37.1 حکایت نخجیران و شیر – قسمت سوم

971          شیر گفت آری  و لـیــکـن هـم ببـیـن            جـهــد هــای  انــبــیــآ و مــؤ مـنـیـن

شیر گفت آری من قبول دارم ولی نگاه کنید و ببینید که این انسانهای کامل و این پیشوایان ما که نزدیکترین بخداوند بودند بامید تنها توکل ننشسته اند. توکل کردند ولی بدنبال کار هم رفتند. شما چرا آنها را سرمشق خودتان قرار نمیدهید. وقتی ما تاریخ انبیا را میخوانیم می بینیم هر یک بنحوی کار داشتند. یکی بنائی میکرد و یکی خشت مالی میکرد دیگری برای کشاورزان بیل میزد و دیگری در کارگاه رنگرزی کار میکرد. همه اینها کار میکردند در صورتیکه اینها توکل ناب و خالص هم داشتند و از مردم عادی بیشتر بخدا تکیه داشتند

972          حق تـعـالی جـهـدشان را راست کرد            آنـچ دیـدنـد از جــفــا و گـرم و سرد

مولانا بزبان شیر گفت توکل بپروردگار با کار و کوشش منافات و مغایرت ندارد و اگر بروی کار و کوشش بکنی که توکل را از بین نبردی و باطل نکردی. هر کس توکل را شعار خود بنهد لازم نیست که دست از کار و کوشش بکشد. باید حتما کار و کوشش هم بکند. کار و کوشش بی توکل و یا توکل بی کار و کوشش پسندیده نیست و ای کشاورز اول کشت کن و بعد تکیه بخداوند کن و توکل کن که آفت بمحصولت نزند و یا سائقه آن را آتش نزند و غیرو. از این ببعد دیکه دست من از چاره کوتاه است و من بتو توکل میکنم ولی من کار خودم راکرده ام. آنچه از پیامبران در این بیت از جهد و کوشش  جهت پیشرفت مقاصدشان در روزگار دیدند زمانیکه میخواستند مقاصد و هدفهایشان را بپیش ببرند به آنها خیلی ستم شد وجفا دیدند و ظلم زیادی را تحمل کردند و خداوند تلاش آنها را بثمر رسانید و پاداش عملشان را بآنها داد. پس کوششی که آنها کردند بی فایده نبود. اگر فقط توکل میکردند و میرفتند کنار مینشستند میان همه آنها یک پیرو هم پیدا نمیکردند.

973          حیــلهاشان جــمـله حــال آمد لطیف            کـُلّ شَــی اِن من ظَریف هُو ظــریف

حیله اینجا یعنی تدبیر. کلمه حیله و یا مکر بعضی وقتها بار منفی دارد و و بعضی اوقات بار مثبت دارد. اگرقصد از مکر چاره اندیشی باشد بار مثبت دارد و اگرقصد  فریبندگی و گول زدن باشد بار منفی دارد. حتی خداوند هم مکار است یعنی بزرگترین تدبیر کنندگان و بزرگترین چاره اندیشان است. جمله حال در اینجا یعنی در هر حالتی و در هر وضعی و در هر شرایتی. آمد لطیف در اینجا یعنی خوش آیند و دل نشین. در مصراع دوم کل شَی یعنی هر چیز. من  یعنی از. ظریف یعنی ظریف میباشد. هویعنی او و آن. مولانا میگوید همه تدبیر هائیکه این انسانهای کامل کردند بثمر رسید و در هر حالتی دلپذیر و دلنشین بود و این حالات ظریف و لطیف و دلنشین از جانب خداوندگار بآنها ارزانی داده شد. خداوند خودش لطیف است و بنا براین لطف ارزانی میاورد. هر چیزی که از لطیفی بیاید آنهم لطیف است.

974          دامـهاشــان مــرغ گــردونی گرفت            نقصــهــاشان جـملـه افــزونی گرفت

کلمه دامهاشان یعنی تدبیر هاشان و یا چارهاشان. مرغ گردونی یعنی مرغ عالم بالا و یا مرغ معنوی و اسرارغیب. اسرار غیب مثل مرغان معنی هستند که در عالم غیب در پروازند و برای گرفتن این مرغان معنوی هم باید دام انداخت یعنی معنویت را بدست آورد. وقتی گفته میشود که مرغ معنویت را بدست آوردید یعنی معنویت را بدست آورده اید. در مصراع دوم میگوید این انسانهای کامل و یا اولیامان و پیغمبرانمان اول زمان تولد کامل نبودند و نقصهائی داشتند. نقصهای آنها هم بزودی بسوی افزونی رفت . آنها از لطف خداوند نقصهاشان کلا بسوی کمال رفتند. برای اینکه این مرغهای کمال را شکار کردند.

975          جـهـد مـی کــن تــا تــوانـی ای کیا            در طــریــــق انـــبـــیــا  و او لـــیــا

 کیا بمعنی بزرگوار و بزرگمنش. در طریق یعنی در راهِ. حالا مولانا این حرفها را از دهان شیر میگوید. میگوید ای بزرگوارو ای عالی مقام تا آنجا که میتوانی راه و روش انسانهای کامل را بگیر. این انسانهای کامل جهد و تلاش میکردند همراه توکل و راه اینها را بگیر.

976          با قضــا پــنــجه  زدن نبود  جِهـاد            زانکه این را هم قــضــا برما  نــهاد

پنجه زدن یعنی ستیزه کردن و جنگ کردن. جهاد از کلمه جهد است یعنی تلاش در راه حقیقت. در مصراع دوم این جهاد در راه حقیقت را هم خود قضا و قدر بر ما نهاده. مولانا میگوید جهادی که من میگویم و بان اعتقاد دارم مقابل روی یاروئی و جنگ و ستیز کردن با قضا و قدر نیست و جهادی که من میگویم باین معنی نیست که بروید و با قضا و قدر بجنگید. بعقیده من با قضا و قدر ستیزه و جنگ کردن این کوشش و جهاد حساب نمیشود. زیرا که همین جهاد یعنی همین کوشش در راه حقیقت را قضا و قدر بر دل ما نهاده یعنی بر ما مقدر شده که این کوشش در راه حقیقت را بکنیم و این هم در وجود همه ما هست و هیچ کس نیست که بگوید که من طالب دانستن حقیقت نیستم. همه افراد این سوأل را پیش خودشان دارند که این حقیقت چیست؟ حقیقت این جهان چیست و یا حقیقت این آفرینش چیست؟. حالا کوشش در راه یافتن پاسخ این پرسشها برای رسیدن بحقیقت این را هم خداوند مقدر کرده و بر دل ما نهاده است. من نمیگویم که با اینها بجنگید. ستیزه جنگیدن با قضا و قدرنیست بر عکس کسی که دست از تلاش بکشد و کوشش نکند و بگوشه ای بنشیند آنوقت با قضا و قدر پنجه در افکنده و بستیزه درآمده است. بگوشه ای خزیدن و بامید روزی توسط دیگران رسیدن و یا عاطل و باطل ماندن و سربار دیگران شدن و طوفیل زندگی دیگران شدن این مخالف جهت قضا و قدر است.

977          کافِــرم مـن گر زیان کردست کس            در رهِ ایــمان و طــاعــت یـک نَفَس

ایمان یعنی باور مندی. طاعت در اینجا کوشش کردن و کارکردن و مطیع امر خداشدن است. امر خدا اینست که کار بکن و مطیع او بشو. این عبادت با آن عبادتی که همه میدانند فرق دارد. تا صحبت از عبادت میشود همگی فکر میکنند که باید بروند در عبادتگاه خودشان مثل مسجد و با کلیسیا و شروع کنند به ورد خواندن. عبادت از عبد است و عبد یعنی بنده و بندگی کردن. طاعت یعنی اطاعت امر خدا را کردن. امر خدا در این موردی که در بحث ما هست یعنی کار کردن. در این بیت میگوید من کافرم اگر کسی یک لحظه در راه باورمندی و اطاعت از امرخداوند برای کار کردن زیان دیده باشد.  اگر زیان دیده باشد من کافرم. این محال است که کسی در راه اطاعت خداوند و باور باوگام بردارد و گرفتار زیان و ضرر شده باشد.

978          سرشـکسـته نیسـت این سررا مبند            یک دو روزی جـهد کــن باقی  بخند

در اینجا آن اصطلاح که بین عوام هستش که سری که شکسته نیست نباید دستمال ببندی بهانه نیار. بعضی ها بعنوان اینکه سرم درد میکند بسرشان دستمال میبندند و میگیند که سرم شکسته و نمی توانم کار کنم و این بهانه است. بهانه نیار و باید بروی و کار کنی.  کجا هستند کسانیکه فکر میکنند که عرفان یعنی گوشه نشستن و بسوراخی خزیدن و اصلا در اجتماع نیامدن و کار نکردن است؟؟. تصور نکنید که عرفان تنبلی ست برعکس عرفان مخالف تنبلی است. مولانا میگوید افرادی که برای بهانه کار نکردن دستمال بسر میبندند که کار نکنند اینها جبری هستند. اصلا جبر بمعنی شکسته بندیست. حالا مولانا با یک کلمه جبر بمعنی شکسته بندی آورده و میگوید ای کسی که تمام بدنت سالم است و قوای همه کاره تو معیوب نیست و همه کاری را میتوانی انجام بدهی خودت را از کار نیانداز و سرت را دستمال نبند و بهانه نیار. آن پا و یا دستی که در واقع شکسته شده بسته بندی میکنند و تو که هیچ شکستگی نداری چرا جبری میشوی؟. 

979          بـد مُحالــی جُســت کو دنیا بجُست            نـیـک حـالی جُسـت  کوعقبی بجُست

محال یعنی غیر ممکن و بد محال یعنی چیز بدِ غیر ممکن. عقبا بجُست یعنی نیک فرجامی بجست و سر انجام عمرت نیک باشد. فرجام یعنی عاقبت. وقتی سخن مولانا باینجا میرسد که مرتب کار کردن را توصیه میکند از بیم آنکه گروهی گمان نکنند که منظور مولانا از کار کردن دنیا پرستیست و میگوید منظورم اصلا دنیا پرستی نیست و این را توضیح میدهد. کار کردن با دنیا پرستی بکلی با هم فرق دارد. کار کردن یعنی بدست آوردن نیازمندیها برای ادامه زندگی بطور سالم. ولی دنیا پرستی یعنی دنیا را پرستش کردن مثل اینکه خدا را میپرستند. کسیکه دنبال دنیا رفت و پرستید و آنرا جویا شد بیگمان یک چیز نشدنیِ نا ممکنِ بدی را انتخاب کرده. یعنی این دنیا وفا نمیکند و اینطور نیست که وقتی تو دنبالش رفتی تو را راحت بگذارد.تو تا آخر عمرت باید تلاش کنی و تلاش کنی و بدست بیاوری و روی هم بگذاری تا آخر و هیچوقت هم استفاده نکنی  تا آخر سر ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد. پس تو ای خواجه نیک فرجام نیستی. وقتی انسان مفهوم حرفهای مولا نا را توجه کرد و بفهمید آنوقت نیک حالی پیدا میکند یعنی اگر حال خوش نیک فرجامی را جستجو کند,عاقبت خوشی در انتظارش است.

980          مــکــرها در کسب دنیا بارِد است            مــکــر ها در ترک دنـیــا وارد است

مکرمعانی مختلف دارد در مصراع اول بمعنی تدبیر است ولی در مصراع دوم یعنی حیله گری و فریبندگی و دارای بار منفیست در حالیکه در مصراع اول بار مثبت دارد. بارد از برودت بمعنی سرد و بی مزه وبی لطف و نا خوشایند است. در مصراع دوم ترک دنیا در اینجا بمعنی گوشه گیری نیست بلکه بمعنی نپرسدیدن دنیا ست. این منطقی نیست که خداوند این دنیا را با نعمتهای فراوان بیافریند برای انسان و بعد بگوید و یا بخواهد که ای انسان برو وتارک دنیا بشو. کلمه وارد است یعنی پسندیده و جایزاست. میگوید این مکری که حرص و آز در بدست آوردن این دنیا باشد یک چیز سردِ بی لطفِ بی مزه است در صورتیکه (در مصرع دوم) تدبیر ها و چاره ها در ترک کردن حرص و آز در این دنیا پسندیده است.

981          مکـرآن باشد که زندان حفره کرد            آنکه  حفره  بست آن مکریست  سرد

حفره کردن یعنی راه مخفی زدن که از یک جای بستای به بیرون زده شود مثلا از زندان. میگوید چاره جوئی وتدبیری رواست که زندان را سوراخ کنی و روزنه ای بجهان آزاد بگشائی و خود را از این تنگاه زندگی پستِ فرومایه پر از حرص و آز نجات بدهی و بروی آزاده شوی و این مکر خوبیست. ولی آنکسیکه که در آن حفره موجود را هم مسدود کند او برای همیشه در زندان باقی میماند و این بسیار ناخوش آیند است. تدبیری ناخوش آیند و نا روا که ما را بیشتر و بیشتر زندانی کند و راه فرار را بر ما ببندد.

982          ایــن جـهـان زنـدان و ما زندانیان            حُـفره کن زنــدان و خود را وارهان

میگوید این دنیا مثل زندان است و ما هم مثل زندانیان این زندان هستیم. بشکاف و سوراخ بکن  و یک نقبی بسوی جهان معنویت بزن و خودت را رها کن. یعنی ما در این جهان زندانی نفس اماره خودمان هستیم  آن نفس اماره ای که درون ماست. پس باید تیشه ای بدست بگیریم که این نفس اماره را بشکنیم. آن تیشه ریاضت است. ریاضت یعنی مقاومت کردن در برابر کارهای نا درست. هر چیزی که نا درست است نفس اماره درون میگوید انجام بده و باید باین نفس گفت نه. هر نه ای که بگوئی مثل یک تیشه زدن به این اسب وحشی نفس اماره است. بسوی نیک انجامی نقبی بزنیم تا از اسارت این نفس اماره امر کننده بچیزهای زشت بیرون بیائیم. عرفان میگوید وقتی که از نفس اماره  آزاد شدیم بسوی خدا میرویم بدون اینکه مرده باشیم.

983          چــیست دنـیـا  از خدا غـافل  بُدن            نــی قماش و نـقـره و مـیــزان و زن

قماش یک کلمه عام است. فقط بمعنی پارچه نیست. هرچه وسائل داخل منزل است بآن میگویند قماش. نقره اینجا سمبل پول و ثروت و مال است. میزان اندازه و مقدار دارائی. زن اینجا حرمسراست. بعضی ها تمام افتخارشان در زندگی اینست که من چه وسائل خوبی در زندگیم دارم. تمام وسائل سر سفره ام از نقره جواهر نشان است. وسائل آشپزخانام در شهر تک است. اینقدر ثروت و ملک دارم. چندین ویلا در اقصا نقاط دنیا دارم. یک حرمسرای خوب هم دارم. چقدر زنان زیبا روی آنجا هستند. میگوید چیست این دنیا؟ دنیا این نیست که پی این نقره و قماش و حرمسرا رفته باشی. دنیا از خدا غافل بودن است. وقتی از خدا بی خبرو غافل میشوی انوقت هست که پی این چیز های زیادی غیر لازم هستی. اینکه گفته میشود که دنیا پرست نشو یعنی قماش پرست و نقره پرست ومال پرست و حرمسرا پرست نشو.

984          مــال را کز بهر دین باشی حَمول            نِعمَ مـال و صــالــحُ خواندش رسول

دین اینجا دستور خداوند است و هیچ ارتباطی با مذهب خاصی ندارد. حمول یعنی بسیار حمل کننده اگر کم حمل کند میشود حامل. در مصراع دوم این کلمات عربی: نعم یعنی خوب است. صالح یعنی شایسته. رسول اینجا پیامبر اسلام است.  پیامبر اسلام میگوید چه نیکوست مال شایسته برای بنده شایسته. اگر مال و ثروت را طبق دستور خداوند و قوانین خداوند مالک شوی همان مالیست که پیامبر اسلام گفت که  چه نیکوست مال شایسته برای بنده شایسته.

985          آب در کــشتی هلاک کشتی است            آب  اندر زیر کشتی  پُشــتــی  است

پشتی یعنی پشتیبان و نگهبان. اگر که این آب آنقدر زیاد شود که در کشتی بریزد کشتی غرق خواهد شد اگر آب باندازه ای باشد که کشتی بگِل ننشیند آنوقت این آب پشتیبان کشتی هم میشود و کشتی را حمایت هم میکند. آب همان آب است یک جا غرق میکند و یکجا پشتیبان و حمایت میکند. این آب مال دنیاست. اگر آن قدر بدست آوردی که کشتی زندگیت بگل نمی نشیند ودرحال حرکت است بسیار خوب است ولی اگر بیشتر و بیشتر بخواهی و دنبالش هم بروی آنوقت آب بیشتر میشود و بجائی میرسد که کشتی زندگیت را غرق میکند.

986          چونک مال و مُلک رااز دل براند            زآنسلیمان خویش جزمسکین نخواند

سلیمان سمبل قدرت و ثروت بود و درست است که سلیمان در افسانه هست ولی سلیمان واقعا وجود داشت. چه شد که افسانه شد از بسکه شاخ و برگش دادند و در طول زمان چیزهای دگر باو اضافه کردند ولی سلیمان بود او با اینهمه قدرت و قصور عالیه وجاه و جلال و شکوه و خدم و هشم که داشت میامد و حصیربافی میکرد و این سبد حصیری را که بافته بود میفروخت و با پولی که بدست میاورد زندگی میکرد. آنچه را هم که بدست آورده بود میرفت پهلوی فقرا مینشست و میخورد. اینست که میگوید از اینهمه جاه و جلال سلیمان بجز یک آدم مسکین باقی نماند . گفت منهم یک مسکین هستم. منهم باید مثل مسکینان کار کنم و زحمت بکشم و بدست بیاورم برای اینکه مال و سلطنت دنیا را از دلش راند. مولانا از این طریق با مثالها و داستانها بخوانندگان خودش پند و اندرز میدهد. نشست و برخاست کردن با این فقرا و نشست و برخواست کردن با کارگر ها مورد پسند خداوند است. شما اگر یک کارگردرمنزل و یا محل کارتان میاورید ببینید چقدر زحمت میکشد و کار میکند. حالا اگر که غذا باو نمیدهید لا اقل آن نان و پنیری که خودش رفته گرفته شما هم نان و پنیرتان را از یخچالتان بیاورید و با او صرف کنید که دلش را بدست بیاورید. خیال نکند که چون شما دارید و او ندارد مجبور است که اینقدر کار بکند. شما را با خودش همطراز بداند چون در نظر خداوند شما هم طراز او هستید. این شمائید که خودتان را از او برتر میدانید

987          کوزه ســر بســتــه اندر آب زفت            از دل   پــر بــاد  فـــوق  آب  رفت

مثال دیگری میزند و میگوید این کوزه ای که خالیست در آن هواست و اگر در آن را ببندید و در آب بیاندازید  بهیچوجه زیر آب نمیرود و روی آب باقی میماند برای اینکه داخل این کوزه هواست. آب زفت یعنی آب عظیم. این کوزه تا زمانیکه در داخل آن هواست در هیچ آبی حتی آب زفت هم فرو نمیرود. حالا ما باید بیائیم درکوزه وجود خودمان را از باد درویشی و تواظع و فروتنی پر کنیم هرچند ثروت و دارائی و جلال دارا باشیم در دریای فسادغرق نمیشویم.

988          بــادِ  درویشی چو در بـــاطن بود            بر ســرِ آبِ  جــهــان ســا کــن بـود

وقتی کوزه درون ما پر شد از درویشی ( درویشی یعنی طمع نداشتن و حرص نورزیدن از هر راهی پول بدست نیاوردن) آنوقت روی دریای شهوتها و نفسانیات وهواهای شیطانی باقی میمانی.

989          گرچه جمله این جهان مُلکِ ویست           مُـلــک در چشــمِ دلِ او لا شَــی بود

ملک یعنی دارائی. وی یک ضمییر است و اشاره بان شخصی که صفت درویشی دارد. لا شَی یعنی هیچ چیز و یا بی ارزش. میگوید این درویش وارسته ای که من گفتم اگر همه پادشاهی و همه مال جهانی هم مال او باشد تمام اینها در نظرش هیچ و پوچ است. لذا وقتی میفهمد که همه اینها ارزشی برای او ندار آنوقت آنها را نمیپرستد و خودش را بنده او نمیکند. بگفته مولانا کسانیکه حرص و طمع مال دنیا را دارند مثل کسانی هستند که الاغ کرایه میدهند  و خودشان دنبال الاغه میروند و هیچ وقت به این الاغ هم نمیرسند. همیشه الاغ در جلو و خودشان هم دنبال الاغ. میگوید این الاغ زندگی شماست و این سیخونک که بشما زده میشود همان زحمتهائیست که شما دارید میکشید و اضافه میکند که اگر من میگویم کار کنید و زحمت بکشید نه اینطور که همیشه زندگی شما در پیش و شما در عقب بمانید.

990          پس دهــان دل بـبــنـد و مـهــر کن           پُر کُــنـش از بــاد کِــبــرِ مِـن لَــدُ ن

کبر در اینجا تکبر نیست. کبر خلاصه شده کبریائیست و کبریائی یعنی عضمت خداوندی. من یعنی از. لَدُن یعنی علمی که مدرسه ای نیست و معلم و کتاب هم ندارد و آن علمی هست که خدا بشما آموخته  بوسیله انسانهای کامل. خداوند بانسانهای کامل پیام میفرسته و آنها بشما میگویند. این علم مِن لَــدُ ن است. علم از غیب است یعنی این پیام از جهان دیگر آمده. دلت خیلی چیز ها میخواهد و تو باید دهان دلت را ببندی باید مسدودش کنی و خوب هم مُهرش کن که دیگر باز نشود.

991          جــهد حــقســت ودوا حقست ودرد            مـنـکر اندرجـحدِ جــهدش جهد کرد

منکر یعنی ناباور کسی که پس میزند و یا وامیزند. اینجا دو جور جهد آورده. یکی جهد با ه هوز و دیگری با ح جیمی و با هم فرق دارند. جحد با ح جیمی یعنی ستیزه کردن و دوتا جهد های بعدش یعنی کوشش و تلاش. مولانا در پایان این قسمت میگوید درد حق است و دوا هم خدا داده است پس دوا هم حق است و همینطور کوشش و سعی هم و جهد هم حق است. اما کسیکه باورمند نیست و هیچ مبداء را قبول ندارد او ستیزه میکند با جهد و کوشش. اینجا اشاره است بنخجیران که گفتند جد و کوشش را قبول نداریم اینها دارن ستیزه میکنند با آن چیزی که خدا گفته و حق را میدهد بجانب شیر چون شیر گفت شما میگوئید توکل آری قبول دارم ولی باید کار هم کرد.

دنباله این داستان در قسمت چهارم

Loading