3459 ابـتـدایِ کـــبــر و کــیــن از شـهـوتسـت راســخیِّ شــهــوتـت از عــادتـــست
کبر بمعنی خود بزرگ بینیست و از کلمه کبیر است و تکبر هم از همین کلمه است یعنی بزرگی فروختن بدیگران.مولانا میگوید همه اینها از شهوت است. مردم وقتی کلمه شهوت را میخوانند فکر میکنند همان شهوتی که در جنسیت مطرح است ولی هیچ همچنان چیزی نیست. انسان ممکن است که بهر چیزی شهوت داشته باشد. مثلا شهوت به پول, شهوت بجاه و مقام و یا شهوت به خانه و ملک باشد. هر گونه شهوتی مردود است یعنی قابل پذیرش و قبول نیست. این شهوت معنی لغویش, لذت بردن از خواهشهای نفس و دل است. یعنی به چیزهای ناروای غیر ضروری فساد آفرین را وقتیکه میخواهد و بشدت میخواهد، آنوقت شهوت این چیزها را دارد. این شهوت برخاسته از آن خواهشهای دل است که ما اسمش را نفس گذاشته ایم و این شهوت در تصوف و عرفان که میآید و میخواهد تفسیر بشود بر دو نوع است. یکی شهوتیست که شخص آشکارا و روشن و مشخص از چیزهای ظاهر لذت میبرد و این را شهوت آشکارمینامند. مثلا از داشتن پول زیاد لذت میبرد و یا از داشتن املاک زیاد لذت میبرد.از داشتن قصر های مجلل لذت میبرد و از داشتن مقام و از اینکه مردم تعریفش بکنند و مدح او را بگویند لذت میبرد.
اینست که در عرفان وقتیکه برای یک مرشد از اینگونه مشخصات تعریف میکنند ، آن مرشد میگوید که اینگونه با من صحبت نکنید برای اینکه امر بر خود منهم مشتبه میشود و این برای من یک گناه است. این تعریفی را که میکنید آنوقت ممکن است حس شهوت را در من بیانگیزد و بیدار کند که دلم بخواهد همه مردم با من اینگونه رفتار بکنند و من میخواهم که از مردم احترام بگیرم و بر عکس دلم میخواهد که مردم بمن احترام بگذارند.آنوقت هیچ کدام از این روشها قابل قبول نیست و این منش ها همه رد شده است اینگونه شهوت را میگویند شهوت ظاهر. اما یک نوع شهوت دیگری هست که آن را شهوت پنهان مینامند که با شهوت ظاهر و آشکار در پاره ای از مسائل فرق میکند. مثلا وقتیکه من دلم میخواهد یک روز رئیس بشوم این چیزی نیست که در ظاهر پیدا باشد و این ریاست طلبی در درون من است و تا بان ریاست نرسیده ام خودم نا راحت هستم و رفتارم هم با دیگران پسندیده نیست. چنین خواهشی که در دل من هست یک نوع شهوت است و آن را شهوت پنهان میگویند. اگر کسی بخواهد این شهوتهای آشکار و پنهان را از بین ببرد, باید از خود پرستیش بکاهد. از خود پرستی وقتی کاسته میشود که از دنیا پرستی کاسته شود. خود پرستان کسانی هستند که دنیا را آنگونه پرستش میکنند که خدای خودشان را. بنابراین, بنظر آنها این دنیا را خدای خودشان میکنند و معلوم است که چقدر باعث انحراف آنها خواهد شد. پس این دنیا پرستی را باید از بین برد تا خود پرستی از بین برود. این دنیا پرستی و خود پرستی دو چیز از هم جدا نشدنی هستند. حالا اگر کسی بخواهد این خود پرستی را از اشخاص بهر دلیل بگیرد خوششان نمی آید. و وقتی دوست ندارند کسی این خود پرستی را از آنها بگیرد, با آن کس دشمن میشوند و بعد میخواهند از آن شخص انتقام بگیرند و از او بد میگویند و از برایش بد میکنند. اینست که مولانا میگوید: ابتدایِ کبر و کین از شهوت است. کین بمعنی دشمنیست. با توضیحات فوق مشخص میشود که این دو کلمه کبر و کین که در مصراع اول بیت فوق آمده برای چیست. آغاز و ابتدای این خود پرستی و دشمن پیدا کردن بین مردم تماما از این شهوت دل است. در مصراع دوم میگوید راسخیّ شهوتت از عادت است, حالا ممکن است که اول کار این شهوت جایش را محکم نکرده باشد ولی کم کم ریشه میدهد و پا بر جا میشود و راسخ میشود. راسخ یعنی استوار, محکم و با ثبات. اگر که این اتفاق بیافتد و بعداً ریشه کند کندنش بسیار مشگل میشود. برای اینکه این شهوت اول که میاید مثل یک نهال کوچکی میماند که براحتی میتوان آن را ریشه کن کرد و بدور انداخت ولی وقتی ریشه دار شد میشود عادت و وقتی عادت شد دیگر ترک عادت موجب مرض است و دیگر نمیتوان بزودی عادت را ترک کنی. این شهوت وقتیکه ادامه پیدا کرد آنوقت عادت میشود.
3460 چــون ز عـادت گشــت مـحکم خوی بـد خشـــم آیــد بــر کســی کِـت وا کشـد
خوی بد یعنی صفت بد. در مصراع دوم کِت یعنی که تو را. واکشد یعنی باز دارد. هرگاه این عادت خودپسندی و تکبر و عادت این صفت زشت را کسی پیدا کرد, و در او این عادت محکم شد، اگر کسی بخواهد این شخص را از این عادت باز دارد آنوقت او عصبانی میشود و خشم بر او موستولی میشود که خود این عصبانیت یک صفت زشتی هست. بنا بر این ,صفات زشت مثل زنجیر دنبال هم مرتب میآیند.
3461 چـونکـه تو گل خـوار گشـتی, هـرکه او وا کشــد از گِــل تـــرا بــاشد عـــدو
گِل خواری یک صفت و عادتیست که در بعضیها وجود دارد. تاریخها نشان میدهد که در سابق گل خوارها زیاد بودند یعنی براستی گل را میخوردند و از این خوردن گل خوششان میآمد. این یک نوع بیماری بود. این افراد رنگ و روی زرد پیدا میکردند و بسیار ضعیف و نحیف و میشدند. هنوز هم در بعضی از نقاط کشور ما وجود دارد ولیکن خیلی کمتر شده. این گِل خواری را از بچگی شروع کرده. بچه هرچیزی را که پیدا میکند میخواهد بدهنش بگذارد و گِل را هم که میبیند میخواهد بدهن بگذارد. اگر از اول بچگی او را باز نگه ندارند از این گل خوردن کم کم برایش عادت میشود. حالا اگر که تو گل خوار شدی و کسی پیدا شد و خواست تو را از گل خوردن باز بدارد, بنظر تو او دشمن توست. مولانا میخواهد یک مثال بزند و میگوید این عادت بد مثل عادت بدِ گل خوارگیست که از ابتدای کودکی شروع میشود و کم کم جایش را محکم میکند. باین جمله ” چونکه تو گل خوار گشتی” اگر تو جه کنید. اول باید سعی کنید که گل خوار نشوید و به یک چیز زشتی عادت نکنید. وقتیکه کردید کار مشگل میشود. هم برای خودتان مشگل است و هم برای کسیکه میخواهد شما را از این عادت باز دارد.
3462 بـت پـرسـتـان چـونـکه خُـو با بُت کنـند مــا نـعـانِ راهِ بــت را دشـــمــنــنــد
خُو بمعنی عادت است. مولانا مثالهای مختلف میزند که همیشه قابل لمس هستند. یک بت پرست وقتیکه عادت پیدا میکند به بت پرستی و بت خودش را پرستش میکند، مانعان این بت پرستی یعنی کسانیکه میخواهند او را از این پت پرستی منع بکنند و باو بفهمانند که این راه پرستش نیست که تو یک تیکه سنگ و یا چوب و یا شیئی دیگر را بپرستی, انوقت فکر میکند که همه آنهائیکه دارند او را مانع میشوند دشمنان او هستند. مثل اینست که یک کسی بیاید و شما را از دین و مذهب و آئین خودتان باز بدارد و اصرار هم بکند. شما از این شخص خوشتان نمیاید و احساس میکنید که دارد با شما دشمنی میکند. بنظر مولانا این بت پرستی هم الزاما خود بت پرستی نیست, دنیاپرستی, پرستش چیز های نا روای غیر لازم هم هست. خیلی از افراد هستند که یک مقام بالا بلند برایشان بت است. خانه مجلل, اتو مبیل های لوکس برای آنها بت است. حالا اگر کسی بیاید و بخواهد با این بتها مخالفت کند مثل اینست که دارد با کیش و آئین آنها مخالفت میکند و آنها دوست ندارند.
3463 چـونـکه کـرد ابــلیس, خو بـا سـروری دیـــد آدم را بـــچشــم مُـــنـــکِــــر ی
3464 کــه بــه از مــن ســروری دیـگــر بُود تـا که او مسـجـود چون من کس شود
وقتیکه حضرت آدم آفریده شد و خداوند به ابلیس گفت که باید باین آدم سجده کنی و او نکرد و گفت که او از خاک آفریده شده و من از نور و آتش هستم, آیا سرور والا مقام تر و بزرگتر از من کسی هست که من باو سر تعظیم فرود آورم و باو سجده کنم؟ نه هیچکس نیست ومن باین انسان سجده نمیکنم. علت اینکه سجده نکرد این بود که او از فرشتگان مقرب در درگاه خداوند بود و سالیان سال بندگی و عبادت خداوند را میکرد و لی وقتی که خداوند باو امر کرد که سجده بکن، او سر باز زد. چیزیکه باعث این سرزدن ابلیس شد غرور و تکبر او بود. منی که سالها بندگی و فروتنی خداوند را کرده ام حالا بیایم و به کسی دیگری سر تعظیم فرود آورم ؟ نه. وقتی خیال میکند که از نزدیکان درگاه حقیقت هست, حالا این برایش آنچنان حسنی دارد که دیگران در برابر او هیچ نیستند. همان تصوریکه یک زاهد دروغین پیدا میکند, همان خودپسندئی که یک عبادت کننده ظاهری نادان پیدا میکند. با خود میگوید این منم که عبادت کردم و خیلی خوب کار خوبی کردم پس من از تو برترم و من بتو سلام کنم؟ نه چرا, تو باید بمن سلام کنی برای اینکه تو نماز نمیخوانی ولی من نمازم ترک نمیشود. این نماز, دعا و نماز در هر کین و آئینی هست. منظور مولانا اینکه میخواهد مضرّات غرور را برای خواننده خود کاملا روشن کند.
3465 ســروری زهـر اسـت جـزآن روح را کـو بُــود تــریــاق لانــی زابــــتــــدا
میگوید این شهوت سرور بودن و سروری داشتن مثل زهر است و باعث هلاکت میشود نه هلاکت جسمی ولی هلاکت روحی میشود. تریاق بمعنی پاد زهر است. پاد زهر یعنی ضد زهر. میگوید سروری زهر است مگر اینکه پاد زهری برایش باشد وگرنه از بین میبرد.
3466 کــوه اگـر پـــر مــار شد بــاکی مـدار کــو بُود در انـدرون, تـر یـــاق زار
تریاق زار یعنی جائیکه تریاق زیاد است. میگوید مار ها در سنگر کوه ها زندگی میکنند. میگوید اگر یک گوهی در نظر بگیری که خیلی مار داشته باشد, نترس, باکی ندارد برای اینکه ضد زهر و ضد مار در همین خود کوه هست. در سابق این ماده ضد سم مار نبود و افرادی خورده سنگهائی برنگ خاکستری و یا زرد و یاآبی را جمع میکردند و اینها را میسائیدند و بصورت پودر در میاوردند و کسی را که مار یا عقرب زده بود کمی از این پودر سنگ را روی مار زدگی و یا عقرب زدگی میریختند و این پودر آن سم را خنثی میکرد و این را پاد رهر مینامیدند. حالا میگوید اگر کوهی را در نظر بگیری که پر از مار باشد, تو نترس ضد زهر مارش در خودش است. یک ناحیه ایست در کرمان که کوههائی دارد که هنوز هم این سنگها را استفاده میکنند. در کوه الموت هم از این سنگها دارد. حالا میگوید اگر که در این دنیای کوه مانند زهر های مختلفی مثل زهرسروری و زهر تکبر و زهر خود پسندی هست, پاد زهرش هم هست. پاد زهرش آن معرفت و معنویت و حقیقت است که توسط انسانهای کامل میتوانی بگیری و بریزی در وجود خودت و آن زهر را خنثی بکنی. باز ببینید که اینجا نه منظور کوه است و نه سنگ کوه. صحبت از کوه وجود خود انسان است که پر از مار شهوت است. حالا در همین کوه وجود پاد زهرش هم هست. هیچ کس نیست که معنویت و معرفت نداشته باشد. همه دارند منتها مادیگرائی پرده و حجابی روی این معنویت و معرفتش را گرفته و پوشانده. اگر که آن پرده را کنار بزند آن معنویت و معرفت پیدا میشود.
اصلا بعقیده مولانا این معرفت و معنویت با وجود انسان آفریده شده و آن چیزی نیست که در کتاب پیدا کنی و بخوانی و یاد بگیری, آن در وجودت هست و شایستگی آن را داری. مرشد یا استاد و یا آن راهنما آن را در وجود تو بیدار میکند و آن معنویت و معرفت وجود تو را فعال میکند درست مثل این سنگ کوه که ضد زهر هست. اصلا انسان یک جهانیست. همه اش این نیست که بگوئیم ما انسان را میشناسیم او کلیه دارد و کبد و قلب دارد و با ریه اش نفس میکشد.غیر از این چیزهای فیزیکی خیلی چیزهای دیگر هم دارد که آنها معنوی هستند مثل وجدان. هیچ کس نیست که وجدان نداشته باشد. این که به بعضی ها میگوئیم فلان کس بی وجدان است این درست نیست. بعضی ها روی وجدان خودشان را می پوشانند که آن را مخفی نمایند. این وجدان یک عاملیست در درون و یا یک انرژی است در درون که هیچ وقت نمیتوان آن را گول زد. نه خود شما و نه کس دیگر نمیتواند آن را گول بزند. اگر کسی آدم بکُشد و همیشه تا آخر عمر او را ناراحت میکند و او بکسی نمیگوید ولی در داخل نا راحت است. این را ناراحتی وجدان هم میگویند. این چیزهای معنوی و معرفتی در وجود هر انسانی هست. اینها را باید در وجود خود بیدار و فعال کرد.
3467 ســروری چون شد دِمـاغـت را نـدیـم هـرکه بشکـسـتـت, شود خصـم قــدیــم
این سروری در واقع شد ریاست. دماغ بمعنی مغز است و ندیم یعنی هم نشین و همدم و مونس. خصم در مصراع دوم یعنی دشمن. قدیم یعنی دشمن دیرینه. میگوید: اگر این حس شهوت جاه طلبی و ریاست طلبی هم نشین و مونس و یار مغز تو شود یعنی مغز تو همه اش راجع باین ریاست طلبی فکر بکند, آن وقت هر کس بخواهد این هم نشینی را از تو بگیرد میگوئی عجب دشمنیست که دارد این کار را میکند و نمیتواند ببیند که من با این(شهوت ریاست طلبی) دوست هستم. آنوقت او را دشمن دیرینه حسابش میکند.
3468 چــون خـلافِ خـوی تـو گـویـد کسی کــیــنَـــهـا خــیـزد تــرا بـا او بسـی
3469 کــه مــرا از خـویِ من بـرمی کــنـد مـر مـرا شـاگـرد و تــابـع مـی کـُـنــد
این دو بیت را باید باهم بخوانیم و با هم هم تفسیر کنیم. گفته بودیم که خوی بمعنای رفتار و عادت و منش است و کینه یعنی دشمنی. کلمه بر میکند در بیت دوم یعنی جدا میسازد و یا باز میدارد. تابع هم بمعنی پیرو است. میگوید: اگر که تو خوی و منش و رفتار های زشت در تو ثابت و پا بر جا شد و کسی خواست که آنها را از تو بگیرد و تو را دور کند از اینها, تو دشمنش خواهی شد و باو کینه ها میورزی. برای اینکه میگوئی من را میخواست از این عادت خوب, من را باز بدارد. این عادت تو خوب نیست و خیلی هم بد است ولی چون بآن عادت کرده ای خیال میکنی خوب است. اینکار چیز بدیست ولی وقتی بآن عادت کرده ای چیز خوبیست. ولی وقتیکه پا بر جا شد برایت, مثل عادت دروغگوئی, عادت بد رفتاری و عادت خشم, اینها وقتیکه عادت شد, وقتیکه کسی بخواهد تو را باز دارد تو میدانی باو چه خواهی گفت؟. میگوئی این شخص میخواهد من را از خوی خودم و از صفت خودم باز بدارد برای اینکه میخواهد من را پیرو و شاگرد خودش بکند. یا میخواهد بگوید من بیشتر از تو میدانم. بیا و پیرو من شو. اصلا همچون چیزی نیست. او دلش دارد بحال تو میسوزد و خواسته دیگری را ندارد.
3470 چـون نـبـاشدخـوی بـد مـحـکـم شـده کِــی فـــروزد از خـلاف, آتـش کــده
3471 بــا مــخــالـــف, او مــدارائی کــنــد در دل او خــویش را جــائــی کـنـد
این دو بیت را هم با هم تفسیر میکنیم. محکم یعنی استوار و ثابت و پا برجا. کی فروزد یعنی کی شعله ور شود و فروزان کند. از خلاف یعنی از مخالفت. آتش کده اشاره است بنفس تو که محل آتش شهوت است. کده یعنی محل و مکان و در اینجا یعنی محل آتش. این ربطی باتشکده هیچ فرقه ای ندارد. در این آتش کده دل تو آتش شهوت روشن است. وقتیکه هنوز کسی خوی بد در او محکم نشده و یکی پیدا شود و بخواهد این خوی بد را از او بگیرد, هیچ آتش خشم در او پیدا نمیشود برای اینکه هنوز او عادت باین خوی بد نکرده و شعله های مخالفت در دلش افروخته نمیشود و نمیگوید که این شخص میخواهد با من دشمنی بکند و من را اذیت و آذار برساند بلکه بر عکس خیلی هم خوشش میاید برای اینکه در بیت بعد با انکس که مخالفش هست و میخواهد این خوی بدی را که هنوز محکم نشده ازش بگیرد با او مدارا میکند یعنی با او خوش رفتاری و با ملایمت رفتار میکند. او میخواهد در دل کسی که میخواهد خویش را اصلاح کند جا بکند و میخواهد با او دوست شود. برعکس اگر عادت محکم شود و کسی بخواهد این عادت را از او بگیرد با او دشمن خواهد شد.
3472 زانکه خـوی بـد نـگشــتسـت استوار مورِشـهـوت شــد زعـادت هـمچو مار
برای این تو عصبانی نمیشوی وقتیکه میخواهد از تو این عادت بد را بگیرد, برای اینکه این عادت بد هنوز در تو ریشه ای ندوانده است. استوار یعنی پابرجا. هنوز پا بر جا و ثابت نشده و بثمر نرسیده. حالا این درست است که برای تو عادت بدیست ولی در حال حاضر یک مورچه است و اگر این عادت بد را ترک نکنی و استاد و راهنما و مرشد تو نیاید و این عادت مورچه مانندت را از تو ترک ندهد، این مورچه حقیر در وجود تو مار خواهد شد. نه واقعا در وجود تو مورچه ای وجود دارد و نه ماری. این یک تشبیه قابل لمس و قابل فهم است.
3473 مــار شــهـوت را بِــکــش در ابـتـدا ور نـه ایــنــک گشــت مـارت اژدها
حالا مولانا میگوید اگر این مورچه در وجودت بمار تبدیل شد باز هم میتوانی آن را از بین ببری و باز هم هنوز خیلی دیر نشده و وقتی مار دارد در تو خانه میکند در همان اول کار او را میتوانی بکشی وگر نه این مار اگر زنده بماند تبدیل به اژدها میشود و حالا دیگر حریف او نخواهی بود و نمی توانی باین آسانی او را از بین ببری.
3474 لـیـک هرکس موربـیـنـد مارِخویش توز صـاحب دل کن استفسار خویش
صاحب دل یعنی دل آگاهان, انسانهای کامل, راهنمایان. استفسار یعنی پرسش و سوأل. همه فکر میکنند که این شهوت و یا خوی بدیکه در آنها هست خیلی ضعیف است و میگوید بله من حس میکنم که همچو شهوتی دارم ولی خیلی کوچک است و چیز مهمی نیست و ضعیف است. ولیکن هرکس مارِ خودش را مورچه می بیند و اشتباهش از همین جا شروع میشود. این فقط تو هستی که این مار را مور چه می بینی و حالا برو و از دل آگاهان و انسانهای کامل و یا استاد, مرشد و یا معلمت بپرس و سوأل کن که من یک چنین احساسی در وجودم میکنم لطفا بمن بگوئید که این مورچه است یا اینکه مار است. ولی تو اگر بخودت واگذار بکنی آنوقت مار را مور میبینی و اشکال تو همین جاست که مار را مور تصور میکنی و خیالت راحت است که مورچه است و هر وقت بخواهم میتوانم این مورچه را از بین ببرم ولی تو نمیتوانی هر وقت بخواهی او را از بین ببری برای اینکه آن مورچه ای که بنظر تو رسیده هر لحظه دارد بزرگتر و بزرگتر میشود و بمار تبدیل میشود.
3475 تــا نشــد زر, مس نــدانـد من مِسم تـا نشـــد شـه دل نــدانــد مُــفـــلســم
کیمیا گران معروف بود که مس را به طلا تبدیل میکردند. آیا این مس همیشه خیال میکرد که طلاست؟ نه کی فهمید که مس بوده و حالا طلا شده؟ وقتی که طلا شد. آنوقت میفهمد که آن چیزیکه من بودم مس بودم و حالا طلا شدم. تا طلا نشوی که نمیدانی قبلا مس بوده ای. تا اینکه آنگونه ارزشمند نشوی نمیتوانی درک کنی که قبلا بی ارزش بوده ای. تا نشد شه, شه اینجا انسان کامل است و مفلس یعنی اینکه هیچ چیز ندارد ولی در عرفان که میاید یعنی کسیکه در راه جُستن حقیقت چیزی ندارد مگر حق. فقط میخواهد حقیقت را پیدا بکند. او گدای معرفت و گدای معنویت است. اگر کسی معرفت نداشته باشد از چه کسی طلب معرفت میکند؟ از کسیکه معرفت دارد. کیست که معرفت دارد، آن انسانهای کامل آن شاهان حقیقت. وقتیکه کم کم راه حقیقت را پیدا کردی و قدری در این راه جلو رفتی آنوقت خودت شاه میشوی و انسان کامل میشوی. وقتیکه شاه حقیقت شدی آنوقت میفهمی که در گذشته تو چقدر مفلس بوده ای و چقدر از حقیقت دور بوده ای و چقدر کم بودِ نفس حقیقت داشته ای.
3476 خـدمـت اکســیــر کن مس وار تــو جــور مــیــکش ای دل از دل دار تــو
اکسیر کیمیا بود. در اینجا اکسیر انسان کامل است. مس هم دلش میخواست که طلا بشود. حالا بایستیکه خدمت اکسیر بکند. یعنی طابع این اکسیر بشود. کلمه مس وار یعنی همانند مس. مثل مس. چگونه مس طلا شد؟ مس خودش را گذاشت تحت اختیار اکسیر و یا کیمیا. تو هم باید مس وار عمل کنی و خودت را در اختیار اکسیر حقیقت بگذاری. این کار یک کار آسانی نیست و رنج و سختی دارد. تو باید این رنج و سختی را تحمل کنی. جور باید کشید. حلیم و صبور باش و این رنجها را تحمل بکن و از دلدار, این سختیها را بپذیر. دلدار کسیست که در دلش معنویت دارد و در وجودش معرفت هست. دل کسیکه در آن نور حقیقت باشد. باید از آنها بپرسی ولی بدان که جور و سختی در پیش داری و تحملت را آماده کن.
3477 کـیسـت دلدار,اهـلِ دل, نـیکو بدان کـه چـو روز و شب جهـانند ازجهـان
دلدار کیست؟ دلداران اهل دل و اهل معنویت هستند و به آنها میگویند صاحبدلان. در مصراع دوم جهان از کلمه جهیدن است. در مصراع دوم میگوید این صاحبدلان شب و روز مرتب دارند از این جهان جهش میکنند بطرف ابدیت و دوباره بر میگردند و آنها دائما در حال این جهیدنها و مراجعت ها هستند مثل روز وشب که مرتب بدنبال هم میروند و دوباره میایند. این دلدار ها در حالیکه زنده هستند از این ماده پرستی میجهند و به حقیقت پرستی میرسند. وقتیکه رسیدند این کار تمام نشده. کسیکه از دنیا پرستی رفته و بحقیقت پرستی رسیده, باز هم نباید آسوده شود باید مرتب مثل روز و شب این کار را تکرار کند. در مصراع دوم جهان اولی یعنی جهندگان و کسانیکه میخواهند از این دنیا جهش کنند بسوی حقیقت و جهان دوم یعنی این دنیا.
3478 عـــیـــب کــــم گـو بـــنــده الله را مـــتّــهـــم کــم کــن بدزدی شــــاه را
مولانا بر میگردد بحرف اولش که عیب جوئی و عیب گفتن چقدر بد است. میگوید کسانیکه بنده حقیقت هستند در اینها بدنبال عیب و ایراد مگرد. بآنها تهمت نا روا مزن و متهمشان مکن. اگر متحمشان بکنی مثل اینست که یک شاه را بدزدی متهم کنی. شاه احتیاجی بدزدی ندارد. اینجا منظور از شاه، شاهی نیست که تاج و تخت و بارگاه دارد. منظور شاهان حقیقت است. و اگر خواستند تو را ارشاد کنند با آنها دشمن مشو و تصور مکن که او میخواهد تو را از کار خوب باز دارد و اگر خواست تو را از عادات زشت باز دارد با خوش روئی و خوش رفتاری با او روبروشو. اگر بگوئی او دشمن توست داری باو تهمت میزنی او فقط میخواهد تو را براه درست هدایت کند و از تو چیزی هم نمیخواهد. در مصراع اول منظور از بنده الله کسانی هستند که از هرچه زشتیست آزادند. آنها از هرچیز که رنگ تعلق بخودش بگیرد آزادند و از هرچه زشتی و بدیست آزادند. پول فراوان و خانه های گران قیمت و خدمه زیاد آنها را از راه خارج نمیکند. آنها از هر گونه جاه و مقام آزادند. اینها بندگان الله هستند که تو نباید بآنها تهمت بزنی و متهم بکنی به هر چیز که بار منفی در بر دارد.