2633 از بــرای لطــف عـــالـــم را بســاخت ذره ها را آفــــتــــابِ او نــــواخــت
شیطان که در قسمت قبلی سعی میکرد معاویه را قانع کند که او بر حق است ادامه میدهد. قبل این تفسیر باید یاد آور شد که این شیطان همان نفس اماره خودمان است. نفس اماره عربیست و فارسی آن میشود خواهشهای دل. بنا براین, این مناظره بین معاویه و شیطان مناظره ایست بین خواهشهای دل و خود آدم. و مطلب دیگری که باید توجه کرد اینکه این مناظره ها که بین معاویه و این شیطان صورت میگیرد در واقعیت حرفهای خود مولاناست که مولانا از دهان این دو مناظره گر بیان میکند. حالا در بیت فوق شیطان ادامه میدهد و میگوید خداوند از برای لطفی که به بندگانش دارد این دنیا را آفرید و نور حقیقت و لطف خودش را بتمام ذره های موجودات عالم تاباند و بهمه چیز در این دنیا حیات و زندگی نیکو بخشید.
عرفا معتقد هستند باین که ما از عدم بوجود آمده ایم بزرگترین فضلیست که خداوند در باره ما کرده است. ما را از نیستی بهستی آورده. این دارای ارزش بسیاریست برای اینکه این اولین قدم تکامل روحیست. اگر نبودیم که دیگر تکاملی وجود نداشت. حالا این آفرینش ما باعث شد که ما در مسیر این تکامل روحی و معنوی قدم برداریم و کامل و کامل بشویم تا بدریای حقیقت بپیوندیم که اتحاد اصل با دریا ست.
2634 فُرقـت, از قـهـرش اگـر آبســتـن اسـت بـهـر قــدر وصــلِ او دانسـتـن است
فُرقَت بمعنی دوری و هجران است در اینجا بمعنی دوری و هجران آفریده از آفریدگار و یا دوری بنده از خداست. اگر آبستن است, خداوند قهری دارد و در بطن قهرش نهفته است. میگوید در بطن قهر الهی این جدائی و فرقت نهاده شده است. این فراق و جدائی برای چیست و چه لطفی میتواند داشته باش. میگوید کمترین لطفیکه میتواند داشته باشد اینست که قدر وصال را آشکار میکند. اگر که فراق نبود که اصلا لطفی وجود نداشت و ارزش وصال زمانی پیدا میشود که قبل از آن دوری باشد.
2635 تـا دهـد جــان را فِــراقش گــوشــمــال جـــان بــدانــد قــدر ایّــــامِ وصـــال
جان را مولانا همیشه بجای روح بکار میبرد و گوشمال دادن یعنی آگاه کردن و ادب کردن. این فراق برای اینست که روح ما را آگاهی بدهد و یا ادب بکند تا قدر و ارزش ایام وصال را بداند.
2636 گـفــت پـیـیغمـبـر که حق فرموده است قصـدِ من از خـلق احسان بوده است
این پیغمبری که اینجا میگوید پیغمبر اسلام است. میگوید که پیغمبر گفت: خداوند گفته است که من قصد م و منظورم از این آفرینش خلق احسان و نیکوئیست و این همان لطفیست که خداوند برای بنده اش میکند و این بیش از آن چیزیست که بنده لیاقتش را داشته باشد.
2637 آفــــریــــدم تــا زمـن ســودی کــنــنــد تــا ز شـــهد م دسـت آلــودی کــنــنـد
من آفریدم تا از وجود من بهره و سودی ببرند. شهد شیرینی و عسل و انگبین است. دست آلودی کنند یعنی اندک بهره ای ببرند. در قدیم وقتی میخواستند عسل را امتحان بکنند انگشتشان را یک کمی داخل ظرف عسل میکردند تا انگشتشان عسل آلوده بشود و آنوقت با این انگشت عسل را میچشیدند. یعنی از شهد و شیرینی عسل من, یک کمی لا اقل بهره ای ببرند.
2638 نَـی بـرای آنکــه تــا ســــودی کـــنـــم وز بـر هــنـه مــن قــبــائی بــر کَـنـم
من آدمی را نیافریدم تا از قبال آنها استفاده ای ببرم. اگر این خیال را میکنید, درست مثل اینست که یک گدائی را در نظر بگیرید که هیچ چیزی بروی تنش نیست و من بخواهم لباس نداشته او را از تنش بیرون کنم. اصلا او چیزی برای کندن ندارد. لازم بیاد آوریست که این حرفها شیطان, حرفهای مولاناست که از زبان شیطان میگوید.
2639 چـنـد روزی کـه ز پـیشــم رانـده است چشم مـن درروی خوبش مانده اسـت
شیطان میگوید من چند روزی مورد عضب خداوند واقع شدم ( زیرا شیطان امیدوار است باینکه بزودی بخشیده خواهد شد نفس اماره هم همین طور است. خطا میکند و بامید بخشش است و چون خطایش از روی غرض و نیت است, هرگز آن بخشش شامل حالش نمیشود ). ولی از همان روزیکه مرا از درگاه خودش رانده است چشم من بروی خوب او دوخته است یعنی من دست از خدا جوئی و خدا پرستی بر نداشته ام.
2640 کـز چنان روئـی چـنـین قـهـرای عجب هـر کسـی مشغــول گشــتـه درسـبب
چنان روئی یعنی چنان روی بخشنده ای و مهربانی, اینجا این روی, روی خداوند است. میگوید این چنین خداوند بخشنده و مهربان عجیب است که این چنین قهری را داشته باشد. در مصراع دوم سبب اشاره است به سجده نکردن شیطان به آدم است. میگوید که همه بدنبال سبب و علت هستند و خیال میکنند که علت رانده شدن از درگاه خداوند, اطاعت نکردن فرمان خداست در حالیکه اینطور نیست. مولانا بزبان شیطان میگوید همه بدنبال سبب هستند و ما باید اصل را دنبال بکنیم.
2641 مــن سـبـب را نـنگرم کان حادث است زانکه حـادث, حادثـی را باعث است
شیطان میگوید من اصلا به سبب نگاه نمیکنم برای اینکه سبب حادث شده است. حادث یعنی چیزی که نبوده و بوجود آمده و اتفاق افتاده. پس همه عالم هستی حادث است زیرا هیچ کدام نبوده و همه بوجود آمده و فقط خداوند حادث نیست. خداوند قدیم است یعنی از اول بوده و همیشه هم خواهد بود. پس در مقابل حادث قدیم است. حالا مولانا میگوید من سبب را نگاه و یا توجه نمیکنم زیرا سبب هر آن بوجود میاید و در زمان دیگری هر آن ممکن است از بین برود و اصولا هر سببی سبب دیگری را بوجود میاورد و باعث میشوند و همه آنها هم از بین رفتنی هستند. بنا براین به سبب ها نمیتوان نگاه کرد. مثلا همه میگویند سبب رانده شدن من از خداوند نافرمانی بود پس این سبب بود و این سبب باعث سبب دیگری هم شد و آن رانده شدن من از درگاه خدا بود. پس این سبب باعث بوجود آمدن یک سبب دیگری شد و همین جور این سبب ها بوجود میایند و بعد هم از بین میروند. مولانا باز از زبان شیطان میگوید چونکه اینها ثابت نیستند و تغیر میکنند اصالتی در آنها نیست. اصالت در این است که همیشه ثابت باشد و حقیقت داشته باشد و یا حقیقت باشد. اصالت در حقیقت و در ثبوت است, یعنی اشاره به حقیقت و یا خداوند است.
2642 لطــف ســابق را نظــاره مــی کـــنـــم هــر چــه آن حــادث, دو پاره مـیکنم
شیطان ادامه میدهد و میگوید: لطف سابق یعنی در زمانیکه رانده نشده بودم و در پیشگاه خداوند مقرب بودم و چه لطفهائی در باره من کرد, من هنوز دارم بآن نگاه میکنم ولی این سبب که شما میگوئید سجده نکردم این حادث بود و من این را تیکه پاره میکنم و بدور میاندازم. همه این حرفها گول زدن است و نباید گول این شیطان یا نفس اماره را خورد. همه انسانها در بدو تولد با وجدان آفریده شده اند و این وجدان در وجود همه ما هست. انسانها بدستور نفس اماره میتوانند هر کسی را گول بزنند بجز وجدان خودشان را. انسان بهیچ عنوان وجدان خود را نمیتواند گول بزند. وجدان یک نیروئی در وجود همه ما آفریده شده , و در ما به بدیعت نهاده شده و نیروی تشخیص دهنده حق از باطل و راستی از نادرستی است. اینکه گفته میشود فلان کس بی وجدان است همچنین چیزی اصلا نیست. آن فلان کس وجدان دارد ولی روی وجدانش حجاب ها پوشانده شده مثل حجاب تکبر و خودخواهی, طمع, آز و کینه، این حجابها روی وجدانش را پوشانیده و نمیگذارد که وجدانش کارش را درست انجام بدهد وگرنه همه وجدان دارند. حالا اگر کسی این حجابها را بردارد آنوقت وجدان خودش را ظاهر میکند.
2643 تــرکِ سـجـده از حسـد گــیـرم که بـود آن حسـد ازعشـق خـیـزد نـز جُـحـود
وقتیکه خداوند به شیطان گفت سجده بکن و همه فرشتگان کردند و او نکرد، گفت من از آتش آفریده شده ام و این آدم از خاک و من از خاک برترم و خداوند باو گفت که من میدانم که چه آفریدم و او از فرشته هائی که تو میگوئی بر تر است. من در واقع بخاطر آن حسادت بود که باو سجده نکردم و نه نافرمانی خداوند. در مصراع دوم هم علتش را بیان میکند و میگوید اصولا حسد از عشق بر میخیزد و نه از جحود. جحود یعنی انکار کردن و سر باز زدن و نا فرمانی کردن. شیطان میگوید اگر که من از فرمان خداوند سر باز زدم و نافرمانی کردم این ظاهری بود. من فقط به یک جا و به خداوند سجده میکنم برای اینکه معشوق من خداوند است و اگر به آدم هم سجده میکردم آنوقت این کار من شِرک به خدا میبود. من از حسادت نبود که این کار را نکردم و از جحودهم نبود ولی از عشق بود. زمانی حسد بوجود میاید که انسان, عاشق یک چیز و یا کسی باشد ولی آن چیز و یا آن کس در اختیار شخص دیگری باشد در آن انسان عاشق حسادت بوجود میاورد پس حسادت در اثر عشق بوجود میاید. مولانا بزبان شیطان میگوید من از عشق بخداوند از سجده بانسان سر باز زدم و نمیخواستم بدو منبع سر سجده بیفکنم وچون عشق من خداوند بود لذا نتوانستم بانسان سجده کنم. همه این حرفهای ظاهرا منطقی که شیطان به معاویه میزند برای گول زدن است. در حقیقت این نفس اماره است که این صحبتها را میکند. درست است که حسد از عشق بوجود میاید ولی سر باز زدن شیطان از فرمان خداوند از عشق نبود.
2644 هــر حســد از دوســتـی خـیـزد یـقـیـن که شـود با دوست, غـیری هـمـنشین
در این بیت نفس اماره و یا شیطان سعی دارد که بگول زدن خودش ادامه بدهد و میگوید این حسد از دوستی میاید. یک دوست نمیتواند تحمل کند که دوستش با کس غیری دوست شود و میخواهد همیشه با او هم نشین باشد. در اینجا منظور مولانا از دوست کسیست که حاضر باشد جانش را در مورد لزوم برای شما فدا بکند و در تنگدستی به یاری شما بیاید.
2645 هســت شـرط دوسـتـی, غــیــرت پزی هـمچو شـرط عطسه, گفـتن دیـرزی
غیرت پزی یعنی غیرت داشتن و غیور بودن. میگوید اگر بایکی دوست هستید و یا عاشق کسی هستید باید غیرت هم همراه عشق شما باشد و اندیشه این غیرت را در سر خودتان بپرورانید و قطعا باور داشته باشید. در بین مردم این رسم هست که وقتی یکی عطسه میکند نزدیکان باو میگویند عافیت باشد بدون اینکه طرف را بشناسند. کسی مجبور نیست که به عطسه کن عافیت بگوید و این در مغز همه مردم وجود دارد که عطسه کردن از یک طرف و عافیت گفتن از طرف دیگر. در بیت فوق دیر زی یعنی عمرت دراز باد.
2646 چـونـکه بـر نَطعَش جز این بازی نبود گـفــت بازی کن, چه دانـم در فـزود
در بیت فوق این شیطان شیطنتش گل کرده. نطع آن نقشه چهار خانه شطرنج است. فقط خداوند طوری مهره ها را چیده بود که من هیچ کاری و چاره ای بجز اینکه بازی کنم نداشتم و من فقط یک بازی داشتم و آن این بود که سجده نکنم. بمن گفت بازی کن و من هم اجبارا بازی کردم و غیر از این کاری نمیتوانستم بکنم. در مثنوی دیده شده که مولانا بدو بازی شطرنج و تخته نرد بسیار وارد بوده است.
2647 آن یــکی بـازی کــه بُـد مـن بـاخــتــم خــویشــتــن را در بــلا انــداخــتــم
شیطان با کمال زیرکی میگوید فقط یک بازی بود که میتوانستم بکنم و چاره دیگری نداشتم که آن بازی را بکنم. من بازی را باختم یعنی من بازی را کردم و معنی برد و باخت را ندارد و با این بازی کردن خودم را در بلا انداختم.. میبینیم که این شیطان دارد تمام تقصیر ها را بگردن خدا میاندازد و میگوید مهره ها طوری چیده شده بود که مرا مجبور کرد که فقط آن یک بازی را بکنم. این شیطان در حال مغلطه کردن و دروغ گفتن شده و میگوید این که من سجده نکردم کار خدا بوده است که مرا بازنده نشان بدهد. در حقیقت اصلا اینطور نیست زیرا خداوند بهمه ما عقل و هوش داده که فکر کنیم و بعد از سنجیدن و فکر کردن قدم برداریم و اگر بدنبال نفس اماره برویم و کار بد و ناشایست کردیم فورا بگردن خدا میاندازیم.
2648 در بـــلا هــــم مــــی چشـــم لــذّات او مـــات اویـــم, مـــات اویــم, مــات او
حالا هم که در بلا هستم لذت سرزنش و قهر او را دارم میبرم و اصلا نا راحت نیستم. مات اویم یعنی در بازی شطرنج هم او مرا مات کرده و من مغلوب خدا هستم. این شیطان در اینجا دارد مکر و حیله بکار میبرد. حالا این نفس اماره است که اینکار ها را میکند که در وجود همه انسانها هست.
2649 چــن رهــانـد خـویــشـتـن را ای سَـرَه هـیچ کس در شش جهـت ازشش دَرَه؟
چون در اینجا بمعنی سوأل است و یعنی چگونه. سره یعنی خالص و خوب. شیطان مگوید ای آدم خالص و خوب اگر یک کسی از شش جهت محاصره شده باشد, نمیتواند خودش را رها بکند. شش در یعنی بالا و پائین , جلو عقب, و چپ و راست. حالا اگر از شش جهت گیر افتاده باشد دیگر کاری ازش ساخته نیست. شش دره اصطلاح بازی نرد است. در بازی تخته نرد وقتی یک طرف راه طرف مقابل خودش را بکلی بست میگویند او حریف خودش را شش دره کرده مثل مات کردن در بازی شطرنج است.
2650 جــزوِ شش از کلِ شش چون وا رهـد؟ خـاصه که بـی چون مر او را کژ نهد
میگوید که من یک جزو شش هستم و خداوند کل شش است یعنی کل شش جهت در اختیار خداوند است و چون من جزوی از آن کل هستم بنا بر این در این شش جهت گیر کردم چگونه من میتوانم خودم را رها سازم. خاصه یعنی مخصوصا بی چون خداوند است یعنی کسیکه چون و چرا ندارد. کژ نهد یعنی کژ رفتار بیافریند. شیطان میگوید من چگونه میتوانستم خودم را از این شش در بودن رها کنم مخصوصا اینکه من را هم کج رفتار آفریده است. باز شیطان دارد خودش را در محکمه وجدان تبرئه میکند ولی بی خبر از آنست که تبرئه نخواهد شد.
2651 هــرکــه در شش, او درون آتش است اوش بِـرهـانـد کـه خــلاقِ شش اســت
میگوید هر کس که از شش جهت محاصره شده او در آتش در حال سوختن است.در مصراع دوم میگوید چه کسی میتواند او را از آتش نجات بدهد؟ کسی میتواند که او را از آتش برهاند که شش در را آفرید. یعنی فقط خداوند میتواند او را از آتش نجات بدهد و بس.
2652 خــود اگر کــفـر اسـت واگــرایمانِ او دســـت بــافِ حضـــرتســـت و آنِ او
شیطان گفت این حرفهائی که من میگویم, اگر کفر است و اگر ایمان هرچه که هست دستباف خداوند است یعنی ساخته و پرداخته و درست کرده اوست. حضرت خداوند است و آن او یعنی این ساخته و پرداخته مال او هست.