76.2 داستان آن شخص که اشتر ظاله خودرا میجست و می پرسید قسمت سوم

مولانا میگوید شتر گم کرده کسیست که میداند که هستی او به یک مبدأ آفرینشی بستگی دارد و میخواهد ببیند حقیقت این هستی و مبدأ این آفرینش چیست. با توجه باینکه این داستان سراسر سمبولیک و نمادین هست و این شخصی که میخواهد بداند که این مبدأ چیست و چگونه بزندگی او وابستگی دارد, مثل آن مرد شتر گم کرده است. لذا تا آخر این داستان این شتر را حقیقت گم شده بدانید. و صاحب آن شتر را که ما آدمها هستیم بدنبال آن شتر گم کرده میگردیم. برای اینکه بتوانیم این حقیقت را پیدا کنیم باید که آذوقه و توشه این راه را داشته باشیم تا بتوانیم در این راه قدم برداریم. مولانا میگوید ما شتر گم کرده ها یک حالتی داریم که بهر چیزی و یا هرکسی برای پیدا کردن شتر خودمان متوسل میشویم. بنا براین اگر ما برسیم به شخصی که حقیقت را نمیداند و ما از او سوال بکنیم نه تنها بحقیقت نمی رسیم بلکه از حقیقت دور هم میکند.

مولانا نتیجه گرفت که بسیاری از کسان هستند که ادعا میکنند که ما ساکن کوی حقیقت هستیم در حالیکه قدم به محله حقیقت نگذاشته اند. این راه رسیدن به حقیقت بسیار خطر ناک است و اگر ما تسلیم اینگونه افراد بشویم, برای ما عواقب بسیار بدی در اانتضار ما خواهد بود. این راه را با آسودگی خیال نباید رفت و باید با شک  وتردید نسبت به راهنمای آن شخص رفت. چون شما گفته بودید که من برای کسیکه خبر شتر مرا بیاورد و من شترم را پیدا بکنم, به آن خبر آورنده پاداش میدهم. آنها برای گرفتن آن پاداش بشما نشانیهای شتر شما را میدهند و نه چیز دیگر. مولانا معتقد است که وقتی شما از یک کسی مشورت میکنید قطعا آن شخص مطابق کیش و آئین خودش جواب شما را میدهد. در جائی دیگر متذکر میشود که کلیه مذاهب هیچ کدام از این مذاهب صد در صد باطل نیستند. و هیچ کدام هم صد در صد حق نیستند.

2974        اشـــتــری گــم کــرده ای مــعــــتـــمد          هـــر کســی زاشــتــر نشــانــت میدهد

این اشتر گفته شد که اشتر معرفت الهیست. معتمد یعنی قابل اعتماد. ای کسیگه قابل اعتماد هستی تو شتر حقیقت را گم کرده ای و بدنبالش میگردی و هرکسی از او نشانی میدهد.

2975        تـو نـمی دانی که آن اشـتــر کجـا ست          لـیک دانـی کـیـن نشـا نـیـهـا خطـاست

احساس تو اینست که این نشانهائی که بتو میدهدند درست نیست. برای اینکه مطابق این نشانیها آیا هیچ قدمی بجلو میروی؟ خیر اینطور نیست و دنبال هر کدام از نشانه های پیشنهادی را که میگیری می بینی که بجائی نمی رسی. در باره این نشانیهای متفاوت اول بیاندیش و بعد قدم بردار.

2976        وآنکـه اشـتـر گـم نـکــرد او از مِـری          هـمـچـو آن گـم کـرده جـویـد اشــتـری

کلمه مری در اینجا یعنی تقلید. اصل کلمه مرا هست. ولی در اینجا چون زیر م کسره هست مطابق دستور زبان در زبان عرب, الف آخر تبدیل به ی میشود و کلمه بجای مرا میشود مری. حالا که شما بدنبال شتر خودتان هستید ممکن است یکی هم پیدا شود و بخواهد بدنبال شما بیاید و از شما تقلید کرده و میگوید منهم شترم را گم کرده ام. او فقط از روی تقلید اینکار را میکند برای اینکه بمردم نشان بدهد که او هم بدنبال حقیقت میدود.

2977        کـه بـلـی مـنـهـم شــتــر گـم کــرده ام           هـــرکـــه یـــابــــد اُجـــرتش آورده ام

این گروه از مردم واقعا مقلد هستند و با جویندگان حقیقت هم چشمی میکنند.آنها از دیدن حقیقت معنوی واقعا عاجزند. و اینها همراهان خوبی نیستند. لذا نه تنها در مورد شخص راهنما باید دقت و تفکر لازم را بکنی بلکه در انتخاب همراهت هم باید دقت کامل بکنی.

2978        تـا در شــتـر بـا تــو انــبــازی کـــنـــد          بـهـر طـمـع اشـتـر ایــن بـــازی کــنــد

انبازی کند یعنی شرکت کردن. برای این, این حرف را میزند که, ای آدمی که تو بدنبال حقیقت میگردی منهم حقیقت را گم کرده ام, منهم میخواهم حقیقت جو باشم و منهم همراه تو میایم.  مولانا میگوید برای این میخواهد با تو بیاید که این حقیقت جوئی را که مدعیست این یک باز هست و این واقعیت و حقیقت در آن نیست. او واقعا محقق نیست بلکه مقلد هست. کسیکه محقق هست و سعی میکند یک حقیقتی را از درون یک چیزی بیرون بکشد و محقق از کلمه تحقیق است و وقتی یک دانشمندی دارد یک موضوعی را تحقیق میکند, میخواهد حقیقت آن چیز را بیرون بکشد.

2979        هــر کـه را گـوئی خطـا بُـد آن نشــان          او بـتــقـلــیــدِ تــو مــیــگویــد  هـــمان

وقتیکه باو میگوئی من حقیقت را گم کرده ام و از چند نفر سوأل کردم میگوید من را هم مثل تو راه اشتباهی رانشان دادند, حالا بیا تا برویم و باهمدیگر آن حقیقت را پیدا کنیم

2980        او نشــان کژ بــنـشــنــاسد ز راســـت          لــیـک گـفـتـت آن مقـلـد را عصـاسـت

کژ یعنی کج. گفتت یعنی گفت تو وسخن تو. آن مقلد یعنی تقلید کننده. میگوید : این سخن و گفت تو که میگوئی من حقیقت را گم کرده ام, آن مقلد هم که عینا سخن تو را میگوید که من هم حقیقت را گم کرده ام,حرفش درست نیست و او دارد گفته تو را مثل عصا بکار میبرد و هدف او با هدف تو یکی نیست. او بدنبال استفاده شخصیست ولی تو بدنبال حقیقت هستی.

2981        چـون نشـان راسـت گـویـنـد و شـبـیـه          پس یـقـیـن گـردد تـو را لا رَیــبَ فـیـه

لا یعنی نیست. رَیب یعنی شک و تردید.فیه یعنی در آن. لا ریبا فیه یعنی شکی در آن نیست. سخن از مقامیست در راه طریقت و عرفان که در آن مقام, آن حقیقت جو بجائی میرسد که باسرار الهی پی میبرد. وقتی باسرار الهی پی برد, اگر کسی نشان راست باو بدهد, وی یقین دارد که این نشان راست است و مهک میزند با آن اسراریکه پی برده و خودش میداند و شک نمیکند. ولی هرکسی باین مقام نمیرسد و کسیکه بتازگی قدم در راه جستجوی حقیقت گذاشته و هنوز بان مقام نرسیده ممکن است که هم خودش و هم دیگری را گمراه هم بکند.

2982        آن شــفـای جـــان رنــجــورت شـــود          رنگ و روی و صـحتِ و زورت شود

آن در اینجا اشاره است به  نشان راست. این نشان راست را زمانی میتوانی داشته باشی که کم کم به مقام درک اسرار برسی. آنوقت این نشان راست بجان و روح رنجور شده ات شفا میبخشد.   شفا یعنی بهبودی دهنده. نه تنها تن بیمار میشود بلکه روح هم بیمار میشود. رسیدن بآن مقام و شروع دریافت اسرار حق تعالی هم روحت را شفا میدهد و هم جسمت را. رنگ و رویت یعنی رنگ رخسارت. صحت یعنی تندرستی و زورت یعنی توان مردی تو. ادامه میدهد و میگوید وقتی نشان راست بدست آوردی رنگ رخسارت را جلا میدهد و تندرستی و صحت و توانمردی بتو عطا میکند و تو دیگر از حالت بیماری بیرون خواهی آمد.

2983        چشـم تـو روشـن شــود, پـایـت دوان           جســم تـو جـان گـردد و جـانـت روان

چشم تو روشن شود منظور اینکه چشم دل تو روشن میشود. میگوید: وقتیکه راه درست را بتو آموختند و مهک زدی با آن اسراریکه برایت نمایان گردیده, آنوقت چشم دلت از نور حقیقت روشن میشود و بسرعت دونده میشوی و میروی بسوی حقیقت. در مصرع دوم مولانا تکامل روح را بیان میکند. روح هم دارای تکامل است. این روحی که ما از اول داریم یک روح حیوانیست و تکاملش اینست که این جان حیوانی کم کم تبدیل بشود به جان انسانی و بعد از آن تبدیل شود به جان الهی.این تکامل باید در روح پیدا گردد. حالا میگوید: وقتیکه تو در این مسیر درست افتادی آنوقت این جسم تو دیگر جسم نیست زیرا به روح تبدیل شده است, و تو سراپا روح هستی و دیگر جسم نیستی. سپس روحت روان میشود یعنی روحت هم الهی میشود. و برای رسیدن به این روح الهی و قدم در راه حقیقت برداشتن باید اول از سطح مادیات غیر ضروری فساد آفرین بمرطبه معنویات رسیده باشی, زمانیکه باین مرحله معنویات رسیده باشی آنوقت به این تکامل روحی یا به برزخ میان جسم و روح میرسی.

برزخ یعنی حد فاصله. اول دارای نوسان است از جسم بروح و از روح بجسم. گاهی به جسم فکر میکنی و گاهی بروح و بعد از گذشتن زمانی متوجه میشوی که دیگرتو بجسم توجهی نداری و داری بیشتر بروح توجه میکنی و بلاخره تو سراپا روح میشوی ولی تا آنطور نشده تو اسیر نفس خودت هستی و یا اسیر آن شیطان درون خودت هستی. زمانی از این اسارت بیرون میائی که از این برزخ گذشته باشی و روح محض بشوی یعنی روح کاملا خالص شده باشی. این روح خالص جزئی از خداست و پس تو جزئی از خدا شده ای. اگر تو باینجا برسی , آنوقت بحقیقتیکه از اول دنبالش بوده ای, حالا دیگر رسیده ای.این وصال بآن حقیقـتیکه میخواستی است. بشرط اینکه مقلد نباشی و محقق باشی و زیر سازیش را کرده باشی و در این سیر و سفر زاد و توشه معنویت و معرفت را بدست آورده باشی. این زاد و توشه چیست که باید بدست بیاورم؟ تو هر وقت خودت را خوب بشناسی و سیری در درون خودت بکنی و خودت را بشناسی, آنوقت تو از حالت مادی بودن بیرون رفته ای و بحالت معنویت رسیده ای یعنی چیزیکه در درون توست معنی است و آن باطن تو الهی هست و آن ودیعه ایست که خداوند در وجود تو گذاشته, منتهی این مادیگرائی تو حجابی بوده که روی آن ودیعه را پوشانده بوده و حالا تو آن حجاب را برداشته ای.

2984        پس بگـوئی, راسـت گـفـتـی ای امین          ایـن نـشــا نــیــهـا بـَلاغ آمــد مُــبــیــن

پس بگوئی یعنی پس میگوید. امین در اینجا بمعنای امانت دار اسرار الهی است. یعنی خداوند اثار خود را بامانت و ودیعه باو سپرده است. در مصراع دوم کلمه بلاغ یعنی پیام. مُبین بمعنی روشن و آشکار است. میگوید: وقتی چنین شخصی را کسی راهنمائی کرد و آن یقین پیدا میکند و مهک میزند و در میابد که این راهنما راست گوست, پس میگوید ای امانت دار اسرار الهی و ای مرشد این نشانیهائی که بمن میدهی, من مطمئن هستم که راست گفتی. آن کسیکه استعداد و لیاقت و زیرسازی و شایستگی را ندارد این پیام روشن را نمیتواند بگیرد.

2986        این نشـان چـون داد, گـوئّی پـیش رو          وقـتِ آهــنـگسـت پیـش آهـــنــگ شـو

زمانیکه یقین پیدا کردی که این نشان درست است تو بی درنگ بجلو حرکت کن و دیگر شک مکن. در مصراع دوم آهنگ یعنی وقت رفتن در اینجا. پیش آهنگ شو یعنی تو پیش قراول شو. میگوید اکنون وقت رفتن است تو پیش آهنگ بشو. این کلمه پیش آهنگ یعنی کسیکه دارد در جلو یک عده بطور سر کرده, راه میرود.

2987        پــی رویّ تـو کــنــم ای راســت گــو          بـوی بـردی ز اشـتـرم, بـنـمـا کـه کـو

من حالا بدنبال تو میایم و تو را پی روی میکنم ای درست گفتار و راست گو. پی روی تو کنم یعنی هرکجا تو قدم بگذاری من قدم بهمان جا میگذارم. حالا بمن نشان بده که اشترم کجاست. تو راه را درست میروی و بمن نشان بده که شترم کجاست. حالا اگر که یک راهنما و یک مرشد خودش صداقت نداشته باشد و این کار مرشد بودن را یک بازی بگیرد و یا یک حرفه بگیرد و یک شغل بگیرد برای پیرو جمع کردن, اینکار در جامعه بد بختی به بار میاورد و ما در طول تاریخ این بدبختی را می بینیم. ولی اگر این مرشد واقعی باشد این روندگان راه را بدرستی ارشاد میکند.

2988        پیش آن کس که نه صاحب اشتریست          کـو در ایـن جسـت شـتر بـهـرمـریست

2989        زیـن نشــانِ راســت, نـفـزودش یـقـین          جــز ز عـکسِ نـاقـه جـوی راســتــیـن

پیش کسیکه حقیقت را گم نکرده. کو یعنی که او. در این جست شتر برای تقلید آمده. مری یعنی تقلید. میگوید: کسیکه حقیقت را گم نکرده ولی برای تقلید با شما که دنبال حقیقت میگردید همراه میشود, حالا در آن کسیکه واقعا و حقیقتا بدنبال حقیقت میگردد هیچ اثری نمیکند ولی در شما اثر مینماید. در بیت دوم زین نشان راست نفزودش یقین یعنی اصلا دلش یقین پیدا نمیکند چون زیر سازیش را ندارد و معنویتی هم ندارد. در مصراع دوم ناقه قرار بود که شتر ماده باشد ناقه جوی یعنی آن کسیکه جوینده واقعی حق و شتر جوی راستین است. حالا مولانا به یک نکته جالبی اشاره میکند که آن اینست که آن شخص مقلد هم همراه شمای محقق شده. شمای محقق  راه را جویا شده اید و یک مرشد واقعی راه را بشما نشان داده و یقین حاصل کرده اید که این راه درست است. آن کسیکه مقلد هست و همراه شما شده, اثری در او نمیکند. ولی یک چیز هست, پرتوی و یا انعکاسی و یا بازتابی از آن حقیقتی که در شما پیدا میشود در او هم اثر میکند. یعنی بی تأثیر روی آن مقلد نیست.البته این زمان میخواهد.

2990        بـوی بـرد از جِــدّ و گــرمــیـهـای او          کـه  گـزافـه  نـیسـت  ایـن  هَــیــهای او

بوی برد یعنی متوجه شد. گرمی یعنی حرارت طلب و شدت و هیجانِ طلب. گزافه یعنی بی اساس و بی پایه و بی مورد. هیهای او یعنی سر و صدا های او ولی در اینجا کنایه از پوششهای او. آن شخص که مقلدانه به جستجو پرداخته, از آن تلاش و تکاپو و شدت طلب و جستجوئی که طالب واقعی شتر میکند متوجه این حقیقت میشود که این همه تلاش و کوشش و تکاپوئی که این شخص محقق دارد میکند بی اساس نیست. برای اینکه اثر و بازتاب نور حقیقت حالا دارد روی او هم میافتد. اگر در یک اتاق تاریکی آئینهای را جلو نور خورشید بگیرید, شخص مقلد خورشید را نمی بیند ولی باز تاب نور خورشید را می بیند و متوجه میشود که خورشیدی وجود دارد که حالا من بازتابش و یا انعکاسش را دارم می بینم. کم کم دارد باین موضوع پی میبرد و تحولی در وجود این مقلد پیدا میشود.

2991        انـدر ایـن اشـتـر نـبـودش حـق, ولـی         اشـتـری  گـم  کـرده اسـت  او هـم, بلی

این شتر حقیقت که شما گم کرده بودی او هیچ حقی که شریک شما بشود نداشت ولی حالا او هم یواش یواش دارد احساس میکند که شتری گم کرده دارد. اصلا شتر نداشته و دنبال حقیقت نبوده که دنبالش برود. او باخودش میگوید حالا که او میگوید کم کم دارد در منهم اثر میکند.

2992        طَـمـع نـاقـۀ غـیـر, رو پــوشش شـده          آنـچ  ازو  گـم شـد,  فـرا موشش شـده

طَمع همان طَمَع هست که طَمع میخوانیم. ناقه غیر یعنی این شتر ماده ایکه متعلق به دیگریست و دیگری دارد دنبالش میگردد. روپوشش شده یعنی برایش حجاب و روپوش شده. آنچ ازو گُم شد یعنی آن حقیقتیکه او ازش غافل شد. میگوید طمع کردن بشتر ماده دیگری حجابی بروی چشم حقیقت بین او افکنده. اول که همراه آن شتر گم کرده بود طمع بود و امید داشت که وقتی شتر پیدا میشود او هم سهمی آز آن شتر ببرد. او اصلا شتری گم نکرده بود فقط طمع داشت وقتی شترِ, شتر گم کرده پیدا شود او هم بنوائی برسد. لذا حقیقتی که او از آن غافل شده بود بکلی فراموشش شد.  ولی حالا روپوش دارد بکنار میرود و متوجه میشود که آن حقیقت را فراموش کرده بوده و دارد کم کم آن نور را میبیند.

2993        هـر کـجــا او مــی دود ایـــن مـیـدود          از طـمـع  هـمدردِ  صـاحب  مـی  شود

حالا میگوید من هم حقیقت را در درون خودم دارم پیدا میکنم. از هر راهی که حقیقت جو میرود او هم میرود. با هر سرعتی او میود این شخص هم با همان سرعت بهمراهش میدود. او حالا همدرد میشود با صاحب شتر گم گشته. باز اینجا مولانا طمع بکار میبرد. این طمع با طمع قبلی خیلی متفاوت است. برای اینکه او طمع دارد که بحقیقت برسد و این دیگر طمع خوبی است. پیام مولانا اینست که اگر که کسی صفا داشته باشد, در عرفان صفا یعنی اینکه زبانش با دلش یکی باشد و یا اعمالش با گفتارش یکی باشد, آن صفا و صداقت است. اگر که کسی صادق و باصفا باشد ولی آدم درغگوی بی صفائی خودش را بهر دلیل همراه این آدم بکند و ادامه بدهد، بعد از مدتی این آدم بی صفا هم با صفا میشود و بعد از مدتی این آدم دروغگو هم راستگو میشود. ممکن است قدری طول بکشد ولی بلاخره این اتفاق میافتد. یعنی مثل اینکه بوی خوش معرفت و معنویت که از آن شخص پراکنده میشود بمشام جان او هم میرسد و او کشش پیدا میکند به تمایلات شخص شتر گم کرده.

2994        کـاذبـی بـا صـادقـی چـون شـد روان          آن  دروغش  راســتــی  شــد  نــاگـهـان

کاذبی یعنی یک دروغگو. صادقی یعنی یک راست گو. شد روان یعنی اگر با هم شروع براه رفتن بکنند. دروغ آن دروغگو ناگهان تبدیل براستی میشود. این تأثیری را که موجودات روی هم دیگر دارند خیلی وقت پیش انشتاین ثابت کرد که یک ذره ماسه که در کنار دریا هست, این ماسه ریز نا چیز روی خورشید بآن عظمت اثر میگذارد. حالا تصور کنید که موجودات زنده که از ماسه خیلی بزرگتر هستند رو موجودات دیگر که از خورشید خیلی کوچکتر هستند چه اثری میتوانند داشته باشند. این ماسه غیر زنده روی خورشید باین عظمت غیر زنده اثر میگذارد, آیا هرکدام از ما که زنده هم هستیم  روی هم نوع خودمان اثر نمیگذاریم؟. البته که اثر میگذاریم. منتها بایستیکه آن آمادگی و آن حس طلب وجود داشته باشد. یعنی هم نشین را درست انتخاب کرده باشید و ببینید این هم نشین درست در طلب چیست. شما هم همان طلب را بخواهید. اگر او بدنبال آب هست آنوقت شما هم کم کم تشنه آب خواهید شد. اصلا باید ما همیشه بدنبال آب باشیم چون هر روز به آب احتیاج داریم زیرا هر روز ما تشنه معرفت هستیم و باید آب معنویت را بیابیم و بنوشیم. اینست که اولین شهر از شهر های هفت گانه عشق که عطار گفت, اولین آنها طلب هست. تا اینکه آن طلب و جستجو نباشد و تا آن اشتیاق در پیدا کردن حقیقت نباشد, کسی بدنبال حقیقت نمی رود. بقیه در قسمت چهارم و آخرین قسمت

Loading