30.1 حکایت پادشاه یهود دیگر که درهلاک دین عیسی میکوشید قسمت اول

739          بعد از این خــون ریزِ درمـان نا پذیر               کـا نـدر افــتـاد  از بــلای آن وزیر

740          یــک شه دیــگـــر ز نسلِ آن یــهـود                در هــلاک قــوم عــیسی رو نمود

کلمه خونریز اشاره است به بلائی که آن وزیر مکار در داستان قبلی بسر عیسویان آورد. درمان ناپذیر اشاره است به همان پادشاه یهود در داستان قبلی که بیماری تعصبش درمان ناپذیر بود. کلمه کاندر افتاد یعنی که از تخت و تاجش افتاد و سقوط کرد و از نظر مردمی که بتاریخ و گذشه شان اهمیت میدهند افتاد و ارزشش پائین آمد. در بیت دوم کلمه نسل یعنی سنخیِت و جنسیت مثلا اگر کسی یک کار زشت و یا یک کار نیکو انجام میدهد و مدتها بعد یک کس دیگر همان کار را انجام میدهد میگویند او با کسی که سالها پیش همین کار را کرد سنخیت و یا جنسیت دارد از نظر طرز اندیشه و باطن و رفتار. رو نمود یعنی اقدام کرد و یا قیام کرد. میگوید بعد از اینکه پادشاه اولی که وزیر مکار داشت و تعصبش درمان ناپذیر بود و از بین رفت یک پادشاه دیگریکه همان فکر و اندیشه را داشت راهی را شروع برفتن کرد که همان پادشاه قبلی رفته بود به از بین بردن قوم عیسی قیام کرد. پیام مولانا در این دو بیت اینست که با این کارها نمیشود بهیچ عنوان یک قومی را بکلی از بین برد. بخصوص اگر اندیشه های عقیدتی ومرامی و مذهبی باشد. یعنی هرچه بکشند و از بین ببرند دوباره میجوشد و بجایش بر میگردد. اگر کسی بخواهد بایک عقیده و مرام مبارزه بکند بایستی که از نظر منطق و صحبت پیش برود نا با تعصب و از بین بردن آنها. بعد یا خودش تسلیم آنها میشود و یا او آنها را تصلیم خودش میکند.

742          ســنّـــت بـــد کــز شــه اول بـــــزاد                این شه  دیــگر قدم در وی نــــهاد

سنت بمعنی آئین و روش است. حالا این روش ممکن است که خوب باشد و ممکن است که خوب نباشد. کلمه بزاد یعنی ایجاد کرد. میگوید سنت و روشی را که آن پادشاه اولی بنیاد نهاد این پادشاه بعدی هم که از نظر اخلاق و رفتار پیرو پادشاه اول بود بر طبق اولی عمل کرد.

743          هرک او بـــنـهاد نا خـوش ســـنــتی                 سوی او نـفـرین رود هــر ساعتی

توجه اینکه مولانا با گفتن یک کلمه سنت که گفت دنبال آن را میگیرد و تا آخر این قسمت از داستان خارج میشو و حرفها و نصیحتهای خودش را عنوان میکند. و حتی این هم برای خواننده ها درسیست که نباید دنبال داستان باشیم زیرا او قصه گو نیست و فقط از آوردن داستان میخواهد حرف خودش را بزند.  حالا میگوید هر کسی که سنت بد و ناروا در این جهان بنا کند هر ساعت مورد لعن و نفرین قرار میگیرد. زیرا در عرفان این اصل هست که گناه و تقصیر آیندگان هم که همان سنت را دارند بگردن بنیانگذار میافتد. این بیت ناظر بر یک گفته عرفانی است که هرکسی سنت نیکو بنهد پاداش آن سنت برای همیشه بر آن کسیست که آن سنت را بنا نهاده است و اگر کسی سنت زشت را بنا کند لعن و نفرین عایدش میگردد.

744           نــیــکوان رفــتـنـد و ســنــتها بــماند               وز لــئیــمان ظلم و لـعـنـتها بــمانــد

لئیمان یعنی پست ها و فرومایگان. بافرادی لئعیم گفته میشود که رفتار و اخلاق واندیشه انها در شائن انسان نباشد و حتی از شئن انسان پائینتر وحیوانی باشد. مردم نیک و نیکوکار گرچه از این جهان رفته اند و میروند ولی خصلت خوب آنها بیادگار باقی میماند. برای اینکه یک عده خصلت خوبیکه آنها گذاشته اند دنبال میکنند و این خصلت ادامه پیدا میکند. برعکس آن فرومایگانی که بنیانهای زشتی بنا نهند یک عده که پیرو آنها هستند همین زشتی ها را ادامه میدهند. آنهم تا آخر دنیا باقی میماند.

745           تا قــیــامت هرک جـــنس آن بَــدان                 در وجــود آیـد بــود رویش بِـــدان

کلمه بَدان یعنی آن جنس بَد. هرکس از آن جنس بَدان متولد شود یا ظهور کند رویش بطرف آن جنسهای بَد است.

746         رگ رگست این آب شیرین و آب شور               در خــلایق می رود تا نـفخ صُـور

کلمه رگ رگ منظور لایه لایه زمین و یا آبهائی که در لای لایه زمین وجود دارد است. نفخ صور اشاره باین کلمه است که روز رستا خیزافسانه ای هست که یکی از فرشتگان مقرب خداوند در یک شیپور میدمد و همه مردگان بر میخیزند. کلمه نفخ یعنی دمیدن در یک چیزی است و صور یعنی همان کرنا و یا نوعی شیپور است. بنا بر این در روز قیامت ندائی و یا عملی و یا اثری به مردگان میرسد که آنها از جا برمیخیزند و بهمین دلیل آن روز را روز رستاخیز مینامند. و تا نفخ صور یعنی تا آخر دنیا.

747         نـیکوانرا هسـت میراث ازخوش آب                آن چه میراث است اورَثنا الکتاب

کلمه خوش آب یعنی آب شیرین. این آب شیرین و آب شوری که مولانا میگوید منظورش نیکیها و زشتیهاسا و در این دنیا هم این نیکی ها و زشتی ها مثل لای لایهای آب یا همینطور لایه لایه  زمین وجود دارد. میراث بارث گذاشتن است و اورثنا الکتاب یعنی به ارث دادیم کتاب را. و این کتاب عبارتست از کتابهای آسمانی. مردمان نیک صالح و درست کردار از آب شیرین و گوارای حکمت الهی مینوشند و به ارث میبرند و بعلت آن اتصال معنوی که انسانهای نیک و انسانهای کامل یعنی پیامبران دارند به پیروان خودشان ارث میدهند. مبدا آن ارث آن کتابیست که آن فرقه و آن آئین و یا دین و مذهب دارند. بنا براین همه ما در هر فرقه و یا مذهبی که باشیم از نظر رفتاری و اندیشه ای از نسل آن پیامبر و آئین خودمان هستیم یعنی تحت تاثیر او هستیم و آن رفتارهای اوبما ارث رسیده. سند این ارث هم این کتابهای آسمانیست. این انسانها از روز ازل گِل وجودشان با حقیقت و عشق بخداوند سرشته شده و آنها میتوانند به اسرار پی ببرند. آنها باسرار نهفته شده در کتاب خودشان پی میبرند و آن مقداریکه صلاح بدانند بین پیروان خودشان شایع میکنند.

748         شد نــیــاز طــالــبـان ار بــنـــگــــری                شــعـلهــا از گــوهــر پــییغـمبـری

طالبان یعنی خواستار معنویت. شعله ها بمعنی نور و تابش معرفت است. کلمه گوهر یعنی اصل ذات. میگوید اگر درست و با دقت بنگری راه جویندگان راه خدا بوسیله آن شعله هائیکه از اصل ذات و گوهر نبوت یعنی گوهر پیغمبری آمده بر مردم تابیده میشود. این معنویت از اصل گوهر است. شما اگریک الماسی دارید میبینید که اگر نوری بهش بتابد این لماس در اطراف خودش انواری میتاباند. حالا این گوهر پیامبری هم وقتیکه از کتابشان و حکمتهایشان و دانشهایشان کسب کرده اند در پیرامون خودشان پخش میکنند. اطرافیان آنها چون طالبند این انوار پیغمبری را جذب میکنند چون درون این پرتو ها پر است از شوِرِ خواستن و دریافت کردن.

749        شــعـــلها بــا گـوهــران گــردان بــود                 شعـله آن جانـب رود هم کان بود

گوهران اشاره به پیغمبران و یا انسانهای کامل است. کان بود یعنی که آن گوهربود. لذا نتیجه میگیریم که گوهر اصل است و تابشی که از او میاید فرع است چون دارد از اصل میاید. مردان خدا آنهائیکه بکمال حق نائل شده اند مانند نور گوهر پیغمبری هستند و آنها همان راهی را میروند که پیغمبران رفته اند و آنها هستند که شعله ها را روشن میکنند و در اثر نور آن شعله ها راه را برای دیگران روشن میکنند. گمراهان کسانی هستند که دنبال شعله نمیروند و لذا بتاریکی و ندانمکاری برخورد میکنند.

750        نورِ روزن گِــردِ خـــانــــه مــــی دود                زانکِ خــور برجی ببرجی میرود

روزن یعنی سوراخ و دریچه است و اینجا بمعنی پنجره است. اما خانه در اینجا بمعنی اطاق در داخل آنچه ما میگوئیم خانه است. در قدیم بخانه میگفتند سرا و اطاقهای سرا را خانه ها مینامیدند و خور یعنی خورشید. مولانا در اینجا مثالی میزند و میگوید شما پنجره را در اطاق سرایتان را باز کرده اید و نور خورشید میتابد بطرف اطاق سرای شما. اما اگر دقت کنید این نور خورشید ثابت نیست زیرا در طول روز بنظر میرسد که خورشید حرکت میکند و در واقع این زمین است که دارد حرکت میکند و حالا این نور هم که بداخل اطاق افتاده حرکت میکند. میگوید اصل آن خورشید است و اگرشما در اطاقتان هستید و طالب این نور هستید باید شما دنبال این نور در داخل اطاق حرکت کنید. منظور از این مثال اینکه اگر شما طالب این نور معرفت هستید باید دنبال اصل این معرفت که انسانهای کامل هستند بروید.

751        هــرکه را با اخـتـری پـیـوسـتـگـیـست                مــروَرا با اخـتـر خود هم تگیسـت

هم تگی یعنی هم آهنگی و هم مسلکی. مروَرا یعنی او را. میگوید اگر که شما واقعا با ستاره ای پیوستگی داشته باشید رفتاریکه دارید متناسب با همان ستاره است. حالا اگر آن ستاره نحس باشد شما تا آخر عمر کارهائی میکنید که همیشه بنحسی و نا راحتی منجر میشود. فکر شما همیشه بطرف منفی گرائی معطوف میشود و همیشه در حزن وافسردگی هسنید. مولانا که شخصا باین علم ستاره شناسی اصلا معتقد نبود حالا دارد با زبان مردم که معتقدند به این ستاره و اینکه باطالع انسانها مرتبت است به ستاره ای که در لحظه تولد در فلان نقطه آسمان بوده  صحبت میکند

752        طالعــش گــر زهــره باشد  در طــرب                مـیـل کلی دارد و عــشق وطــرب

طالع از کلمه طلوع است. زهره یکی از ستارگان منظومه شمسی است معروف است بستاره موسیقی شادی و رقص. همه این صفات را انسانها باین ستاره داده اند. هرکه طالعش زهره باشد چون این ستاره عشق آفرین و مطربه فلک است و همیشه یک چنگ در دستش در آسمانها هست و مینوازد این چنگ را همه اینها ظاهریست و این شخص که در طالعش زهزه است میخواهد همیشه مثل زهره شاد و خوشحال و خندان باشد محققا باین خوشیها دست پیدا نمیکند و اینکار عملی نیست.

753        ور بــود مــر یــخــی خــون ریز خــو                جنگ و بُهتان وخصومت جوید او

مریخ برعکس زهره است واین ستاره نحسیست و نحسی میافریند. چون رنگ آن از زمین قدری سرخ رنگ است گفته اند که این ستاره جنگ است. کلمه بهتان یعنی دروغ زدن و ناروا زدن. حالا کسیکه واقعا این صحبتها را قبول دارد بخودش میگوید من خوی مریخی دارم و تولد من با طلوع او بوده پس مریخ ستاره بخت من است. حالا میخواهد با هرکسی بجنگد و افراد نزدیک خود را نمیتواند تحمل کند و میخواهد با آنها ستیز و جدال کند. این پندارها را باید از خود دور کرد تا رفتارها درست شود.

754        اخــتــــرانــنــنــد از ورای اخـــتــران                 که احـتـراق و نـحس نبود اندر آن

اختران یعنی ستارگان. احتراق یعنی سوختن. میگوید ماورای این ستارگان یک عده ستارگانی هستند که نه نحوست دارند و نه میسوزند شما باید دنبال آن ستاره ها باشید نه بدنبال آن سیاره هائیکه شما طالع خودتان را در آنها جستجو میکنید.

755        سایــران در آســـمــــآ ن هـــای د گــر                غـیـر ایـن هــفت آســمان مُـشـتـهر

سایران یعنی سیاره های دیگر” اینجا معنی دیگران نیست” در قدیم هفت ستاره را میدیدند  و میگفتند هر کدام در یک آسمان است و لذا ما هفت طبقه آسمان داریم. کلمه مشتهر یعنی خیلی معروف و نام آور. میگوید یک سیاره هائی هستند در آسمانهای دیگر اینها غیر ازستارگان مشهوری هستند که شما میشناسید آنها چه سیاره هائی هستند؟ اینها سیارگان واصل بحق هستند. اینها انسانهای کاملند و بالخره آنها راهنمای به حقیقت و معنویت هستند. آنها در آسمان بالا تری هستند. آنها اجر و منظلتشان بالاتر از این حفرهاست. آنها در آسمان معنویت و معرفتند و شما باید دنبال این ستارگان باشید

756         راســـخــان در تــابِ انـــوارِ خــــدا               نَی بـهـم پــیــوسته نَــی از هــم  جدا.

کلمه راسخان یعنی برقراران و استواران. تاب یعنی تابش. دنباله ابیات قبلی میگوید این ستارگان عالم معنی و این انسانهای کامل و واصل بحق در تابش انوار ذات خداوند مقیم و استوار و ثابت هستند و در آسمان دیگری هستند همان آسمانهای معنویت و معرفت. بین آنها مسئله بهم پیوستن و ازهم جدا بودن واختلاف و جدا بودن و نحس وجود ندارند و اینها همه با خدا یکی هستند و همه با هم هستند. عالم آنها عالم یگ رنگیست. عالم موسی و عالم عیسی و عالم محمد با عالم بقیه پیغمبران یکیست.

757         هــرکِ بــاشد طــا لـــع او آن نـجوم               نــفس او کُــفّــار ســـوزد در رُجـوم

نجوم یعنی ستارگان. کُفّار کسانی هستند که بهیچ مبداء ای باور ندارند. رجوم از کلمه رجم است و رجم یعنی سنگ پرتاب کردن. اینجا منظور سنگ پرتاب کردن بطرف شیطان است. مسلمانانیکه در سفر حج بنا بتصور خود سنگ بطرف شیطان پرتاب میکنند نمیدانند که سنگ را دارند بصفات شیطان پرت میکنند و نه خود شیطان چون شیطان آنجا نیست که باو سنگ پرت کنند. در مصراع دوم نفس او یعنی وجود او نا باوران را با سنگ انداختن بطرفشان میسوزاند. در واقعیت آن صفات شیطانی برای اینکه سنگ نخورد از شما دور میشود و یا بقول مولانا آن صفات سوزانده میشوند.

758         خشـم مـــرّیــخی نــبــاشد خــــشم او               مـنــقــلب رَو غــا لب و مغلــوب خو

منقلب رو یعنی یکسان نمیرود. یا بعبارت دیگر گاهی غالب است و گاهی مغلوب و یکسان نیست. این گونه آدم که باین صفات رسیده این خشمی که بر کسی میکند آین خشم مریخی نیست که بگوید چون من ستاره ام مریخ است لذا من یک آدم خشمناک و عصبانی مزاجم و باید خشم کنم نیست . خشم او بر زشستیهاست و بر صفات شیطانیست. در زندگی منقلب رو هست یعنی گاهی غالب است و گاهی مغلوب. این غالب و مغلوب که برعکس همدیگر هستند. او غالب بر صفات شیطانیست و مغلوب اراده خداوند است. چیره بر صفات شیطانی است ومغلوب اراده خداوند است.                   

759         نور غالب ایــمِــن از نقص و غَسَق                در مـیـانِ اِصـَبــعَـــیـــن  نور حـــق

نور غالب آن نور خداست که غالب است بر همه چیز. کلمه غَسقَ یعنی تاریکی و ذلت محض. اصبعین یعنی دو انگشتان و نه بیشتر. بنور تابش خداوند و نور معنویت این دل فارغ از کمی و کاستی از نقص و تاریکی هیچوقت کم و کاست و تاریک نمیشود. کسیکه نور خداوند باو تابیده شده باشد در میان دو انگشت خداوند قرار دارد و اینجا بهترین جا هاست که در میان دو انگشت حق قرار بگیرید. اگر کسی در این جایگاه قرار بگیرد بطرف چپ نگاه کند نور حقیقت بیند و اگر براست بنگرد و یا هر طرف دیگر نور حقیقت را خواهد دید.

760         حـق فشــاند آن نــور را بر جـانــها                مـــقــبـــلان بــر داشــتــه دامـــانــها

مقبلان یعنی با اقبالها و نیک بختان. بر داشته دامانها یعنی دامن خودشان را بالا نگه داشتند که یکی چیزی در ان بیاندازد. مولانا بعضی از وقتها در مثنوی جواب سوأل مقدر را میدهد. سوأل مقدر این است که اگر کسی بپرسد که خداند این نور خودش را کی میافشاند؟ جواب میدهد که خداوند نور افشانیش کلی است و بهمه میافشاند. آن  خوش اقبالان کسانی هستند که دامن خودشان را بالا گرفتند که این نور در دامن آنها پاشیده شود. ولی اگر دامنی افتاده باشد نور تابیده نمیشود و چیزی در دامن آن کس ریخته نمیشود.

761         وان نـــثــار نـــور را او یــا فــتــه                روی از غــیــر خــدا بـــر تـــافــتـه

کیسکه بجز خدا چیز دیگری را نمیداند و بغیر از خدا روی نمیکند و فقط رویش بطرف خداست میگوید من بنده ام و بنده غیر از خدا نمیشوم. کسیکهبه غیر از خدا بگوید چاکرم و مخلصم و بنده ام ونوکرم واز این قبیل تملقات پس او دارد بندگی آن شخص شنونده را میکند و روی از خدا برگردانده است و کسیکه روی از خدا برنتافته مثل اینست که دامنش را بالا نگه داشته انوقت آن نور معرفت بردامن او ریخته میشود و کم کم وجودش پر میشود از نور خداوند.

762         هــر کــرا دامان عــشـــقی نــا بـده                زان نــثــار نـــور بــی بـــهــره  شده

این عشق طلب معرفت است وعشق بمعرفت است  خدا دارد نور معرفت میپاشد و من عشق این نور معرفت را دارم و عاشقم که این نور را داشته باشم و اگر دامنم را بالا نزنم این نثارم نمیشود و من از این نور بی بهره میشوم.

763          جــزوهـا را رویــهـا سوی کُـلست                بلـبلان را عشق بــازی با گل است

این یک قانون اصلی است همانگونه که بلبلان با گل عشق بازی میکنند یعنی توجه بلبل بگل است. اگر توجه انسان بخدا باشد انوقتی که انسان جزء و خدا کل است انوقت این انسان بنده ای میشود هدایت پذیرو باورمند ولی اگر رو بگردانی و باور نداشته باشی انوقت ناباوری و دامن طلب عشقت اوفتاده است.

764          گــاو را رنـگ از بـرون و مرد را                 از درون جو رنـگ سرخ و زرد را

گاو در اینجا انسانهای گاو صفت هستند و آنکسانیکه گرفتار زندگی مادی هستند. گاو همیشه سرش بپائین و مشغول خوردن است. آنکسیکه همیشه پی جستجوی بدست آوردن این مادیات هست او گاوصفت است. نه اینکه بدست آوردن مادیات بد باشد اصلا مادیات ضروریست زیرا ما از ماده ساخته شدیم و ماده لازم داریم تا بحیاتمان ادامه دهیم ولی نه مادیات زیاد از لزومات و زیان آفرین. حالا اگر بخواهیم رنگ گاوها را ببینیم بآنها نگاه میکنیم و از بیرون رنگآنها را که یکی سیاه و دیگری سفید و بعضی هم زرد رنگ هستند. اما انسان را نمیتوانید از ظاهر او ببینید و باید که از درون و از بطنش اوببینید.

765          رنگـهایِ نـیـک از خُــمّ  صفاست                 رنگِ زشتان از ســیـا هآ به جفاست

رنگهای نیک یعنی کارهای پسندیده. خمّ صفا یعنی آن خمی که رنگ بی رنگی در آن است. زشتان آن زشت کردارانند و سیا هابه یعنی آب گل آلود و کلمه جفا در اینجا بمعنی بد کرداریست. در انسانهائی که معنویت پیدا کرده اند  رنگهای معنوی درون انسانی منبع صفا و منبع یکرنگیست. درون آنها مثل یک خمیست که داخل آن پر از یکرنگی و صفاست و تذویر و ریا اصلا در آن نیست. اما آن زشت کرداران خم وجودشان پر از آب زشت و سیاه آبه است.

766         صِــبــغته الله نــام ان رنــگ لطیف                لـعــنته الله بـویِ آن رنــگِ کــثــیـف

صبغته الله یعنی رنگ خدا و از کلمه صباغی و رنگرزی. رنگ لطیف همان رنگ بی رنگیست. رنگ کثیف همان رنگ زشت کرداریست. میگوید که خم وجودتان خم صفا و خم رنگریزی خداوند باشد یعنی اندیشه بد از این خم بیرون نیاید همه اش بی رنگی و پاکی و ذلالی باشد. وگرنه اگر آن رنگهای زشت را داشته باشید آن نفرین و لعنت خدا بر جانتان خواهد بود.

767         آنــچِ از دریا بــه دریــا میـــی رود                از هــمــان جا کامد آن جــا مـیـرود

هرچه از دریا آمده دوباره بدریا بر میگردد و بطور کلی هر چیزی که از جائی آمده بهمان جا هم بر میگردد. این اصل طبیعت و قانون خداوند است.   

768        از سَرِ کُــه ســیــل هـای تــیــز رو                 وَز تَـنِ مـــا جــانِ عشــق آمیز رو

این سیلهائیکه میآید از سر کوهها بپائین میرود وبطرف دریا میرود چون اصل آن از دریاست. جان عشق آمیز یعنی جانیکه عشق آمیز شده. اما وجود ما که باعشق خدا آمیخته شده در حال رفتن بوحدت خداوند است همان طور که سیلها در حال رفتن بدریا ها هستند. ما هم جانمان از اول از خداوند است و باید بخود خدا رجعت کند. در جای دیگر مولانا میگوید ما از خدائیم و بخدا بر میگردیم.

دنباله این داستان در قسمت دوم

Loading