81.2 کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود قسمت اول

مولانا در این قسمت داستان جدیدی را آغاز میکند بنام کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود. مهار شتر بمعنی افسار شتر و معجب شدن بمعنی مغرور شدن و بخود بالیدن است. در اینجا توجه خوانندگان را باین نکته جلب میکنم که در طول تمام این داستان که در دو قسمت خواهد بود این موش سمبل و نماینده اشخاص کم مایه یا بی مایه و یا فرومایه است و مایه بمعنی دانش و معرفت است و شتر نماد و سمبل انسانهای کامل, و آنهائیکه برای اجتماع راهنمای طریقت و ارشاد کننده راه حقیقت  هستند و معلمینی که مدرس درسِ صداقت هستند و نماینده همه این خوصوصیات این شتر است. مولانا این حکایت را در کتابی بنام ” تفسیر ابوالفتوح راضی ” گرفته و طبق شیوه خودش تغیرات لازم را در جاهای مختلف داستان میدهد که بتواند حرفهای دل خودش را با اجتماع بنحو احسن در میان بگذارد. همین داستان در مقالات شمس هم بدو گونه با یک هدف آمده. 

مراد و منظور از این حکایت اینست که انسانهای کامل و آن رهبران و ارشاد کنندگان و آن معلمان حقیقت گو اینکه ظاهرا بسیار فروتن و متواضع هستند و رفتار آنها با همه مردم بنرمی و با ملایمت است ولی نباید فراموش بکنیم که نرمی و ملایمت آنها دلیل بر نقصان شخصیت آنها نیست و اگر فروتنی در آنها دیدیم باید که برای ما سر مشق باشد. هم چنین باید برای شاگردان آنها هشداری باشد که آن معلم و مدرس خودشان را بدیده حقارت و یا نقص شخصیتی تصور نکنند و خدای ناکرده بی ادبانه رفتار نکنند. این حکایت یک تذکری هست به مریدان و شاگردانیکه خودشان را در ردیف آن مرشدان و معلمان میدانند، هست و حتی بعضی از این شاگردان خودشان را برابر با انسانهای کامل می بینند و با آنها مقایسه میکنند و خودشان را بر تر میدانند. و این داستان تذکریست که آنها به بی راه کشیده نشوند و اگر رفتار ناپسندی داشتند آن را بنحوی جبران کنند.

3437        مــوشــکی در کــف مــهــار اشـــتـــری         در ربُــــود و شــــد روان او از مِـــری

این ” کی” که در آخر کلمه موش آمده بمعنای تقصیر است یعنی وقی میگوئیم موشکی یعنی یک موش نحیف و محقرو نادان و فرو مایه است. مهار بمعنی افسار است. در آخر مصراع دوم کلمه مِری که مولانا در مثنوی زیاد بکار میبر یعنی خود را مقایسه کردن با اشخاصیکه هم ردیف آنها نباشند. میگوید: یک موش محقر نادانی افسار شتری را بدست گرفته بود و از روی تکبر و خود بینی و برای خود نمائی براه افتاده بود و پیشا پیش شتر میرفت و آن شتر را بدنبال خود میکشید و بسیار از اینکه آن شتر بدنبال او میامد مغرور بود و خود فریفته شده بود.

3438        اشـتــر از چُســتـی کــه بــا او شد روان         مــوش, غِــرّه شــد کـه  هســتــم پهلوان

چستی یعنی چالاکی و تندی. غِرّه  یعنی مغرور شدن. شتر متوجه این امر شد که این موش خیلی خوشحال است از اینکه افسارش که بدست این موش هست و او احساس این میکند که دارد شتر را بمیل و خواسته خودش بهرجا که میخواهد میکشاند. این انسانهای کامل یک حالتی دارند باسم فراست. این فراست باین معنی است که آنچه را که بر دل دیگران میگذرد آنها می بینند و میخوانند. واین شتر که نماد انسانهای کامل است بر آنچه را که بر دل موش میگذشت آگاه بود و میدید که موش حتی احساس پهلوانی هم میکند. شتر دارای غریضه صبر هم هست و معروف است به صبوری و با حوصلگی. و چون موش شروع بتند روی کرد شتر هم دنبال او میدوید که موش خیال کند که اوست که دارد شتر را میکشد که دلش شکسته نشود. شتر باو چیزی نگفت ولی این موش وقتیکه این حالت را دید مغرور شد و گفت ببینید که چه پهلوانی هستم که شتر باین بزرگی و عظیم الجسه ای را مطیع خودم کرده ام و دارم بدنبال خودم میکشم.

3439        بـــر شـــتـــر زد پـــر تــوِ انــدیـشه اش         گـفــت بــنــمــایـم تــرا تــو بــاش خَــش

بر شتر زد پرتو اندیشه اش یعنی همان فراستی که شتر داشت عمل کرد. یعنی آن اندیشه ایکه بر مغز او خطور میکرد, باز تاب این اندیشه موش بدل شتر اثر کرد و دانست که این موش دارای چه اندیشه ایست. گفت حالا بتو نشان میدهم و تو فعلا خوش حال باش که داری من را میکشی و تصور میکنی که داری من را میکشی و تو راهبر من هستی. تو فعلا خوش باش تا من بموقع خودش بتو نشان بدهم.

3440        تــا بــیــامــد بــر لـــب جــوی بــزرگ          کـاندرو گشـتـی زبون هـر شیـر و گرگ

جوی بزرگ یعنی رودخانه بزرگ که گذر از آن برای هر حیوان هم خطر ناک باشد. زبون یعنی درمانده و بیچاره و وامانده. این موش شتر را کشید و کشید تا اینکه رسیدند به یک نهر بزرگ آب. آنقدر این نهر آب داشت که حتی شیر و گرگ هم قدم در آن نمیگذاشتند.

3441        مـوش آنـجــا ایســتـاد و خشـک گشــت          گـفــت اشــتـر ای رفــیـقِ کـوه و دشـت

3442        ایــن تـوقـف چـیسـت حَــیـــرانـی چـرا          پــا بِـــنـــه مــردانـــه انـــدر جـــو در آ

خشک گشت یعنی سر جایش خُشکش زد و بی حرکت سر جایش ایستاد.رفیق کوه و دشت یعنی ای رفیقی که همه جا و در هر کوه و دشت راهنما و همراه من بودی. مردانه یعنی بی باکانه. موقعیکه باین نهر غلطان بزرگ رسیدند موش خشکش زد و بی حرکت در آنجا ایستاد. شتر بزبان آمد و بموش گفت تو همه جا در کوه و دشت همراه من بودی و حالا چرا ایستادی و متحیر گشتی. این توقف و این ایستادن برای چیست. تو باید شجاعانه و مردانه قدم در جوی بگذاری و بجلو بروی.

3443        تـــو قــلاو وزیّ  و پـیـش آهــنـگ مـن          در مـــیـــان ره مـــبـــاش و تــن مــزن

قلاو وزی یعنی راهنما و یک کلمه ترکیست یعنی کسیکه بجلو میافتد و به دیگران میگوید بدنبال من بیائید زیرا من راه را میدانم. پیش آهنگ بمعنی جلو دار, کسیکه جلو جلو میرود و دیگران بدنبال او میروند. در میان ره نباش یعنی رفیق نیمه راه مباش. تن مزن یک اصطلاح است یعنی از کاری خود داری کردن و یا کاری را انجام ندادن و توقف نکردن. شتر گفت تو جلو دار من هستی و تا اینجا مرا آوردی. مگر تو رفیق نیمه راه من هستی. تو شانه زیر بار خالی نکن و از جلو رفتن توقف نکن و مثل گذشته مرا بجلو ببر.

3444        گـفــت ایـن آب شـگـرفسـت و عـمـیـق          مـن همی تـر سـم زغـرقـاب ای رفـیـِق

کلمه شگرف دارای دو معنی هست که هردو در اینجا صادق است. یکی بمعنی عجیب است و دیگری بمعنی عظیم است و در اینجا هردو معنی بکار میرود. غرقاب یعنی غرق شدن در آب. موش جواب داد و گفت این آب خیلی عمیق و خیلی عظیم است. ای رفیق و ای دوست من, من از غرق شدن میترسم و من پا در این آب نمیگذارم. حالا در نظر بیاورید، آن مریدی که به مرشدش و بمرادش ایراد میگرفت و بارشاد کننده و یا مدرسش هم ایراد میگرفت, و خودش را برابر با استاد خودش میدانست، حالا ببینید چگونه درمانده شده. اگر تو خودت را برابر با استادت میدانستی باید که توقف نمیکردی و بجلو رفتن ادامه میدادی و میزدی بآب و براهت ادامه میدادی.

3445        گــفــت اشــتــر تــا  بـبـیـنـم  حـــد آب          پـــا درو بــنــهــاد آن اشــتــر شـــتــاب

حد آب یعنی عمق آب. کلمه شتاب اینجا منظور شتابان است. شتر برای اینکه آن غرور و تکبر موش را بشکند, و او را در زندگیش راهنما باشد چون گفتیم که شتر در اینجا انسان کامل و راهنماست, گفت بگذار ببینم عمق آب چقدر است. بلا درنگ رفت جلو و پایش را شتابان گذاشت داخل آب و کمی هم در این نهر بجلو رفت.

3446        گـفـت تا زانـوسـت آب ای کـورمـوش          از چه حَـیـران گشـتی و رفـتی ز هوش

کور موش یعنی موشیکه کور است. شتر گفت این آب تا زانو بیشتر نیست تو مگر کور هستی و نمیبینی؟ این آب فقط تا زانوی من است چرا سرگشته و متحیر شدی, چرا مدهوش شدی و از هوش رفتی؟  آنهائیکه در طریقت بدنبال حقیقت هستند و جلو میروند و یکی دو قدم که رفتند مغرور میشوند و تکبر میکنند که این مائیم که بجلو میرویم, هنوز بعمق راه حقیقت نرسیده اند. وقتی بعمق میرسند می بینند که این کار هر کسی و باین آسانیها نیست. اول باید شتر شد و بعد پا گذاشت در آن آب حقیقت و جلو رفت.

3447        گـفـت مـورِ تُست و مـا را اژدهـا ست          کــه ز زانــو تــا بــزانــو فــرقـهـاسـت

موش گفت آری تا زانوی تو هست ولی آن چیزیکه بنظر تو مور میرسد, بنظر من یک اژدهاست. برای اینکه این زانوها با هم خیلی فرق دارند و زانوی تو با زانوی من خیلی فرق دارد. حالا دارد میفهمد که همه زانوها مثل یکدیگر نیستند. حالا دیگر تکبر این موش دارد شکسته میشود. یکی از وضائف راهبران طریقت اینست که اگر دیدند که این مریدشان مغرور است آن غرورش را بهر طریقی بشکنند. برای اینکه تا آن غرور را داشته باشد نمیتواند بجلو برود و باید آن غرور شکسته بشود. حالا این تکبر است که در حال از بین رفتن است و این موش دارد این خود بزرگبینیش را از دست میدهد و همینجور باید باشد. حالا دارد اعتراف میکند. همان موشیکه افسار شتر در دستش بود و میگفت من پهلوانم حالا دارد اعتراف میکند و بحالت پوزشخواهی بیرون میاید. وقتیکه می بیند که این مراد خودش در برابر خودش چه عظمتی دارد, دیگر بخود میاید و به غذر خواهی میافتد.

3448        گـــر تــرا تــا زانـو اسـت ای ُپـر هنر          مــر مــرا صـد گز گـذشـت ازفرق سر

پر هنر در اینجا یعنی صاحب فضیلت و دانش و صاحب معرفت. گز در سابق مقیاس اندازه گیری بود. و مقدار آن باندازه از آرنج دست تا سر نوک انکشت وسط بود. بعد این گز را وارد سیستم متریک کردند و اندازه آن را معادل یک متر و چهار صدم متر گرفتند. موش که از خودبینی دست بر داشته بود و تکبرش شکسته شده بود گفت ای شتر صاحب فضیلت و هنر و دانش و ای رهبر من, ای رهبر طریقت, این آبیکه تا زانوی تو میرسد اگر من وارد آن بشوم، صد گز از سر من هم بالاتر میرود. یعنی این فضیلت و دانش تو اینقدر از من بیشتر است. قرار شد که شتر را نماینده انسانهای کامل بدانیم و این موش دیگر خودش را قابل مقایسه با آن شتر نمیدید. او اول به شتر مِری میکرد یعنی که مقایسه بیجا میکرد ولی حالا دیگر آن مقایسه را نمیکند.

3449        گـفــت گســـتــاخـی مــکــن بـار دگــر          تـا نســوزدجســم و جـانــت زیـن شَرر

گستاخی یعنی جسارت و وقاحت, پر روئی, تکبر. شتر بموش گفت ای موش بعد از این دوباره این گستاخی و فضولی و تکبر را مکن و خود بزرگ بینی را نداشته باش برای اینکه جسم و جانت از شعله آتش این تصورنسوزد. شرر بمعنی شعله آتش است ولی حالا اینجا چه شعله ای. شعله آتش تکبر. در حقیقت میخواهد بگوید که این تکبر مثل آتشیست که شعله آن شخص را میسوزاند. هرکسیکه این مطالب را بخواند و یا بشنود و متکبر باشد باید بفکر فرو رود که این آتش مرا میسوزاند و من دیگر نمیخواهم و اگر تا بحال نسوزانده است بعدا خواهد سوزانید. با تکبر و خود بزرگ بینی نمیشود تا آخر عمر زندگی کرد. ولی میشود با خود درست بینی یک عمر را بنحو بهتری گذراند. یعنی تقبل آنچه که هست و وجود دارد, با حقیقت امر و آنچه که خداوند به انسان مقرر داشته و قبول کردن آن.

3450        تـو مِـری بـا مـثـل خود مـوشـان بکـن          بــا شــتـر مــر مــوش نــبــود سُــخــن

گفته شد که این مقایسه یا مری کردن است و مر موش را نبود سخُن یعنی اینکه موش حرفی ندارد که با شتر بزند. این دو تا اصلا جای حرف زدن با هم ندارند. شتر به موش گفت اگر میخواهی خودت را با کسی مقایسه بکنی برو و با موشهای دیگر مقایسه بکن و برابری با آنها بکن نه با شتر. شتر و موش حرفی ندارند که با هم بزنند. حرفی ندارند که با هم بزنند  منظور صحبت کردن نیست این یک اسطلاح است و باین معنی ست که: موش را باشتر چکار.آن مرشد راهنما میگوید ای مرید وای شاگرد من خودت را بامریدان و شاگردان دیگر مقایسه بکن و خودت را با استادت و یا مرشدت مقایسه نکن. تو راه را بلد نیستی و نمیتوانی خودت را با راهبرت مقایسه بکنی. هم این گونه مقایسه ها هست که انسان را به گمراهی و خطر میکشاند.

3451        گـفــت  تـــوبــه کـردم از بــهـــر خـدا          بــگــذران زین آبِ مُــهــلِک ، مر مرا

بهر خدا یعنی برای اینکه خدا از تو راضی باشد. مهلک یعنی محل هلاک کننده. آب مهلک یعنی آب هلاک کننده. موش به شتر گفت من توبیخ و سخنان ملامت آمیز تو را شنیدم و توبه کردم. برای رضای خاطر خدا من را از این آب بگذران که اگر تو نباشی و من بخواهم از آن بگذرم من را هلاک میکند. آن کسیکه در راه طریقت قدم بر میدارد و حالا چند قدمی رفته و حالا تکبر پیدا کرده و حالا مرشد آن تکبرش را شکسته و او حالا دارد توبه میکند و بمرشدش میگوید من میخواهم این راه طریقت را ادامه بدهم و این راه طریقت برای من هلاکت بار است و تو را بخدا من را بگذران از این خطر. بمن کمک کن زیرا من بدون کمک تو نمیتوانم که بروم.

3452        رحــم آمـد مــر شـتـر را گـفـت هـیـن          بَــر جــه و بـر کــودبــان مــن نشــیــن

هین دارای معانی مختلف است و در اینجا یعنی شتاب کن و زود باش. بَرجه یعنی بپرّ. کودبان یعنی بر پالان من که بر پشت من است. شتر برحم آمد و به موش گفت زودباش و به پشت من بپر تا تو را از این آبِ خطرناک رهائی بخشم. حالا این مرشد و مراد به مرید خودش میگوید که حالا که توبه کردی من از تو پشتیبانی میکنم. تو بیا پشت من چون حالا دیگر تو پشتیبان داری و دوتائی با اتکا به پشت من میرویم جلو و تو باید باتکا به پشت من باشی چون من راه را بلد هستم و میدانم که چه باید بکنی. تو بارشاد من تکیه کن و نه باندیشه خامی که خودت داری.

3453       ایـن گــذشــتـن شــد مســلّـم مــر مــرا          بــگـــذرانــم صــد هزاران چــون تــرا

این گذشتن یعنی عبور دادن و عبور کردن هردو را معنی میدهد. مسلم من مرا یعنی این یک ادعای تو خالی نیست. شتر گفت عبور کردن از این آب مهلک یک ادعا نیست بلکه این کار در حد توانائی من است و این امر برای من مسلم شده. من صدها هزار آدمی مثل تو رااز این آب مهلک گذرانده ام و تو را هم میگذرانم. استاد به شاگردش میگوید که من برایم مسلم شده که راه را میدانم و توانائی گذشتن و یا گذراندن از این راه را دارم و توانائی رسیدن بحقیقت را دارم و تو که جوینده حقیقت هستی متکی باش بمن و شک مکن. من تو را بمقصدت میرسانم. من خیلی از کسان را گذرانده ام از این راه هلاکت بار طریقت بدون اینکه هیچ کدامشان هلاک بشوند و همه را عبورشان داده ام. من آنها را آرام و مقاوم نگه داشته ام. تا انجا همه داستان بود و حالا مولانا میخواهد نتیجه گیری بکند و میگوید:

3454        چـون پــیـمــبــر نـیسـتی پس رَو براه          تــا رســی از چــاه روزی ســویِ جـاه

پیامبر رابر است. همیشه پیامبران راه حقیقت را نشان میدهند. هر پبغمبری در هر کیش و آئین. هیچ پیامبری بر هیچ فرقه و مذهبی نیامده که پیروانش را گمراه کند. میگوید حالا اگر پیامبر نیستی و راه  را بلد نیستی و نمیتوانی راهنما باشی پس سعی کن که پیرو باشی. اگر نمیتوانی پیشرو باشی پس پی رو باش. رو براه یعنی پیرو باش. چاه در مصراع دوم چاه گمراهیست. ظلمت دارد و ظلمانی است و وحشت ناک است. همه خصوصیاتی که چاه واقعی دارد, این چاه گمراهی هم دارد. تو اگر پیش رو نیستی، پس رو و دنباله رو باش تا از این چاه گمراهی بیرون بیائی و از چاه به جاه برسی. جاه یعنی مقام. بمقام معنویت و معرفت برسی. یا از مقام پست تر بمقام عالی تر برسی. وقتیکه دنباله رو انسانهای کامل باشی آنوقت مسلم است و مطمئن باش که میتوانی به مقامهای بالاتر برسی.

3455        تو رعـیّـت بـاش چون سـلطـان نـه ای          خود مران چون مردِ کَشـتـیـبان نـه ای

رعیّت بمعنی اطباع پادشاه است. پادشاه اطباعی دارد که ازش طبعیّت میکنند. یک فرمانبردانی دارد که از او فرمان میبرند. اینها را میگویند رعیّت. سابق بر این ملااکانی که زمینهای بزرگ کشاورزی داشتند و کارگرانی که در این زمینها کار میکردند بانها هم رعیّت میگفتند. حالا که سلطان نیستی لا اقل رعیت باش. خود مران یعنی تو سعی نکن که کشتی را برانی برای اینکه تو مرد کشتیبان نیستی و خودت را با سر نشینانش همه را غرق دریا میکنی پس سعی مکن آنچه که نیستی بشوی زیرا نخواهی توانست. اینجا کشتی, کشتی زندگیت و کشتی عمرت هست. اگر تو نمیدانی چگونه کشتی عمرت را در چنین نهر پر طلاتم این دنیا برانی و بجلو ببری پس برو و طابع و فرمانبردار کشتیبان ها بشو. برو در کشتی کشتیبانها بعنوان سرنشین مطیع و فرمانبردار بنشین. زندگی تو زیر نظر آن انسانهای کامل و مطابق دستورات آنها و آن اندیشمندانیکه در راه طریقت جلو رفتند و آنهائیکه معنی و مفهوم معرفت را میدانند که یعنی چیست و آنهائیکه معنویت را دریافته اند ببین که آنها چگونه می اندیشند و تو هم در زندگیت همانگونه بیاندیش و طبق روش آنها و اندیشه آنها زندگیت را بجلو ببر.وقتی کلمه معرفت از کلمه عرفان, تعریف و معرفی همه اینها یعنی شناخت. ما انسانها چه چیز را بایدبشناسیم؟  ما باید حقیقت را بشناسیم. کسیکه این حقیقت را شناخته معرفت دارد. یعنی شناخت روی حقیقت دارد. معنویت یعنی عالم درون و معنی است که ماورای این عالم خاکیست. عالم معنی را درک کرده در برابر این عالم خاکی و احساس کرده که این عالم معنی یعنی چی. معنویت را در این عالم خاکی فقط خواسته باشید پیدا کنید اصلا پیدا نمیشود چون در این عالم نیست و باید که در عالم برین پیدا کرد. نه اینکه مجبور باشی و بروی در آن عالم نه. در حالیکه در این عالم هستی بمعنویت راه پیدا کنی. بسیار کسانی هستند در همین عالم با ما نشستند و برخواستند و زندگی هم کرده اند و با ما خورده اند و خوابیده اند ولی ما در این عالم بوده ایم ولی آنها در عالم معنی بوده اند. آنها معنویت را فهمیده اند. باید رفت و دید که آنها چه میگویند.                                                                                                                                    

3456        چون نـه ای کامل دکــان تـنـهـا مگـیر          دسـت خـوش میباش تا گـردی خـمـیـر

چون نه ای کامل, کلمه کامل در راه کسب و کار است. دکان مگیر یعنی یک دکان برای خودت درست مکن و نخر.کلمه دست خوش یعنی نرم بدست افتنده. یعنی مثل موم شکل پذیر باش.کسیکه در دست مرشدش مثل موم نرم هست میگویند این شخص دست خوش است. دست خوش باش تا گردی خمیر. باید در دست استادت مثل موم نرم باشی تا استادت بتواند تو را خمیر بکند و از خمیر تو یک انسان پاکتر و بهتر بوجود بیاورد. مولانا در مصرع اول بیت به سنت قدیمی بازار اشاره میکند  که هرکس میخواست کسب و کاری بکند, اول شاگردی دیگران را میکرد. در دکانهای کاسبکار دیگر شاگردی میکرد و فوت و فن آن کسب را فرا میگرفت و بعد آنوقت جدا میشد و برای خودش دکان میگرفت. وقتی هم که دکان معرفت و معنویت هست شما باید اول شاگردی چنین دکانی را بکنید و از اول نمیتوانی که استادی آن دکان را بکنی. حالا که شاگرد نیستی باید دست خوش و نرم باشی. اگر مثل سنگ سخت و محکم باشی در آن صورت اگر چند صد سال هم شاگرد باشی, چیزی نمی آموزی. باید قابلیت انعطاف داشته باشی تا این استادت و مرشدت بتواند تو را راهنمائی کند. وجود تو را خمیر کند و از نو تو را بسازد و تو را عوض کند, مس وجودت را طلا کند و تو را متحول کند, و تورا از حالتی بحالت دیگر بطرف بالا تر تبدیل کند. خمیر همان خمیر است و ماهیت کسی را که نمیتوان عوض کرد ولی میتواند با آن خمیر شکل بسازد و به آن خمیر شکل و قیافه جدیدی بدهد مثل شکل انسان آنگونه که باید باشد. البته نه شکل ظاهری او را بلکه شکل باطن و شکل معنویت و معرفتش را بسازد. وقتی کسی میرود و خودش را در اختیار یک معلم و یک مرشد میگذارد، اولین کار معلم اینست که تکبر او را بشکند بعد وجود او را آنگونه که هست بشکند و از نو آن را بسازد. برای اینکه تا آن جوری که بوده, باقی بماند, همان است که هست.  

3457        اَنصِـتُـوا را گـوش کـن, خاموش باش          چـون زبـان حـق نگـشــتـی گوش بـاش

آنصتوا یعنی وقتیکه ساکت باشید. این کلام خداوند است که میگوید وقتیکه حقایق را میشنوید, ساکت باشید تا اینکه آن حقیقت را خوب بشنوید وگوش کن و خاموش باش. فرقیست بین گوش کردن و گوش دادن. هر موجودی که گوش دارد طبیعتا صدا ها را میشنود. اگر شما دارید حرف میزنید سگ و گربه خانه شما هم میشنوند چون آنها هم گوش میکنند. ولی شما علاوه بر گوش کردن، گوش هم میدهید به مطلبی را که شنیده اید چه معنی دارد و سعی میکنید که این حرفی را که شنیده اید خوب معنی آن را بفهمید.حلاجی میکنید و در ذهن خودتان سبک سنگین هم میکنید. ولی سگ و گربه شما نمیتوانند این کار شما را بکنند و فقط میشنوند. در مصراع دوم میگوید اگر زبان حق گوئی نداری لا اقل گوش حق شنوی را داشته باش.

3458      ور بــگوئـی , شــکــل اســتـفســار گو         با شهنشــاهــان تو مســکین وار گو

استفسار یعنی پرسش و سوأل. شکل استفسار گو یعنی بصورت پرسش بگو و یا سوأل گونه بگو. شهنشاهان در اینجا انسانهای کامل هستند. پیش روان طریقتند و آنهائیکه معنویت و حقیقت را درک کرده اند. و بمفاهیم بالا پی برده اند آنها هستند. هیچ کس نمیتواند این شهنشاهان را از مقامشان پائین بکشد  چون متکی به مقام و لشگریانشان نیستند و متکی به جواهرات و ثروتشان هم نیستند بلکه فقط به فهم و معرفت خودشان متکی هستند. تو وقتی با آنها صحبت میکنی، فرو تنانه صحبت کن. مسکین وار یعنی فروتنانه. کلمه مسکین یعنی بی چیز و فقیر. وقتی یک فقیر برای دریافت یک کمک ناچیز پیش شما دست دراز میکند آیا با توپ وتشر و سرو صدا میاید یا با التماس و تضرع میاید. او با خواهش و تواضع میاید. اگر که تو در حضور یک انسان کامل و یا مرشد خودت هستی و میخواهی اظهار نظری بکنی, این برای خود نشان دادن نباشد بلکه برای فهمیدن بیشتر باشد. بر میگردیم باصل حرف اول و آن اینکه دست از تکبر بر دار و فروتن باش.  دنباله این داستان در قسمت دوم.

Loading