15.1 حکایت آن پادشاه یهود که نصرانیان را می‌کشت – قسمت دوم

355          بهر عیسی جان سپارم سر دَهَم           صــد هزاران مِـنـتـش بر خود نــهم

می‌گوید که من به خاطر حضرت عیسی با کمال میل و منّت، حاضر هستم که جان خودم را فدا کنم. حتی سر خودم را هم در راه او با منت از دست بدهم و نثار قدمش بکنم. من با امتنان، جان خودم را فدا می‌کنم. این وزیر دغل‌کار این صحبت‌ها را می‌کرد درحالی‌که به هیچ‌کدام آنها اعتقاد نداشت.

356          جان دریغم نیست از عیسی ولیک          واقفم بر علم دیــنــش نیکِ نیک

نیکِ نیک یعنی خوبِ خوب. می‌گوید که من اصلاً مضایقه ندارم که جانم را در راه عیسی فدا کنم. همین الآن هم حاضرم که جانم را فدا کنم؛ ولی اگر بپرسید چرا جانم را فدا نمی‌کنم به این دلیل است که به جزئیات دین موسی واردم و به احکام او نقطه‌به‌نقطه واقفم و می‌خواهم زنده بمانم که آنها را برای شما بازگو کنم و شما را از سرگردانی نجات بدهم.   

357          حـیـف می‌آمد مرا کان دینِ پاک            در مـیـان جـاهلان گردد هــلاک

دینِ پاک در اینجا دین عیسویت است و هلاک در اینجا به معنی از بین رفتن است. می‌گوید اگر جان خودم را فدای عیسی نکردم حیفم می‌آمد که این دین پاک و مقدس در میان یک عده جاهلان و مردمی که او را نمی‌شناسند از بین برود.

358          شکر ایزد را و عیسی را که ما             گشته‌ایم آن کیشِ حق را رهنما

کلمۀ ما در ادب فارسی در خیلی از جاها به جای من به کار می‌رود.  سپاس عیسی را و تشکر عیسی را که هردوی اینها موجب شدند که این دین عیسویت از بین نرود و من را رسالت وظیفه دادند که شما عیسویان را راهنمایی کنم. اینجا به عیسویان می‌گوید که دین شما حق است درحالی‌که خودش اصلاً قبول ندارد؛ و در اینجا اول این است که خودش را رهنمای عیسویان به مردم بقبولاند. وقتی‌که آنها قبول می‌کنند که او رهبر آنهاست؛ آن وقت کاملاً می‌تواند آن افکار شیطانی خودش را به کار اندازد و باعث تفرقۀ آنها شود.

359         از یهـود و از یهــودی رسته‌ام            تــا به زُنّاری مــیــان را بسته‌ام

از یهود یعنی از یهودی‌ها و از یهودی یعنی از یهودی بودن. زُنّار یک رشته‌ای بود که زردشتیان به کمر خودشان می‌بستند و این هفتادودو رشته بود که به هم تابیده شده بود و این علامت هفتادودو فصل کتاب یَسنا بود و کتاب یَسنا یک قسمت مهمی از اوستا بود. درهرحال این آیین زردشتیان بود و معروف به آیین کُستی بستن بود و این آیین هنوز هم بین زردشتیان هست؛ و بعد به عیسویان در زمان عمر تحمیل شد که همه عیسویان باید زُنّار به کمر ببندند تا آنها شناخته شوند و مسلمانان با آنها ردوبدل تجاری و غیره نکنند. این وزیر شیطان‌صفت ادامه می‌دهد که من از اول از یهودی‌ها نجات پیدا کردم و زنّار بسته‌ام و باز همین زنّار است که مرا نجات داده و از کشتنم جلوگیری کرده.

360        دور دور عیسی اســت ای مردمان            بــشـنــوید اســرار کیــشِ او به جان 

می‌گوید الآن عهدالزمان حضرت عیسی است و از من اسرار و جزئیات دین عیسی را بشنوید. این وزیر که این حرف‌ها را به عیسویان می‌گوید می‌خواهد در مغز و فکر آنها رسوخ کرده و به آنها بقبولاند که جزئیات دین موسی پیش من است و من توسط این زنّار و خود عیسی و خداوند، زنده نگه‌داشته شدم که بتوانم این اسرار عیسویت را برای شما بگویم. توجه اینکه این وزیر، مشغول توضیح دادن به شاه است که وقتی من به دیار عیسویان رفتم؛ این مطالب را این‌طور و آن‌طور برای عیسویان خواهم گفت. این هم برای این بود که خیال شاه را به‌طور کامل راحت کند و شاه هم پس از شنیدن برنامه‌های وزیرش واقعاً خیالش راحت شد.

361          کرد با وی شاه آن کاری که گفت          خــلق انــدر کار او مانده شِگُـــفـت

این شاه یهودی همۀ کارهایی را که وزیرش گفته بود؛ کرد. دست و گوشش را برید و بینی‌اش را شکافت؛ سپس دستور داد تا او را پای دار بردند. مأمور شفاعتگر را فرستاد و او هم وزیر را شفاعت کرد و آخرسر هم او را به یک شهر دور عیسویان تبعید کرد. مردم که از این ماجرا آگاه شدند حیرت و تعجب فراوان کردند؛ چون از نقشۀ شوم این وزیر و شاه اطلاعی نداشتند.

362         راند او را جــانــب نصــرانــیــان          کرد در دعوت شروع او بعدازآن

شاه وقتی‌که بریدن دست و گوش و بینی او آماده شد؛ او را به شهر عیسویان تبعید کرد. وقتی به شهر عیسویان رسید؛ شروع کرد به تحقق بخشیدن به اندیشه‌های شیطانی خودش.

363            صــد هزاران مردِ ترسا سوی او          اندک‌اندک جـمـع شد در کـوی او

مردم او را باور کردند که برای دین ما و پیامبر ما دست‌هایش و گوش و بینی‌اش را ازدست‌داده و او قطعاً به عیسی و عیسویت ایمان دارد؛ بنابراین دور او گرد آمدند و در محل او ازدحام کردند تا دربارۀ دین عیسی از او بشنوند و به قول خودش اسرار راز کار را آگاه شوند.

364          او بــیــان می‌کرد بــا ایشـان به‌راز           سِرِّ انگَـــلــیــون و زنّــار و نـــمــاز

«به‌راز» یعنی مطالبی که من به شما می‌گویم از راز و جزء اسراراست. «انگلیون» یک کلمۀ یونانی است و چندین معنی دارد. در ادب یونانی به معنی خبر خوش و مژده است. معنی دیگرش انجیل است. چون در آن روزها کتاب انجیل خودشان را در پارچه‌های هفت‌رنگ می‌پوشیدند؛ به پارچه‌های رنگارنگ هم انگلیون می‌گویند. در اینجا منظور «انجیل» است. نماز هم در اینجا هیچ ارتباطی به یک مذهب خاص ندارد و «نماز» یعنی روی آوردن به‌سوی خدا در هر مذهب و کیش و آیینی. او (وزیر بد نیّت) به‌طور رازگونه با آن عیسویان صحبت می‌کرد که راز زنّار و سرّ انجیل چیست و مطالبی دیگر که عنوان می‌کرد که در آینده بتواند مقاصد شوم خود را به اجرا بگذارد. به‌عبارت‌دیگر مشغول مقدمه‌سازی برای بهره‌برداری آینده بود.

365         او به‌ظــاهــر واعـــظ احــکــام بود             لــیــک در باطــن صــفــیـر و دام بود

«صفیر» در گذشته داشتیم؛ یعنی صدای مرغان را تقلید کردن. این وزیر دورو درظاهر مشغول رسانیدن دستورات دین عیسی به مردم بود و به‌ظاهر داشت وعظ می‌کرد که این‌طور و آن‌طور باید این دستورها را به‌جا بیاورید؛ ولی درواقع او یک صفیر و یک دام گسترده بود و شنوندگان خود را تحت تأثیر سخنانش قرار داده بود.

366          بهر این بعضی صحابه از رسول          مُلــتــمس بودند مـکـرِ نفسِ غـــول

صحابه جمع صاحب است اصحاب هم گفته می‌شود. ملتمس یعنی التماس‌کننده. غول هرگونه موجود فریبنده و گول‌زن است. در افسانه‌های قدیمی هست که موجودی در بیابان‌ها هست که سر راه مسافران را می‌گرفت و می‌پرسد به کجا می‌روید و بعداً راه را اشتباهی نشان می‌داد و آنها را گمراه می‌کرد و اسم این گمراه‌کننده غول بود. به‌ طورکلی کار غول، گمراه کردن است. در اینجا مولانا از داستان خارج می‌شود و به پند و اندرز می‌پردازد و می‌گوید مردمی که به دنبال این غول‌ها می‌روند و گول می‌خورند؛ این نفس امارۀ آنهاست که گول می‌خورد و نه خود آنها و برای همین بود وقتی‌که یاران پیامبر (صحابه) دور او جمع می‌شدند و از او خواهش می‌کردند که تو از این نفس اماره برای ما بگو که چگونه می‌شود که نفس امارۀ ما گول می‌خورد و آن غول چه می‌کند.

367         کــو چه آمـیـزد ز اغــراضِ نهان          در عبادت‌ها و در اِخلاٌصِ جان

کو یعنی که او و منظور نفس اماره است. اخلاص جان یعنی خلوص نیّت. مردم با خلوص نیّت از پیامبر می‌پرسیدند که چگونه این نفس اماره این غرض‌ورزی‌ها را بدون اینکه ما متوجه بشویم با این خلوص نیّت ما می‌آمیزد؛ درحالی‌که ما از دل‌وجان مشغول عبادت هستیم چگونه آلوده می‌شود؟

368        فضلِ طاعت را نجـسـتـنـدی از او          عیب ظـاهر را نجــسـتـنـدی که کو

«فضل به معنی ارزش و اعتبار و آن چیزی است که در دین، اسمش را ثواب می‌گذارند. ظاهر در مصراع دوم یعنی کارهای جسمانی روزمره که ما می‌کنیم و ظاهر آنها پیداست. بعضی از یاران پیامبر خدا را بدون شک با خلوص نیّت به‌طور ناب و تمام اطاعت می‌کردند و می‌پذیرفتند و می‌گفتند که به ما بگو چگونه نفس ما گول می‌خورد؛ ولی نپرسیدند که ثواب ما در مقابل این عبادت چیست و ارزش آنها چقدر است. می‌گفتند برای ما بگو که چگونه ممکن است که گول بخوریم؛ ولی از عیب‌هایی که در ظاهر کارشان بود نمی‌پرسیدند.

معمولاً پیروان یک پیامبر وقتی دور او جمع می‌شوند از او می‌پرسند اگر ما فلان کار را بکنیم چه می‌شود و چه اجر و پاداشی خواهیم گرفت؛ ولی آنها این را نمی‌پرسیدند و دنبال این بودند که چگونه نفس آنها گول می‌خورد. عبادت‌کنندۀ واقعی خداوند کسی است که دنبال پاداش‌هایی- مثل چند تا غرفۀ بهشت را خدا به من خواهد داد و چند تا حوری و غلمان به من می‌رسد و امثال اینها- نباشد و برعکس دنبال این باشد که چگونه نفس خودش را در مقابل غول و یا غول‌ها حفظ کند و چگونه اجازه ندهد که نفس اماره‌اش بر او چیره شود؛ و چگونه گمراه نشود.

369        مــوبـه‌ مــو ذره‌ به‌ ذره مــکر نــفـس           می‌شناسـیـدنــد چون گل از کــرفس

مو‌به‌ مو و ذره‌ به‌ ذره یعنی جزء به‌جزء. می‌شناسیدند یعنی بازمی‌شناسیدند؛ یعنی پیغمبر که می‌گفت می‌شناختند. گل یعنی گل سرخ و کرفس در اینجا معنی دیگری دارد و یک گیاه خودروی بیابانی مثل علف است که به هیچ دردی هم نمی‌خورد و به آن‌هم کرفس می‌گویند. پیامبر به این التماس‌کنندگان و درخواست‌کنندگان جواب می‌داد و به آنها می‌گفت: چه کسانی می‌توانند که شما را گمراه کنند و غول‌های شما چه اشخاصی هستند. چگونه شما آنها را بشناسید و چگونه از آنها پرهیز کنید. شنوندگان‌ هم موبه‌ مو گوش می‌کردند و دقت می‌کردند و سعی می‌کردند که این روش‌های گفته‌شده توسط پیغمبر را یاد بگیرند و در زندگی‌شان به کار بندند. ببینید چقدر فاصله است بین گل سرخ و علف بیابانی؛ همین‌قدر هم فاصله است بین حرف‌های درست و نادرست.

370            موشکافان صحابه هم در آن           وعظ ایشان خــیــره گشتــنــدی به جان

موشکافان ‌همان یاران پیغمبر هستند که مطالب را موشکافی می‌کردند و با کمال دقت اینها را یاد می‌گرفتند. باریک‌ بین بودند. کسانی که موشکاف بودند؛ افرادی بودند که قادر بودند یک موی به آن باریکی را بشکافند و نه اینکه واقعاً یک نخ مو را بردارند و با وسیله‌ای مخصوص آن را دو نیمه کنند ولی این افراد می‌توانستند که صحبت‌ها را بسیار با دقت بررسی کنند و صحیح و ناصحیح بودن آنها را تشخیص دهند. منظور مولانا از اینکه باریک‌ بین و نکته‌ سنج باشید؛ خیلی دقیق بوده و به جزئیات اهمیت بدهید. خیره در مصراع دوم یعنی حیرت‌زده. البته معانی مختلف دارد مثلاً می‌گویید فلان کس در چیزی خیره شده و به فکر فرورفته و شاید خودش هم نمی‌داند به چه فکر می‌کند. یک وقتی خیره یعنی نادان و یک وقتی هم خیره یعنی متعجب. حالا اینجا به معنی تعجب آمده. این مسائلی که پیغمبر عنوان می‌کرد دربارۀ گول زدن و آن عوامل فریبنده و گول خوردن نفسی که خیلی آماده است برای پذیرش گمراهی شنوندگان تعجب می‌کردند و با کمال دقت گوش فرا می‌دادند و ارشاد می‌شدند.

371            دل بــدو دادند تــرســایان تـمـام             چــه باشد قُــوّتِ تــقــلــیــدِ عـــام        

تقلید که به معنی پیروی کردن است اینجا به معنی گردن نهادن است به سنت و عقاید عمومی در برابر یک ایمان حقیقی. این معنی واقعی تقلید در عرفان است یا به‌عبارت‌دیگر اگر کسی کورکورانه دنبال کس دیگری رفت درحالی‌که ایمان حقیقی داشت و حاضر شد از ایمان واقعی خودش بگذرد و به دنبال کردن دیگری ادامه دهد؛ این می‌شود تقلید.  این شخص، کورکورانه تقلید کرده است برای اینکه چشم دلش کور شده و دیگر آنچه باید ببیند؛ نمی‌بیند. این عیسویان که حرف‌های وزیر مکار را می‌شنیدند هر چه را او می‌گفت تسلیمش می‌شدند و باور می‌کردند و می‌پذیرفتند و فرمان‌برداری می‌کردند. در مصراع دوم، مولانا می‌پرسد که ارزش این تقلید کورکورانۀ عوام چقدر است و جواب اینکه هیچ‌گونه ارزشی ندارد.

372           در درون سـیـنه مهرش کاشتـنـد           نایبِ عیسی‌اش می‌پنداشتند

محبت او را در دل خودشان جا دادند و خیال می‌کردند که این وزیر در واقعیت جانشین حضرت عیسی است. او نفس امارۀ آنها را گول زده بود واز عقاید خودشان جدا کرده و عقیدۀ خودش را جانشین کرده بود.

373           او به‌سرّ دجّالِ یک‌چشم لــعــین           ای خدا فریاد رس  نـعـم ‌الـمُعـیـن

به‌سرّ یعنی در نهان. لعین یعنی لعنت شده. دجّال یعنی بسیار دروغ‌گو. گاه‌ به‌گاه افراد یک‌چشمی هستند که بسیار دروغ‌ گو هستند و در یک جامعه پیدا می‌شوند و می‌آیند و مردم را به‌ شدت فریب می‌دهند و گول می‌زنند واو یک مردی است لعنت شده از طرف خداوند. او بر خری سوار است و گروه زیادی از مردم دنبال او و خرش می‌روند که در دورۀ آخرالزمان پیدایش می‌شود. مولانا می‌گوید این وزیر لعنت‌شدۀ خداوند هم مثل همین دجّال بسیار دروغ‌گوست و درست مثل آن دجّال یک‌چشم لعنتی است. این دجّال‌ها در هر زمان هستند و همیشه دنبال گول زدن و منحرف کردن افراد هستند. ما باید سعی بر این کنیم که دجّال‌شناس باشیم. «نعم‌ المعین» یعنی بهترین کمک‌کننده. معاون هم به همین معنی کمک‌کننده است. می‌گوید این وزیر مکار در نهانی واقعاً یک دجال بسیار دروغ‌ گو بود مثل همان دجالی که وعده داده شده. در بیت مصرع دوم می‌گوید خدایا به فریاد ما برس. ای خدایی که بهترین کمک‌کنندگان هستی به ما کمک کن؛ زیرا هرزمانی ممکن است این دجّال‌ها پیدا شوند.  

374             صد هزاران دام و دانه ست ای خدا          ما چو مرغــان حریــص و بینوا    

تودۀ مردم در این بیت به مرغانی تشبیه شده‌اند که حریصانه و بیچاره‌ وار دنبال دانه هستند و غافل از وجود دام‌هایی که  به دست این‌گونه دجّال‌ها سر راه آنها گذاشته و برای آنها گسترده شده است. در سر راه هرکسی در زندگی دام‌های فراوانی هست که آنها این دام‌ها را نمی‌بینند؛ اما عجیب است که دانه در دام را می‌بینند. چون دانه را می‌بینند و دام را نمی‌بینند و حرص هم می‌زنند می‌روند به‌طرف دام و فوراً گرفتار آن دام می‌شوند. مولانا معتقد است که این حرص و طمع است که جلو دید باطنی انسان‌های حریص و بینوا را می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد که دام را ببینند.

375            دم‌ بـه‌دم مـــا بـــســـتۀ دام نـــویـــم            هریکی گر باز و سیمرغی شویم  

نویم یعنی تازه‌ به‌ تازه‌ایم. دم‌ به‌ دم ما گرفتار یک دام تازه‌ای هستیم. حتی اگر باز و شاهین بلندپرواز هم بشویم و به بلندآسمان ‌هم اوج بگیریم؛ باوجوداین، دام در انتظار ماست. انسان‌ها نباید خیال کنند که رها شده‌اند و همیشه باید هوشیارانه مواظب دام‌ها باشند. دائماً انسان‌ها در معرض خیانت نفس اماره خودشان و گول خوردن هستند؛ و درخطر خشم و خودپرستی و خودبینی مطلق و خودبزرگ‌ بینی خودشان هستند.

376           می‌رهانی هــر دمــی ما را و باز            سوی دامــی می‌رویم ای بی‌نیاز

خدایا تو به خاطر محبت و رأفت و لطفی که داری  وقتی ما در دامی اسیر می‌شویم از راه می‌رسی و ما را از آن دام نجات می‌دهی. ای خداوند (ای بی‌نیاز) ما دوباره می‌رویم و در دام دیگری می‌افتیم. این است که در دو بیت قبل، التماس می‌کند به خدا که ما را کمک کن و به فریاد ما برس. این دام‌ها را کسی در راه ما قرار نداده و درواقع این نفس امارۀ ماست که بر سر راهمان قرار داده است. این نفس اماره، ما را امر می‌کند به بدی‌ها و زشتی‌ها و دام‌ها و ما باید با این نفس، سرسختانه مبارزه کنیم.

377           ما در این انــبــار گــنـدم می‌کنیم             گـنـدمِ جــمع آمده  گم می‌کنم

می‌گوید تصور کنید که یک انباری دارید و شما مرتب آنچه گندم به دست می‌آورید به انبار می‌ریزید؛ ولی آخر کار می‌بینید گندم‌ها نیست. کجا رفت این گندم‌ها؟ این فقط یک مثال است و در واقعیت انبار، قلب شماست. سخنان خوب و مثبت و معرفت‌بار و معنویت‌دار را داریم در قلب خودمان انبار می‌کنیم؛ ولی یک وقتی دنبالش می‌رویم می‌بینیم که قلب ما از همۀ اینها خالی است. پس کجا رفتند این‌همه معرفت و معنویت‌ها؟ اگر در قلب ما می‌ماند که ما گول نمی‌خوردیم حالا چه شد؟ یک‌مرتبه همۀ آنها را گم می‌کنیم.

378             می نیندیشیم آخر ما به هوش          کین خَلَل در گندم است از مکر موش

به هوش یعنی از روی عقل و اندیشه. خلل یعنی نقصان و کمی. مکر موش  کنایه از نفس اماره است. هوس‌های نفسانی همان کاری را می‌کند که یک موش می‌کند. پس از مشاهدۀ انبار خالی شما به فکر فرومی‌روید که این گندم‌ها کجا رفتند؟ بعد فکر می‌کنید که باید موش یا موش‌هایی باشند که این گندم‌ها را دزدیده‌اند و خورده‌اند و آن موش، نفس امارۀ خود ماست.

379            موش تا انبار مــا حُفره زده‌است           وز فَـنَـش انبار ما ویران شـده‌اسـت

حفره یعنی یک راه زیرزمینی و یا نَقب. فنش یعنی مهارت‌هایش. درواقع بوده است فنّش به دلیل ریتم شعری، تشدید آن برداشته شده. در این بیت می‌گوید اگر درست فکر کنید تشخیص می‌دهید که موشی به انبار آمده و گندم‌ها را برده است. موش، نفس امارۀ ماست که در زیرزمین، نقب می‌زند و حفره‌های نامرئی به وجود می‌آورد و ما آن را نمی‌بینیم و به همین دلیل است که نقصان و خرابی در انبار ما و یا در قلب و وجود ما پیدا شده.

380            اول ای جان دفع شرّ موش کن           وان گهان در جمع گـنـدم جوش کن

جان یعنی ای جان من و عزیز من. جوش کن یعنی جوش بزن. مولانا با کمال مهربانی می‌گوید ای عزیز من، ای برادر من، اول این موش را باید از بین ببری و او را نابود کنی و بعدش بروی دنبال گندم جمع کردن و زحمت گندم جمع کردن و انبار کردنش برایت باقی می‌ماند. مولانا باز تأکید می‌کند که اول این وسوسه‌های شیطانی موش‌مانند را از انبار قلبت و وجودت بیرون کن و از بین ببر تا بتوانی آن ذخایر معنوی را که در وجودت جمع کردی در امان نگه‌داری و برای تو ذخیره گردد. مولانا معتقد است که تمام این معنویت‌هایی که یک نفر در انبار وجود خودش ذخیره می‌کند و یا معنویاتی که کسب می‌کند همه را خداوند به تو می‌دهد و چیزی را که خداوند به تو می‌دهد با مسؤولیت همراه است و تو مسؤول نگه‌داری آن هستی و برای نگه‌داری آن باید نفس اماره را که جمع جمیع خواسته‌های فسادآفرین و غیرضروری هستند از خودت دور کنی و به خودت راه ندهی وگرنه موش مخرب پیدا می‌شود و انبار وجودت را خالی می‌کند.

381            بشـنـو از اخبار آن صدرِ صدور          لا صلوةَ تَــــمَّ اِلّا بــــالــحُضور

صدرِ صدور لقب پیامبر اسلام است و معنی لغوی و اصلی آن یعنی بزرگ بزرگان و خواننده نباید توجه خود را به این معطوف بدارد که آیا واقعاً پیغمبر اسلام، بزرگ بزرگان بود یا نبود. بیاید و تفکر خود را به این معطوف بدارد که این صحبت‌ها دارد در پیشگاه عرفان مطرح می‌شود و معنی لغوی صدر صدور در اینجا اصلاً مطرح نیست؛ و دنبال این بروید که این بزرگ بزرگان (هرکسی که هست) چه چیزی گفته است و پیام او چگونه است. در مصراع دوم لا صلوة یعنی نماز نیست. تَمَّ یعنی تمام و کامل. اِلّا یعنی مگر. بالحضور یعنی حضور قلب. حضور قلب یعنی زمانی که در پیشگاه خداوند ایستاده‌اید و در حال نمازخواندن و راز و نیاز هستید باید هیچ‌چیز دیگر را در نظر نداشته باشید و به فکر پیدا کردن گمشده‌های خود نگردید. حالا درصورتی‌که این حضور قلب را نداشته باشی آن وقت نمازت مورد قبول نیست.

اگر کسی توانست این حضور قلب را در خود براثر تکرارهای متعدد و یا هر روش دیگری که می‌داند به وجود بیاورد آن وقت نفس امارۀ خودش را خیلی آسان‌تر می‌تواند مهار کرده، از بین ببرد؛ چون در اثر قابلیت داشتن حضور قلب، نفس امارۀ او خودبه‌خود ضعیف می‌شود و قدرت این را به دست می‌آورد که در هر زمان که این نفس ماجراجو به سویش روی آورد او را از بین ببرد؛ و درصورتی‌که این عمل او مرتب تکرار گردد؛ نفس امارۀ او کم‌ کم و رفته‌ رفته از بین خواهد رفت. یکی از مزایای عبادت کردن، هرگونه عبادتی باشد در هر دین و فرقه و مذهب و آیینی؛ اگر خالصانه باشد کوبیدن نفس اماره است و این عملی نیست مگر حضورقلب واقعی پیدا کردن در نزد حقیقت الهی.

382               گر نه موشی دزد در انبار ماست           گـنـدمِ اعـمـالِ چِـل ساله کجاست؟

چل ساله منظور عدد چهل و سن چهل‌ساله نیست منظور حدود یک عمر. اگر انبار ما این موش مخرب و گندم خور را ندارد؛ پس این‌همه رازونیازها و عبادت‌ها و نمازخواندن‌ها و اطاعت امرها چه شده و به کجا رفته است و چرا انبار ما خالی است. معلوم می‌شود که موشِ هوی و هوس، آنها را دزدیده.

383               ریزه‌ریزه صدق هرروزه چرا          جــمع می‌ناید در ایـن انبار ما

صدق یعنی صداقت. کسی که صادق است کسی است که باطنش با ظاهرش یکی باش و یا کسی که زبانش که مطلبی را می‌گوید عین همان مطلب هم در قلبش باشد؛ حالا به فرض اینکه در طول عمرمان با صداقت و راستی و درستی یک جمع‌آوری معنوی کردیم. حالا کو و کجاست و چه شد. باز گول خوردیم و آن صفات ما می‌بایستی مانع می‌شدند که ما گول بخوریم؛ ولی وسوسه‌ها هم بوده و به همراه صداقت ما مقداری هم خواهش‌های نفسانی هم بوده است. پس صداقت لازم است؛ ولی کافی نیست و استمرار آن‌هم لازم است.

دنبالۀ داستان در قسمت سوم

Loading