در قسمت دوم از داستان طوطی و بقال، مولانا در دنبالۀ قسمت اول که شروع کرده بود بهمثل زدن که دو زنبور که از یک جا تغذیه میکنند یکی عسل و دیگری زهر، تولید میکند و اکنون برشمردن اینگونه مثالها را دنبال میکند و میگوید:
272 این خورَد گردد پـلـیـدی زو جـدا آن خــــورَد گــردد همه نـورِ خدا
پلیدی اینجا به معنی پلیدی اخلاقی است و زو جدا یعنی از او پدید میآید. در بیت بالا میگوید دو نفر هردو غذا میخورند و از یکی پلیدی و زشتی اخلاقی پدید میآید و از دیگری نور خدا و معرفت، تراوش میکند.
273 این خورَد زاید همه بُخل و حـسد آن خــورَد زایـد هــمـه عــشق احــد
مثل بیت اول، دو نفر هردو غذا میخورند؛ ولی از یکی بهجز بخل و حسادت و تنگنظری کاری از او ساخته نیست. یک نفر دیگر همان غذا را میخورد و سراپای وجودش عشق به حقیقت میشود. احد که نام خداوند است به معنی حقیقت است. همهچیز در دنیا بهجز خدا مجاز است و خدا تنها حقیقتی است که مجاز نبوده و ریشه و اصل وجود را داراست.
274 این زمین پاک و آن شورست و بَد این فرشته پــاک و آن دیــوست و دَد
این یعنی این زمین حاصلخیز و آن اشاره به زمینی است که شورهزار است. در مصراع دوم و بهطورکلی دیو را به جای شیطان به کار میبرند و دَد، یعنی حیوان درنده و وحشی. بازهم مثال دیگری میآورد و میگوید انسانهای کامل و آنهایی که از نور الهی برخوردار هستند مثل زمین حاصلخیزند و در مقابل کسانی که ناباورند و به حقیقتی نرسیدهاند؛ مثل زمین شورهزارند. این گروه، انسانهای کامل مثل فرشتۀ پاک هستند منظور پاکی و نجسی نیست؛ منظور پاک از آلودگیهای اخلاقی و رفتاری. آدمی آلوده به اخلاقهای زشت میشود؛ ولی فرشته، آلوده نمیشوند. این گروهی که کافر و ناباورند و حقیقت را باور ندارند؛ مثل زمین شورهزار هستند. سعدی در گلستان یادآور میشود:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ، لاله روید و در شورهزار، خَس
275 هردو صــورت گر به هم مــانَد رواســت آبِ تــلخ و آب شـــیرین را صفاست
مولانا صورت را به معنی چهره و بیشتر به معنی ظاهر به کار میبرد و اینجا هر دو معنی را دارد. گر به هم مانَد یعنی اگر مثل هم باشند. رواست یعنی که غیرعادی نیست. در مصراع دوم صفا یعنی زلال و شفاف بودن. در این مثال جالب میگوید اگر دو چیز را در نظر بگیرید که ظاهراً به هم شبیه باشند مخصوصاً دربارۀ دو انسان که بسیار به هم شبیه هستند؛ این دلیل اینکه در باطن نیز به هم شبیه باشند نیست و قطعاً هم به هم شبیه نیستند؛ ولی برای ما این تشخیص که باطن آنها چگونه است بسیار مشکل است. مثل دو لیوان که در یکی آب شیرین است و در دیگری آب شور. کسی که به این دو لیوان نگاه کند نمیتواند بفهمد کدام شیرین و کدام شور است؛ مگر لااقل یکی از آنها را بچشد. باید در بطن و ضمیر موجودات، جستوجو کرد که بفهمیم در آنجا چه میگذرد و نه در ظاهرشان و این یکی از اصول عرفان است. انسانها چقدر فقط با به ظاهر افراد نگاه کردن مثل زبان آنها و لباس و کاخ و باغ آنها و یا اتومبیل و خانه و ثروتشان و مقام و منصبشان دربارۀ آنها قضاوتهای نادرست میکنند که منجر به اختلافات و دشمنیها و دشواریهایی غیرقابلجبران میشود. در مقابل، یک بینوایی را که اصلاً به او توجه ندارند از کجا میدانند که او انسان وارستهای نیست. پس نمیتوان به ظاهر توجه کرد. مولانا معتقد است که اصلاً نباید در قضاوت، شتابزدگی کرد و تا انسان دروننگر نباشد؛ نباید قضاوت کند.
276 جز که صاحبذوق کی شناسد بیاب او شناسد آب خوش از شوره آب
کلمۀ ذوق یعنی چشایی و صاحبذوق یعنی کسی که چشایی داشته باشد و منظور، چشایی معنوی است و باطنی و قلبی؛ بنابراین در این بیت میگوید کسی که بخواهد باطن یک شخصی را بشناسد باید صاحبذوق باشد یعنی حس چشایی معنوی و قلبی داشته باشد.
277 سحر را با معـجــزه کرده قــیـــاس هر دو را بر مَـکر پــندارد اساس
اساس به معنی بنیاد و پایه. مولانا اشاره دارد به سطحینگران. میگوید این ناباوران و ظاهربینان و سطحینگران و ناباوران، سِحر و جادو را با معجزه مقایسه میکنند و گمان میکنند که اینها یکی است یا معجزه مثل سحر و جادوست. درنتیجه در قضاوتشان اشتباه میکنند.
278 ساحرانِ موسی از اســتــیـزه را برگرفته چون عصــایِ او عصا
ساحران موسی در حقیقت ساحران فرعون بودند که در زمان موسی بودند و در برابر معجزۀ حضرت موسی میخواستند سحر بکنند. استیزه یعنی دشمنی و لجاجت و ستیزهگری و را که بعد آن آمده؛ یعنی برای؛ بنابراین استیزه را یعنی برای ستیزهگری. عصا به معنی عصای موسی است که وقتی آن را به زمین میانداخت؛ تبدیل به اژدها میشد. فرعون که در زمان خودش ادعای خدایی میکرد از اطرافواکناف امپراتوری خود، ساحران معروف را خواست که به دربار او بروند و به آنها امر کرد که شما باید کاری بکنید که موسی کرده و حتی برتر از موسی بکنید. آنها هم برای خود عصاهایی تهیه کردند و به دست گرفتند و با سحر و جادوی خود به زمین انداختند و عصاهای آنان تبدیل به مارهایی میشد؛ ولی اژدهایی که از عصای موسی تبدیل شده بود تمام آن مارها را بلعید. میگوید:
279 زین عصا تا آن عصا فرقی است ژَرف زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
زین عصا یعنی از این عصای ساحران. تا آن عصا یعنی عصای موسی. معنی ژرف یعنی عمیق؛ ولی اینجا یعنی دورودراز. زین عمل یعنی عمل ساحران وآن عمل منظور عمل موسی. شگرف در لغت به معنی عجیب است و بزرگ. فرعون نمیدانست که بین عصای ساحران و عصای موسی فرق بسیار زیادی است و همچنین بین عمل موسی و عمل ساحران، تفاوت بزرگ و عجیب است. اینجا منظور مولانا قیاس کردن بین دو چیز مشابه ازنظر ظاهر و بسیار متفاوت ازنظر باطن است و نتیجهای که میگیرد اینکه قیاس نادرست نباید کرد.
280 لعنة الله این عمل را در قـــفــا رحمة الله آن عـمــل را در وفــا
لعنت یعنی نفرینی که به دنبالش بیچارگی و درماندگی میآید. این عمل یعنی عمل ساحران و قفا یعنی به دنبال و پشت سر. رحمت لطف و مهربانی و آن عمل، عمل موسی و وفا، یعنی پایداری و استقامت در عهد و پیمان است. حضرت موسی معروف است به پایداری و استقامت در عهد و پیمانی که با خداوند دارد. در این بیت، مولانا میفرماید نفرین خدا که بدبختی و بیچارگی به دنبال دارد؛ در پی و دنبال کسانی است که میخواهند با فریب و خدعه مردم را بفریبند و لطف و رحمت خدا بر کسانی که مثل حضرت موسی در عهد و پیمان خودشان پایدار و وفادارند.
281 کـافران اندر مــری بوزیـنـهطـبـع آفــتــی آمــد درونِ ســـیــنــه طــبــع
282 هـرچــه مــردم میکند بوزینه هم آن کـنـد کــز مــرد بـیــنــد دمبهدم
مری یعنی برابری کردن. دو گروه که میخواهند در مقابل همدیگر برابری کنند؛ میگویند مری میکنند. بوزینهطبع یعنی میمونصفت. در بیت دوم، درون سینه یعنی در عمق و در اندرون و در ضمیر. کلمۀ طبع اینجا به معنی طبیعت نفسانی حیوانی است. انسان در طبیعت، دارای دو جنبه است: یکی جنبۀ حیوانی که در گروه حیوانات به شمار میرود و یکی هم جنبۀ انسانی. آن نفس امارهای که طبیعت حیوانی دارد به آن میگویند طبع. در این بیت میگوید ناباوران در جدال و ستیزهگری با حقیقت، خود را در قدر و مرتبه و شأن و در ردیف و همپایۀ باورمندان قرار میدهند و میخواهد با باورمندان برابری کند؛ درحالیکه خودش ناباور است و مثل میمون است و سرشت و نهاد میمونی دارد؛ چون میمون، مقلد است و تقلید میکند و این تقلید هم در او غریزی است. حالا کافران هم به اقتضای طبع میمونصفتی درونشان رفتار میکنند و برای آنها این طبیعت میمونصفتی که دارند آفت بزرگی است و بلای جانشان میشود. در یک جا مولانا ما را از تقلید منع میکند و ما را از تقلید کردن سرزنش میکند و در سراسر مثنوی معنوی مرتب متذکر میشود. اگر این تذکرهای او را جمع کنیم جمعاً حدود هفتاد و یا هشتاد بیت میشود. هر کاری را که انسان میکند میمون هم دم به دم و لحظه به لحظه همان کار را میکند. همینطور افرادی هم که میمونصفت هستند هرچه از انسانهای کامل و هرچه از باورمندان میبینند؛ تقلید میکنند. چرا این کار را میکنند؟ برای اینکه به دیگران نشان بدهند که ما هم به حقیقت رسیدهایم و بتوانند مردم را بفریبند و خودشان را در سلک و لباس و همردیف و رشتۀ حقیقت بینان بیاورند و مردم را گول بزنند و مرید جمع کنند و از این مریدان سوءاستفاده کنند. اینها میمون صفتاند. جادوگران فرعون هم میمون صفتانه کارهای حضرت موسی را تقلید میکردند که با او «مری» یعنی برابری و مقابله کنند و این آفت جانشان شد؛ زیرا زمانی که فرعون دید اینها نمیتوانند کاری از پیش ببرند همه آنها را کشت.
283 او گمان برده که مـن کردم چــو او فرق را کــی داند آن اســتــیزه رو
او یعنی میمون. چو او منظور آدم است و استیزه رو شخص لجوج. چون میمون از آدم تقلید میکند؛ پس خیال میکند که او هم مثل آدم است؛ ولی این بیشرم ماجراجویِ لجوج چه موقع میفهمد و درمییابد فرق بین عمل او و عمل انسان؟ هیچوقت.
284 ایــن کـنـد از اَمر او بَــهرِ ســتــیز بر سرِ اســتــیزهرویان خـاک ریــز
این اشاره به انسانهای کامل و امر و فرمان خداست. او تقلید کننده و مقلد است و ستیز همان استیزه است؛ و استیزهرویان ماجراجویاناند. در این بیت میگوید انسانهای کامل مثل اولیای خدا و پیامبران اگر کاری انجام میدهند که به نظر دیگران عجیب میآید آنها به فرمان و امر خدا میکنند؛ ولی یک مقلد که همان کار را میخواهد انجام دهد فقط از روی تقلید و لجاجت و ستیزهگری است. بر سر کلیۀ کسانی که ماجراجو و تقلیدکنندگان هستند خاک بریز؛ یعنی آنها بیارزشترینها هستند.
285 آن مـنـافـق بــا مـوافــق در نـمـاز از پــی اِسـتـیــزه آید نَــی نــیــاز
منافق یک شخص دوروست. موافق برعکس منافق است؛ یعنی یکرنگ است و دورویی ندارد و به حقیقت رسیده و فقط از امر خداوند، پیروی میکند. نیاز به معنی احتیاج است؛ ولی در اینجا خواهش و تمنای خالصانه از خداوند است. دو نفر به نماز ایستادهاند یکی دوروست و ناباور و یکی باورمند. هردوی آنها دارند یک جور دعا میکنند؛ اما آن ناباور از روی تـقـلــیـد و لجاجت و ریا این کار را میکند که خودنمایی کند و بگوید این منم که نماز میخوانم و دعا میکنم و بیایید دنبال من که شما را فریب دهم؛ نه برای تمنای خالصانه به خداوند و نه برای نیازی که به خداوند دارد. این منافق مکار همردیف گرویدگانِ به حقیقت موقع نماز در یک صف میایستد. آیا درونشان چیست و خیلی باید دقت کرد که قضاوت درست باشد و بدانیم که ظاهر، دلیل بر هیچ نیست.
286 در نماز و روزه و حـــج و زکــات با مـنـافـق مؤمنان در بُرد و مات
مات معمولاً به معنی باخت در مثنوی به کار میرود و این یک کلمۀ عربی است و این زمان گذشته مُوت است یعنی مُرد. در بهجا آوردن اعمال مذهبی در هر مذهب و آیین و فرقهای وقتی باورمندان با ناباوران یک کار را انجام میدهند مثل این است که در یک بازیای هستند که بردوباخت دارد و آن ناباور در آخر خواهد باخت و شخص باورمند است که برنده میشود. اینجا کامیاب شدن و رستگارشدن و به حقیقت پیوستن، بردن است و نه بردوباخت مادی. یکی به ظلمت میپیوندد و یکی به نور.
287 مؤمنان را بُرد باشد عاقبت بــر مــنـافـق مات اَنــدر آخِـرت
مؤمنان همان باورمندان است. در پایان کار آن باورمندان واقعی و راستین و مردان کامل نزد خداوند سربلند و سرافراز خواهند بود؛ ولی آنهایی که متظاهرند و تظاهر به خداشناسی کردهاند سرانجام گرفتار خواهند بود. در پایان مصراع دوم، آخرت فقط به معنی زمانی پس از مرگ نیست. از کلمۀ عاقبت زندگی و آخر کار هم هست. خیلی کسانی هستند که دم مرگشان خیال میکردند که پیروزمند هستند؛ ولی در لحظات آخر عمر سراپای وجودشان قبول میکند که من اشتباه کردم و من باختم. چه لحظۀ رنجآوری است.
289 گرچه هردو بر سر یک بازیاند هردو باهم مَروزی و رازیاند
هردو سر یک بازیاند یعنی عملی که در زندگی انجام میدهند مثلاین است که یک بازی شطرنج را شروع کرده باشند. اصولاً زندگی یک بازی شطرنج است. مروزی یعنی کسی که در مرو زندگی میکند و رازی یعنی کسی که در ری زندگی میکند و اهل شهر ری است. در اینجا یک ایهام است و آن اینکه مولانا میخواهد فاصلۀ بین یک منافق را با یک باورمند، تشبیه کرده باشد به فاصلۀ زیادی که بین شهر مرو و شهر ری هست. مطلب دیگری را در این ایهام گنجانده این است که در سابق، شهر مرو، مرکز سُنیها بود و بیشتر مردم سنی بودند و بیشتر مردمی که در ری زندگی میکردند شیعه بودند. در واقعیّت اختلاف بین سنیها و شیعیان همیشه زیاد بوده است و در اینجا میخواهد فاصلۀ بین باورمند و ناباور را به بزرگی و اندازۀ فاصلۀ عقیدتی بین سنیها در مرو و شیعهها در ری تشبیه کرده باشد.
290 هریــکــی ســویِ مَـقـامِ خود روَد هریکی بر وفق نام خود روَد
مقام اینجا به معنی جا و مکان آمده. وفق یعنی مطابقِ و موافق. نام در مصرع دوم اسمی نیست که در شناسنامۀ شخص، درج شده و منظور اینکه معروفیتی است که یک شخص، پیدا کرده که آیا منافق و یا موافق است. در بیت پیشین گفت که جدایی منافق و موافق، حتمی است؛ ولی اینجا میگوید در پایان کار، هریک از این دو گروه منافقین و موافقین، دورنگها و یکرنگها که در یک جا عبادت میکنند و به نظر باهم هستند؛ ولی هرکدام به جایی رهسپار میشوند که اسمشان نشان میدهد؛ یعنی اگر اسمش بهصورت موافق است میرود بهسوی نورانیت و معرفت و روحانیت و اگر مردم نام منافق و دورو رویش گذاشتهاند؛ میرود به سوی تیرگی و جهل و روسیاهی.
291 مؤمنش خوانند جانش خَوش شود ور منــافـق گــویی پُرآتش شود
پُرآتش شود یعنی عصبانی میشود. مولانا میگوید اگر یک منافق را مؤمن بخوانی؛ خودش میداند که باورمند نیست؛ ولی خوشش میآید و دلش شاد میشود و از تو خیلی راضی میشود و تنها به یک نام عاری از حقیقتِ مؤمن بسنده میکند و حالا اگر به این منافق که خودش هم میداند که ریاکار است بگویی که ریاکار هستی؛ آن وقت فوری عصبانی میشود برای اینکه رازش فاش میشود.
292 نــام او مــحبــوب از ذاتِ ویَ اسـت نــام ایــن مبغوض از آفات وی اســت
او یک مؤمن و باورمند است. در مصراع دوم این منظور منافق و کلمۀ مبغوض از بغض و کینه است و یعنی تنفر و دشمن داشته شده. از آفات وی است یعنی از آفاتی است که از او پدید میآید. دلیل اینکه مردم از یک باورمند خوششان میآید به خاطر نهاد و ذات و طبیعت اوست و نه از برای عنوان او و یا اسم او که کسی روی او گذاشته است؛ زیرا اسم یک کلمه حرف است. محبوبیت، ذات اوست و آن آدمی هم که ناباور است علت منفور شدنش در نظر مردم به جهت ذاتش و آن کارها و آفتها و گرفتاریهایی است که او به وجود میآورد.
292 میم و واو و میم و نون تشریف نیست لفظ مؤمن جــز پی تــعریف نیست
چهار حرف م-و-م-ن که یک انسان را مؤمن نمیکند. «تشریف» یعنی بزرگداشت و شرافتدهنده است. جز پی تعریف یعنی برای شناساندن. حالا باید به ذات شخص توجه کنیم و باید او را بشناسیم و به مردم بشناسانیم که او چه نوع آدمی است.
293 گر مـنـافـق خوانـیـاش این نــام دون همچو کژدم میخلد در انـدرون
دون یعنی پست و فرومایه. میخلد یعنی فرو میرود. اگر به یک منافق گفته شود که تو منافقی، مثل عقربی میماند که نیش خودش را فروکند در خودش؛ چون او خودش واقف است به اینکه وجودش پاک نیست و نهاد و ذاتش زشت است. این عقرب نمیخواهد که اوصاف باطنی او برملا شود.
294 گر نه این نام اشـتـیــاق دوزخ است پس چرا در وی مــذاق دوزخ است
نام در اینجا کلمۀ دورو و منافق است. اشتیاق یعنی چیزی از چیز دیگری جداشدن و یا کلمهای از کلمۀ دیگری جداشدن. مذاق به معنی مزه و طعم است. در اینجا منظور مزه و طعم درون و سرشتش است. معنی این بیت اینکه اگر کلمۀ منافق با کار این مرد منافق رابطهای ندارد؛ پس چرا طبیعت آن کارهایی که شخص منافق انجام میدهد؛ جهنـمـی است؟ اگر کلمۀ منافق با جهنم ارتباط ندارد؛ چرا کارهای او با جهنم در ارتباط است. اگر اسم دورویی و ریا که بر شخص منافق گذاشتهایم با دوزخ در ارتباط نیست؛ چرا اندیشههای این شخص که نهادش دوزخی است از اندیشههای ناپسند است؟ بنابراین نتیجه میگیریم چون طبعش دوزخ است اندیشهاش و کارهایش هم دوزخ است.
295 زشتـــِی آن نامِ بد از حرف نیست تلخی آن آب بـحـر از ظــرف نیست
نام بد همان منافق است و حرف هم همان میم و واو و میم و نون. میگوید این زشتی آن منافق مربوط به این پنج حرف نیست و زشتی از کلمه مشتق نشده؛ ولی از طبع و روان زشت، ناشی میشود و یا از رفتار و گفتار زشت، ناشی میشود. در مصراع دوم مثلِ قابل لمسی میزند و میگوید اگر آب دریا را در ظرفی بریزید آیا شوری و تلخی این آب، ناشی از ظرف است؟ خیر، این شوری و تلخی از طبیعت خود آب است
296 حرف ظرف آمد در او معنی چو آب بحرِ معنی عـنــدَهُ امّ الـکــتـاب
بحر معنی یعنی دریای معانی که دانش خداوند است و یا دریای معنویّت. امّ به معنی مادر، اصل و ریشه و مبدأ. امّالکتاب یعنی مادر کتاب و یا اصل کتاب. در عرفان این اصل وجود دارد که خداوند از کلیه کارهایی که بندگانش میکنند از قبل آگاه است. روی یک صفحه یا یک لوح، نوشته شده که این آدم کار بدی خواهد کرد و آن آدم دیگر، کار خوبی خواهد کرد. این دانش خداوند است و به آن لوح مکتوب میگویند یا امّالکتاب. مولانا در اینجا میگوید که این آدمها که با یکدیگر فرق دارند؛ خداوند از اول واقف و آگاه است که آنها چگونه رفتارهایی خواهند کرد و طرز اندیشیدن آنها چگونه است. حالا یک آدم بد میتواند در نیمهراه خوب شود؛ حتی میتواند در پایان زندگیاش خوب شود و یا برعکس در نیمهراه زندگیاش ناباور شود. اینها همه دانش خداوند است. این دانش خداوند، دریای معنی است و به کارهایی که بندگانش میکنند؛ آگاه است.
297 بحر تلخ و بحـر شیـرین در جـهان در مــیــانشان برزخُ لا یَــبغِــیـان
برزخیعنی حد فاصل و یا یک سَد که دو چیز را از همدیگر جدا میکند. لا یبغیان یعنی مخلوطنشدنی. میگوید در این دنیا مردمان باورمند وجود دارند و مردمان ناباور هم وجود دارند و اینها مثل یک دریای شیرین و یک دریای تلخ هستند و یک دیوار نامرئی اینها را از هم جدا کرده و به نظر میآید که این دو دریای تلخ و شیرین باهم مخلوط نمیشوند و این باورمند مشغول کار خود و آن ناباورمند هم مشغول کار خود است و عالم این دو باهم مخلوط شدنی نیست.
298 دان که این هردو ز یک اصلی روان برگذر زین هردو رَو تا اصلِ آن
به دنبالۀ بیت قبل، بدان که این دو دریا را خداوند آفریده است و هردو به یک اصل میروند و این صحبتها که این باورمند و آن ناباور و یا این دریا تلخ است و آن دریا شیرین؛ فراموش کن و بگذر و به اصل بپرداز که خداوند است و اوست که همۀ این دریاها را آفریده و باید رفت و آن مبدأ را پیدا کرد. به دنبال اینکه چرا این دریا شیرین و آنیکی شور است و یا چرا یک نفر باورمند و دیگری ناباور است؛ نباید رفت. باید از این چیزها بالاتر رفت تا به اصل برسید؛ آن وقت به حقیقت خواهید رسید و متوجه میشوید که این دنیا، دنیای متضادهاست. اگر سیاهی هست؛ سفیدی هم هست. اگر بیماری هست؛ سلامتی هم هست؛ و اگر گرسنگی هست سیری هم هست. حکمت خداوند، اساس آفرینش تضادهاست که دنیا براین تضادها آفریده شده و میچرخد و این باورمندی و ناباوری هم جزئی از این تضادهاست.
بقیۀ داستان در قسمت سوم.