65.2 داستان ابلیس و معاویه قسمت اول

داستان ابلیس و معاویه یک داستان طویلی هست. قبلا مولانا داستانی داشت که در آن در مورد نفس اماره که بما امر به انجام زشتیها میکند بود. ولی میخواهد توضیح بدهد که همیشه اینطور نیست که نفس اماره ما را بزشتیها امر بکند و بعضی اوقات هم امر به نیکوئی ها میکند ولی در آنها قصد و منظور و حیله گری امکانا در آن نهفته است. یعنی در نهایت انسان را به نیکوئیها تشویق میکند ولی این صحبتهای او را نباید باور کرد و بدانیم که پشت این تشویق, حیله و مکری وجود دارد است.  بهر حال نفس اماره است و کارش اینست که امر بزشتیها بکند. بعد در اینجا دو شخصیت اصلی را در داستانش میافریند, یکی معاویه است و یکی شیطان و این دوتا را در برابر هم قرار میدهد و طبق شیوه خودش اینها را با هم بمناظره و بحث گفتگو میاندازد و سخنانی که اینها میگویند سخنان خودشان نیست بلکه سخنان مولاناست که از زبان آنها گفته میشود. منظور مولانا اینست که نقطه نظرهای مکتب های مختلف فکری و عقیدتی را بیان بکند. بنا براین آنچه که بیان میکند در هر مناظره الزاما و حتما عقیده خودش نیست. عقیده مکتب ها را بدهان طرفین مناظره کنندگان میگذارد  و آخر سر وقتیکه نتیجه گیری میخواهد بکند آنوقت عقیده خودش را ابراز میکند.

در اینجا شیطان یا ابلیس را که میاورد این همان نفس اماره است و تا آخر داستان باید توجه داشته باشید که هر وقت ابلیس حرف میزند این نفس اماره ما انسانهاست. اما این داستان بگونه ایکه مولانا تعریف میکند در هیچ کتابی نیامده و بعضی وقتها ذهن خلاق خودش هست که داستانها را میافریند.  البته بگونه ای این داستانها هسته اولیه اش در بین مردمی که زمان مولانا زندگی میکردند وجود داشته و او اینها را میگیرد و بعد داستان را میافریند. چرا معاویه را بکار برده, معاویه یک شخصیتی هست که در تاریخ اسلام بدلیل مخالفتش با خاندان علی و پیروان علی را مورد انتقاد قرار میداده. شاید عجیب بنظر برسد که شیطان را در برابر معاویه قرار میدهد که مورد انتقاد است و ازش خوب یاد نمیشود. معاویه پسر ابو سفیان بود و به اسلام گروید. در زمان عمر خلیفه دوم منصوب گردید بحکومت اردن و بعدا باز در همان زمان یک فرمانروائی بیشتر هم باو در دمشق داده شد. پس از عمر و در زمان عثمان خلیفه سوم باز هم دامنه فرمانروائی معاویه را زیاد تر کردند و تمام نواحی شام را که شامل مناطق زیادی بود در اختیار او قرار دادند. ولی خیلی زود معاویه از حدف اصلی اسلام خارج شد. شخصی شد تجمل پرست و بسیار اهل تشریفات و قصر نشین شد بر خلاف خلفای دیگر. نوبت بعلی رسید و وقتی علی خلافت را بدست گرفت و دید معاویه منحرف شده تمام حکومتهائی که عثمان باو داده بود گرفت و او را معذول کرد ولیکن معاویه قبول نکرد و از همان جا اختلاف بین معاویه و علی شروع شد و این موجب شد که علی و خانواده او و پیروانش بعلت فرمان نبردن معاویه از علی و هم چنین تجمل پرستی او از او انتقاد کردند و در نتیجه در برار شیعیان زیاد وجه خوبی نداشت. ولی مولانا اهل ثنی بود و زیاد مثل مسامانان شیعه در برابر معاویه فکر نمیکرد. حالا اگر شیطان سمبل دروغگوئی و حیله گریست بنا بر این باید شخصیتی در مقابلش قرار بگیرد که نقطه مقابلش باشد. معاویه معروف بود بسخنوری و زبان آوری بنا براین وقتی مولانا شخصیتی را میخواهد در برابر شیطان قرار بدهد, باید شخصیتی باشد بسیار سخن ور و بتواند پاسخ گفته های شیطان را بدهد. معاویه خیلی زیرک و زرنگ بود و بخاطر همین هم او را در برابر شیطان قرار میدهد.

2605        در خــبــر آمـد کــه آن مـــعّــاویــه          خُـفـتـه بُد در قصـــر در یک زاویه

معاویه تشدید ندارد ولی مولانا بنا بضرورت شعری تشدید را در این بیت بآن گذاشته. چون تجمل پرست شده بود در قصرش خوابیده بود.زاویه بمعنی یک گوشه است و بمعنای خوابگاه در قصر ها هم هست. معاویه در یکی از گوشه های قصر در یک خابگاهی خوابیده بود.

2606        قصـر را از انـدرون در بسـتـه بود          کــز زیارت هـایِ مــردم خسته بود

معاویه از داخل خوابگاهش در را بسته بود زیرا از دیدارهای زیادی که با مردم داشت خسته شده بود.

2607        ناگــهــان مــردی ورا بــیــدار کرد          چَشم چون بگشـاد, پنهان گشت مرد

دفعتا در حین خواب خوشی که رفته بو یک کسی او را از خواب بیدار کرد. سراسیمه از خواب خوش پرید و دور وبرش را نگاه کرد و کسی را ندید و هر کس که او را بیدار کرده بود خودش را پنهان کرده بود. معاویه چون کسی را ندید بسیار برایش ترسناک گردید و شتابزده بجستجو پرداخت که این کیست و چگونه وارد قصر شده؟.

2608        گـفـت اندر قصــر کس را راه نبود          کـیست کین گسـتاخی و جرأت نمود

گستاخی بمعنای جسارت هست و بمعنای  بی پروائی و نترسی هم هست. معاویه با خودش گفت, من در را از تو بسته بودم, کسی در کاخ نبود و این چه کسیست که جرئت پیدا کرده که وارد کاخ شود و از چه راهی آمده و از چه طریقی آمده؟.

2609        گِرد بر گشت و طلب کردآن زمان          تـا بـیـابد زان نـهــان گشــتـه نشــان

گرد برگشت یعنی همه اطراف قصر را گشت. این یک اصطلاح است که در قدیم بکار میبردند, مثلا فردوسی میگوید:   

              به بیشه درون گرد برگشت ساخت           همه کرد هر جای لختی نگاه  

یعنی درون بیشه را همه جایش را گشت و بهمه جا نگاه کرد. طلب کرد یعنی جستجو کرد. آن زمان منظور کلمه آن وقت نیست بلکه آن زمان و در زمان یعنی بلا فاصله و بی درنگ. در آخر مصراع دوم نشان بمعنی اثر است. میگوید معاویه بی درنگ در گوشه و کنار کاخ, از اینطرف بآن طرف شروع کرد بجستجو تا اگر کسی آنجا پنهان شده پیدا کند. یا اثری و نشانی از او بدست بیاورد

2610        از پس در, مـدبـری را دیـــد کـــو          در در و پــرده نـهـان مـــیـکرد رو

از پس در یعنی از پس در داخلی کاخ. مدبر یعنی بخت برگشته. معاویه از پشت در داخلی کاخ یک بخت برگشته ای را دید که خودش را لای پرده مخفی میکند. معاویه از قیافه و ظاهرش فهمید که این یک بخت برگشته ایست.

2611        گـفت هِـی تو کیستی نام تو چیست          گـفـت نامـم فـاش, ابـلـیس شـقـیست

فاش یعنی بطور آشکار و رک و صریح. شقی یعنی بد بخت. معاویه گفت تو کی هستی و نامت چیست؟ گفت نام من بسیار آشکار است و من ابلیس بد بختم.

2612        گـفـت بـیـدارم چـرا کــردی بِـجِــدّ          راست گو با من مگوبرعکس و ضِد

چرا کردی بجدّ یعنی چرا با این سعی و کوشش مرا بیدار کردی با من راست بگو و برعکس آن مگو.

2613        گـفـت هـَـنـگــام نـمآاز آخِـر رسیـد          سـوی مسجـــد زود مـی بـایـد دویــد

شیطان گفت وقت نماز دارد باخِر میرسد و باید شتاب کرد و دوید بسوی مسجد. تو خواب رفته بودی و باین علت من تو را از خواب بیدار کردم. شیطان نماد و نمایاگر و سمبل مکر و حیله وزشتیهاست چطور حالا میگوید وقت نماز دارد میگذرد بلند شو و برو نمازت را بخوان؟ اینجاست که نفس اماره بعضی اوقات امر بکار های خوب میکند ولی بدانید که پشت این امر یک مکر و حیله ای است. این یکی از آن موارد است. اصلا شیطان کارش این نیست که بکسی بگوبد نمازت دارد قضا میشود و بلند شو برو نماز بخوان. برعکس کار شیطان اینست که کسی را که بیدار است خوابش کند که نمازش قضا بشود.

2615        گـفـت نَی نَی این غرض نبود تـرا          کـه بـخـــیـــری رهــنــما باشـی مرا

معاویه گفت نه نه غرض و قصد تو این نیست که مرا بکار خیر و نیکی  راهنمائی بکنی. بلکه تو قصد دیگری داری که من را از خواب بیدار کردی. درست است که این دوتا دارند با هم مناظره میکنند ولی این مولاناست که دارد بجای هردوی اینها حرف میزند.

 2116        دزد آید از نـهـان در مســـکـــنــم          گـویـدم که پــاســبــانی مـــی کـــنـــد

   معاویه میگوید این کاری که تو میگوئی کردی و من را از خواب بیدار کردی برای اینکه وقت نماز  دارد میگذرد و من خودم را زودتر بمسجد برسانم مثل اینست که دزدی پنهانی بخانه من بیاید و من از او سوأل کنم برای چه اینجا آمدی و او بگوید که آمده ام از خانه تو پاسداری کنم و نگه بانی کنم. حرف تو هم بهمین اندازه مسخره است.

2617        مــن کـجــا بـاور کـنـم آن دزد را          دزد کِــی دانــد ثـــواب و مــــزد  را

من چگونه باور کنم حرف و منطق آن دزد را و اصلا دزد کار نیکی انجام نمیدهد که دنیال ثواب و مزدش باشد

2618        گـفــت اول مــا فــرشته بوده ایـم          راه طــاعـت را بــجان پــیــمــوده ایم

شیطان گفت که ما از اول کار فرشته بوده ایم. در ادب فارسی در خیلی جاها بجای من  ما  گفته میشود. اینجا هم شیطان میگوید که من از اول جزو فرشتگان خداوند بوده ام و راه و رسم بندگی و اطاعت از خداوند را با جان و دل پیموده ام و میشناسم.

2619        سـالــکـان راه را مـحـرم بوده ایم          سـاکــنــان عرش را هــمــدم بـوده ایـم

سالک یعنی مسافر و رونده. راه اشاره براه حقیقت است. ساکنان عرش یعنی فرشتگان و پاکان عالم برین  و با آنها همدم و محرم بوده ام. شیطان خودش را از فرشتگان هم بالا تر میداند و میگوید من از عالم برین میایم چون قبل از اینکه از بهشت رانده شود او در درگاه خداوند از فرشتگان نزدیک خداوند بود.

2620        پــــیـــشـــه اول کـــجــا از دل رود          مــهــر اول کِــی ز دل بــیــرون شود

پیشه یعنی رسم و عادت. شیطان میگوید رسم و عادت اولیه کی از دل کسی بیرون میرود. این یک پرسش انکاریست و پرسش انکاری هم جوابش منفی هست. کی از دل کسی بیرون میرود، هیچ وقت. در مصرع دوم :مهر اولیه هیچوقت از دل بیرون نمیرود

2621        در سـفــرگــر روم بـیـنـی یا خـتـن           از دل تــو کـــی رود حـــب الــوطـن

ختن یکی از شهر های ترکستان شرقیست. اگر کسی بسفر طولانی برود بعنوان مثال از روم تا ختن کی دوستی و علاقه خودش را از وطنش از دست میدهد؟ هیچوقت. شیطان میخواهد معاویه را قانع کند که او هنوز جزو فرشتگان پاک و منزه است.

2622        ما هم از مسـتان این می بوده ایــم           عـــاشـــقـــان در گــه وی بـــوده ایـم

باز شیطان میگوید من جزو این مستان عشق الهی بوده ام. می شراب وحدت است و شرابیکه اگر در کام وجود کسی ریخته شود, آنچنان او را مست میکند که یکتا پرست میشود. من از عاشقان درگاه احدیت بوده ام.

2623        نـاف مـا بــر مـهـر او بُـبـریـده اند            عشــق او در جــان مـا کـــاریده انــد

ناف بر چیزی بریدن کنایه از خلق و خوی و عادت یک کسی هست. شیطان میگوید وقتی ناف مرا بریدند بنام خدا بریدند و از همان لحظه عشق خداوند را در پهنه جان من کاشته اند. این عشق برای همیشه در دلم کاشته شده.   

2624        روزنــیـکو دیـده ایــم از روزگـار          آب رحـمـت خورده ایم انـدر بــهــار

ما مدتهاست در خوشی و آسایش روزگارها گذرانده ایم و هنگام جلوه گری الطاف الهی و لطف های خداوندی مثل بارانیکه آب رحمت میبارد در جان وجود ما باریده و جان من را مملو از نعمتهای خودش کرده. ای معاویه تو من را دست کم نگیر.

         2625       نَه که ما را دست فضلش کاشتست          ازعـدم ما را نه او بر داشســته است 

نَه که یعنی اینطور نیست که. در اینجا فضلش یعنی لطف و عنایت خداوند به بنده است بیش از اینکه بنده استحقاق ولیاقتش را داشته باشد. کاشتست یعنی پدید آمده است. عدم نیستیست. از عدم ببر داشته است یعنی از عدم بوجود و هستی در آوردن. میگوید مگر اینطور نیست که دست خداوند با لطفی که دارد وجود من را پدید آورده و من را آفریده. مگر اینطور نیست که خداوند من را از نیستی به هستی آورده.  

2626        ای بســا کـز وی نــوازش دیـده ایم          در گــلســـتـــان رضـا گردیــده ایـم 

رضا خوشنودیست. گردیده ایم یعنی سیر کرده ایم.  شیطان میگوید چه نیکیها و چه لطفها و نوازشهائی از خداوند یگانه دیده ایم و در گلشن رضا و خوشنودی او چه گشتها که نکرده ایم. و چه گلهای خوشبو چیده ایم.   

2627        بـر سـرما دست رحمـت می نـهـاد          چشـمه های لطــف از مـا مـی گشـاد

ادامه میدهد که خداوند یگانه دست لطف و مرحمتش را بار ها بر سر من میکشید و مهر بانی میکرد و چشمه های وجودش را در وجود خشک من روان میساخت و این چشمه های رحمتش وجود من را آبیاری میکرد.

2628        وقـت طـفـلـی ام که بـودم شیر جو          گـــاهـوارم را کـه جــنــبــانــیــد ؟ او

وقتی من یک کودکی شیرخوارانه بودم این گهواره من را کی میجنبانید که من بخواب بروم و آرامش پیدا بکنم. مسلما خداوند بود. اشاره به اینکه فاعل حقیقی خداوند است. گرچه دست مادر گهواره را تکان میدهد, ولی فاعل و دست حقیقی دست خداوند است.

2629        از کــه خـوردم شـیر غـیـرشیر او          کــی مــرا پَـرورد جــز تـد بــیــر او

اینجا شیر, شیر رحمت و مهربانیست.ادامه میدهد و میگوید من از چه کسی شیر رحمت نوشیده ام. صحبت از کودک است و کودک شیر مینوشد. من این شیر رحمت را مسلما از خداوند نوشیده ام. چه کسی من را پرورش داد و مرا از بدو تولد باینجا رساند. فقط تدبیر او بود. تدبیر در اینجا یعنی کاردانی. اراده و مشیّت او بود.

2630        خوی, کان با شیررفت اندر وجود          کِــی تــوان آنـــرا ز مــردم وا گشود؟

خوی یعنی صفت و خصلت. واگشود یعنی جدا کرد. شیطان میگوید آن خوی و خصلتی که بهمراه شیروارد سرشت و طبیعت و نهاد من شده, چه کسی میتواند آن خوی و خصلت و رفتار را از من بگیرد. بعضی خوی و صفت ها اکتسابیست و انسان در طول زندگی از محیط خودش کسب میکند. بعنوان مثال یک فرد دروغگو آفریده نشده. او دروغگوئی را از نزدیکترین کسان دور خودش یا د گرفته است. ولی بعضی خوی ها و صفتها هست که با جین وارد میشود و در آن زمان جین را نمیشناختند و میگفتند با شیری که میخورد وارد میشود.

2631        گـر عـتـابــی کـرد دریـــای کــرم          بسـته کِــی گــردنــد در هـــای کــرم

دریای کرم خداوند است. کیست که کرمش و بزرگواریش به بزرگی دریا باشد؟ هیچ کس. عتاب یعنی سرزنش و با کسی تند خطاب کردن. میگوید اکر خداوند بمن عطاب و خطابی کرد، درهای کرمش را که بروی من نبست و درهای کرمش بروی من هنوز باز است. شیطان اصل را بر این میگذارد و مولانا اصل را بر چه میگذارد؟ بر این میگذارد که پروردگار او را هم خواهد بخشید. برای اینکه رحمت خداوند بر غضب او پیشی دارد. رحمت از صفات جمالی خداوند است و غضب و قهر از صفات جلالی خداوند است و این دوتا عکس هم هستند ولی رحمتش بر غضبش بیشتر است. حافظ میگوید

                   لـطف خدا بیشتر از جـرم مـاست          نکـتـه سر بسته چـه گــویم خـمـوش

اینجا شیطان هم میخواهد بگوید من هیچوقت نا امید نمیشوم زیرا درهای کرم او هیچ وقت بسطه نمیشود و هرگاه یک دری را ببندد هزار در دیگر را باز میکند.

2632       اصلِ نقدش,داد و لطف وبخشش است          قهر بر وی چون غباری از غش است

نقد در اینجا بمعنی سکه است. میگوید اصل سکه وجود خداوند، اهل داد و لطف و کرم و بخشش است. در مقابل قهر و غضب هم دارد. ولی قهر و غضب خداوند مثل یک غباریست که بروی سکه طلا نشسته باشد. این غبار اصالت آن سکه طلا را از بین نمیبرد.

همه این سخنان عرفانی و متعالی که شیطان گفت, گفته خود مولاناست که بزبان شیطان بیان میکند. در این قسمت شیطان سخنان خودش را گفت و معاویه همه آنها را شنید و در قسمت دوم یا بعدی نوبت معاویه است که جواب شیطان را خواهد داد. دنباله داستان در قسمت دوم.

Loading