35.1 حکایت نخجیران و شیر – قسمت اول

در پایان داستان پادشاه دوم یهود که قصد داشت کلیه عیسویان را بهلاکت برساند مولانا ابیات آخری را اختصاس داد تماما به پند و اندرز بخوانندگان و بعد گفت که بعضی از انسانها هستند که مثل سکه تقلبی هستند یعنی مسی هستند که روی آنها یک لایه نازک زر مالیده شده. ای خواننده مثنوی تو مواظب باش که تو اینطور نباشی و بعد وعده داد که در این قسمت داستانی از کتاب معروف کلیله و دمنه شروع بکند. و توضیح داد ه شد که بازیگران داستانهای این کتاب حیوانات هستند که قادرند با یکدیگر صحبت کنند. این کتابیست بسیار قدیمی با دیرینه بس پیشینه. در زمان سلطنت انوشیروان در عهد ساسانیان بورزویه حکیم که در دربار انوشیروان بود بهندوستان رفت و این کتاب را بعنوان تحفه برای انوشیروان با خود بایران آورد. سراسر این کتاب نصیحت و پند و اندرز است. این کتاب بزبان سانسویت است و سانسویت یکی از زبانهای قدیمیست که در هندوستان رایج بود و در همان زمان انوشیروان بزبان پهلوی ساسانی ترجمه شد برای اینکه قابل استفاده باشد. بعد حمله اعراب پیش آمد و اعراب که همه کتابها را میسوزاندند و یا در آب میانداختند و از بین میبردند برحسب اتفاق این کتاب را از بین نبردند بلکه از زبان پهلوی ساسانی بزبان عربی ترجمه کردند. بعد شخصی بنام عبدالاه ابن مُوَسَه این کتاب را از زبان عربی به فارسی ترجمه کرد. بعد این کتاب بود تا زمان سامانیان. در زمان سلطنت نصربن احمد سامانی که بسیار کوتاه بود در زنده کردن و نگه داشتن زبان فارسی فرمان داد که این کتاب را از عربی دوباره بفارسی ترجمه کنند زیرا ترجمه عبن موسه نا تمام بود و چیزی هم از آن نمانده بود و چیزی هم که باقی مانده بود صفحاتش کامل نبود. شخصی بنام ابو صیل بلعمی که معروف بود بیک دانشمند ادب دوست و ادب پروردوباره این کتاب را بنا بدستور سلطان ازعربی به نثر فارسی روشن ترجمه کرد. که آنهم بعدا از بین رفت. بعد رسید بدوران غزنویان. در زمان بهرام شاه غزنوی این کلیله دمنه در نیمه دوم قرن ششم هجری بود. شخصی بنام ابالمعا لی نصربن محمد دو باره از عربی بفارسی ترجمه شد. این کتاب مثل اینکه در طول تاریخ بایستی باقی بماند. آن کتابی که الان در دست ماست همین ترجمه ابالمعالیست. نام کلیله و دمنه نام دو شغال است که قهرمانان این کتاب هستند و در سراسر کتاب اصل کار روی این دو شخصیت است که با یکدیگر صحبت و بحث میکنند مخالف و موافق و حرفهای خودشان را میزنند. تیتر این داستان هست” بیان توکل و ترک جهد گفتن نخچیران به شیر” نخچیر بحیوانات شکار شونده میگویند.مولانا این اندیشه را از کلیله و دمنه گرفته ولی هر کلمه آن را پرورانده. و او این داستان را به سلیقه خودش میپروراند و آنچنان آن را جالب و خواندنی میکند و در اختیار خوانندگان میگذارد که خواننده با شوق و ذوق فراوان طالب خواندن آن میشود. در ضمن این داستان مولانا ظریفترین و لطیف ترین مطالب عرفانی و نغز ترین نکته های معنوی را از زبان شیر و ثایر حیوانات درنده ای که در آن چراگاه هستند بمیان آورده و بیان میکند و البته کلیله و دمنه رنگ عرفانی نیست و این مولاناست که آن اندیشه ها را گرفته و رنگ عرفانی بآنها داده است. اصل موضوع این داستان موضوع توکل و جهد است. مولانا اصولا شخصیتهای داستان را که میافریند اندیشه های خودش را بزبان این شخصیت ها بیان میکند و بقدری استادانه این کار را انجام میدهد که وقتی یکی از این حیوانات سخنی میگوید خواننده حق را باو میدهد و وقتی که طرف مقابل جوابش را میدهد خواننده متقائد میشود و میگوید نفر دوم درست میگوید. آخر سر مولانا از همه این گفتگویها نتیجه گیری کلی و درست خودش رامیکند. بی گمان توکل در این بحث مبنی و اساس است و مولانا میخواهد بگوید آیا اعتقاد بتوکل و تسلیم بدین معنی است که هر گونه جهد و کوشش و تلاش را اصولا باید کنار گذاشت؟ چون گفته شده توکل که بکنی سعی لازم نیست؟ و آیا بکار گیری قدرت اندیشه و توانائی جسم در امور، آیا این اصل توکل را از بین میبرد؟ و یا اینکه این امر کوشش و تلاش در طول توکل همراه و کمک کننده توکل است و یا مخالف توکل است؟ اگر که بانسانهای کامل که بآنها باور داریم میدانیم که آنها توکل را بعنوان تائسیل کارها و نفی سعی ها و ازبین بردن تلاشها نگرفته اند بلکه سراسر این انسانهای کامل مقرون جهد و تلاش و سعی و کوشش هستند. نمونه انسانهای کامل همه پیامبرن از هر دین و آئینی که هستند. حالا این نخچیران و شیر در این مورد با یکدیگر مناظره میکنند. در این داستان همه نخچیران معتقد بتوکل هستند و شیر طرفتار جد و جهد است.

900          طــایــفه نـخـچــیــردر وادیّ خَوش            بوده انــد از شــیــر انــدر کَش مکَش

  طایفه یعنی گروه. نخچیران و یا نخجیران حیواناتی که قابل شکار شدن هستند. وادی یعنی چراگاه. خوش را خَش میخوانیم که با مکش هم قافیه بشود و خش بمعنی سبز و خرم. کش مکش بمعنی مقابله کردن با همدیگر و بگو مگو. در یک چراگاه سبز و خرم دسته ای از حیواناتی که برای شکار مناسب بودند میزیستند و بخوبی و آسودگی چرا میکردند. در نزدیکی آنها یک دشمنی بود و این دشمن شیر بود.اینها با این شیر کش مکش داشتند وآسایش زندگی را از آنها ربوده بود.   

901          بسکه آن شـیراز کمین در می ربود            آن چَـرا بر جـمـله نا خوش گشته بود

در می ربود یعنی شکار میکرد.چَرا یعنی چراگاه. از بسکه آن شیر کمین میکرد و از کمین میپرید وسط این نخجیرا ن و یکی را شکار میکرد و می ربود ومیبرد آن چراگاه برای همه حیوانان نا خوش شده بود.

902          حــیــله کــردنـد آمدند  ایشان بشــیر            کـز و ظیــفه ما تو را داریـــم ســـیر

حیله معانی مختلف دارد و معنی آن در اینجا یعنی تدبیر و چاره اندیشی. حیله همیشه بار منفی ندارد و بعضی وقتها بار مثبت دارد. بشیریعنی نزد شیر. وظیفه یعنی آن طعام و روزی مقرریست که کسی روزانه دریافت میکند مثل جیره و مقرری روزانه یا هفتگی یا ماهیانه. آن نخجیران تدبیری اندیشیدند و امدند نزد شیر و گفتند ای سلطان جنگل ما غذای روزانه تو را بطور مستمر و قطع نشدنی برای تو فراهم میکنیم و جیره و مقرری تو را میرسانیم و خیالت راحت باشد و تو را سیر نگه میداریم. تو بعد از این بصید ما نیا و ما را شکار مکن و ما خودمان بتو میرسانیم.

903          بعد از ایــن اندر پی صــیــدی  مـیا            تا نــگردد تلــخ بر مــا  ایــن  گــیــا

گیا یعنی علف چراگاه. ای شیر بعد از این برای شکار قدم رنجه نکن و اینجا میا زیرا این علفی که میخوریم برای ما زهر میشود و ما خودمان بتو میدهیم. حالا شیر بانها جواب میدهد

904          گفت آری  گر وفــآ بــیــنـم نـه مکر            مــکرها  بس دیــده ام از زید و بکر

زیدو بکر یعنی این و آن. شیر گفت بسیار خوب شما میگوئید که روزی مرا میرسانید ومورد پسند من هم هست اما شرطی دارد و شرط آن اینست که از شما وفا ببینم و نه مکر و نیرنگ و حیله و تذویر. برای اینکه من تا بحال از مردم حیله و مکر های زیاد دیده ام و نکند که شما ها هم قصد فریب دادن من را داشته دباشید ( توجه اینکه تمام مطالبی را که مولانا میگوید حاوی پیام و اندرز است و بحرف هر کسی نباید فورا توجه و باور کرد. و نبادا خریدار سکه تقلبی باشید)

905          مــن هــلاک فـعــل و مـکـرمـردمم            مــن گــَزیده زخـــمِ مـــار و کــژدمم

هلاک یعنی از بین رفته و نابود شده. فعل یعنی کار و عمل. کژدم هم یعنی عقرب. شیر میگوید من نابود شده حیله و مکر مردمم. یعنی در واقع از مردمان مار صفت و عقرب سیرت دیگر حرفی را زود نمیپذیرم.                                                                      

906          مــردمِ نــفس از درونــم در کـمـین            از هــمه مَــردم بــتر در مکـرو کین

مردم نفس یعنی نفس مردم مانند یعنی نَفس من مثل مردم عمل میکند. بتر یعنی بد تر. کین هم یعنی دشمنی.  شیر گفت نفس من از درون من در کمین من است که مرا بحیله گرفتار کند و این نَفس مانند مردم فریب کار و حیله گر است. در حیله گری نسبت بمن از همه مردم بدترو زیان آور تراست زیرا همه هوسها وخواسته ها ی نا پسند از نَفس من بر میخیزد و من را وادار میکند بزشتی ها. این بیت اشاره دارد به گفته ای که در عرفان هست و یکی از اصول هست که سخت ترین دشمن تو نفس توست که در درون تو جای دارد. دشمنت بیرون تو نیست که او را ببینی و با او بجنگی و غافلی که دشمن سخت تر از بیرونی در درون داری که باید با او بجنگی. تو آن را باید اول از بین ببری.

907          گوشَ مــن لا یُلــدَغُ و المومن شنید            قــول پــیـغــمبـر بجان و دل  گُـزیـد

لا یلدغ یعنی گزیده نمیشود. مومن هم یعنی باور مند. این پیغمبری که میگوید منظور پیامبر اسلام است و این کلمه لایلدغ از پیامبر اسلام است.  شخصی بود در اوایل اسلام که با یاران وحتی خود پیغمبر بسیار بد رفتاری میکرد و با دشمنان پیغمبر بر ضد پیغمبرمیساخت. او بنام عبو عَزه بود. عبو عزه در یکی از برخوردهائی که بین یاران پیغمبر اسلام و دشمنان او روی داد اصیر شد. بعد پیامبر گفت من بیک شرط تو را میبخشم و آزاد میکنم که دیگر بر علیه یاران من دشمنی و دسته بندی نکنی و با دشمنان یاران من همدست نشوی. عبو عزه قول داد و بعد از آن آزادش کردند. پس از آزادی قول خودش را شکست و دوباره دشمنی خودش را تکرار کرد. باز دوباره دستگیرش کردند. او با التماس تقاضای بخشش کرد و پیغمبر باو گفت شخص باور مند دو بار انگشتش را در یک سوراخ نمیکند چون بار اول انگشت بسوراخ میکند و گزیده میشود لذا بار دوم از اینکار حذر میکند. مرد باورمند گزیده نمیشود. مردمان پیمان شکن سست عهد در زندگی فراوانند و باید که مواظب آنها بود.

908          جــمــله گفتند ای حــکــیم  با خـبـر            الـحــذردّع لــیس یُغنی  عــن  قــدر

الحذر یعنی حذر کن و یا احتیاط کن. دع یعنی وداع کردن رها کردن. لیس یعنی سودی و فایده ای نیست. عن یعنی در برابر و قدر یعنی تقدیر خداوند.  پرهیز و احتیاط را رها کن و فرو گذار برای اینکه در برابر تقدیر خداوند هیچ سودی وجود ندارد. کلمه تقدیراز قدر میاید و قدر یعنی اندازه. اینکه میگویند خداوند مقدرر کرده روزی یکی را یعنی خداوند اندازه روزی آن شخص را معین  کرده که چه قدر باین شخص برسد. نخجیران جرئت ندارند که نظر پادشاه را رد بکنند ولی میخواهند با این شیر مناظره هم بکنند. بنابر این او را حکیم با خبرخطاب میکنند که احترامی هم باو گذاشته باشند. میگویند ای حکیم با خبربعد این گفته ای که پیغمبر اسلام گفته باو میگویند که همچون گفته ای هست که بدان احتیاط و محکم کاری نمیتواند دراندازه ای که مقدر کرده خداوند سودمند واقع گردد. روزی تو را خداوند مقرر کرده و اگرتقدیر کرده حتما بتو میرسد. البته این برداشت نا درستی از گفته پیغمبر بود. اینکه احتیاط بکن و خودت را بزحمت نیانداز.

909          در حــذر شــوریدن شـورو شرست            رو تــوکــل کـن  تــوکل بهــترست

شوریدن در اینجا یعنی برانگیختن. نخجیران میگویند که این احتیاط کردن و حذر نمودن و کنار نشستن این باعث برانگیختن شورو شر میشود و فتنه بپا میکند و موجب پریشانی روحی و روانی میشود و برو توکل کن و توکل از همه اینها بهتر است. وقتیکه انسان توکل نداشته باشد همیشه در اصطراب روانی و نگرانی است و تا توکل نکردی نگرانی وبرعکس وقتی توکل میکنی و باور داری که بکی داری توکل میکنی راحت میشوی. پس باید توکل کرد تا آرامش بدست بیاوری. طریقه توکل باین دلیل بهتر است که بنده بکلی خودش را در اختیار حقِ خودش میگذارد و با قضا و قدر هم در نمی افتد و آنچه که مشییّت خداوند هست باو میرسد.

910          بــا قضــا پـنـجه نـزن  ای تند و تیز            تــا نگــیــرد هم قـضا با تــو سـتیز

پنجه نزن یعنی ستیزه مکن. نخجیران گفتند ای شیر تند و تیز با مشیّت الهی در نیافت و ستیزه مکن. اگر در بیافتی با مشیّت الهی او هم با تو در میافتد.

911          مرده بـایـد بود پــیشِ  حـکــیــمِ حق            تــا نـیــایــد زخــم  از ربّ الــفــلق

مرده در اینجا یعنی تسلیم. زخم یعنی ضربه ناراحتی و آسیب. ربالفلق یعنی خداوند آفریننده روز روشن. نخجیران ادامه میدهند  و میگویند که در برابر حکم خداوند باید مرده باشی تا از بارگاه خداوندی که فروزنده صبح روشن است قهری و یا آسیبی بتو نرسد. این سخن از کمال و نهایت توکل است. باید توجه داشت که توکل واگذاردن بی چون و چرا به پروردگاراست. اما نه چنانکه بنده واگذار کننده هیچ حرکتی نکند. مولانا توکل را نه تنها منافی با سعی و کوشش نمیداند بلکه میگوید لازم هم هست. برای مثال شخصی که توکل کرده ولی سخت تشنه است و اگر برود و کناری بنشیند آبی باو نمیرسد و مسلما باید که در پی فراهم کردن آب برآید ولی توکل برای چیست؟  برای اینست که خدایا من رفتم دنبال آب و تلاش هم کرده ام خدایا من را هرچه زودتر به آب برسان.

912          گـفــت آری گـر توکــل رهـبـراست            این ســبـب هم ســنتِ پـیـغـمبراست

رهبریعنی راهنمای زندگی. سبب یعنی وسیله که جمع آن میشود اسباب. سنت یعنی راه و روش.  شیر به نخجیران گفت اگر توکل در زندگی راهنمای اصلی ما هست ولی سبب وسیله دیگری هم وجود دارد و آن وسیله دیگر جهد و کوشش است که باید انجام داد و این سعی و کوشش هم راه و رَوِش پیغمبران است. وقتیکه تاریخ زندگی پیغمبران را میخوانیم میبینیم که همه آنها نهایت کوشش خودشان را میکنند و این وظیفه است. پس بنابراین بایستی که کارو کوشش کنی و بمواضات آن توکل هم کرده باشی. این کار و کوششی را هم که میکنی باید در رده کار سالم باشد نه اینکه بهر کاری که ناشایست و نا روا دست بزنی که داری کار میکنی. عرفا عقیدهشان بر اینست که توکل یک حال است و این کَشوِ کار است و با توکل فرق میکند. حال درونیست و کاری که میکنید بیرونیست. بعبارت دیگر توکل حالت قلبی و داخلی است در صورتیکه جهد و کوشش عبارتست از حرکت ودست و پا و فکر کار کننده.

913          گــفــت پــیـغـمـبــر با  آواز بــلــنــد            بــا تــوکــل  زانوی  اشــتر  بــبـنـد

شیر ادامه میدهد که پیامبر گفت در حالی که بخدا توکل میکنی زانوی شترت را هم ببند. این گفته پیغمبر از ایجا آمده که روزی پیغمبر در مسجد بود و عربی بمسجد وارد شد و به پیغمبر گفت که من آمده ام و یک سوألی دارم. پیغمبر گفت بچه وسیله آمده ای و مرد عرب گفت با شترم آمده ام. محمد گفت شترت را چه کردی؟ مرد عرب جواب داد دم دروازه شهر رهاکرده و بخدا توکل کرده ام. حضرت محمد گفت کار بدی کردی تو میبایست زانوی اشتر را اول ببندی بعد بخدا توکل کنی که کسی نیاید و شترت را ببرد. در این مثال زانوی شتر را بستن یک کار بیرونیست و توکل کردن یک امر درونیست.

914          رمــز الــکــا سب حـبـیب الله شــنـو            از تــوکــل در ســبــب کاهــل مشو

این گفته در عرفان هست که کاسب دوست خداست. بنا بر این گفته اگر کسی کسب نکند پس دشمن خداست. در مصراع دوم میگوید توکل خوب است و بهتر است که توکل کنی ولی بخاطر اینکه توکل کردی از اسباب و وسیله هایت غافل مشو. خداوند وسیله را بتو داده که بکار ببری. توجه اینکه کاسب فقط آن کسی نیست که هروز صبح میرود و در دکان خودش را باز میکند و کسب معاش میکند. آن داشجوئی هم که هر روز بدانشگاه میرود و کسب دانش میکند او هم کاسب است. این کاسب که دوست خداست فقط کسانی نیستند که کسب روزی میکنند کسان دیگری هم هستند که کاسبند مثل کسانیکه کسب بدست آوردن دلهای شکسته میکنند و یا کمک کردن بمردم بینوا و یا راضی کردن کسی را که چیزی را نمیداند و میخواهند بداند. کلمه کسب یک معنی وسیع و گسترده ای دارد. حالا نخجیران بشیر جواب میدهند.

915          قوم گفتندش که کسب ازضعف خلق            لـقــمه تــزویــر دان بر قـدر خـلـق

قوم در اینجا یعنی نخجیران. ضعف خلق بمعنی ضعف باورمندئ که خلق دارند. بر قدر خلق یعنی باندازه گلو.  نخجیران گفتند رها کردن توکل ازپی کسب کردن ناشی از ضعف ایمان و باورمندی مردم است که توکل رها کنی وفقط دنبال کسب بروی. هرکس اینکار را بکند از ضعف ایمان اوست. اینکه میگوئی باید بروند وکار بکنند مردم بکوشش میافتند و کار میکنند تا باندازه گلوی خودشان چیز تهیه کنند و حالا هرچه گلوی آنها وسیع تر باشد یعنی هرچه که حریص تر باشند بهمان نسبت هم سعی و کوشش اونها هم بیشتر میشود. بعضی ها گلویشان خیلی بزرگ است و اینها همه حریص هستند و بیشتر و بیشتر کار میکنند وحرص آنها تمام شدنی نیست و این حرص زیاد باعث فساد میشود. شخس حریص هم خودش را مریض میکند و هم آنهائی که دارائیش را ازشان میگیری و اندوخته میکنی. ثروتمند شدن تو دلیل بر بیچاره شدن و فقیر شدن یک گروه دیگر است.

916          نـیسـت کســبی از تو کــل  خوبــتـر            چیسـت از تسلــیم  خود مـحـبوبـتر

نخجیران ادامه میدهند که هیچ کاری و یا کسبی بهتر از توکل کردن نیست. چه چیزی از تسلیم شدن در برابرمشیّت خداوند پسندیده تر است؟ هیچ چیز. این پیکار اندیشه ما بین نخجیران و شیر بنظر یک پیکار اندیشه است برای همه ما هست. زیرا مولانا وقتی صحبت از نخجیران میکند یک خواننده نزد خود حق را به نخجیران میدهد و وقتی از شیر میگوید همان خواننده حق را بشیر میدهد.

917          بس گــریــزنــد از بلا  ســوی بــلا            بس جــهــنـد از مــار ســوی اژدها

بس در اینجا یعنی چه بسا. نخجیران میگویند کسانیکه از توکل غافلند و از پی اسباب دنیوی میروند و همواره خودشان را باین در و آندر میزنند چه بسا از این ماجرا به ماجرای دیگری میافتند و چه بسا که خودشان را از یک بلا بیرون میاورند و به بلای بدتری میافتند. مثل اینکه خودشان را از مار نجات میدهند و گرفتار اژدها میشوند. در این کسب نادرست و غلط که ناشی از یک اقتصاد غلط اجتماع هست و بهر کسی اجازه میدهد که این کسب نادرست را داشته باشد آنوقت مشکلات اجتماعی را هم با خود میاورد.

918          حــیله کرد انسان وحیله اش دام بود            آنکِ جان پــنــداشت خـون آشام بود

نخجیران ادامه دادند و گفتند انسان برای رسیدن بمیل خودش تدبیرهائی میاندیشد و این تدبیرها بجای اینکه کمکش کند برایش دام میشود و انسان چیزی را که جان فزای خودش میداند همان گیرنده جانش میشود و خونش را میمکد.

919          در بـبـست و دشـمن اندر خــانه بود            حــیــله فــرعون  زیــن افسـانه بود

اشاره است بقسمتی از داستان موسی. وقتی بفرعون گفتند موسی نامی متولد خواهد شد که تو را از تخت سلطنت فرو میاندازد فرعون دستور داد هرچه اولاد پسر بدنیا میاید بکشند. مادر موسی از ترس اینکه فرزند پسرش کشته نشود او رادر سبدی گذاشت و برود نیل انداخت. وقتی که این سبد روی رودخانه بود و از کنار قصر فرعون رد میشد همسر فرعون عاشیه این سبد را دید و سبد را از آب گرفت و وقتی سبد را باز کرد دید عجب بچه نازی در این سبد هست. باین بچه دل باخت و بچه را برد و در قصر خودش پنهان کرد. این بچه همان حضرت موسی است که در خانه فرعون بزرگ شد و خاندان فرعون را برانداخت. دشمن فرعون در خانه خودش بود و او نمی دانست. در جای دیگری مولانا میگوید:

               تو با دشـمن نـفـس هم خــانه ای              چــه در بـنـد پــیـکار بــیـگانــه ای

در حالیکه دشمن تو در وجود خودت است چه در بند این هستی که با یک بیگانه ای پیکار میکنی.

920          صـد هزاران طفل کُشت آن کینه کَش          وانـکه او می جست انـدرخــانه بود

همان فرعون صد هزار طفل بیگناه را کشت ” آن کینه کش همان فرعون است” آیا او دنبال چی بود او دنبال پسری بود که نامش موسی باشد ولی غافل که این موسی در خانه خودش بود.

921          دیده ما چــون بسی عــلت در اوسـت           رَو فنا کن  دیدِ خود  در دید دوست

دیده بمعنی چشم است و علت هم بمعنی بیماری و اشکال و عیب است. دید دوست خداوند است. نخجیران میگویند چشم ما دچاربیماری ظاهربینی شده. این علت که اینجا آورده بیماری ظاهر بینیست و ظاهر را می بیند ولی عمق را نمی بیند. پس این دیده ای که بیمار است بدرد نمیخورد آنرا ببر و در دیده و چشم خداوند محو و نابود کن. یعنی چشم خداوند را بجای چشم خودت بگیر. از علایق فساد آفرین این دنیا بگذر و آنوقت است که هستی را بچشم خداوند می بینی و زندگی را آنطور که خداوند می بیند میبینی.

922          دیـد ما را دید او نــعـــم الــعــو  ض            یـــابـی انــدر دیــد او کــِلّ  غــرض

نعم العوض یعنی جانشین بهتر. کل غرض یعنی همه مطلوب خودت را. نخجیران ادامه میدهند که باید دید ظاهر بین ما را با دید خدا که بهترین جانشین است عوض کنیم. اگر دید خودمان رادر دید خداوند فانی و محو کنیم و آنچه او میبیند ما هم ببینیم آنوقت این بهترین تعویضی است که کرده ایم. برای اینکه آنطور که خدا می بیند ما هم ببینیم باید تمام خودخواهیها و خود پسندیها را بگذلریم بکنار. تا خودپسندیها و خودخواهیها را داری بدان که داری با چشم خودت می بینی. آن دید را کنار بگذار و خداوند کل خواسته های تو را فراهم میکند.

923          طـــفـل تا گــیــرا و تــا پــویا نَــبُــود            مَــر کــبش جـز گــردن بــا بــا نبود

در اینجا گیرا یعنی دستی که میگیرد. پویا یعنی جستجو کننده و دنبال چیزی رونده. این نخجیران میگویند برای مثال تا وقتیکه یک کودک هنوز قدرت و توانائی بدنی پیدا نکرده و دستش قدرت گرفتن چیزها را ندارد و پایش قدرت راه رفتن و دویدن را ندارد او بگردن پدرش سوار میشود و گردن پدرش مرکب اوست و همه کارهائی که آن کودک میخواهد پدرش برای او فراهم میکند.

924          چـون فـضولی گشت ودست وپا نمود            در عــنــا افــتـاد و در کــور وکبود

فضول در اینجا یعنی مداخله کننده و (ی) فضول ی وحدت است. عنا یعنی رنج و سختی و کورو کبود یک اصطلاحیست که فقط مولانا در سراسر مثنوی بکار میبرد بمعنی گرفتاری و بلاست.  همینکه نیرومند شد “دستو پائی نمود یعنی نشان داد” آنوقت از گردن پدر پائین میاید و میخواهد خودش بگیرد راه برود و کارهای خودش را انجام دهد و آنوقت در کارها مداخله میکند وفضول میشود. آنوقت است که اول بلا ورنج و ناراحتی اوست و اول کور و کبودی اوست. این مثالیکه مولانا میاورد بطور کلی منظورش برای رابطه بین بنده و پرورگار است و بحث توکل را باین مربوط میکند. توجه اینکه بنده اگر خود را ضمن کار کردن بحق بسپارد مشکلاتش حل میشود و از رنج و مشقت رهائی پیدا میکند. ولی اگر خودش میخواهد مثل کودکیکه دست و پایش بقدرت رسیده بخواهد بخود متکی باشد اولین کاری که میکند میرود و از پرتگاه بزمین میافتد و کارهائی در این ضمینه.

925          جــانــهایِ خــلق پیش از دســت و پا            می پــریــد نــد از وفا اندر صــفــا

جان در اینجا روح است. وفا و صفا دو مرتبه انسانیتست. وفا یعنی که هیچ گونه تزویری در کار نباشد. صفا یعنی سراسر صداقت و پاکی. نخجیران میگویند که این روحهای مردم پیش از اینکه بدنیا بیایند در عالم برین بودند و غرق وفا بودند تزویری نبود  تاریکی نبود و از وفا بصفا میرفتند و از صفا بوفا. راحت و آرام بودند.

926          چـون بامـر اِهــبــتوا سنــدی شـدنــد            حبسِ خشم وحرص وخرسـندی شدند

اهبتوا یعنی فرود آئید و یا پائین آئید. اهبتو یک امر است و خدا بکی امر میکند؟ او به آدم و هوا وشیطان امر میکند که از بهشت پائین بیائید و آنها پائین آمدند. سندی یعنی زندانی. خرسندی بمعنی رضایت است ولی از رضایت خودشان. اول روحهای ما درنها یت آرامش و وفا و صفا بودند و خوش بودند. وقتیکه حضرت آدم نا فرمانی کرد و فرمان فرود آئید داده شد آدم و هوا و شیطان بزمین و این کره خاکی فرود آمدند و زندانی شدند و حبس خشم و  حرص و حوسهای خودشان شدند چون بایستی این حوسهای خودشان را ارضا کنند.

927          ما عیال حـضـرتـیـم و شــیــر خواه             گــفــت الــخــلــقُ عــیــا لُ  لِــلا لـه

عیال یعنی همان عیالیست که بین مردم رواج دارد و در خانواده یکی از نان خورهاست. حضرت هم اینجا پیامبر است.  پیامبر گفت ما همه مردم روی زمین عائله یک خانواده بزرگ هستیم. حالا رئیس این خانواده عیال وار که اینقدر بزرگ است کیست؟ این رئیس خداوند است  و اوست مسئول اینکه برای این خوانواده بزرگ خوراکی فراهم کند و او هست که عیال وار است و او مثل بابای همگی ماست 

928          آنــک آو از آســمــان بـــاران دهــد            هــم تــوانـد کــو ز رحمت نــان  دهد

این خداوندی که مثل با بای نان آور دارد از آسمان باران را میفرستد که درختان را بارور میکند و گندمها را رویان میکند و ما از آن گندم نان درست میکنیم. درست است که او گندم را فراهم میکند ولی ما باید دنبال نان هم برویم.  دنباله این داستان در قسمت دوم

Loading