مولوی در داستان بقال و طوطی در نظر دارد که دنبالۀ قیاس را که در صفحات آخر داستان پادشاه و کنیزک مطرح کرد؛ توضیحات بیشتر همراه با تفهیمهای بیشتر را مطرح کند و برای این منظور به داستان «مرد بقال و طوطی» میپردازد. این داستان نسبتاً معروفی است و اولین داستانی است که به غرب به کمک نیکلسون سرایت کرد؛ چون برای مردم کشورهای غربی جالب و خواندنی بود. بعد به زبانهای مختلف ترجمه شد. مولانا ضمن این داستان، بسیاری از مفاهیم و معانی عرفانی را بیان میکند.
247 بود بقالی و وی را طوطیای خوشنوایی، سبز، گویا طوطیای
گویا طوطیای یعنی این طوطی، استعداد حرف زدن داشت. بقالی بود و وی دارای طوطیای بود که رنگش سبز بود. این طوطی سخنگو بود و با مشتریان و مردم حرف میزد.
248 در دکان بودی نگهبان دکان نـکته گـفــتـی با هـمـه سـوداگـران
این دکان دارای سه معنی است. یکی به معنی حجره و اتاقی است که کاسبی در آن مینشیند و اجناسش را در آن میفروشد. دیگری به معنی سکو و پیشخانی است که جلوی حجره و دکان میسازند و سومین به معنی طبقاتی است که در داخل دکان برای چیدن اجناس تعبیه میکنند. نکته یعنی کلمات شیرین و خوشآیند.
249 در خــطاب آدمـی نــاطـق بُـدی در نــوای طــوطـیـان حاذق بدی
این طوطی کلمات آدمیان را بهخوبی تلفظ میکرد و سوداگران را که برای خرید به دکان مراجعه میکردند سرگرم مینمود. مضافاً اینکه خوانندگی هم میکرد؛ زیرا صدای خوبی داشت. در یک نسخهای که متعلق به قرن نهم است و به دست نیکلسون رسیده بود دو بیت دیگر هم بعد از بیت فوق میآید که در دیگر نُسُخِ مثنوی معنوی نیست و این دو بیت این است:
خواجه روزی سوی خانه رفته بود در دکان طوطی نگهبانی نمود
گربهای برجــست نــاگه بر دکـان بهر موشی طوطیک از بیم جان
پس این طوطی برای بقال، نگهبانی هم میکرده و حتی بقال با خیال راحت دکان خودش را به امید طوطی رها میکرده و پس از مدتی برمیگشته. اگر شخصی در نبودن بقال به دکان میآمد؛ طوطی با دادوفریاد و با راه انداختن سروصدا آن شخص را میترسانید و در بیت بعدی: ناگهان گربهای برای گرفتن موشی به طبقات دکان میپرد و طوطی از ترس اینکه شکار گربه شود بسیار ترسید.
250 جَست از سویِ دکان سویی گریخت شیشههای روغنِ گُل را بریخت
در غیاب بقال وقتیکه طوطی مشغول نگهبانی کردن دکان بود ناگهان گربه پرید به طبقههای دکان و طوطی هم از ترسش پرید که از قفسهها دور شود بالش گرفت به یکی از این شیشههای روغن گُل و شیشه افتاد و شکست و روغن ریخت.
251 از سوی خانه بـیـامد خواجهاش بر دکــان بنشــسـت فـارغ خـواجـهوش
خواجه از خانه مراجعت کرد و بر سکوی جلو دکان مثل خواجگان نشست و غافل بود از ریختن روغن روی سکو.
252 دید پُرروغن دکان و جامه چرب بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضرب
بقال دید لباسش پر از روغن شده و پیشخانِ دکان هم روغنی است و خوب که نگاه کرد دید که شیشههای روغن شکسته و فهمید که این کار طوطی است. سپس چنان زد به کلۀ طوطی که پرهای سر طوطی ریخت و او کچل شد و زبانش بند آمد.
253 روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بــقــال از نَــدامـت آه کــرد
ندامت پشیمانی است و سخن کوتاه کرد؛ یعنی دیگر حرف نزد. مرد بقال سخت پشیمان شد و از درد پشیمانی آه میکشید و از اینکه به سرِ طوطی زده بود خودش را ملامت میکرد.
254 ریش برمیکند و میگفت ای دریغ کـافــتـابِ نـعـمـتـم شد زیر مـیـغ
دریغ یعنی افسوس و آفتاب به معنی خورشید. میغ به معنی ابر سیاه. این بقال از فرط غم و اندوه، نخ نخ ریشهای خود را میکند و میگفت این طوطی برای من نعمتی بود. او برای من مثل خورشیدی بود که زیر ابرهای سیاه و سنگین ناپدید شد.
255 دســتِ من بشکسـتـه بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوشزبان
ایکاشکی وقتی من به سر طوطیام زدم دستم شکسته بود.
256 هدیهها میداد هر درویش را تـا بــیــابد نطــق مـرغ خویش را
هدیه دادن در اینجا به معنی نَذر و نیاز کردن و درویش هم اینجا به معنی فقیراست. هر درویشی از جلو دکان رد میشد یک چیزی به او میداد به امید اینکه خداوند دوباره کمک کند و این طوطی دوباره به سخن گفتن برگردد.
257 بعدِ سه روز و سه شب حَیران و زار بر دکان بنشــســته بُود نومـیـدوار
زار یعنی در حال گریه کردن. سه روز و سه شب، گذشته بود و بقال بر در دکان نشسته بود و در حال ناامیدی گریه میکرد.
258 مینمود آن مرغ را هــر گون شِگُفت تــا که باشـد کـاندر آیـد او بگفت
شگفت یعنی کارهای عجیب کردن. در مقابل طوطی شکلک درمیآورد بلکه طوطی به سخن درآید.
259 جولقیای ســر بــرهنه میگذشت با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت
جولق یعنی گلیمِ ارزانقیمت و کسی که این جولق را میپوشید جولقی بود. یک همچون درویشی جلوی دکان میگذشت و اتفاقاً سَرَش کچل بود
260 طوطی اندر گفت آمد در زمــان بانگ بر درویش زد که: هی فُلان
261 از چه ای کَل با کـَلان آمـیخـتی تو مـگر از شــیشه روغن ریختی؟
در این چهارده بیت، مولانا سعی کرد که ذهن خواننده را برای این قیاس نادرست آماده کند و این مقایسۀ نابجا؛ و آنهاییکه این قیاس نابجا را مرتکب میشوند؛ قیاس طوطیوار میکنند. «طوطی اندر گفت آمد» یعنی به سخن آمد. موقعیکه طوطی جولقی کچل را دید؛ ناگهان گفت: ای فلانی چطور شد که تو جزء گروه کچلان شدی؟ تو هم شیشۀ روغن گل را شکستی؟
262 از قــیـاسش خنده آمد خـلـق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
دلق یعنی جُبّه یا خرقهای که صوفیان میپوشند. از اینکه طوطی کچلی خودش را با طاسی درویش، قیاس گرفت و پنداشت که او هم شیشۀ روغن را شکسته؛ مردم توی بازار که این صحنه را شاهد بودند به خنده انداخت که این چه قیاس بیجایی است که طوطی میکند. ما خیلی از اوقات این قیاس طوطیوار را میکنیم و اینگونه قیاسها همیشه شتابزده و بدون اندیشیدن هستند. با معیارها و ترازوی خودمان میسنجیم و نتیجهگیری میکنیم و بعد هم حکم صادر میکنیم و حاضر هم نیستیم که حتی یک کلمه هم کمتر بگوییم و چهبسا به علت شتابزدگی ما در حال اشتباه هستیم.
263 کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه مانَد در نبشـتـن شیر و شیر
پاکان انسانهای کامل هستند و اشاره به طبیب الهی در داستان قبلی است. زمانی که این طبیب، زرگر را کشت؛ ناواردان ایراد کردند و اعمال آن طبیب را زیر سؤال بردند.
کلمۀ مانَد در مصراع دوم به معنی مانند و باقی بمانند است. معنی بیت اینکه اگر فرض کنیم طبیب الهی یک انسان بود؛ او از انسانهای کامل بود. توای خواننده، با کاری که او کرد آن را با خودت مقایسه نکن. در مثال ساده میگوید که شیر و شیر هردو یکجور نوشته میشوند؛ ولی شیر اولی را تو میخوری و شیر دومی، او تو را میخورد. با این مثالهای متعدد درواقع میخواهد شناخت مسألۀ قیاس را هرچه بیشتر و بیشتر قابلدرک کند.
264 جملۀ عالَم زین سبب گمراه شد کم کســی زاَبدالِ حــق آگــاه شد
جملۀ عالم یعنی بیشتر مردم دنیا. اَبدال جمع بَدَل است. در عرفان، مسألهای هست که ابتدا محیالدین ابن عربی معلم و ستون عرفان در کتاب معروفی به نام فتوحات مکیه عنوان کرد که هفت نفر هستند که اینها بدلهای خداوند هستند یعنی جانشینان خداوند روی زمین هستند و جمع آنها میشود ابدال و این بدلهای خداوند خلیفههای خداوند روی زمین هستند و زمانی که یکی از آنها فوت میکند آن وقت خداوند یکی دیگر را که واجد شرایط باشد به جای متوفی برمیگزیند و اینها موجب هدایت مردم در نقاط مختلف میشوند. ابراهیم خلیل یکی از این ابدال است و دیگری حضرت موسی کلیمالله و یکی هارون برادر حضرت موسی که او هم به پیامبری برگزیده شد و یکی ادریس، پیغمبری که بنا به روایت یهود مستقیماً به بهشت رفت و یکی یوسف و یکی حضرت عیسی و بعد حضرت آدم است. کاری که این بدلها میکنند قابلمقایسه با آدمهای معمولی نیست و نباید با کارهایی که ما مردم میکنیم در یک ردیف بیاوریم.
265 هــمســری با انــبیــا برداشتند اولـــیـا را هــمـچـو خـود پــنــداشــتــد
همسری یعنی هم طرازی و برابری. اولیا دوستان صدیق خدا هستند. آنهایی که ظاهربین و سطحینگرند؛ ادعا میکنند که ما هم با اولیا برابر و همسریم. آن طبیب الهی هم کار بدی کرد که آن زرگر را کشت.
گمراهی بعضی از مردم این است که میگویند چون اولیا و انبیا هم چون از ما و مثل بشرهای دیگر هستند؛ بنابراین در تمام چیزها مثل ما هستند. آنها بشر هستند؛ ولی چرا آنها از میان دیگر افراد از طرف خداوند برگزیده شدهاند؟ پس باید امتیازی داشته باشند.
266 گفته: ایــنـک ما بشر ایشان بشر ما و ایــشان بستــۀ خوابـیــم و خَور
این بیت در بالا معنی شد.
267 این نـدانــسـتـنــد ایـشان از عَمــی هــست فـرقــی در مــیان بیمــنتــهی
عمی (با صدای آ) در بالا به معنی کوردلی است. این کوران و سطحینگران، کوردلاند و نمیتوانند و نتوانستند در طول تاریخ درک کنند و بفهمند که بین مردم معمولی و اولیا بسیار فرق است و مانند هم نیستند.
268 هردو گون زنبور خوردند از محل لیک شد زان نیش و زین دگر عـسـل
گون یعنی نوع و نیش به معنی زهر است. برای تمثیل میگوید مثلاً دو نوع زنبور هست؛ یکی زنبورعسل و دیگری زنبور زرد معمولی. هردو روی گلها مینشینند؛ ولی اولی عسل تولید میکند و دومی زهر.
269 هردو گون آهو گیا خوردند و آب زین یکی سَرگین شد و زان مُشکِ ناب
یک آهوی معمولی و آهوی ختن هردو از گیاهان تغذیه میکنند؛ ولی یکی سرگین میآورد و آن دگر مشک ناب.
270 هردو نی خوردند از یک آبخَور این یکی خالی و آن دیگر شِکَر
271 صد هزاران اینچنین اَشباه بین فرقــشان هفتادساله راه بین
اَشباه یعنی شبیهها. میگوید مثالهای زیاد دیگری هم هست که فرق بین آنها بهاندازه هفتادسال رفتن است.
بقیه داستان در قسمت دوم