2942 آسـمـــانــی که بــود بــا زیــب و فـر حـق بــفــر مــا یــد که ثــمّ ارجِــع بصــر
زیب بمعنی آرایش است و فر بمعنی شکوه. ثمّ یعنی پَست. ارجع یعنی بر گرد. بصر یعنی چشم. رویهمرفته معنی این سه کلمه اینکه دوباره برگرد و بآن نگاه کن. یا خوب نگاه کن. به یک بار نگاه کردن قانع نشو. این اشاره است بحرفی که خداوند میزند و میگوید شما آسمان را نگاه کنید, آسمانیکه این همه شکوه و عظمت و آرایش دارد و شما بایک نگاه کردن نمیتوانید همه چیز را در آسمان ببینید. بر گردید و دوباره بآن نگاه کنید.
2943 یک نظـر قـانـع مشـو زین سـقف نور بــار هـا بـنـگـر بـبـیـن هَــل مُــن فُطُـور؟
سقف نور این آسمان نورانیست. هَـل مُن فطور. کلمه بکلمه: هَل یعنی آیا. من یعنی در آن. فُطُور یعنی نقص. کلا یعنی آیا نقصی در آن هست؟. میگوید با یک بار نظر انداختن به سقف روشن آسمان قانع نشو و چند بار نگاه کن, بارها نگاه کن ببین هیچ شکافی, نقصی, و یا عیبی درش هست؟ در حقیقت یعنی در این دنیا هر چیزی را باید بیش از یکبار دید و بعد در آن قضاوت کرد و تصمیم گرفت. برای پیدا کردن حق از باطل باید کسی را پیدا کنید که مجرب و آزموده باشد و یکبار بیشتر باین چیزها نگاه کرده باشد.
2944 چـونـکـه گـفـتت کــاندریـن سقفِ نـکو بــار هـا بـنـگــر چــو مــردِ عــیــب جـو
2950 پس زمـیــن تـیـره را دانــی کـه چـنـد دیـــدن و تــمـــیـــیـز بـایـــد در پســنــــد؟
این دو بیت را باهم باید تفسیر کرد. سقف نکو همان آسمان است. مرد عیب جو, اینجا جنسیت مرد و یا زن مطرح نیست و منظور شخص عیب جوست.در بیت دوم, زمین تیره یعنی زمینیکه از خاک تیره درست شده و ما هم از آن خاک تیره درست شده ایم. دانی که چند یعنی میدانی که چند بار. تمییز یعنی تشخیص دادن. میگوید وقتیکه خداوند چند بار میگوید که باین آسمان روشن نگاه بکن, پس این مطلب بدستت میاید که در باره این زمین خاکی تیره ,موجوداتیکه همه از این خاک تیره درست شده اند, بنا بر این میدانیکه باین چیز های تیره بیش از یک بار باید نگاه کنی. و یا چندین بار باید نگاه کرد تا اینها را از هم تشخیص بدهی و پی ببری که کدام یکی بد و کدام یکی خوب است. بار ها و پیوسته با نظر حقیقت یابی در آن بنگریم. آسمان بدین روشنی وقتیکه یک بار دیدن کافی نیست پس موجودات تیره و زمین تیره چند بار باید ببینیم, قطعا با یک بار دیدن کافی نیست. آیا این انسانهائیکه ما با آنها برخورد میکنیم با یک نشست میتوامیم بشناسیم؟ چه بسا در یک مجلس وقتیکه بهم رسیدیم آنچنان بهم نزدیک میشویم و خیال میکنیم که شناخته ایم و شناختمان را با همدیگر ادامه میدهیم, یک وقت میشود که می بینیم چنان بخطا رفته ایم, چه زیانهائی دیده ایم و چه بلاهائی بسر ما آمده که دیگر کار از کار گذشته است. برای اینکه بیش از یک بار نگاه نکردیم.
2951 تــا بــپــالا یــیــم صـافـان را ز دُرد چـــنــد بــایــد عــقــل مــا را رنــج بـــرد
بپالا ییم از کلمه پالودن است, پالودن بر عکس آلودن است. وقتیکه میگوئیم پالوده شد میگوئیم حالا دیگر خالص شد. وقتی میگوئیم آلوده شد یعنی خالصیش را از دست داد. حالا در این عالم هستی خوب و بد,حق و باطل با هم آلوده هستند و بهم آمیخته اند و برای اینکه اینها را از هم پالوده بکنیم و یا از هم جدا بکنیم آنوقت باید عقل خودمان را بزحمت بیاندازیم, این کار آسان نیست و بر عکس مشگل است. نباید تا نگاه میکنیم خواسته باشیم که آنها را از هم تشخیص بدهیم و بفهمیم. آدمهای خالص یعنی پاکان را از آدمهای نا پاک را بایستی بتوانیم از همدیگر جدا کنیم. جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم پالایشگاه لازم دارد و آن پالایشگاه عقل ماست. این یک زیرسازی لازم دارد و اینکار ساده نیست.
2952 امـــتـــحــان هــای زمستـان و خزان تــابِ تــابسـتــان, بــهــارِ هــمــچــو جـان
2953 بـــادهـــا و ابــــرهــا و بـــرق هــــا تــا پـــدیـــد آرد عــــوارض, فـــرق هــــا
مولانا دارای شیوه ایست و برای اینکه حرفهای خودش را بگوید از طبیعت زیاد استفاده میکند. با بر رسی کردن جزئیات طبیعت آنها را جلوی چشم ما میاورد و بعد از آنها میرسد به طبیعت درون ما و از درون ما زیر سازی میکند برای سیر در درون خودمان. در ابیات بالاتر گفته شد که خلقت هر چیزی حتی خلقت عظیم آسمانها را هم نباید بسادگی گرفت, ابر و باد و برف و زمستان و تابستان را, اینها همه پدیده های طبیعت هستند. هرکدام این ها را مولانا میگوید برای اینست که زمین آن چیزی را که در نهاد خودش دارد و در دل خودش گرفته اینها را پس بدهد و روشن بکند. بایست که این بد و خوب و سبزی و تاریکی و روشنائی و بیماری و سلامتی را و دانی و نادانی و همه اینها را بایستی تجربه بکنیم تا ضمیر وجودزمین, آن خصلتی را که خداوند بهش داده و آن حقیقتی را که در وجودش بودیعه گذارده, آشکارسازد.
2954 تـــا بــرون آرد زمـیـنِ خـاک رنـگ هـر چـه اندر جـــیـب دارد لـعـل و سـنـگ
کلمه تا که در اول مصراع میاید یعنی برای اینکه. تا برون آرد زمینِ خاک را, برای اینکه برون آرد از درون خودش این زمین تیره هرچه اندر جَیب دارد لعل و سنگ. لعل کنایه از خوبیها و سنگ کنایه از زشتیها.جَیب یعنی یخه یعنی درون و نهاد. جیب نیست و جَیب است. بایستیکه این زمین تیره رنگ این عوارض طبیعت را ببیند ( عوارض جمع عارضه هست. منظور آن اختلافهائی که در سطح های گوناگون پیدا میشود) تا بتواند آن چیزیکه در نهادش هست فاش کند. و تا اینطور نشود هرچه شما دانه در او بکارید و یا آب بهش بدهید و مواظبت کنید سبز نمیشود.زمین بایستیکه خزانی ببیند و یا زمستان سردی را ببیند و بعد از آن بهاری ببیند و بعد تابستان را ببیند تا دانه ای را که شما در آن کاشته اید رشد بدهد. این زمین باید این مراحل را طی کند تا مستعد رویش دادن بشود. حالا دانه معرفت و معنویت که در خاک تیره وجود انسانهاست آنها هم بایستی که عوارض مختلف را ببیند تا اینکه خودشان را نشان بدهند. وقتی شما بیمار میشوید و یا وقتی پولی را از دست میدهید اینها هم عوارضی هستند که باید اتفاق بیافتند. وقتیکه از کسی مقامی گرفته میشود, آنهم یکی از عوارض است. وقتیکه یکی از عزیزان از ما گرفته میشود اینهم از عوارض است. همه اینها دارد خاک وجود ما را آماده این میکند تا اینکه آن دانه معرفتیکه در وجود ماست رویش پیدا بکند و هیچ کدام از آنها بی حکمت نیست.
2955 هــرچــه دزدیدســت این خــاک دُژَم از خــــزانـــۀ حــــق و دریـــایِ کــــرم
2956 شِـحــنــه تـقـدیـر گــویـد راسـت گــو آنــچـه بــردی شـــرح وا ده مــو بــمــو
دوژم یعنی افسرده, خموش, تیره. خزانه حق و دریای کرم از نعمتهای خداوند است. کلمه شِحنه آن داروغه است که از طرف حاکم شهر و یا کشور معین میشد که رسیدگی کند به وضع مردم که کدام یکی درستکار و کدام یکی زشتکار هستند. شحنه تقدیر هم یعنی داروغه خداوند که ما را ول نخواهد کرد و باید یک روزی باو پاسخ بدهیم. آنچه بردی یعنی آنچه که بغارت بردی. شرح واده مو بمو یعنی شرح آنچه را که بغارت بردی موبمو بازگوکن. میگوید این داروغه تقدیر بخاک میگوید که تو ای خاک چه چیز برده ای. از خزانه نعمت خداوند و دریای کرم خداوندی چه برده ای؟ حقیقتش را بمن بگو و راست هم بگو. مو بمو راستش را بمن بگو. البته اینها همه سمبولیک است. نه داروغه ای هست و نه شحنه ای. تصور باید کرد که این داروغه دارد از خاک تیره سوأل میکند و زمین بایستی به شحنه تقدیر پاسخ بدهد. حالا زمین وجود انسان هم باید آن پاسخ را بدهد.
2957 دزد یـعـنی خاک گویـد: هــیـچ هــیـچ شـحــنــه او را در کشــد در پــیـچ پــیـچ
دزد این خاک است که همه نعمتهای خدا را دزدیده و برده در درون خودش برای روزی که پس بدهد. برای روزیکه دانه ها را رویش بدهد. خاک میگوید من هیچیز نبرده ام. شحنه تقدیر او را به پیچ و تاب میاندازد و رهایش نمیکند و امانش را میگیرد باید راستش را بگوید.
2958 شحـنه گاهش لطـف گوید چون شـکر گــه بــر آویـــزد کـــنــد هــرچـه بـــتـــر
هروقت صحبت از زمین میشود خواننده باید تصور کند که زمین وجود خودش است. زمین برای اینکه اقرار بکند که این چیزیکه دزدیده چیست و کجا برده و چه میخواهد بکند, گاهی باین زمین لطف میکند و با اوحرفهای محبت آمیز و مهر آمیز میزند مثل زمان بهار که زندگی را برای او نونوار میکند و لطافت و هوای خوش و دلپذیر باو میدهد. دراین فصل صفات نیکی و محبت از طریق انواع گلهای روح پرور باومیدهد. بعضی وقتها هم صفات قهر باو میدهد درست مثل اینکه بدار آویزانش کنند بوضع بسیار بدی. حالا بهار را میاورد ولی زمستان را هم میاورد. اینها برای اینست که زمین اقرار کند و راست بگوید که چه دزدیده است.
2959 تـا مـیان قـهـر و لطف آن خـفــیـه ها ظـــاهـــر آیــد زآتـشِ خــــوف و رِجــــا
خفیه ها یعنی آنچه که پنهانست. قهر و لطف خداوند را قبلا هم تعریف کرده بودیم که خداوند دارای صفات جلالی و صفات جمالی هست. صفات جلالی او قهر است و صفات جمالی او لطف های اوست. حالا در اینجا باین زمین هم محبت میکند و هم صفات قهریش را بر او نازل میکند بلکه این دزد آن چیزهای مخفی شده اش را فاش سازد.و او را بین خوف و رجا میاندازد خوف یعنی ترس و رجا یعنی امید برای چیزهای خوب بلکه این زمین بسخن راست درآید و اقرار بنماید. او را بین بیم و امید نگه میدارد که در بین این دوتا مثل آتش است و شنونده را میسوزاند ولی باعث میشود که شخص حقیقت را اغرار نماید. ما همگی بین خوف و امید هستیم از وضع خودمان و از آینده خودمان می ترسیم. بین این دو تا هست که ما پخته میشویم با آتش بین خوف و امید. این آتش ذوب میکند, ماها مثل سنگ معدنی از طلا میمانیم که باید در یک آنش داغ ذوب بشویم تا طلا ها با سنگ و خاک در ما جدا بشوند.
2960 آن بـهـاران, لطفِ شِـحنه کـبـریاست وآنـخـزان تـخــویف و تـهـدیــد خــداست
کبریا یعنی عظمت خداوندی. آن بهاران لطف و عظمت خداوندی را میرساند. ولی آن خزان ترسانیدن و تهدید خداوندیست.
2961 وان زمسـتــان چـا ر مـیـخِ مــعـنـوی تــا تــوای دزدِ خــفــی ظــاهـــر شـــوی
چهار میخ را قبلا توضیح داده بودیم, که شکنجه ای بود که با آن از گناهکار اعتراف میگرفتند. بلاخره برای اعتراف این زمین دزد را باید با زمستان چهار میخ معنوی کرد تا اینکه این دزد مخفی از خفا بیرون بیاید و مجبور شود و اعتراف نماید. چهار میخ معنوی در مورد خود ما یعنی آن چیزهائی که ما دوست داریم و آن چیزهائی که ما دوست نداریم, همه آنها را باید ببینیم و پاسخ بدهیم که خدا در وجودمان چه داده. آن چیزهائی که در وجودمان داده ببینیم و ظاهرشان بکنیم. برای اینکه آن چیزها خفی هست یعنی پنهانی هست آشکار شود.
2962 پس مــجاهـــد را زمـــانــی بسطِ دل یــکــزمــانی قــبض و درد و غِشّ و غِل
مجاهد از کلمه جهاد است. جهاد و جنگ ما با نفس خود ودر درون خود ماست. جهاد با آن خواهشهای نا روای دل ماست که همیشه در حال امر کردن ما بزشتیهاست. این جهادیست که خیلی عظیمتر و مشگل تر از جهاد با دشمنان است. این را جهاد اکبر میگویند چون این جهاد واقعیست. هر وقت که او را بکسی دوباره می بینید که زنده شده. پیوسته بایستی با او در حال جهاد کردن باشی. این جهاد تنها مخصوص آدمهای معمولی نیست و آن عارفان هم در این حالت هستند. آن کسانیکه در طریقت به مقامات عالی رسیده اند آنها هم در همین حالت هستند. گاهی در حالت قبض هستند و گاهی در حالت بسط. آن حالت ترس و حالت قبض و حالت بسط. قبض بمعنای گرفتگی و تنگی و درد و غِشّ و غل. کلمه غِش یعنی تیرگی درون و غل یعنی نا خالصی. بعبارت دیگر, آن کسیکه نا پاک است و وجودش نا خالصی دارد وجودش غِش دارد و وقتی غش دارد وجودش تیره است. بعنوان مثال وقتی آب داخل شیر میکنید، میگویند این شیر غش دارد یعنی نا خالص است. آدم ها ممکن است که اندیشه شان غش داشته باشد و نه که ممکن است ولی حتما بیشتر اوقات و بیشتر آدمها غش دارند. دل وقتی نا پاک هست و غش دارد پیامدهائی هم دارد. پیامدش اینست که وقتی کسی پاک نباشد, او آدم کینه ورز هم میشود. آدم حسود و رشک آور هم میشود. آدم دروغگو هم میشوم. این نا خالصی زشتیها میاورد. حالا میگوید زمانی حالت گرفتگی وقبض و رشک, حتی باین علمای روحانی و نه مذهبی دست میدهد. و بعضی اوقات دیگر میروند بحالت بسط و انبساط خاطر, شادی و گشاده دلی.
2963 زانکـه این آب و گِلی کابدان مـاست مـــنــکـر و دزدِضــیــای جـــان هــاست
زانکه یعنی برای اینکه. کابدان یعنی که بدن های. ما از آب و گل ساخته شده ایم. این آب و گِلیکه بدن ما از آن ساخته شده دارای خاصیتیست. یکی از خواصش اینکه انکار کننده و دزد روشنی جان هاست. ضیا یعنی روشنی و جان ها یعنی روح ها. این بدن ما که از خاک تیره و آب درست شده منکر روشنیست. روح ما میخواهد روشن باشد, او نمیگذارد و انکارش میکند. این جسم ما و این روح ما در یک جا و با هم دارند زندگی میکنند و تا پایان عمر هم باهمند. روح میخواهد روشن باشد و جسم میخواهد تیره باشد. معمولا این جسم قویتر است و میلش به زشتیها بیشتر است از خوبیهاست. لذا این بسط و قبض باید وجود داشته باشد تا این بدن را تکان بدهد شاید که متوجه شود و بطرف روشنائی متمایل شود.
2964 حق تعالی, گرم و سرد و رنج و درد بــر تــنِ مــا مــیــنــهــد ای شــیــر مرد
2965 خـــوف و جوع و نقصِ اموال و بدن جـمــلــه بـهـرِ نــقــدِ جــان ظــاهـر شدن
چرا ها را حالا جواب میدهد. مثل: چرا بیماری هست؟. چرا مال ما دزدی میشود؟. چرا مقام ما گرفته میشود؟. میگوید خداوند آن چیزهائی را که دوست دارید شما میگوئید گرم است و آن چیزهائی که دوست ندارید بآنها میگوئید سرد است. اینها همه برای شما گذاشته. ای شیر مرد, ای دلاور. شجاع باشید نترسید از وضع, ما گرفتار این وضع هستیم چاره ای نداریم, این طبیعت ماست و ما محکوم این چیزها هستیم. ما باید دل و جرعت داشته باشیم و دلاور باشیم. در بیت دوم خوف یعنی ترس. جوع یعنی گرسنگی. نقص یعنی کاستی مثل کاستی اموال و یا بکلی از بین رفتن اموال. نقص بدن. جمله یعنی همگی. نقد یعنی سکه خالص و جان بمعنی روح. همه اینها که ضد و نقیض هم بود بما داده شد برای آنکه آن سکه ناب خالص وجود ما خودش را نشان بدهد. در گیر و داد این پستیها و بلندی ها شأن انسانی ما باید خودش را نشان بدهد.
2966 این وعـیـد و وعـده ها انگـیخته است بـهـر ایـن نــیک و بـدی کا مـیخـته است
کلمه وعید و وعده بر عکس هم است. وعید یعنی وعده های بد و وعده ها یعنی وعده های خوب یعنی مژده ها و امید ها. انگیخته است یعنی برقرار شده. وعده های بد و وعده های خوب همه با هم برقرار و مخلوط شده در بدن ما. برای اینکه حقیقت درون ما ظاهر شود. کامیخته است یعنی که آمیخته شده.
2967 چـونکـه حـق و باطــلـی آمـیـخـتــنــد نـقــد و قـلب انـدر حُـرَمدان ریـخــتــنـــد
2968 پس مِـحک مـی با یدش, بگـزیـده ای در حـــقـا یــق امــتـحــا نــهــا دیـــده ای
همه این بحث ها از قسمت قبلی تا این قسمت برای اینست که در عالم هستی و این دنیا حق و باطل با همدیگر مخلوط است و وظیفه ما تشخیص این و از هم جدا کردن آنهاست. کلمه حُرَمدان تغیر شکل یافته چرمدان است. چرمدان یک کیسه ای بود چرمی که مردم پول در این چرمدان میریختند و با خو حمل میکردند. نقد و قلب هم یعنی سکه طلای خالص و سکه تقلبی. در این حُرمدان سکه های تقلبی و سکه های خالص با هم مخلوط بود. این مخلوط تقلبی و خالص در وجود ما و در زندگی ما فراوان است. حالا چه بکنیم که این خالص ها را از تقلبی ها از همدیگر جدا شوند. باید این مخلوط سکه ها را نزد زرگر ببریم و از او بخواهیم که این سکه ها را محک بزند و درجه نا خالصی هر کدام را مشخص بکند.حالا باید شخصی را برای اینکار انتخاب کنیم که در زرگری و محک زدن مهارت داشته باشد. باید زرگر هائی را پیدا بکنیم که بتوانند درجه نا خالصی های وجود ما را تشخیص بدهند و جدا کنند و مِحک بزنند. آدمهای بگزیده ای, کسانیکه برگزیده شده اند. و آدمهائیکه در شناخت حقیقت امتحان خودشان را پس داده باشند و تجربه کرده باشند نه هرکسی. بهترین این افراد همین مولاناست که دارد با ما صحبت میکند. او محک برای ماست و چنان وارد وجود ما و درون ما میشود که مثل اینکه او زنده دارد با ما حرف میزند.
2969 تــا شــود فــاروقِ ایـن تـــزویـــرها تــا بُــود دســتــور ایــن تـــد بــیــر هــا
کلمه شود و بود فاعلش آن شخص بگزیده برای محک زدن است. کسیکه ما او را برگزیده ایم او انسان کامل را که ازش خواسته ایم بیاید و برای ما محک بزند. فاروق یعنی بسیار فرق دهنده. تزویر یعنی دو روئی ها. دستور دارای چند معنی است.
یکی از آنها معنی راهنما دارد. دستور اسم یک راهنماست. کسیکه بر گفته او اعتماد بشود کرد. مثل پیر راهنما. مرشد کاملِ مکمل. او انسان کامل است. آن انسان کامل دستور است. در دین زردشتی این دستور ها بودند. بسیار مهم بود و چه کارهای بزرگی انجام میدادند. و چه خوب این نیک و بدها را از هم تشخیص میدادند.
2970 شـــیـــر ده ای مـــادرِ مـــوســی ورا وانــدر آب افـکـن مـیــنــدیـش از بــلا
وقتیکه موسی یک شیر خواره ای بود و مادر میخواست او را پنهان بکند, خداوند بمادر موسی دستور داد که اول این طفل را شیر بده و بعد او را داخل سبدی کن و در آب رود نیل رها کن و نترس که بلائی باو برسد. در امتداد رودخانه بعبارتی همسر فرعون یا دختر فرعون آن سبد را از رود نیل میگیرد و در آن نوزاد پسری را مشاهده میکند و آنقدر به این نوزاد علاقمند میشود که بچه را بداخل قصر میبرد و از او مخفیانه مواظبت میکند که او را بزرگ کند.چون فرعون دستور داده بود که هرچقدر نوزاد پسر بوجود میاید باید او را بقتل برسانند. ولی هرچه خواستند شیر مادر دیگری را باو بخورانند این بچه که در حقیقت موسی بود پستان نمیگرفت. دایه ها و مادرهای مختلف آوردند باز هم پستان هیچ کدام را نگرفت. یکی گفت من کسی را میشناسم و اگر او را بیاورید شاید که از شیر او بخورد. آن زن را که در حقیقت مادر اصلی موسی بود و بدون اینکه او بداند که مادر بچه است آوردند و بمحضی که آوردند موسی پستان آن زن را گرفت. برای اینکه موسی طعم شیر مادر را چشیده بود.
2971 هـرکه در روز اَلست آن شـیر خَورد هـمــچـو مــو سی شـیـررا تمـیـیـز کرد
روز الست یعنی روز آفرینش. میگوید هرکس در روز اول آفرینش روحش شیر معرفت و شیر معنویت را خورده باشد, مزه آن شیر معرفت و معنویت در وجودش هست و حالا میتواند بد را از خوب تشخیص بدهد و حالا حکمت را از نا حکمت میتواند تشخیص بدهد درست مثل موسی که توانست شیر مادرش را از شیر دیگر زنان تشخیص بدهد. تمییز یعنی تشخیص دادن.
2972 گر تـو بر تـمـیـیـز طـفلـت مُـو لَـعـی ایـن زمان یــا اُمّ مــوســی ارضـــعـــی
2973 تــا بـبـیـنـنـد طـعــمِ شـــیـــرِ مادرش تــا فـــرو نــایــد بـــداِیــۀ بَـــد ســـرش
تمییز یعنی تشخیص دادن و مُولعی یعنی حریص بودن و بسیار خواهان بودن, از کلمعه ولع ریشه دارد. اگر تو بسیار خواهان هستی که طفلت را تشخیص بدهی ای مادر موسی طفلت را شیر بده. کلمه ارضعی از رضاع هست و رضاع یعنی شیر دادن طفلی از پستان. در آخر مصراع دوم ارضعی یعنی ای مادر موسی بچه را شیر بده تا به منظورت برسی. حالا در اینجا منظور از این مثال و طفل موسی و مادرش چیست؟ اشاره میکند به این انسانهای کامل. در ابیات بالاتر گفت باید بروید و انسان کاملی را بر گزینید که محک زننده باشد که بتواند طلا را از مس, خوب را از بد تشخیص دهنده باشد. حالا میگوید ای محک زننده, این آدمیکه پهلوی تو آمده مثل طفل توست و تو باید او را پرورشش بدهی مثل مادر موسی که بطفل خودش شیر داد تو هم باید باو شیر بدهی. شیر معرفت و معنویت باو بده و طعم شیر معرفت و معنویت را باو بچشان تا بعدا سرش را در برابر هر دایه بد و گمراه کننده و فرو مایه ای فرود نیاورد. این دایه بد کنایه از هر عاملی هست که گمراه کننده باشد. این دایه بد ممکن
است هوای نفس باشد و یا هر چیز گمراه کننده ای. ای مادر موسی, ای انسان کامل, ای مرشد راهنما تو شیر معنویت باو بده, وقتیکه پرورده وصل تو شد, مثل حضرت موسی شیر بد دیگری را قبول نمیکند. متاسفانه خیلی از انسانها سرشان را بر سینه مادر های نا مادر میگذارند که اصلا خودشان از معرفت بوئی ندارند و میگویند بیائید ما شما را راهنمائی کنیم. بیائید در طریقت زندگی راه زندگی را بشما نشان بدهیم.ما راهنما هستیم و ما مرشد هستیم. در حالیکه اینگونه افراد قدم در محله حقیقت نگذاشته اند