696 یک امـیـری زان امیران پـیـش رفت پــیـش آن قوم وفــا انـــدیش رفت
قوم وفا اندیش یعنی عیسویان وفادار. گو اینکه وزیر آنها را گول زده بود و چون آنها واقف به مکر او نبودند و خبر نداشتند بوزیر وفادار بودند. وقتی میخواستند جانشین برای وزیر معین کنند یکی از امیران برخواست و در برابر عیسویان پیش آمد و گفت که من با شما سخنی دارم.
697 گــفــت ایــنـک نـــایب آن مـرد مــن نــا یــب عــیســی منم اندر زمــن
مرد در اینجا یعنی همان وزیر. نایب یعنی جا نشین و زمان یعنی این زمان یا حالا. آن امیر گفت من نایب عیسی هستم .
698 اینک ایــن طومــار بُــرهان مــنست کــیـن نـیابت بعد از او آنِ مــنست
برهان یعنی دلیل و آنِ من یعنی مال من. آن امیر طوماری را که همراه داشت بیرون آورد و گفت این طومار بهترین دلیل و حجت من است و من جانشین عیسی هستم و این را وزیر بمن داده است.
699 آن امــیــر دگــر آمــد از کــمــیـــن دعــوی او در خلافت بُــد هــمـیـن
کمین یعنی مخفیگاه شکارچیان. امیر دیگری که مراقب بود و در کمین منتظر بود از کمین بیرون آمد و برخواست وبر خلافت همین ادعا را کرد و گفت آن منم که بخلاوت معین شده ام.
700 از بـغل او نــیــز طــو ماری نَمــود تا بـر آمَد هــر دو را خشـم عَــنود
خشم عنود یعنی خشم شدیدی که باعث جنگ و جدال شود. او هم طوماری از بغلش در آورد و بمردم نشان داد و گفت این طومار واقعیست و وزیر بمن داده و جانشین خودش کرده. این امر موجب خشم هردوی ایشان شد
701 آن امــیــران دگــر یک یک قــطــار بر کـــشــیـده تـــیــغــهــای آ بـــدار
امیران دوازده عدد بودند و همه آمده بودند و همه یک بیک بصف ایستاده بودند. تیغ آبدار منظور تیغ برنده است.
702 هـر یکی را تـیـغ و طوماری بدست در هم افــتادند چــون پــیـلان مست
این امیران هریکی شمشیر بیک دست و طومار بدست دیگر بجان همدیگر افتادند.
703 صد هزاران مرد ترسا کــشــته شد تا ز سـر هـای بــریده پـشـتهه شـد
صد هزاران یعنی تعداد زیاد. ترسا یعنی عیسویان است. پشته بمعنی تپه. تعداد زیادی از ترسائیان کشته شدند و از سر بریده آنها تپه ای بوجود آمد
704 خون روان شد همچوسیل ازچپ وراست کوه کوه اندرهـوا زین گرد خواست
اندر هوا یعنی اشاره باین ستیزه گری و ظن است. خون کشته شدگان از چپ و راست روی زمین جاری شد و در اثر اینجنگ خونین گردو غباری بهوا برخاست مانند کوه
705 تخــمهایِ فــتنه ها کــو کَــشــته بـود آفــت سَر ها یِ ایــشــان گشــته بود
کو یعنی که او و او هم وزیر. آن تخمهای فتنه و آشوبیکه آن وزیر مکار کاشته بود اکنون سبز شده و بلای جان آنها شد.
706 جوزها بشکست و آن کان مغز داشت بـعـد کشـتـن روحِ پـاکِ نغز داشـت.
جوز بمعنی گردو. نغز بمعنی پاک لطیف و خوب. در نظر مولانا این جسد های کشته شدگان مثل گردوهای شکسته میاید. آن کسیکه باور بحقیقت و ایمان داشته باشد وقتی که گردوی جسمش شکسته میشود و از بین میرود روحش لطیف و پاک است. این گردوی مغز دار یک تمثیل است. برای بیان حال آن کسانیکه واقعا باور مند هستند. شکستن گردو بمنظله مرگ است و ظاهر شدن مغز گردو نشانه ظاهر شدن روح است وقتی شما گردوئی را میشکنید آنوقت خواهید دید که مغز آن سیاه است یاسفید و پاک و یا اینکه اصلا پوک است. آن وقتیکه گردوی جسم شکسته شود و آن روحها که آزاد میشود بعضی از آنها نغز و لطیف و پاک هستند و آن روح هست که بعد از مرگ بروح کلی جهان یعنی خداوند میپیوندد و به بقای او باقی میماند. آن روحهائی که مثل گردو های کرم زده و آفت زده و یا پوک هستند لیاقت پیوند با حق را ندارند.
707 کشتن ومــردن که بر نقشِ تــن است چــون انـار و سیـب را بشـکسـتنست
کلمه نقش تن یعنی شکل تن. مردن و کشته شدن که بر بدن اتفاق میافتد و باعث از هم پاشیده شدن این جسم خاکی ما میشود در مثل مانند فشردن انار و سیب است که در اثر فشردن آب آن یا عصاره اش گرفته میشود همان طور که با فشردن انار و یا سیب عصاره اش گرفته میشود همین طور هم با مرگ احوال درونی و باطنی و همه اینها همه ظاهر میشود.
708 آنــچِ شـیـرین است آن شـد ناردانگ وآنکِ پــوسـتیده است نَبوَدغیر بانگ
نار دانگ یعنی موقعیکه آب انار را میگرفتند آن را میجوشاندند که کمی قوام بیاید و با آن شربت درست میکردند و آنقدر میجوشانیدند که یک شیشم از آب آن کم شود. آنچه باقی میماند نار دانگ بود. نبود غیر بانگ یعنی چیزی بجز صدا نبود. مولانا میگوید هر کس باطن بزیور کمالات اخلاقی و معنوی آراسته داشته باشد مثل انار شیرین و طالب همگان است اما کسیکه باطنش فاسد و تباه شده باشد و عاری ازکمالات شده و بری از معرفت هست او در واقع پوسیده و فاسد شده است. اگر یک انار فاسد را تکان دهید فقط صدا میکند و هیچ خاصیت دیگری ندارد.
709 آنچِ با معــنی است خود پــیـدا شود وآنچِ پــوســیـــده ست آن رسوا شود
در مورد کلمه معنی در لغتنامه و در تصوف دو معنی جدا دارد. در لغت یعنی معرفی یک چیزی اما در تصوف بمعنی معرفت, معنویت و روحانیّت است. معنی بیت اینکه میگوید آنکه دارای معرفت و روحانیت است در نظر خداوند ارزشمند است و روحش شاد است و آنکه نور معرفت و روحانیت را ندارد در پیشگاه خداوند برسوائی میرسد و هیچ ارزشی ندارد.
710 رو بمعـنی کوش ای صورت پرست زآنکِ معـنـی بر تن صورت پَر ست
کلمه پرست در آخر مصراع اول و دوم هردو یک جور تلفظ میشوند و لی معنی آنها باهم فرق میکند و باین کلمات دو معنائی در شعر و ادب فارسی جناس میگویند. کلمه صورت یعنی ظاهر و در مقابل معنی است. ظاهر پوست است وظاهر. برتن صورت پَرست یعنی بر جسم بدن تو و ظاهر بدنت مثل پر پرنده است. مولانا میگوید معنی برای تن و بدن مانند پر است و تن را یاری میکند تا در مقام پرواز و عوج گرفتن یاری کند و تن را بعوج برساند و از این سطح خاکی بلند کند. معنویت و معرفت پیدا کردن عروج لازم دارد. بعوج رسیدن پر گشادن میخواهد پریدن و پرواز میخواهد و پرواز بال میخواهد. و حالا این این معنی پر و بالی هست که در ظاهر جسم تو میباشد. همان طور که پرنده بدون بال نمیتواند پرواز کند. تو هم بدون آن بال معرفت و معنویت نمیتوانی بسوی کمالات پرواز کنی.
711 هـمـنــشینِ اهــلِ معـــنی بـاش تـا هـم عــطا یـابی و هـم بــاشــی فــتــا
عطا آن بخششیست که خداوند به بنده ای میرساند بدون اینکه آن بنده تقاضا کرده باشد و خودش این فیض را باو میرساند. فتا بمعنی جوانمرد. در این بیت میگوید برو و با اهل معنی بشو تا خداوند تو را مورد عطای خودش قرار بدهد و تو بتوانی حتی جوانمرد هم بشوی.
712 جان بی معنی دراین تن بی خلاف هست همچون تیغِ چوبین در غلاف
جان یعنی روح. بی خلاف یعنی بی شک. حالا روحیکه فاقد معنویت باشد در این قالب جسمی ما بی شک و بی گمان مثل یک شمشیر تیزی میماند که هیچ کاری ازش ساخته نیست آن هم تازه درغلاف چون شمشیریکه در غلاف باشد شما نمیدانید که در داخل غلاف این شمشیر فولادی و تیز است و یا شمشیر چوبی. شما هم وقتی با یک شخصی هستید نمیدانید که درونش و باطنش چقدر معرفت دارد. حالا جانیکه عاری از معرفت و معنویت باشد مثل شمشیر چوبین هست که در میان غلاف است. این روح کمال نا یافته است برای اینکه این روح تولد روحانی پیدا نکرده. حالا او هم تولد روحانی لازم دارد و از دیدن واقعیات کور است که اسرار را نمیتواند درک کند. تیغ چوبین یک اشاره دیگری هم دارد. اشاره بمنافقان هم دارد. منافقان این فتنه انگیزانند مخصوصا این فتنه انگیزانیکه موازین دینی را باعث فتنه قرار میدهند زیرا میدانند که مردم نسبت به موازین دینی بسیار حساس هستند و بهترین مثال این وزیر مکار بود که عاقبت خودش را بادست خودش بکشتن داد.
713 تا غلاف اندر بـود با قــیــمـتـست چون برون شد سوختن را آلــتـست
با قیمت است یعنی وقتی یک شمشیر چوبین در غلاف باشد و چون مردم آن را ندیده اند با ارزش است. کلمه سوختن را آلت است یعنی بدرد سوختن و در آتش انداختن میخورد. میگوید این شمشیر تا در غلافش هست بنظر با ارزش میآید ولی وقتی از غلافش بیرون میآید فقط بدرد سوختن میخورد. روح کمال نا یافته آدمی هم وقتی از میانه جسمش خارج میشود تنها بکارآتش دوزخ میخورد.
714 تــیـغ چوبین را مــبر در کـار زار بــنـگر اول تــا نــگــردد کــار زار
کارزار یعنی میدان جنگ و هم خود جنگ. کار زار میشود یعنی کار نا بسامان میشود. تفسیر ظاهری بیت اینست که شمشیر چوبین را بمیدان نبرد نبر برای اینکه کاری ازش ساخته نیست. اول ببین چه شمشیری داری. وقتیکه میخواهی وارد یک کاری بشوی اول اندیشه کن نه در آخر کار. پیام بعدی هم اینکه زمان داوری و روز رستاخیز میشود و داوری میشود که چه کسی نیک رفتار بوده وکی زشت کردار بوده در انوقت هم شمشیرت که حاصل یک عمر زنگیت بوده چوبین نباشد. در روز کار زارکه اشاره دیگرش بروز رستاخیز است. اگر قرار باشد که در باره تو داوری شود کارت زار نباشد.
715 گر بود چوبــیـن برو دیــگر طلب ور بود آلــمــاس پیش آ بـــا طرب
دیگر طلب یعنی برو و یک شمشیر دیگری را بدست بیاور. الماس یعنی برّنده. وقتی دیدی که شمشیرت برنده است آنوقت با طرب و خوشحالی برو بمیدان جنگ.
716 تــیـغ در زرّاد خــا نــه او لــیـاست دیـــدن ایشـان شمــا را کـمـیــآ ست
زرّاد از کلمه زره گرفته شده. جائی که لباسهای زرهی را میساختند میگفتند زرادخانه و بعدا بهر جائی که اصلحه در آن ساخته میشد میگفتند زرادخانه. کیمیا یعنی یک چیز بسیار کمیاب. آن چیزیکه برّنده هست آن در اصلحه سازی اولیاست. اولیا جمع ولی است و ولی دوست خدا. این دوستان خدا ضرابخانهایشان کجاست. ضرابخانهشان در محضر آنها باید رفت و در محضرشان حضور پیدا کرد. آنها بتو اصلحه میدهند تازخم بر نداری و ناراحتی پیدا نکنی و یا کمتر پیداکنی و کیمیا را آنها دارند و میتوانند مس وجودت را بطلا تبدیل کنند.
717 جمله دانایــان هـمـیـن گفته هـمـیــن هســت دانــا رحــمــته لـلعالــمــیـن
دانایان یعنی دل آگاهان و آنهائی که میتوانند ارشاد کنند. عالمین یعنی دو جهان و دو عالم. یعنی جهان براین و جهان خاکی. رحمت یعنی فیض و برکت. مولانا میگوید همه کسانیکه دل آگاه هستند و میتوانند که دیگران را راهنمائی و ارشاد کنند همین را میگویند که من دارم میگویم. آنها هستند که برکت و رحمت را در دو جهان برای همه میاورند.
718 گر انــاری مـیخری خندان بخــر تا دهــد خــنــده زدانـه او خــبــر
انار خندان یعنی اناری که شکفته شده. وقتی انار خندان شد آنوقت میتوانی بخوبی دانه های انار را ببینی و میفهمی که آن دانه ها خوب هستند و یا نیستند آیا سالم هستند و یا پوسیده. انار بدون خنده که میخرید دارید حدس میزنید که خوب است و از داخل آن هیچ خبری ندارید. مولانا انار در اینجا بعنوان یک مثال آورده و از طریق این مثال میگوید اگر با کسی خواستی دوست بشوی باید که اول او را بشناسی و بعد با او دست بده و هم نشین بشو و یا هم منزل بشو. اگر اناری میخری اناری بخر که دانه هایش شکفته باشد و توبتوانی یاقوت های قشنگس را ببینی و در مورد برخورد با عارفی مثل خود مولانا بعنوان مثال وقتی دهنش را باز میکند مثل اناری هست که خندان است و بمحض باز کردن دهان خود تمام دانه های معرفت و عرفان بیرون میریزند و رازها و حقایق را بتدریج بتو خواهد گفت.
719 ای مــبــارک خـنـدهاش کو از دهان می نَما ید دل چـو دّرِازدُرجِ جـان
ای مبارک یعنی فرخوانده و خجسته. درّ یعنی مروارید. دُرج آن یک صندوقچه کوچک هست که مردم گوهر هایشان در آن میگذارند. میگوید وه چه فرخنده و خجسته هست آن خنده اناری که وقتی بآن نکاه میکنی دانه هاو یاقوتهای درخشنده را در آن میبینید.این عارفانیکه دهانشان را باز میکنند و مرواریدهای پر قیمت افکار الهی را از دُر وجودشان که پر از جواهرات و معنویت است را بسالکان براه معنویت میدهند.
720 نــا مـتبــارک خــنــده آن لا لــه بود کـز دهــانِ او ســیــاهیِ دل نَــمو د
لاله در اینجا آن لاله ای نیست که در سفره هفت سین میگذارند. لاله در ادب فارسی شقایق است که خود روی هم هست. وقتی بآن نگاه میکنید دارای چهار گلبرگ است و در کاسه آن یک لکه سیاه دیده میشود. آن رهبران دروغین و فریبکار در ظاهر گفتاری دارند که اگر دقت شود شنونده نمیتواند گفتارشان را بپذیرد و مثل اینست که شنونده بداخل شقایق نگاه میکند و سیاهی دلش را میبیند.
721 نــار خـنـدان بــاغ را خـنـدان کــنـد صــحــبــتِ مردانـت از مردان کند
صحبت بمعنی هم نشینیست ولی صحبت کردن بمعنی حرف زدن است. در مصراع دوم مرد و زن هم مطرح نیست و اینجا منظور مولانا انسانهای کامل هستند. میگوید اگر هم نشینی انسانهای کامل بشوی و از وجود آنها فیض ببری تو هم انسان کامل میشوی
722 گــر تو سنگِ صـخره و مرمرشوی چون بصاحب دل رسی گوهرشوی
صخره یعنی سنگ سخت بزرگ. صاحبدل یعنی انسان کامل. اگر تو سنگ وجودت آنقدر سخت باشد که چیزی را هم نپذیرد و حقیقت را هم نپذیرد ولی همین سنگ سخت هم اگر بشینی پای صحبت انسانهای کامل آنها تو را تبدیل به گوهر میکنند. سابق براین باور مردم براین بود که این گوهر ها هم که پیدا میشود مثل لعل و یاقوت و غیره اول اینطور نیستند و مثل سنگ معمولی هستند ودر اثر تابش آفتاب و یا در زیر زمین در اثر فشارهائی که بآنها میآید و عوامل دیگر کم کم تبدیل ماهیّت میدهند وتبدیل میشوند به گوهر.
723 مـهـر پاکان در مــیـان جان نـشـان دل مــده الا بـمـهــر دل خــوشــان
در اینجا کلمه پاکان و دلخوشان هردو یک معنی میدهند. آنهائیکه دلشان منزه است و پاکست ازآلودگیهای اندیشه ای و رفتاری و اخلاقی پاک هستند و دلشان خوشست نه اینکه خوشحال هستند دل خوش یعنی دل منزه پاک و دل عاری از زشتی مِهر آنها را درمیان جان دل خودت بگذار. دل بمهر هیچکس مسپار مگر اینکه از پاکان و منزهان باشند.
724 کویِ نومــیــدی مـرو امــیـد هاست سوی تاریکی مرو خورشـیدهاست
خورشیدها اینجا خورشیدهای معرفت است. انسان بخودش میگوید من کجا این اشخاص را پیدا کنم و ممکن است نا امید شوم ولی نا امید مشوومرو بآن محله نا امیدی. امید هاست. اصلا در عرفان نومید شدن کفر است و برو بطرف خورشیدهای معرفت که میتابند بر سنگ بزرگ تو و سنگ تو را تبدیل بگوهر میکنندو
725 دل تو را در کـــوی اهــل دل کشد تــن تــرا در حـبـس آب و گل کشد
اهل دل همان پاکدلانند. اگرتو دلت دلی باشد که بدنبال دل پاک بگردی آنوقت دل پاک تو را بطرف خویش میکشاند. ولی اگر تو اهل دلت هستی که از همان خاک و گل درست شده و فقط مادی گری داری و نه هیچ چیز دیگر آنوقت تو را بآب و گل میکشد و نه هیچ چیز دیگر. بار ها در مثنوی میگوید این چیزهائی که تو اندوختی تماما گل است و ارزشی ندارد.
726 هــیـن غـــذای دل بده ازهـمـد دلی رو بــجــو اقــبــال را از مـقــبــلی
این دلت هم غذا لازم دارد برو و همدل پیداکن و غزای معنویت را از او بگیر. اگر که تو اهل این باشی که دلت نخواسته باشد در اینصورت همدل تو هم کسانی هستند که تو را فریب میدهند و گول میزنند و تو را گمراه هم میکنند. تو اگر دلت معرفت را میخواهد باید بروی بدنبال کسی که دلش پر از معرفت است . اقبال اینجا یعنی معرفت پیدا کردن ومقبل یعنی صاحب اقبال. اگر در جستجوی اقبال واقعی هستی برو وبکوش و از کسانیکه باقبال حقیقی دست یافته اند دستیابی پیدا کن ولی مواظب باش که آن وزیر مکار نباشی.
پایان این داستان