70.2 داستان ابلیس و معاویه قسمت ششم

2731        گـفــت غـــیـــر راســتـی نــر هـا نــدت          داد ســوی راســتــی مــی خوانـدت

حالا معاویه درمقابل شیطان جواب میگوید. نرهاندت یعنی تو را رها نمیکند. منظور مولانا در اینجا از رهائی، رستگاریست. رستگاری یعنی اصولا ایمن بودن و مصون بودن از خطر است. این “غیر راستی نرهاندت” یعنی هیچ چیز غیر از راستی تو را رستگار نمیکند. سابق بر این دریا نوردانیکه در خلیج فارس دریا نوردی میکردند, اگر در دریا مشگلی در قایق خود میدیدند و یا اتفاق ناگواری برای آنها میافتاد و دچار خطری میشدند و میخواستند غرق بشوند، مشعلی یا چراغ پر نوری روشن میکردند, از صاحل این نور را میدیدند و متوجه میشدند که این قایق بخطر افتاده و میرفتند و نجاتش میدادند. این نور مشعل و یا چراغیراکه روشن میکردند را نور رستگاری مینامیدند. الان هم در خلیج فارس این کار را میکنند. بعد این نور رستگاری از منطقه خلیج فارس بیرون آمده و در مناطق دیگر هم بکار گرفته شد. این توضیحات در باره کلمه نرهاندت بود. در مصراع دوم کلمه داد یعنی دادگستری و عدل. میگوید دادگستری و عدل هم تو را بسوی راستی دعوت میکند. کلمه میخواندت یعنی تو را دعوت میکند. معاویه میگوید اگر تو راست رفتار و راستگو نباشی این عدل نیست و این ظلم است و بهمین خاطر است که میگوید عدل و دادگستری تو را بسوی راستی میخواندت.

       2732        راسـت گــو تــا وارهَــی از چـنـگ مـن          مــکـــر نـنـشانـد غــبـارجـنـگ من

معاویه در مقابله با شیطان سخت پافشاری میکند وبهیچ وجه تسلیم حرفهای بظاهر منطقی شیطان نمیشود و بشیطان میگوید راستش را بمن بگو که چرا از اول من را از خواب بیدار کردی و تو که گفته بودی من برای نماز تو را از خواب بیدارکردم من نمیپذیرم چون تو در حال بکار بردن مکر و حیله هستی. در قدیم در میدانهای جنگ گرد و غبار زیادی بر پا میشد تا حدی که همدیگر را گم میکردند. معاویه به شیطان خاطر نشان میکند که من دارم با تو میجنگم و غبارش بلند شده و این غبار فرو نمینشاند و من تو را رها نمیکنم مگر اینکه تو راستش را بمن بگوئی که چرا از اول من را از خواب بیدار کردی.

2733        گــفــت چون دانی دروغ و راسـت را؟          ای خـــیـــال انـــد یش پُر انـدیشه هـا

شیطان جوابش را میدهد و میگوید که تو چطور میفهمی که راست چیست و دروغ چیست که من را بدروغگوئی متهم میکنی؟ تو خیال اندیشی و شکاک. پُراندیشه کلمه ایست که مولانا میسازد و منظورش کسیست که اندیشه های باطل و بیهوده دارد و خیالاتی شده. منظور شیطان اینکه تو ای معاویه فقط خیالاتی شده ای.

2734        گــفــت پـیـغــمـبـر نشــانی  داده  است          قـلـب و نـیکـو را مِحَک بـنهـاده است

پیغمبر در اینجا پیامبر اسلام است. نشانی داده است یعنی معیاری بدست ما داده است که وقتی کسی با ما حرف میزند ما بتوانیم بفهمیم که این شخص راست میگوید و یا نه.  قلب و نیکو متضاد یکدیگر هستند. قلب یعنی سکه تقلبی و درمقابل نیکو یعنی سکه ناب خالص. در اینجا قلب را بجای دروغ و سکه نیکوی ناب خالص طلا را بجای راست گوئی میگیرد. همان طوریکه سکه خود را نزد یک زرگر میبرد و میخواهد آن زرگر به سکه او مِحَک بزند و نا خالصی و یا خالصی سکه اش را معین بکند، پیغمبر هم محکی بما فرا خوانده است و میگوید:

2735        گـفـته است: الکِـذبُ ریب فــی القـلوب          گـفـت الصدقُ طُــمـــأنـیـنُ طَــروب

اول کلمه بکلمه  معنی لغات عربی: گفته است یعنی پیغمبر گفت. الکذبُ یعنی دروغ. ریب یعنی شک و تردید. فی القلوب یعنی در قلبها و دلها. میگوید: پیغمبر بما گفت وقتی یک نفر بما دروغ میگوید در دل ما شک و تردید پیدا میشود. در مصراع بعد، الصدقُ یعنی راستی و حرف درست. طُمأنینُ یعنی آرامش میدهد و آرام آرام حرف میزند و یا قدم میزند. طَروب جمع طرب است و یعنی سرور و خوشحالی. پیغمبر ادامه داد و گفت وقتی کسی بما حرف راست میزند، نه تنها در دل ما شک و تردید پیدا نمیشود بلکه یک شادی بیش از حدی هم ما احساس میکنیم. پس این وسیله ای هست که بفهمید این شخص بشما راست میگوید یا دروغ. بعبارت دیگر اگر شمای شنونده بدلتان رجوع کنید و احساس کنید که شکی در شما بوجود آمده پس بدانید که این شخص دروغ میگوید و اگر دلتان خوشحال شده بدانید که این آدم دارد راست میگوید. قطعا بدانید که رابطه زبان گوینده و دل شما طوریست که گوینده نمیتواند با دروغ گفتن دل شما را شاد کند. دل شما وقتی شاد میشود که گوینده فقط راست بگوید.

2736        دل نــیــارامـــد بــگــفـــتـــــارِ دروغ          آب و روغن هــیــچ نــفــروزد فروغ

در مصراع اول میگوید: انسان با شنیدن دروغ دلش هرگز آرامش نمیگیرد. در مصراع دوم, سابق بر این برق نبود و مردم  در شب از چراغهای  نفتی استفاده میکردند. اگر شما این نفت را با آب مخلوط کنید و در چراغ بریزید, وقتی کبریت را برای روشن کردن چراغ بزنید چراغ روشن نمیشود برای اینکه فتیله چراغ با آب خیس شده. بهمین دلیل میگوید آب و روغن هیچ نفروزد فروغ. فروغ هم یعنی نور افشانی و روشنی بخشی.

2737        در حـــدیـــث راســــت آرامِ دل است          راســـتـــیـــهــــا  دانــۀ دام  دلـــــست

حدیث بمعنی سخن است. وقتی سخن راست را میشنوید دلتان آرام است. وقتی صیادان دام برای شکار بر پا میکنند دانه هم در آن میریزند که شکار بهوای دانه بیاید و بدام بیافتد. حالا دل را هم باید صید کرد. چگونه کسی دلی را صید کند؟ با راست گفتن و راستی عمل کردن. راستی دامی هست که دلها را شکار میکند. این یعنی دلها را بطرف خودش جذب میکند. وقی شما راستگوئی میکنید دل شنونده بطرف شما جذب میشود. در هرصورت راستی دانه ای هست که دل انسان را شکار میکند.

2738        دل مــگــر رنــجـــور بــاشد بَد دهان          کـــه  نــدانــد چـــاشـــنـــی ایــن و آن

حالا میگوید دل باید سالم باشد. رنجور یعنی بیمار. بد دهانیکه مولانا اینجا میگوید معنیش با آن چیزهائی که مردم میگویند فرق میکند. این بد دهان در مصراع اول یعنی کسیکه حس ذایقه اش بیمار شده و ذایقه ندارد و غذا ها را درست تشخیص نمیدهد. در مصراع دوم چاشنی در اینجا یعنی مزه غذا. مردم عادی چاشنی را بعنوان مکمل مزه بکار میبرند ولی مولانا بعنوان مزه خود غذا بکار میبرد. میگوید: مگر یک دلی بیمار باشد و نتواند طعم خوبی و یا بدی را از هم تشخیص بدهد. این و آن یعنی بد و خوب، زشت و زیبا. این دل چشم دارد, دهن دارد, زبان دارد, گوش دارد و اینها همه در درون است و اینهاست که بینش و بصیرت و آبرو میدهد و نه بگوش و زبان و چشم سر.

2739        چـون شـود ازرنج وعــلّــت دل سلیم          طـعـم کِـذ ب و راسـت را باشد عـلـیـم

رنج یعنی رنجوری و بیماری. علت هم بمعنی بیماریست. سلیم یعنی سالم و بی عیب بودن. کذب یعنی دروغ و راست مخالف آن است. علیم یعنی دانا. میگوید وقتیکه دل آدمی از رنج بیماری خیالاتی در امان باشد آنوقت مزه راست و دروغ را از هم تشخیص بدهد. بیماریهائی هستند مثل حسادت, کینه و طمع که اینها دل سالم را دچار رنج و بیماری میکند آنوقت تشخیص خوب را از بد و یا دروغ را از راست مشگل میکند. یاد آور میشویم که تمام این توضیحات در جواب شیطان است که بمعاویه گفته بود که تو چگونه خوب را از ید میتوانی تشخیص بدهی.

2740        حـرص آدم چــون سوی گـنـدم فزود          از دلِ آدم  ســـلـــیــــمــــی  را ربـــود

آدم اشاره است به حضرت آدم که حرص پیدا کرد و آن گندمی را که گفتند نخور، او خورد و وقتی گندم را خورد آن سلیمی یعنی سالم بودن را از او گرفت و وقتی سلامت از او گرفته شد نتوانست که بد را از خوب تشخیص بدهد.

2741        پس دروغ وعشـوه ات را گوش کرد          غِرّه  گشــت و زهـر قـاتـل نوش کـرد

معاویه به شیطان میگوید. عشوه هم یعنی گول زدن. ای شیطان دروغ و عشوه ات را گوش کرد بخاطر حرصی که بگندم پیدا کرده بود. در مصراع دوم غِرّه بمعنی گول خورده و فریب خورده است. زهر قاتل نوش کرد یعنی وقتیکه گندم را خورد از بهشت اخراج شد که چرا نافرمانی کردی. این گندمی که خورد درست مثل زهر قاتل بود یعنی زهر کشنده. آدم ندانست که این چیزیکه دارد میخورد زهر کشنده است.

2742        کـژدم از گــنـدم  نـــدانســت آن نفس          مـی پـرد تــمــیــیــز, از مسـت هـوس

کژدم یعنی عقرب. آن نَفَس یعنی آن لحظه و آن دم. می پرد تمییز یعنی فرار میکند تشخیص. از مست هوس, یعنی کسیکه مست هوس بازی هست اصلا قدرت تشخیصش را از دست میدهد و یا قدرت تشخیص او از او فرار میکند. آن آدم هوس این گندم را داشته و این عشوه شیطان او را باین کار وا داشته بود.

2743        خـــلــــق, مســـت آرزوانــد و هـــوا          زآن پــذ یـــرا انـــد دســـتــان  تــو را

معاویه میگوید: مردم مست آرزوهای خودشان هستند و این فکر را نمیکنند که این آرزو چقدر بد است و یا چقدر خوب. فقط آرزو دارند و مست این آرزو و هوا و حوس خود هستند. زان یعنی از آن رو, پذیرا هستند نیرنگهای تو را. دستان در اینجا یعنی نیرنگ و حیله. ای شیطان چرا مردم گول تو را میخورند؟ برای اینکه آنها مست هوا و حوس خودشان هستند و اگر مست نبودند گول تو را نمیخوردند.

2744        هـر که خود را از هـوا,خُو باز کرد          چشـــم خـــود را آشــنــایِ راز کــــرد

هرکه خود را از هوا یعنی هرکس خود را از هوا و هوس بازی. هوس همیشه بار منفی ندارد و ممکن است بار مثبت داشته باشد مثل اینکه کسی بشما بگوید من هوس دارم بشما کمک کنم. ولی هوس بازی بار منفی دارد. خو یعنی عادت و رفتار و منش. میگوید هرکس خودش را, خوی خودش را, و رفتار و منش خودش را از هوس بازی دور کرد آنوقت چشم خودش را با راز آشنا میکند. راز آن اشنائی با حقیقت است. آن وقت چشم دلش حقیقت بین میشود.  عرفان همیشه بدنبال این راز و حقیقت است و کلمه عرفان یعنی شناخت، تعریف، معرفی. چون این حقیقت در دسترس همگان نیست باید آن را کشف کرد.

2745        قـاضـئی بـنـشـانـدنـد و مـی گریست          گـفـت نـایب قاضـیــا گــریـه ز چیسـت

قاضی یعنی داور. بنشاندند یعنی او را در مسند قضاوت نشاندند. نایب کار گذار قاضیست کسیکه کار های اداری قاضی را انجام میدهد. یعضی اوقات جانشین قاضی هم میشد. میگوید : این شخصی را که بمسند قضاوت نشانده بودند, دیدند دارد گریه میکند. نایب قاضی گفت ای قاضی برای چی گریه میکنی؟

2746        این نـه وقـت گـریـه و فـریــاد تست          وقـت شـــادی و مــبــارک بـــاد تســت

حالا که وقت گریه کردن نیست و باید دیگران بیایند و بتو تبریک بگویند و برعکس وقت شادی کردن و مبارک بادی توست  و تو باید خوشحال باشی چرا گریه میکنی؟.

2747        گـفــت آه چـون حــکم راند بـی دلی          در مــیــان آن دو عـــالِـــم  جــاهـــلــی

چون یعنی چگونه.  حکم راندن یعنی حکم صادر کردن. بی دل در اینجا یعنی نا آگاه. جاهل در اینجا یعنی قاضی ای که از داستان واقعی آنها بی خبر و جاهل است. میگوید یک قاضی چگونه ما بین دونفر که با یکدیگر دعوا دارند و از ماجرای آنها بی خبر است حکم صادر کند.

2748        آن دو خصــم از واقعه خود واقـفـند          قاضـی مســکین چـه داند زان دو بـنـد

آن دو نفری که برای حکمیت نزد قاضی آمده اند, هر دو از ماجرا و واقعه بین خودشان واقف هستند. در مصراع دوم بند در اینجا بمعنی گرفتاری ایست که آن دو نفر برای قاضی درست کرده اند. بین مردم مثلی هست که میگویند فلان کس در حرف زدنش قید و بندی ندارد یعنی او پایبند اصول و پایه درست حرف زدن نیست. من یک قاضی هستم و باید پایبند اصول و قید و بند قضاوت باشم.  میگوید قاضی بخت برگشته از کجا می داند در واقعیّت بین این دو نفر چه اتفاقی رخ داده است که منصفانه حکم صادر کند.

2749        جـاهـلسـت و غـافـلسـت از حالشـان          چـون رود در خونــشان  و مــالشــــان

قاضی به نایب خودش جواب میدهد و میگوید: منِ قاضی از حال آنها بی خبر و نادان هستم.  چون رود یعنی چگونه دست من حکم من برود در خونشان و مالشان. خونشان یعنی جانشان.

2750        گـفـت خصــمان عالِمـنـد و عِــلَّـتی           جـاهـلــی تــو لــیـک شــمـعِ  مــلّــتــی

نایب دارد جوابش را میدهد. خصمان یعنی این دو نفر طرف دعوا. عالمند یعنی آگاه هستند که کدام یک از آنها حق دارد. علتی یعنی بیمار. بیمار مغرضانه. نایب قاضی میگوید این دو نفر هردو آگاه هستند و درعین حال بیمار هم هستند برای اینکه هر دو دارند بیک دیگر دروغ میگویند. در مصراع دوم میگوید درست است که تو نا آگاه هستی نسبت به ماهیت کار آنها ولیکن تو در این جامعه مثل یک شمع فروزان  هستی. تو نور بخش و روشن دهنده هستی. تو نور دانائی ناشی از بی علت بودن داری.

2751        زانـکـه تـو عـلّـت نــداری در میان           آن فـــراغــت  هســت نــورِ دیـــدگـان

زانکه یعنی برای آنکه. تو علت نداری یعنی غرض و مرضی نداری و بیمارئی هم نداری. فراغت یعنی آسایش و آرامش, اطمینان بخود داشتن. آن آسایش و آرامشی را که تو داری و یا اطمینانی که بخود داری اینها نور دیدگان تو هستند.

2752        وان دوعالم را غرضشان کور کرد          عـلــمشان را عـلّـت  انـدر گــور کـرد

آن دو طرف دعوا که از حال همدیگر با خبر ند و میدانند که حق با کیست، چون آنها مغرض هستند, این غرض چشم دلشان را کور کرده است. علمشان در اینجا یعنی آگاهیشان از واقعیت. بیماری غرض ورزی این آگاهی آنها را در خاک گور مدفون کرد. یعنی پوشیده کرد بر آنها. قبلا گفته بود که آنها از واقعیت ماجرای بین خودشان باخبر بودند ولی در اینجا میگوید این بیماری غرض ورزی آنها باعث بگور شدن آگاهی آنها از وضع خودشان شده است.

2753        جـهـل را بـی عــلّـتـی عـا لـم کـنــد          عِــلم  را عـلّــت کـژ و ظــالــم کـــنـــد

میگوید جهل و بیخبری ونااگاهی را بی حب و بغض بودن, عالم و دانا میکند و علم را بیماری غرض ورزی کژ و برعکس و بیدادگر و ستم گر میکند.

2754        تـا تـو رشوت نسـتـدی, بـیـنـنـده ای          چـون طـمـع کردی ضـریـر و بنده ای

رشوت یعنی همان رشوه. بیننده ای یعنی چشم و دلت نترسد و تا رشوه نگرفته ای نترس و از کسی بیم نداشته باش و ترس هم نداشته باش. چونکه طمع کردی و رشوه گرفتی, ضریر هستی و بنده. ضریر یعنی کور دل. حالا که رشوه گرفتی هم بنده هوا و حوس خودت هستی و هم بنده کسیکه ازش رشوه گرفتی.

2755        از هــوا مـن خــوی را وا کـرده ام           لـقـمه هــای شـهـوتـی کــم خــورده ام

اینجا دیگر صحبت از قاضی و نایب و رشوه خواری نیست.  حالا معاویه از خودش صحبت میکند. میگوید از هوا و هوس و هوس بازی من رفتار و خوی خودم را وا گذاشته ام و دست کشیده ام. لقمه های شهوتی یعنی لقمه های حرام و نادرست. من لقمه های حرام و نادرست را کم خورده ام. معاویه نمیگوید لقمه حرام اصلا نخورده ام ولی میگوید کم خورده ام. این لقمه های شهوتی فقط پول نیست. ممکن است کسی برای اینکه من کاری برایش بکنم از من ستایشی کرده باشد و یا کسی از من تعریفی کرده که من لذت برده ام و یک محبتی باو کرده ام, البطه اگر من نا خدا گاه و ندانسته ممکن است که چنین رشوه ای خورده باشم و متوجه نبوده ام.

2756        چــاشـنـی گــیــر دلـم شـد بـا فروغ          راســت را دانــد حــقــیــقـت از دروغ

حقیقت در مصراع دوم یعنی واقعاّ و حقیقتاّ. چاشنی گیر، در قدیم در دربار پادشاهان افرادی بودند که غذای شاه را قبل از اینکه شاه بخورد میچشیدند و بآنها چاشنی گیر میگفتند. حالا مولانا از زبان معاویه میگوید دل من هم چاشنی گیر دارد و این چاشنی گیر دل من روشن و با فروغ است و طعم صحبتها را مزه مزه میکند و واقعا و حقیقتا تشخیص میدهد که چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ میگوید.

دنباله داستان در قسمت هفتم.

Loading