27.1 حکایت آن پادشاه یهود که نصرانیان را میکشت – قسمت چهاردهم

643           آن وزیـــــر از انـــــــدرون آواز داد           کای مریدان از مــن ایـن مـعـــلوم باد

644           که مرا عیسی چـــنــیــن پــیــغام داد            کز هــمه یـاران و خویشان باش فرد

آنچه را که بمردم میگفت در صورت ظاهر میگفت من دارم این حرفها را از جانب حضرت عیسی میگویم. در بیت اول در مصراع دوم “از من این معلوم باد” یعنی ای مریدان این را شما بدانید و کاملا آگاه باشید. آن وزیر از داخل خلوت خودش بدون اینکه بیرون بیاید صدا داد که ای مریدان من از طرف من این مطلب بشما معلوم باشد و صد در صد بدانید که اینگونه حضرت عیسی بمن پیغام داده که باید از همه کسان و یارانم و خویشانم جدا باشم.

645          روی در دیوار کن تــنــهــا  نـشـیـن           وز وجود خویش هم خــلــوت گــزین

از وجود خویش خلوت گزیدن یعنی از خودت هم دیگر آگاهی نداشته باش و خودت را هم باید فراموش کنی. پیغام حضرت عیسی بمن این بود که برو در این خلوت و روی از مردم پنهان کن و رویت را بدیوار کن و دیگر هیچ توجهی باین مردم نکن و حتی از خویشتن خودت هم بکلی بیخبر باش. و ای مریدان از من هیچ توقعی نکنید و از من نخواهید که از این خلوت خودم بیرون بیایم.

646           بعد از این دســـتــوریِ گفتار نیست           بعد از این با گفت و گویم  کار نیست

کلمه دستوری یعنی اجازه و با دستور فرق میکند. دستور یعنی روش عمل و طرز عمل. مصراع دوم یعنی اصلا با گفتگو و حرفزدن هیچ کاری ندارم. و ازاین ببعد از نظر پند و اندرز دادن بشما من هیچ گونه اجازه ای ندارم.  کسانیکه میخواهند مردم را جهت منافع خودشان  گول بزنند تا اندازه ای پیش میروند که برای رسیدن بمقصد خودشان حتی حاظرند که خودشان هم بهلاکت برسانند. اما مردم را گول بزنند. این از نظر یک انسان یک جنون است و بس.

647           الــوداع ای دوسـتـان مـن مـرده ام            رخت بــر چـــارم فلک بَــر برده ام

کلمه وَداع که اشتباها مردم وِداع میگویند بمعنی خدا حافظیست معمولا خدا حافظیهای طولانی مدت. رخت بجائی بردن یعنی کوچ کردن و یعنی رفتن و برنگشتن. ای دوستان من با شما وداع میکنم و من اصلا مرده ام و بکلی فکر مرا نکنید. من حتی کوچ کردم بآسمان چهارم که حضرت عیسی هم در انجاست ودیگر نمیتوانم بین شما ها باشم.

648           تا بــزیر چرخِ ناری  چون حَطَب             من نسوزم در عَــنـا و در َعــطَــب

تا یعنی برای اینکه. چرخ ناری یعنی فلک آتشین. قدما معتقد بودند بر فراز زمین در اسمان فلکی هست که آتشین است و بالاترین نقطه آسمان است. حَطَب یعنی هیزم خشک. عَنا یعنی رنج ومشقت. عَطب بمعنی هلاکت. وزیر ادامه داد برای این دارم میروم به فلک چهارم که در این دنیای خاکی پست و دون مانند هیزم در آتش رنج و مشقت و نا راحتی نسوزم. زیرا بالای این دنیای خاکی آتش است و من باید عروج کنم بآسمان چهارم که در این دنیا مثل هیزم خشک نسوزم.

649          پـــهلــوی عیـسی نشینم بعد از این             بَـر فـــرازِ آســــمانِ چــــارُمـــیـــن

چون از اول گفته بود که حضرت عیسی مرا فرستاده پس حالا هم میروم پهلوی عیسی. اگر قرار باشد یکی بیانش حقیقت نداشته باشد و پایه گفتارش دروغ باشد تا آخرین دقیقه عمرش این دروغ را میگوید و بدروغش پافشاری دارد. کسیکه اصلا پیرو دین عیسی نیست و برای از بین بردن و کشتار عیسویان آمده حالا میگوید من دارم میروم پیش حضرت عیسی آرام بگیرم. پیام مولانا اینست که باین سخنانی که از اینگونه اشخاص میشنوید به صحبت آنها توجه نکنید.

650          وانگــهانی آن امــیــــران را بخواند            یک بیک تـنها بهر یک حــرف راند

حالا دیگر وقت آنست که این وزیر مکار و دروغگو برنامه های شوم خودش را اجرا نماید. هر رئیسی از روئسای دوازده گانه را تک بتک و جداگانه احضار کرد بنام اینکه میخواهد جانشین و ولیعهد انتخاب کند و با آنها جدا جدا در خلوت صحبت کرد.

651           گـفــت  هر یک را بدینِ عیسوی             نــایــبِ حق و خـــلــیــفـه من تـــوئی

نایب بمعنی جانشین و ولیعهد است. نایب حق یعنی خلیفه خدا. خلیفه یعنی جانشینِ بعدی. وزیر باولین روئیس که آمد گفت تو هم نماینده خدا هستی و هم جانشین من هستی و بنا براین دارای وظیفه بسیار سنگینی هستی چون منهم که بودم خلیفه خدا بودم و حالا که باید بآسمان چهارم بروم لازم میدانم تو را بجای خودم برگزینم وتو را هم نایب خداوند مامور کنم.

652          وان امــیــران دگـــر اتــبــــاع تو             کرد عیســی جــمــله را اَشــیــاع  تو

اتباع جمع پیروست یعنی پیروان.  کلمه اشیاع جمع شیعه است. شیعه هم یعنی پیرو و جمعش اَشیاع. این وزیر مکار بهر یک از این امیران جدا جدا گفت که همه عیسویان باید پیرو تو و تحت فرمان تو باشند.  و نه هیچ کس دیگر. حالا هر امیری که این را میشنود نمیداند که این وزیر این حرف را بهمه گفته است

653          هــرامـیری کـو کَشـد گردن بگیر             یــا بــکُش یا خود همی دارش  اسـیـر

کو یعنی که او. کشد گردن یعنی گردن کشی و نا فرمانی کند. این وزیر به تک تک امیران جداگانه گفت اگر یکی از امیران زیر فرمان تو با تو گردنکشی کرد یا او را دست گیر کن و بعدا او را بکش و یا اینکه او را اسیر خودت کن.

654          لـیک تا من زنده ام این وا مــگو              تا نــمــیــرم این ریاســت را مــجـــو

655          تــا نــمیرم مـن تو این پـیدا مکن              دعــوی شـــاهیّ و اســــتــیــلا مـکن

بعد وزیر ادامه داد که تا زمانیکه من زنده هستم این وصیت مرا بکسی نگو و فاش نکن. و تا زنده ام دنبال این ریاست نباش زیرا من خودم هنوز زنده هستم. وقتی من مردم میتوانی کارت را شروع کنی ولی تا آن زمان هیچ حرفهای مرا آشکار نکن . استیلا یعنی تسلط و چیرگی. تا من نمرده ام این رازی را که بتو گفتم و تو را خلیفه خودم کردم اصلا آشکار مکن و خاموش باش.  

656          ا ینک این طومارو احکام مسیح              یک بیک برخوان تـو بر امّت فصیح

فصیح یعنی بزبان شیوا وگویا و رسا. وزیر پس از اینکه سفارشات خودش را بهریک از این امیران دوازده گانه کرد بهریک طوماری را که قبلا تهیه کرده بود نشان داد و گفت آنکاری را که باید انجام دهید همه آنها در این طومار شما نوشته شده. توجه اینکه اینکار را بهر یک جدا جدا محرمانه وبدون اطلاع دیگران انجام داد و سفارش کرد که تمام این دستورات را جزء بجزء برای پیروان خودت تعلیم بده. چون هر یک از امیران پیروان جدا داشتند.

657          هرامیری را چنین گـفـت او جــدا             نــیــست نــایــب جز تو در دیــن خدا

نیست نایب یعنی هیچ خلیفه و جانشینی بجز تو نیست. دین خدا در اینجا دین عیسویست. بدان که تو تنها کسی هستی که میتوانی جانشین من بشوی.       

658          هر یکی را کرد اویک یک عزیز            هرچ آنــرا گـفت این را گــفت  نـیــز

عزیز کردن در اینجا یعنی عزت  گذاشتن و گرامی داشتن. این وزیر بهریکی از امیران که نزد او میامدندعزت و احترام  میگذاشت و هرچه به یک امیرمیگفت همان صحبت را هم به یازده امیر دیگر هم گفت.

659          هر یکی را اویـــکی طــومار داد             هر یــکی ضــدّ دگــر بـود اَلـــــمراد

المراد یعنی خلاصه. وزیر دوازده طوماری که هریک با دیگری فرق داشت و قبلا تهیه دیده بود حالا یک بیک به امیران داد و میدانیم که این طومارها همه با یکدیگر متفاوت و حتی ضد یکدیگر بودند. مثلا دستوری را که در یک طوار نوشته بود همان دستور را در طومار دیگر درست بر خلاف اولی نوشته بود.

660          جمـلـگــی طومــار ها بُـد مـخـتـلف             هـمـــچو شکــلِ حرفــهــا یــا تا ا لف

661          حـکــم این طـومـار ضدّ حکـمِ آن             پیش از ایــن کــردیم این ضد را بیان

جملگی یعنی همگی. حروف الفبا از الف تا یا را اگر نگاه بکنید شکل حرفها با یکدیگر فرق میکند. مولانا با این مثال در ذهن خواننده مجسم میکند که این طومارها چگونه با یکدیگر اختلاف داشتند. همه متناقض یکدیگر بود. مثلا یک کلمه ای را در طومار اولی میگفت انجام بده و طومار بعدی آن کلمه یا جمله را نقض میکرد یعنی باطل میکرد

662          بعد ازآن چل روز دیگر در ببست            خویش کُشت و از وجــود خود برست

بعد از اینکه با همه امیران ملاقات کردو حرفها و وصیتهای خودش را انجام داد باز بمدت چهل روز رابطه خودش را با همه قطع کرد و در را بروی همگی بست. سپس در تنهائی خودکشی کرد و از شرّ وجود خودش رها گردید.  کسانیکه خودکشی میکنند بیشتر حالت روانی پیدا میکنند و دست بان کار میزنند. آنقدر در وجود خودشان نا راحتی احساس میکنند و اکثرا هم بغلط برای اینکه از ناراحتی که در داخل نفس خود دارند و خودشان نمیتوانند که از وجودشان بیرون کنند و تحملش را هم ندارن پس دست بخود کشی میزنند.

663          چونک خـلـق از مرگ او آگاه شد             بر سر گــورش قیــا مــت آغاز  شــد

گاه در اینجا یعنی جا و محل. مثل دانشگاه که محل دانش است و یا قیامتگاه که محل قیامت است. وقتیکه مردم از مرگش با خبر شدند بسر قبرش هجوم آوردند و زاری و شیونها کردند ودر سر قبرش قیامتها شد.

664          خلــق چنـدان جــمع شد برگور او             مو کَــنــان جــامه دران در شــور او

شور او یعنی در عشق او و یا در هیجان مرگ او. انبوهی از مردم و مریدان بر سر گورش اجتماع کردند و جمع شدند و موکنان و جامه دران بعذای او گریستند.

665          کان عدد را هم خــدا دانــد  شمرد             از عــرب وزتــرک از رومی و کرد

خدا میداند که چه تعداد از مریدان و مردم بر سر گور او جمع شده بودند. این افراد از فرقه های مختلف مثل عرب و ترک و رومی بر سر گورش آمده بودند و عذاداری میکردند.

666          خاکِ او کردند بر سـرهای خویش             دردِ او دیدند درمان  جــای  خــویش

خاک او یعنی خاک گور او. درمان جا یعنی مکانی که در آنجا بتوانند برای درمان درد خویش وسیله ای پیدا کنند. مردم از گروهای مختلف بر سر گور او خاک بر سر خود میافکندند و ازدست دادن او چنان بشور و هیجان افتاده بودند که اینها بلکه از این گریه و زاری که میکنند درمان این درد جدا ئی از این وزیر را پیدا کنند. آنها خیال میکردند او جانشین حضرت عیسی بود و از مکاره بودنش هم اطلاعی نداشتند. آنها با شیون و زاری هیجان انگیزیِ که میکردند خیال میکردند که دیگر دردی ندارند.

667          آن خلایق بــر ســر گورش مَهـی              کرده خون را از دو چشــم خود رهی

مَهی یعنی بمدت یک ماه. این (ی) که در آخر مه آمده ی وحدت است. پس از گذشت یک ماه همینجور مردم مشغول گریه کردن و عذاداری بودند. در این مدت یک ماه آنقدر گریه و ذاری کردند که بجای اشک مردم خون گریه میکردند. 

دنباله داستان در قسمت پانزدهم

Loading