2701 گـفـتت امـیــر ای راه زن حُــجّــت مگو مــر تــرا ره نـیســت در مـن ره مــجـو
امیر اشاره به معاویه است. حجت مگو یعنی دلیل تراشی مکن. معاویه بشیطان گفت تو راهزن و دزد هستی و باورمندی من را خواهانی که بدزدی و از بین ببری. ای راهزن اینقدر برای من دلیل تراشی مکن و مطمئن باش که تو در من راهی نداری و برای تو که راهی پیدا بکنی که در من نفوذ کنی وجود ندارد و در صدد این مباش.
2702 ره زنــی و مـن غـــریـــب و تــاجــرم هــر لـبـا سـا تـــی که آری, کــی خـــرم
ره زنی یعنی تو دزد هستی. لباسات از کلمه تبلیس است و یعنی حقه بازیها و حیله گریها. تصور نشود که کلمه لباسات جمع لباس است و جمع لباس میشود البسه. تبلیس یعنی بروُی زشتیهای خودشان لباس پوشاندن و از نظر دیگران پنهان داشتن. معاویه میگوید ای شیطان تو داری بر روی زشتیهای خودت لباس میپوشانی که من در نیابم تو را ولی من تو را میشناسم و تو فکر کن که من یک تاجری هستم که آمدم باین دنیا و مثل تجار دیگر که خرید و فروش میکنند تجارت خودم را میکنم ولی نه جنسی از تو میخرم و نه جنسی بتو میفروشم, یعنی نمیگذارم که تو هیچ راهی بمن داشته باشی.
2703 گــرد رخــت مــن مـگـرد از کــافــری تــو نــه ای رخــتِ کســی را مشــتــری
کلمه رخت در اصل بمعنی کالا و جنس است. کلمه رخت معانی مختلفی دارد مثلا همه وسائل زندگی را رخت میگویند و یکی از معانی آن هم لباس است. کالاها و مطاع تجارتی را رخت میکویند. در مصراع اول, گرد رخت من مگرد از کافری یعنی تو از کافری بفکر گول زدن و فریب دادن و گمراه کردن من مباش. کافر بمعنی نا باور است و تو بعلت این ناباوری که داری پیرامون وسائل من نگرد و بدان که تو چیزی از من نمیتوانی بدزدی و ببری. تو مشتری کالای هیچ کس نیستی زیرا هدف تو فقط دزدیست.
2704 مشـــتـــری نـــبــود کـســـی را راه زن ور نـمــایـد مشــتـری, مکـر است و فـن
معاویه ادامه میدهد و میگوید یک دزد نمیتواند مشتری کسی باشد و اگر خودش را مشتری نشان بدهد، این نمایش دادنش هم مکر و حیله است و با آن میخواهد گول بزند. او نه هدف خریدن چیزی دارد و نه چیزی دارد که بکسی بفروشد.
2705 تــا چـه دارد ایـن حســـود انـــدر کـــدو ای خـــدا فـــر یـــاد مــا را زیــن عــدو
حسود اشاره است به شیطان. خود شیطان در قسمتهای گذشته گفته بود که علت اجرا نکردن دستور خداوند که انسان را سجده کن، قصدم سر پیچی از امر خدا نبود وعلت سرپیچی من از حسادتم بود. زیرا من نمیتوانستم هم بخدا سجده کنم و هم بانسان و مولانا یاد آور شد که بطور کلی حسادت از عشق سر چشمه میگیرد و من چون عاشق خداوند هستم لذا حسود هستم. اما کلمه کدو چرا؟ در قدیم کدوی خشک شده توخالی وسیله ای بود برای شیادان که میخواستند مردم ساده لوح را گول بزنند. در مصراع دوم عدو یعنی دشمن. میگوید ای خدا عجیب است که این شیطان حسود در کدوی وجودش چه دارد و چه میخواهد از کدوی وجودش بیرون بیاورد و ورد بخواند و من را گول بزند. خدایا او دشمن من است و من را در مقابل این شیطان حفظ کن.
2706 گـــر یـکـی فصـلـی دگـر در مـن دمـد در رُبــایــد از مـن ایــن ره زن نـــمــــد
گر یکی فصلی دگر یعنی یک نوبت دیگر و یا یک بار دگر. میگوید اگر یک بار دیگر در من بدمد و من را افسون کند. در مصراع دوم میگوید در رباید یعنی از من میدزدد. این ره زن یعنی این شیطان. ادامه میدهد که اگر یک بار دیگر مرا افسون کند این شیطان نمد من را از زیر پای من می رباید و یا فرش از زیر پایم بیرون میکشد. این نمدی که اینجا میگوید ظاهرا یعنی نمدی که زیر پا میانداختن و یا میپوشیدن و از مالیدن پشم گوسفند تهیه میکردند ولی در بیت فوق نمد بمنزله ایمان و عقیده و باورمندی هم هست. بطور خلاصه “نمد من را میدزدد” یعنی من را بد بختم میکند. سعدی میگوید:
گلـیـم بخت کسی را که بافـتـنـد سـیـاه بشُستن زم زم و کوثر سفید نتوان کرد
یعنی اگر با آب زم زم و یا کوثر هم که بشوری سفید نمیشود. زم زم یک چاهیست به عمق بیست و چهار متر در جنوب شرقی کعبه و مسلمانان آن را مقدس دانسته و همه سعی دارند از این آب مقداری برای تبرک با خود بخانه برگردانند. کوثر هم یک جوبیست که آب آن بسیار گوارا و پاک است که بنا بافسانه های مذهبی در بهشت روان است. میگوید اگر خداوند گلیم بخت کسی را سیاه ببافد با هر آبی که بشوئی نمیتوانی رنگ سیاهش را ببری.
2707 ایـن حــدیـثـش هــمچو دود است ای اِلـه دسـت گــیـــر, ار نـه گـلــیــمم شد ســیـاه
حدیث بمعنی سخن است. این شیطان سعی میکرد که در این مناظره ها، معاویه را متقاعد بکند. سخنانی بسیار متعالی و در سطح بالا میگفت. ولی معاویه با خدای خودش گفت ای خدا این سخنانی که شیطان میگوید مثل دود سیاه است و اگر روی گلیم من بنشیند, گلیم من را سیاه میکند. خداوندا من را دستگیری بکن و مرا یاری کن. ار یعنی اگر. وگرنه گلیم من سیاه خواهد شد و دیگر با هیچ آبی سفید نخواهد شد.
2708 مــن بـحــجّـت بــر نـــیــایــم با بِـلیس کـوست فـتـنـۀ هـر شــریف وهـر خسیس
حجت بمعنی دلیل است. میگوید من با حجت آوردن نمیتوانم حرفم را با او پیش ببرم. بلیس کوچک شده ابلیس است. در مصراع دوم کوست یعنی که اوست. فتنه در اینجا بمعنی آشوب در اینجا نیست و معانی دیگر هم دارد . در اینجا فتنه یعنی مفتون کردن و گول زدن. بعضیها اسمشان فتانه است واین فتانه طرف خودش را مفتون میکند یعنی از زیبائیش همه را گول میزند و جادو میکند. این شیطان مفتون کننده هم شریف و هم خسیس است. شریف یعنی گران مایه و خسیس یعنی فرو مایه.
2712 انــدرونِ هـــر حـــدیـــث او شَـر است صـد هزاران سحر در وی مضـمر سـت
حدیث بمعنی سخن است. شَر دارای تشدید است ولی بخاطر ضرورت شعری تشدیدش را مولانا برداشته است مضمر یعنی نهفته و پنهان. صد هزاران سحر و جادو و افسون و فتنه گری در هر کلمه ای از حرفهایش پنهان است.
2713 مـــردی مـــردان بــبــنــد د در نــفـس در زن و در مــــرد افــــروزد هــــوس
مردی مردان دارای دو معنیست. یکی مردانگی مردان و دیگری هم قدرت روحی و معنوی آدمیان. در این بیت مردی مردان را ببندد یعنی مردان را از نیروی مردی میاندازد. در نفس یعنی در یک لحظه. اما معنی دومش: در یک لحظه قدرت روحی و معنوی آدمیان را هم از بین میبرد. در مصراع دوم هوس یعنی شهوت. میگوید با یک نگاهیکه این زن و مرد بهم میکنند آتش شهوت را بین آنها شعله ور میکند. این آتش هوس و شهوت بجز بد بختی بدنبال ندارد. این عشق نیست, این شیطان است که وانمود میکند بآنها که این عشق است. این همان شیطان درون ما انسانهاست و یا بعبارت دیگر نفس اماره ما هاست. این فقط میان یک زن و یا یک مرد نیست بلکه مابین یک انسان و مال دنیا و یا مقام دنیائی پیش بیاید و آن شیطان درون ما، ما را گول بزند.
2714 ای بـلـــیسِ خـــلـــق ســوز فـتـنـه جـو بَـر چــیــم بـیــدار کــردی ؟ راســت گـو
اینجا فتنه جو یعنی آشوبگر. بر چیم یعنی برای چه من را. معاویه بر میگردد باول داستان و میگوید ای شیطان خلق سوز آشوبگر برای چه مرا از خوابم بیدار کردی, واقعیت را بگو.
2715 گـفــت هر مــردی که بـاشد بد گَـمـان نشــنــود او راســـت را بــا صــد نشــان
شیطان گفت هر شخصیکه خیالاتی و بد گُمان باشد حرف راست را از هیچ کس نمیشنود و تو یکی از آنها هستی. تو خیالاتی و بد گمان هستی و بهمین دلیل حرف راست نمیتوانی قبول کنی.
2716 هــر درونـی که خـیـال انـــدیـش شــد چــون دلــیــل آری خــیــالش بــیش شــد
مولانا دشمن سر سخت این خیال اندیشی و خیالاتی بودن و خیال پردازیست. میگوید این خیال بافیهائی که میکنید شما را از حقیقت دور میکند. شما بدنبال خیال خودتان کشیده نشوید. در بیت بالا میگوید هر اندرونی و هر نهادی که درونش خیال اندیشی باشد، آنچه که برای او دلیل بیاوری هرچقدر هم دلیل تو درست باشد ، خیال بافی او بد تر میشود و او بیشتر مشکوک میشود و خیال اندیشیش بیشتر و بیشتر میشود. برای اینکه بدلیل آوردن تو هم خیال بد میکند. تو نمیتوانی با کسانیکه خیال اندیش هستند از روی منطق استدلال کنی. برای اینکه او اینقدر خیال اندیش شده که هر چیزی را نا درست و نا مطلوب میداند. و هرچیزی را کج میبیند. خیال میکند که همه عیبناک هستند و تنها اوست که عیب ندارد. آدم خیال اندیش همه عیوبات را در دیگران می بیند. بطور خلاصه این خیال اندیش دارای یک بیماری روانیست چون جامعه خودش را نمیتواند درست بشناسد. هرچه زشت است نیکو می بیند و هرچه نیکوست آن را زشت میبیند.
2717 چـون سـخـن در وی رود عـلـت شود تـــیــغِ غـــازی, دزد را آلــــت شـــود
وی اینجا اشاره است به خیال اندیش. یکی از معانی علت بیماری است. کلمه معلول هم از این خانواده است. هر حرفی و یا سخنی که بشنود و در وجود این شخص وارد شود, برای او انحراف فکری برایش پیدا میشود و یک بیماری فکری برایش پیش میاید. در مصراع دوم تیغ یعنی شمشیر. غازی یعنی جنگجو از کلمه غزو آمده که یعنی جنگ با دشمن. آلت در اینجا یعنی ابزار و وسیله دزدی. حالا این آدم خیال اندیش میدانی مثل چیست؟ مثل اینست که وقتیکه شمشیر یک جنگجو بدستش بیافتد, این شمشیر را بجای اینکه بجای درستش بکار ببرد و در جنگها دشمنش را بکشد او میرود و با این شمشیر دزدی میکند و مال مردم را چپاول میکند و این شمشیر برای او وسیله ای میشود برای کارهای زشت و نا روا. این فقط یک مثال است برای اینکه خوانندگان مثنوی خوب متوجه بشوند.
2718 پس جــواب او سـکــوتسـت و سکون هسـت بـا ابـلـه سـخــن گــفـتــن جــنــون
حالا باید ببینیم که با این آدم خیال اندیش چه باید کرد. شیطان جواب این چه باید کرد را میدهد و میگوید باید سکوت کرد و او را بی جواب گذاشت و اگر کسی بخواهد با دیوانه حرف بزند قطعا این کار جنون است و یک کار بیهوده ایست. اسطلاهیست بین مردم که میگویند ” جواب ابلهان خاموشیست.”
2719 تــو ز مـن با حق چـه نالی ای سلـیـم تــو بـنـال از شّـــرِ آن نــفــس ِ لـــئــیــم
سلیم یعنی ساده دل و ساده لوح. شیطان بمعاویه پرخاشی و اعتراضی دارد میکند و میگوید تو چرا با حق از دست من مینالی و میگوئی خدایا من را از شر شیطان حفظ کن. من که برای تو شری ندارم ای ساده لوحِ ساده دل. تو از شر نفس اماره ای که در درون خودت است بنال و بمن چکار داری. این خواهشهای ناروائی که در دل تو هست تواز آن بنال و نه از دست من.
2720 تــو خـــوری حـلــوا تــرا دمّـل شــود تــب بـگــیــرد, طــبــعِ تـو مُـختـل شــود
حلوا منظورش شیرینی زیاد. دمّل درستش دمل است و برای ضرورت شعری مولانا روی م تشدید گذاشته. دمل آن برجسنگیهائی هست که در اثر خوردن شیرینی زیاد زیر پوست انسان بوجود میاید و در آن هم کم کم چرکی میشود و باید با آدم متخصص باز کرد و چرکهای آن را بیرون بیاورند. شیطان به معاویه میگوید تو داری شیرینی میخوری و دمّل پیدا کرده ای و تب میکنی و طبع و مزاجت درش اختلال پیدا میشود و تو بیمار میشوی و میگوئی لعنت بر شیطان. شیرینی پر خوردن را تو کرده ای چرا من را لعنت میکنی. تقصیر از من نیست.
2721 بـــی گــنـه لـعـنـت کــنـی ابــلـیس را چــون نـبـیـنــی از خــود آن تــلـبـیس را
تلبیس یعنی لباس پوشیدن بر روی زشتیهاست. شیطان به معاویه میگوید: ای معاویه بدون اینکه من گناهی را مرتکب شده باشم تو مرا لعنت میکنی برای اینکه تو زشتیهای خودت را نمیبینی و همه آنها را میپوشانی.
2722 نـیـسـت ازابـلـیس , ازتُست ای غَـوی کــه چــو روبــه ســوی دنـــبـــه میدوی
غوی یعنی گمراه. شیطان میگوید اینها تقصیر از منِ ابلیس نیست و تقصیر از توست ای آدم که مثل روباهی که بدنبال دمبه میدود تو هم بدنبال دمه میدوی. سوأل اینکه روباه چه ارتباط با دمبه دارد. سابق بر این صیادان میرفتند در بیشه ها و بیابانها برای صید کردن روباه و چند تیکه دمبه هم با خود میبردند و در چند جا در بیابان میگذاشتند که روباه بهوای بوی دمبه که خیال میکرد گوسفندی در اینجا هست بطرف دمبه بیا ید و زیر این دمه هم دام میگذاشتند و تا روباه نزدیک دمبه میشد بدام صیاد میافتاد و دستگیر میشد. شیطان میگوید تو هم مثل آن روباه هستی, و خودت دنبال دنبه هستی البته در اینجا منظور از دنبه این زرق و برقهای غیر لازم و فساد آفرین و چشم و هم چشمی های این دنیا و حسودیها، اینها همه اش دنبه است. تو اینها را می بینی و میخواهی اینها را بهر قیمت و بهر ترتیب که شده بدست بیاوری. بدان که آخر سر بدام میافتی.
2723 چونـکـه در سـبــزه نـبـیـنـی دُنـبـه را دام بــاشــد, ایــن نـــدانـی تـــو چــــرا؟
تو چرا نمیدانی که جای دنبه اینجا نیست, حالا صیادان با سبزه ها و علف ها آن را پوشاندند ولی گوشه اش را باز گذاشته اند که تو متوجه بشوی و گول بخوری. تو باید بدانی که دمبه جایش اینجا نیست.
2724 زان نــدانـی کِـــت زدانش دور کــرد مــیـل دنـبــه چشم و عقلت کــور کــرد
در بیت بالا گفت دام باشد, این ندانی تو چرا؟ حالا جواب خودش را میدهد و میگوید باین علت نمیدانی که تو را از دانش و معنویت دور کرد و به مادیت مجبور کرد. سپس میل به دنبه در تو ایجاد شد و چشم و عقلت را کور کرد. این دنیای بیابان مانند است که تو را بسوی خودش میکَشد و زندگی تو را تباه میکند.
2725 تـو گُـنه بـر مـن مـنـه, کژ مژ مـبـیـن مـن ز بـد بـیـزارم و ازحـرص و کـیـن
شیطان به معویه میگوید: تو من را گناهکار تصور نکن و من را وارونه نبین. در اینجا کژ مژ یعنی وارونه.
2726 مــن بــدی کــردم پشــیــمانم هـــنــوز انــتــظـارم, تــا شــــبـــم آیــــد بـــروز
من اشتباه و بدی کردم و هنوز از آن اشتباه خودم پشیمان هستم ولی منتظر هستم که خدا من را ببخشد. ما در اینجا پیام مولانا را باید بگیریم و آن اینکه حتی شیطان هم از درگاه خداوند نا امید نیست و انتظار دارد که این شب بدبختیش بروز خوشبختی تبدیل شود. حالا اگر شیطان خطاکار نا امید نیست پس چرا ما نا امید زندگی بکنیم. این امید داشتن و امید وار بودن چیزیست که همیشه در عرفان توصیه میشود.
2727 مُـتَـهــم گشــتـم مـــیـــان خـــلــق مــن فعـل خـود بـر من نـهـد هـرمرد و زن
متَهم کسیست که باو تهمت زده شده. متهِم اسم فاعل است و یعنی تهمت زننده.متَهم اسم مفعول است و یعنی کسیکه باو تهمت زده شده. میگوید خلق خدا و افراد جامعه بمن اتهام زده اند و همه کار بدِ خودشان و اعمال زشت خودشان را همه تقصیر من میگذارند. مرد و زن یعنی همه مردم. این مردم همه اعمال زشت انجام میدهند و وقتی بظلم خودشان بر خودشان دچار میشوند آنوقت همه تقصیر ها را از من میدانند و میگویند لعنت بر شیطان. ما همه نمیخواهیم قبول کنیم و بپذیریم که ما هم ممکن است در موقعیتهائی و در لحظاتی زشتکار باشیم. این یک حقیقت است و البته نسبیت هم دارد که یکی بیشتر و یکی کمتر نخواهد زشتکاریهای خودش را قبول بکند و یا نکند.
2728 گرگ بـیچاره اگـر چه گــرسـنـه است مـتـهم بـاشد کـه او در طــنطـنـه است
طنطنه یعنی شکوهمندی و جاه و جلال و شوکت. حالا شیطان خودش را بگرگ تشبیه کرده و میگوید که این گرگ گرسنه باشه و ازگرسنگی و خستگی راه نتواند برود، همه باو تهمت میزنند که این گرگ در طنطنه و شکوهمندیست. با خودشان میگویند عجب گرگ سرحال و قبراقیست.
2729 از ضــعـیـفـی چـون نــدانــد راه رفت خـلق گویـد تُـخـمـه است از لوتِ زَفت
کل مصراع اول یعنی اگر از ضعیفی و بیماری نتواند راه برود. تخمه شدن یعنی پر خوری کردن و معده باد کردن. لوت یعنی غذای بسیار خوشمزه. زفت یعنی زیاد و بزرگ. حالا بدنباله مصراع اول : مردم میگویند این گرگ آنقدر پرخوری کرده که تخمه شده است و شکمش باد کرده و نمیتواند از جایش برخیزد. حالا در دوبیت آخر این شیطان محکمه ای ایجاد کرده و خودش را بگرگ بیچاره و گرسنه بد بختی شبیه میکند و میگوید این مردم درست برعکس قضاوت میکنند. حالا ای معاویه تو هم جزو همین مردم هستی و قضاوتت در باره من درست نیست.
دنباله داستان در قسمت ششم.