1048         کین سه را خصمست بسیاروعدو            در کــمـــیــنــت  ایستــد چون داند او

خصم و عدو هردو بمعنی دشمن است. بسیاری از مردم اگر بدانند که تو چه داری و چه میخواهی بکنی و چگونه فکر میکنی و با چه کسانی رابطه داری و چه نقشه ای در زندگی داری ممکن است که افکار و روابطی که داری آنها بدانند همه اش بزیان تو تمام شود. مردمی هستند که در کمین تو میاستند و خودشان را پنهان میکنند و در سر راه زندگیت بنا به مصلحت خودشان یک مرتبه ظاهر میشوند و مخل آسایش و زندگی تو میشوند. کاری که میخواهی بکنی افکار و عقیدهایت را از مردمی که نمیشناسی پنهان کن. آدمها عادت دارند که زیاد حرف میزنند. همیشه زیاد حرف زدن بیهوده حرف زدن است. حرف را آن اندازه بزن که گفتنش ضروریست. اگر نگوئی نشود ولی وقتی که رعایت نمیکنی و پرگوئی میکنی آنوقت خودت را باصطلاح لو میدهی و همه این چیزهائی که مولانا میگوید که جزو راز است و نباید بکسی بگوئی آشکار میکنی.

1049          ور بــگــوئــی با یکی دو الوداع            کُـلُّ سرٍّ جاوَزَ الِا  ثـــنَـــیـــنِ شــاع

وداع یعنی خدا حافظی. اکر تو راز خودت را بیکی دو نفر بگوئی دیگر باید با راز خودت خداحافظی کنی و دیگر راز نیست چون همه از آن ببعد میدانند. در مصراع دوم مولانا یک حرف دقیق تری میزند که بسیاری از خوانندگان مثنوی معنی آن را درست درک نمیکنند. کلُ یعنی همه. سرٍ یعنی رازها. جاوَزَ یعنی تجاوز کند. الا ثنین یعنی دو تا. شاع یعنی شیوع پیدا میکند. میگوید اگر کسانیکه سِرّ تو را میدانند اگر از دونفر تجاوز کند آنوقت است که تمام اسرار تو فاش خواهد شد و همه جا شیوع پیدا میکند. این کلمه دو تا منظور دو نفر نیست  و این دوتا لبان خودت است. یعنی رازی که از دوتا لبت بیرون آمد دیگر راز نیست و بدان که همه خواهند دانست . با راز خودت الوداع کن. فرق الوداع و خداحافظی اینست که الوداع یک خداحافظی طولانیست و وقتی بکسی الوداع گفتی تو دیگر برای مدت طولانی او را نخواهی دید و خدا حافظی یک دوری موقتیست.

1050          گــر دو سه پرّنده را بــنـدی بهم            بر زمــیــن  مانــنـد مــحـبوس  از اَلَم

الم یعنی رنج و نا راحتی.خرگوش باز در جواب نخجیران که گفته بودند با ما مشورت کن و ما میتوانیم بتو کمک کنیم میگوید. اگر سه تا پرنده را بهم ببندید آنها دیگر نمیتوانند پرواز کنند ودر رنج وعذاب محبوس میشوند.

1051          مشورت دارند سرپو شیده خوب            در کـنـایــت با غــلط  افـکـن مشوب

سرپوشیده  یعنی سر بسته خیلی خوب دارند با هم مشورت میکنند. کنایت یعنی ایما و اشاره. با غلط افکن یعنی بینندگان این صحنه را گمراه کردن. مشوب یعنی سر گردانی و سرگردان کننده. مولانا میگوید اما اهل بصیرت آنهائیکه عقل حقیقت جو دارند و آنهائیکه چشم دل و بینش دارند این پرندگان را درک میکنند که اینها بازبان حالشان دارند با هم مشورت میکنند مشورتی رمز آمیز. این مشورت رمز آمیزی که دارند میکنند سبب میشود که بیننده را که دشمن خود میدانند بغلط بیاندازند و او را بگمراهی بیفکنند و وقتی اسیر کننده در خواب و خیال این هست که چه خوب این پرنده ها را اسیر کرده یک مرتبه گروه همگی با هم پرواز میکنند و میروند. اول این پرندگان ساکت هستند و بعد دور هم جمع میشوند و صداهای مخصوص از خودشان در میاورند . وبعد همگی با هم پرواز میکنند. میگوید بیائیم و از این پرندگان یاد بگیریم و واقعا وقتی مشگلی برایمان پیش میآید مثلا اگر چند نفر با هم شریک هستیم و یک وقتی مشگلی برای این شرکت پیش بیاید اگر دور هم جمع شویم هریک از این شرکاء بحث میکند که همه تقصیرها بگردن چند شریک بقیه است و همه میخواهند که تقصیر را گردن دیگری بیاندازند و نمیگویند حالا چه بکنیم که شرکت را نجات دهیم و چاره جوئی کنند. برعکس همگی مشغول دادو بیداد ودیگران را مقصر دانستن هستند. و طوری بهم میریزند که اگر قرار نبود که شرکت ورشکسته شود حالا دیگر خود بخود در اثر نادانیهای شرکاه قطعا بورشکستگی دچار خواهد شد.

1052          مشورت کـردی پـیـمبر بسته سر            گفــته ایشــا نَش جـواب و بـی  خبر

کردی  حالت استمرار را میرساند و مشورت کردی پیمبر یعنی پیغمبر همیشه مشورت میکرد. یکی از ویژیگی های پیغمبر اسلام این بود که همیشه با یارانش مشورت میکرد. بسته سر یعنی سر پوشیده. گفته ایشانش یعنی  میگفتند او را و جوابش را میدادند. بی خبردر اینجا  یعنی بی خبر از هدف پیامبر. این پیغمبر اسلام مشورت میکرد ولی جوری مشورت میکرد که یاران او نمیفهمیدند راجع بچی و راجع به چه زمانی  مشورت میکند. مشورت او طوری بود که جواب خودش را میگرفت بدون اینکه اصل موضوع مشورت را افشا کند.

1053          در مِــثــالی بسـته گـفتی رای را            تا نــدانــد خـصم  از سَــر  پــای را

بسته یعنی سر بسته. رای هم بمعنی نظر است. خصم یعنی دشمن و سر از پای ندانستن یک اصطلاح است و یعنی شنونده سر در نمی آورد که برنامه پیامبر چیست و میخواهد چه بکند. او در یک مثال دیگری که میزد نظر خودش را در یک مثالی میاورد و بمخاطب عرضه میکرد و جواب میگرفت بدون اینکه طرف مقابل باصل خواسته پیامبر پی ببرد.

1054          او جواب خــویش بگــرفتی ازو            وز ســوئالش مــی نــبــردی غیر، بو

او در اول مصراع یعنی پیامبر. او دوم یعنی شخص طرف مشورت. غیر یعنی بیگانه و نامحرم. و بو یعنی بو بردن و فهمیدن. با این روشی که پیغمبر اسلام داشت پاسخ خودش را از طرف مشورتش میگرفت بدون اینکه آن شخص پی ببرد. حتی اگر طرف مشورت میخواست یک اشکالی بیاندازد که اورا گمراه کند این را هم میفهمید و درزمیگرفت. بهر صورت ازحرفهائی که مشورت کننده ها باو میگفتند بهره برداری میکرد. مولانا در اینجا در مورد نحوه مشورت کردن هم ما را نصیحت و پند و اندرز میدهد. بقیه داستان در قسمت ششم

Loading