تمام کتاب مثنوی مولوی تشکیل شده است از شش کتاب که اصولاً به آنها دفتر گفته میشود و مولانا کلیۀ آنها را بهصورت شعر سروده است. این سرودهها کلاً بهصورت داستانهایی است که مولانا در میان کتابهای متعددی که مطالعه کرده است و همچنین در میان مردم بر سر زبانها بوده، انتخاب کرده و آنها را تحت عنوانهای مختلف (مثل عنوان این بخش که در بالا نوشته شده) اشعار خودش را به مناسبت این داستانها سروده است. لازم به تذکر است که تحت این عناوین مختلف داستان را شروع میکند و سپس نظرات و نصایح و گفتههای متعالی خودش را لابهلای این داستانها بهصورت شعر، بیان میکند. ضمناً اولین بیت شعر فوق، متعلق به بیت آخر نی نامه است ولی چون مربوط به این داستان است؛ در اول این داستان آورده شده. این داستانها بیشتر دارای معانی عالی و انگیزه برانگیز هستند؛ هرچند به نظر خواننده، ساده و معمولی برسند. مولانا در اولین بیت که میگوید: «بشنوید ای دوستان این داستان/ خود حقیقت نقد حال ماست آن» منظورش این است که آنچه در این داستان اتفاق میافتد نقد و وصف حال خود ما در زندگی است و یا بیانکنندۀ مسائل و مطالبی است که ما با آنها روبهرو میشویم. منظور مولانا قصه گفتن نیست و کتاب مثنوی هم کتاب قصه نیست؛ بهعبارتدیگر این داستانها بهصورت ظرفی است که مولانا در آن دانههای قیمتی و باارزشی را قرار میدهد و در نظر دارد که خوانندگان آن دانهها را بیابند و از آن دانهها برداشت کنند.
مطلب دیگری که یک خواننده باید در نظر بگیرد این است که در بعضیاوقات مولانا داستانی را شروع میکند و از داستان، خارج شده و مطالب متعالی دیگری را بیان میکند و دوباره به ادامه داستان میپردازد و حتی ممکن است که ادامۀ داستان را در دفتر دیگری دنبال کند.
در مورد داستان پادشاه و کنیزک باید در نظر بگیریم که این داستان، مانند نمایشی است که در آن، شخصیتهای مختلف، ایفای نقش میکنند و آنها ازاینقرارند:
شاه = روح کنیزک = نفس اماره زرگر= هوی و هوسهای دنیوی و یا لذتهای دنیوی
عقلها = نشانههای آیات خداوند
طبیب و یا حکیم = طبیب الهی و یا طبیبی که از راه الهیات معالجه میکند
پیر = نمایندۀ خداوند که برخوردار از اسرار خداوندی شده است.
اکنون با توجه به مقدمهای که درج شد به خود اشعار و تفسیر آنها میپردازیم:
036 بود شاهی در زمانی پیشازاین مُـلــک دنیا بودش و هم مــلــک دین
در زمانهای پیشین شاهی بود که هم در این دنیای خاکی سلطنت میکرد و هم از عوامل دنیای دیگر و ماوراءالطبیعه نصیب فراوانی داشت و بهعبارت دیگر این شاه، خوشبختی هر دوجهان را داشت. این پادشاه، همان روحی است که هم در دنیا نیکبخت و سعادتمند است و هم در دنیای آخرت. این کنایه به این است که روح انسانی دارای استعداد و لیاقتی است که میتواند سعادت هر دوجهان را داشته باشد.
037اتـفـــاقـــاّ شــاه روزی شـــد ســــوار با خواص خــویش، ازبهر شــکــار
برحسب اتفاق این شاه روزی به همراه خدموحشم و نزدیکان و خواص خود به شکار رفت. منظور از خواص، بهرهها و نصیبهای علمی و عملی است و شکار در اینجا به معنای جستن حقیقت خداوند است و این شاه، همان روحی است که از نصیب هر دوجهان برخوردار است؛ بهعبارتدیگر این روح به همراه بهرهها و نصیبهای علمی و عملی خودش قصد جستن حقیقت الهی برآمد. درحالیکه ظاهر داستان این است که شاهی بوده است و روزی با خدمه و دوستانش به شکار آهو رفته بود؛ ولی در حقیقت، صحبت از یک روح است که در تلاش پیدا کردن حقیقت و درک کردن و فهمیدن اسرار الهی است.
038 یــک کــنــیــزک دید شه بر شاهراه شــد غـــلام آن کـــنــیــزک جان شاه
این شاه در حال رفتن به شکار در یک شاهراهی به کنیزکی برخورد میکند و فوراً عاشق آن کنیزک میشود. در حقیقت روح است که به دنبال حقیقت است؛ ولی خودش شکار چیز دیگری مثل هوی و هوس (کنیزک) میشود. در مصراع دوم، تأکید میشود که جان و اصل و روانش گرفتار این نفس امارۀ هوی و هوس میگردد. حالا باید دید که اصل این روح چیست. بنا به باور عرفا این روح از عالم برین به پایین آمده و در قفس بدن ما محبوس بوده و در مسیر زندگی ما در حال سیر و در مسیر زندگی عاشق هوا و هوس و یا نفس اماره میشود و در اینجا به دام عشق آن کنیزک گرفتار میشود.
039 مـــرغ جــانش در قفس چون میتپید داد مـــال و آن کــنــیــز ک را خــرید
شاه در اثر عشق شدیدش به کنیزک دچار اضطراب شده و قلبش به تپیدن افتاده بود. مرغ جانش اضافۀ تشبیهی است و به معنای جان مرغمانند شاه که در این قفس بدن به تپش افتاده و مضطرب شده بود با دادن پول فراوانی به فروشنده، کنیزک را خرید. درواقع نفس اماره و هوی و هوس را خرید. روح با یک اشتباه گرفتاریاش ازاینجا شروع میشود. به این نفس اماره عشق میورزد. روح خودش صاف و پاک است و متمایل است که این نفس اماره را از بین ببرد؛ مثلاینکه کسی کنیزکی را خریداری کند و خواسته باشد که این کنیزک را ازنظر رفتاری و کرداری، اصلاح و پاک گرداند و حالا روح، عاشق این کنیزک شده و میخواهد او را لایق و قابل همنشینی خودش بنماید و این عشق، روح را دچار دودلی کرده و برای او مشکل به وجود آورده است.
040 چــون خـــریــد او را و بــرخوردار شد آن کــنــیــزک ازقضا بــیــمــار شــد
پسازاینکه شاه، کنیزک را خرید و به حرمسرای خودش برد و به وصال کنیزک رسید؛ آن کنیزک بهحکم یا به تقدیر خداوند، بیمار شد. به این معنی که حالا که نفس در بدن شاه وارد روح وی شده است با این تازهوارد نفسانی همخوانی ندارد و در حال جدال بوده و این نفس، آمادگی داشت به اینکه خودش را به مقام و منزلت روح رسانده و به درجات عالیتری برساند و چون این موضوع با نظر شاه و یا روح، مغایرت کامل داشت؛ کنیزک بنا به مشیت خداوند مریض گردید. در اینجا باید پی برد که هیچگاه آن چیزهایی که یک شخص میخواهد تماماً به او نخواهد رسید. در اینجا میبینیم که شاهی است دارای قدرت و ثروت و مقام و به کنیزکی دل میبندد او را میخرد و به حرمسرای خویش میبرد و به وصالش هم میرسد؛ ولی بنا به خواست خداوند کنیزک مریض میشود و شاه به منظور اصلی خویش که تربیت و ارشاد کنیزک بود؛ نمیرسد.
041 آن یـــکــی خــر داشــت و پــالانش نـبود یـافـــت پـالان، گـرگ خـر را در ربود
در اینجا مولانا موقتاً از داستان خارج میشود و برای اینکه مفهوم بیت بالا را بهتر توضیح بدهد میگوید شخصی الاغی را برای احتیاج خودش تهیه دیده بود؛ ولی پالان برای او نداشت. با کوشش و کار بیشتر پولی تهیه دید و رفت پالآنهم برای خرش خرید. وقتی این پالان را خرید؛ ناگهان گرگی رسید و آن خر را پارهپاره کرد و آن شخص، خرش را از دست داد. این مثال و مثال بعدی گویای این حقیقتاند که رسم روزگار این است که آدمی در این دنیا هیچوقت بهطور کامل به مقصودش نخواهد رسید؛ بنابراین نباید از اول انتظار آماده کردن زندگانی کاملی را برای خود در آینده داشته باشیم. در مقابل باید کوشش کنیم تا آنجا که بتوانیم برای رسیدن به زندگی ایدئال خود تدارک ببینیم و انتظار کامل شدن آن را در سر نپرورانیم. در بیت فوق مراد از «خر» مرکب جسمانی است؛ یعنی بدن خسته از بار زندگی و منظور از «پالان» نعمتهای زندگی است که همۀ ما در به دست آوردن آنها کوشش میکنیم و وقتی آنها را به دست میآوریم بدن ما بهقدری خسته شده که یا مریض میشویم و قدرت استفاده از آن نعمتهایی را که به دست آوردهایم؛ نداریم و یا بهره نبرده و لذت آنها را نچشیده؛ مرگ ما فرامیرسد.
042 کــوزه بــودش آب مینامد به دست آب را چــون یـافــت، خود کوزه شــکســت
این بیت در تعقیب بیت قبلی همان معانی را میرساند. شخصی کوزهای داشت؛ ولی براثر شرایط جغرافیایی او آبی نبود که در آن بریزد و بسیار کمیاب بود. وی تلاش فراوانی کرد و با زحمت زیاد آب را تهیه کرد؛ ولی درحالیکه میخواست به کوزه بریزد؛ کوزهاش افتاد و شکست. با توجه به اینکه این مثالها همگی نمادین و سمبولیک هستند و مولانا آنها را برای تأیید نصایح متعالی خودش میآورد؛ باید در نظر گرفت که در این بیت، کوزه بهعنوان نماد زندگی و وسایل زندگی است و زمانی که همگی آنها فراهم بشود این کوزۀ زندگی میشکند و عمر او به پایان میرسد. شاه هم با آن امکانات فروان پسازاینکه عاشق کنیزک شد و از او کام دل بگرفت کنیزک بیمار شد. بهعبارتدیگر وقتیکه این روح خواست بر این نفس اماره غلبه کند و بر او چیره شود و آن نفس اماره را تربیت کند نفس اماره گرفتار بیماری عدم تمایل شد و از روح، سرباز زد و از وی دور شد.
043 شــه طبیبــان جمع کرد از چپ و راست گفــت جـان هـر دو در دســت شـماست
مولانا در این بیت دوباره به داستان برمیگردد و میگوید شاه بهترین پزشکان زمان را از دور و نزدیک به دربار خودش احضار کرد و به آنها گفت که جان من و این کنیزک هر دو در دست شماست. منظور مولانا از این پزشکان که از اقصی نقاط به دستور شاه گرد آمدند آدمیانی است که دارای ادعاهای فراوان هستند و میگویند ما قادریم بیماران را مداوا کرده؛ حتی آنها را هدایت کنیم و میتوانیم شما را در راه شناخت حق، رهنمون شویم و ما انسانهای بسیار عاقلی بوده، قادریم همگی را در راه زندگی راهنمایی کنیم. در اینجا عقل که درواقع وزیر روح است به شکل طبیب درآمده و مدعی است که او انسان کامل است و منظور از عقلها این طبیبان پرمدعا هستند و برای بهبودی نفس امارۀ بیمار پا در میان میگذارند.
044 جــان مـن سهل است جانِ جــانــم اوســت دردمــنــد و خستهام، درمانم اوســت
شاه به دنباله صحبتش با این طبیبها (عقلها) ادامه میدهد که بدانید جان من در مقابل جان این کنیزک هیچ ارزشی ندارد (سهل است) و بهراستی جان من جان اوست و اگر شما جان او را درمان کردید آنوقت جان من را هم درمان کردهاید. درواقع روح میگوید اگر نفس اماره را درمان کردید؛ آنوقت مرا هم درمان کردهاید. در اینجا روح از عقل برای شفابخشی یاری میجوید و میخواهد که این عقل، نفس را نجات دهد.
045 هــر کـــه درمـــان کــرد مــرجـانِ مرا بـــرد گـــنـــج و دُرّ و مــرجانِ مرا
شاه (روح) به آن طبیبان میگوید هرکدام از شماها که این کنیزک من را درمان بخشید درِ تمام گنجینۀ من را که پر از مروارید و مرجان و جواهرات دیگر است؛ به روی شما باز میکنم.
046 جـمـله گـفــتندش که جانبازی کنیم فــهــم گــرد آریــــم و انــبــازی کنیم
همگی در جواب گفتند ای شاه آسوده باش ما برای درمان کنیزک با دلوجان نهایت کوشش خود را خواهیم کرد ما با یکدیگر همفکری کرده، تمام دانشهایی را که از اطراف گردآوردهایم در میان گذاشته و با یکدیگر همکاری (انبازی) میکنیم و حتی حاضریم که جان خودمان را هم در این راه بدهیم.
047 هریکی از مـــا، مســیــح عالمی است هـر اَلَـم را در کـفِ مـا مرهمی است
هرکدام از ما طبیبانی هستیم که زود مشکل مریضمان را تشخیص میدهیم (مانند حضرت مسیح که کلیۀ مرضهای روحی و جسمی را خیلی زود و درست تشخیص میداد و مداوا میکرد؛ ما هرکدام مسیح عالمی هستیم) و بهاضافه ما هرکدام برای درمان هر دردی مرهمی داریم و خیال مبارک آسوده باشد؛ و بهاینترتیب منم بسیار کردند و بسیار هم به علم خود با ادعای فراوان تکیه کرده، به شاه اطمینان از معالجۀ کنیزک را دادند.
048 گــر خــدا خــواهد نــگـفــتــند از بَــطَر پس خــدا بــنــمـودشــان عــجــز بشر
این طبیبان از خودشان بسیار تعریف کردند و به شاه اطمینان دادند؛ ولی هیچکدام آنها براثر خودبزرگبینی (بطر) شدید خودشان گفتار «گر خدا خواهد» را به زبان نیاوردند. آنها به توانایی خود در معالجۀ کنیزک بسیار مغرورانه رجزخوانی کردند و اراده و خواست پروردگار را از یاد بردند. پروردگار هم چون چنین دید گفت (در مصرع دوم) حالا که چنین است پس من هم ناتوانی شماها را نشان خواهم داد. بهطورکلی افرادی هستند که هرگاه قصد انجام کاری را دارند؛ برای انجام آن از اسباب و وسایلی که خداوند آفریده استفاده میکنند و کمک خداوند را هم در انجام قصد خود میطلبند؛ ولی در مقابل افراد دیگری هستند که اصلاً کوچکترین اعتقادی هم به خواست الهی ندارند. مولانا در یکایک ابیات خود پند و اندرز میدهد و نکاتی بسیار ظریف و مختلف در آنها نهفته دارد که خواننده و علاقهمند واقعی باید آنها را دریابد و در زندگی خودش برای بهتر زیستن کمک بگیرد.
049 تــرک اســتـثـنا، مـــرادم قســوتــیســت نَـی همــین گفتـن که عارض حالتیست
در این بیت، کلمۀ «استثناء» به معنای عربی آنکه «اگر خدا بخواهد است» بهکاربرده و «قسوت» به معنای سنگدل بودن از روی تکبر بیجا و زیاد و سختدل بودن است و «عارض حالت» به معنای سطحی و تمامشدنی و ظاهری است. مولانا در این بیت میگوید که توجه نکردند به این عبارت «اگر خدا بخواهد» که نشانه و علامت سنگ دلی و تکبر و خودبینی آنها بود این یک چیز سطحی و ظاهری نیست؛ بلکه عمقی است و اگر کسی برای انجام کاری بگوید «اگر خدا بخواهد» این گفته باید از ته دل شخص برآید و نهفقط ظاهری و زبانی. زبان دل باید بگوید «اگر خدا بخواهد» و اگر فقط زبانی باشد آنوقت به قول مولانا یک عارض حالتی است و نه از عمق دل.
050 ای بســی ناورده اســـتــثــنــا بـگـــفـــت جــان او بــا جـانِ استثناست جُـفــت
در این بیت کلمۀ «بگفت» در مصراع اول به معنی «بگفتن و یا به زبان آوردن» است. مولانا میگوید افراد زیادی هستند که کلمۀ «اگر خدا بخواهد» (استثنا) و یا «انشاءالله» را به زبان و گفتن نمیآورند؛ ولی جان و روح آنها با مفهوم انشاءالله و یا کلمۀ «استثنا» همیشه همراه است. در عرفان، کلمات سطحی که فقط با زبان عنوان میشوند و عمقی نیستند هیچ ارزشی ندارند و باید آنها از صمیم قلب و با توجه به خدا باشد و در این صورت دیگر حتی گفتن آنهم ضرورت ندارد.
051 هـــرچ کــــردند از عـــلاج و از دوا گشــت رنـج افـــزون و حاجت ناروا
هرچه این پزشکان برای درمان کنیزک سعی و کوشش کردند و داروهای مختلف تجویز کردند؛ حاجت آنها برآورده نگردید و رنج و درد کنیزک اضافه گردید. چونکه مشیت الهی بر این بود که به این مدعیان نشان دهد که فقط توانایی شما بهتنهایی نیست و برای انجام کارهایتان توانایی من را هم لازم دارید. درنتیجه هرچه آنها کردند نهتنها کنیزک بهبود نیافت؛ بلکه رنج کنیزک رو به افزایش گذاشت.
052 آن کــنــیــزک از مــرض، چون موی شد چشـم شـه از اشکِ خون، چون جوی شد
کنیزک از شدت مریضیاش بسیار لاغر شد و مولانا او را از لاغری به موی تشبیه میکند. حال کنیزک روزبهروز براثر مریضی بیشتر به وخامت رسید و شاه هم اشک خون میبارید.
053 ازقضا سرکنگبین صفــرا نــمود روغـــن بــادام، خشـــکــی میفزود
مولانا در این بیت، مثالی میآورد و میگوید سرکنگبین که همان سکنجبین است و باید صفرا را که یک مادۀ سمی است و در کبد انسان ساخته میشود از بین ببرد؛ ولی در صورت تقدیر خداوند برعکس کارکرده و صفرا را به وجود میآورد و در بیت دوم روغن بادام اصولاً باعث لینت مزاج انسان میشود ولی باز به تقدیر خداوند باعث خشکی مزاج میشود. در اینجا آنچه پزشکان برای بهبودی کنیزک تلاش کردند؛ مؤثر واقع نگردید آنها نهتنها نفس را درمان نکردند؛ بلکه بیماری او را وخیمتر هم کردند و بهعبارتدیگر عقل از معالجه درمانده شد. باید به خاطر بسپاریم که بیماری نفس، قبول نکردن با روح همراه شدن و پاک و منزه شدن و دست از هوی و هوس برداشتن بود.
054 از هــلــیــله قبض شـد اطــلاق رفت آب، آتش را مدد شـد هــمــچو نــفــت
در این بیت لازم است بدانیم «هلیله» میوۀ درختی است به اندازۀ فندق و بعد از خشکیدن آن را میسابیدند و بهعنوان داروی ضد اسهال به کار میبردند؛ ولی در صورت خواست پروردگار، این خاصیت از این هلیله گرفته میشود و برعکس کار میکند؛ مثلاینکه آب که باید آتش را خاموش کند؛ برعکس مثل نفت، آتش را شعلهورتر میکند. قبول کردن این مطلب، بسیار آسان است؛ زیرا اگر باور داشته باشیم که خاصیت هلیله و یا نفت را خداوند به آنها داده است خداوند هم هر موقع اراده کند میتواند این خاصیتها را از آنها پس بگیرد.