62.2 بحیلت در آوردن سائل آن زیرک را که خود را دیوانه ساخته بود قسمت اول

قبل از تفسیر ابیات این قسمت, کلمه سائل در تیتر این داستان یعنی سؤال کننده و زیرک معنیی که بین مردم است ندارد و در اینجا یعینی خردمند, فرزانه, هوشیار. صحبت از اینست که یک سؤال کننده ای یک خردمندی را که خودش را به دیوانگی زده بود تحت سؤال قرار میدهد. مولانا در آخرین بیت قسمت قبل گفت که من عقل دور اندیش را آزمودم و دیدم که من این عقل را نمیخواهم و ترجیح میدهم که دیوانه باشم. وی در دنباله همین گفته خودش و در تأیید داستان قبلی این داستان را آورده است. همان طوریکه در گذشته گفته شد مولانا هیچ داستانی را از خودش نمیسازد و همه این داستانها را از منابع و کتابهای مختلف میگیرد و بنا به یا سلیقه خودش و یا اقتضای اندرزهائی که میخواهد بدهد در این داستانها تغیراتی میدهد و دخل و تصرفهائی میکند. این داستان در چندین کتاب های قدیمی آمده. منجمله کتابی هست بنام ربیع الابرار که این داستان در آن آمده و در اسکندر نامه هم آمده و در کتاب جوامعالحکایات هم آمده.

2340        آن یـکــی مــیـگفت خــواهم عـا قلــی        مشـــورت آرم  بــــدو در مشـــکــلــی

مولانا هر وقت اسم شخصی را نمی آورد میگوید آن یکی. عاقل در اینجا کسیست که عقل حقیقت جوی دارد و خردمند است. مشورت آرم بدو یعنی بوسیله او, در مشکلی. مولانا در سراسر مثنوی اصرار باین دارد که وقتی قصد انجام کاری را دارید حتما با کسی مشورت کنید. در این بیت توجه روی کلمه عاقلی هست. وقتی میخواهید مشورت کنید با هر کسی نمیتوان مشورت کرد و اگر آن شخصیکه میخواهید مورد مشورت قرار بدهید آن خرد حقیقت جوی را نداشته باشد نه تنها بشما کمکی نمیتواند بکند بلکه شمارا هم ممکن است باشتباه هم بیاندازد. در این بیت میگوید آن یکی گفت که بدنبال یک عاقلی میگردم که با او در مورد مشکلی مشورت بنمایم.

2341       آن یکـی گفــتش که اندر شـهــر مــا          نـیسـت عـاقـل جـز کـه آن مـجـنون نـمـا

کسی باو گفت آن عاقلی که میخواهی با او مشورت بکنی که باید عقل خردجوی داشته باشد در شهر ما کسی نیست بجز یک فرد و او هم خودش را بدیوانگی زده یعنی نشان میدهد که دیوانه ام ولی واقعا دیوانه نیست.

2342       بـر نــیـی گشـتـه سواره نــک فُـلان          مــــی دوانــــد در مــــیـــــان کـــودکـــان

کلمه نک یعنی اینک. هم اکنون او مثل کودکان سوار برنیی شده و ظاهرا با بچه ها دارد اسب سواری تخیلی میکند و با آنها مثل خودشان بازی میکند.

2343       صـــاحــب رأیسـت و آتش پاره ای          آســمان قـــدر اسـت و اخــتـر بـــاره ای

رای در اینجا  یعنی همان خرد حقیقت جوی. صاحب رأیست یعنی این آدم خرد حقیقت جوی را دارد. و آتش پاره ای یعنی وقتی یک تیکه آتش را بجائی پرت میکنید همان پاره آتش اطراف خودش را روشن میکند. آسمان قدر است. قدر یعنی مرتبه و پایه. آسمان قدر یعنی بلند پایه و عالی مرتبه. اختر یعنی ستاره و باره ای یعنی مثل ستاره. همان طوریکه یک ستاره نور میدهد او هم همانگونه از خودش باطراف نور میدهد. میگوید اگرچه این شخص خودش را بدیوانگی زده ولی واقعا دیوانه نیست بلکه او بلند پایه هم هست. این شخص با کلام خودش همچون ستاره ها میدرخشد و ذهن مردم را ستاره باران میکند.

2344       فــرّ او کــرّوبیان را جان شـدست          او در ایـن دیــوانـگی پـنـهـــان شدســت

فرّ بمعنی شکوه وشکوه مندیست. کروبیان جمع کروب است و یعنی فرشته و کروبیان یعنی فرشتگان. خود کلمه تشدید ندارد ولی مولانا بدلیل اینکه وزن شعری جور باشد روی آن تشدید گذاشته. جان شداست یعنی حیات معنوی پیدا کرده. این شخصیکه خودش را بدیوانگی زده ، شکوهمندی او بقدری زیاد است که حیات معنوی به فرشتگان داده. فرشتگان حیات دارند ولی حیات معنوی ندارند و این ویژه انسانهاست. و او خودش را زیر چتر دیوانگی پنهان کرده است.

2345        لـیک هـر دیـوانه را جان نشـمُری          سر مـنـه گــو ســاله را چــون ســامـری

جان نشمری یعنی بخشنده حیات معنوی بحساب نیاوری. میگوید تو خیال مکن که هر دیوانهای را که می بینی میتواند حیات معنوی ببخشد.  در مصرع دوم سر نهادن یعنی سجده کردن و سر فرود آوردن. سامری اشاره است به سامری زمان موسی. این سامری پسر خاله حضرت موسی بود و وقتی که موسی  بکوه طور رفت برای تکلم با خدا, این سامری از غیبت حضرت موسی سوء استفاده کرد، از این قوم بنی اسرائیل طلاهای زیدی جمع آوری کرد وبا این طلاها یک گوساله ای ساخت و در شکم این گوساله نی هائی قرار داد که وقتی باد میوزید این نی ها بصدا در میامدند و بقوم بنی اسرائیل گفت که خدای شما اینست و نه آنکه موسی میگوید. در مصراع دوم میگوید همانطور که سامری جلو گوساله ای که خودش درست کرده بود سجده کرد, تو دیگر جلوی هر دیوانه ای را که می بینی تعظیم مکن.

2346        چــون ولــیّــی آشـکارا با تـو گفت          صــد هــزاران غــیــب و اسـرار نـهفت

2347        مــر تـرا آن فـهـم و آن دانش نبود          وا نـدانســتــی تـو ســرگـیـن را ز عُـــود

این دو بیت را هم باید باهم خواند و تفسیر کرد. ولی در اینجا انسان کامل است. میگوید حالا اگر یک انسان کامل و بطور آشکار مقداری زیادی از رازهای غیب برای تو گفت. در بیت بعد میگوید که تو نتوانستی تشخیص بدهی و فرق نگذاشتی بین فوضلات حیوانی و شاخه درخت عود که خیلی خوش بو هست. این انسانهای کامل بتو اَسرار را گفته اند ولی تو آن درک و فهم و دانش لازم را نداشتی که بتوانی از راهنمائیهای آنها بهرهمند شوی و حرف درست را از نا درست تشخیص بدهی. مثل اینکه تو حتی فرق بین سرگین و عود را هم تشخیص ندادی.  

2348        از جنون خود را ولی چون پرده ساخت          مَـر وَرا  ای کور کِی خواهی شناخت

وقتیکه انسان کامل خودش را بنا به مقتضیّات زمان خودش در پرده ساخت, یعنی خودش را در پرده جنون پنهان ساخت, تو ای کوردل کی میتوانی او را بشناسی. اگر حقیقتا میخواهی بشناسی باید چشم جان داشته باشی. وقتی با چشم جان بآنها بنگری در چهره آنها, در آهنگ صدای آنها, در برق چشمانشان ودر رفتارشان و حتی در راه رفتنشان میتوانی تشخیص بدهی که اینها بر حق هستند و یا اینکه باطل اند. یک کور دل نمیتواند که این کار را بکند. کوردل فقط میتواند در تاریکیهای این دنیا که همه دارند خاکبازی میکنند و دائم دنبال بدست آوردن فقط مال و منال هستند، او میتواند در دیدن آنها چشم بینا داشته باشد. او در پهنای حقیقت و معنویت کور است. البته او با چشم کور بدنیا نیامده و این خود ما هستیم که چشم معنوی خود را بخاطر مادیات زیادی و زرق و برقهای غیر لازم این دنیا می بندیم و در اثر گذشت زمان رفته رفته چشم مادی ما کور خواهد شد.                 

2349        گر تــرا بـاز است آن دیدۀ یقـیــن           زیر هـر سـنـگی یـکی سـر هـنـگ بین

اگر دیده یقینِ حقیقت بین و چشم باطنت باز است که میتواند حق را از باطل تشخیص بدهد آنوقت همه مسائل نهفته را میتواند ببیند. حتی زیر هر سنگی میتواند  یک سرهنگ ببیند. سرهنگ در اینجا بمعنای انسان کامل است و هیچ معنای نظامیی ندارد. مولانا در اینجا بانسان کامل سرهنگ لقب میدهد زیرا آنها میتوانند هر کدام یک هنگی را اداره بکنند و پیشوای یک گروه بزرگ باشند. منظور مولانا از زیر سنگ اینست که اگر چشم بینای تو باز باشد تو این انسان کامل را در هرجا میتوانی ببینی.

2350        پـیش آن چشمی که باز ورهبراست          هـر گـلـیـمی را کلـیـمـی در بر اســت

پیش آن چشم باطن و چشم جان که باز است و شما را در راه درست رهبری میکند و شما را بسوی دیدن حقیقت میرساند باسانی تشخیص میدهی وقتی می بینی هر موسیی یک گلیمی را بعنوان پوشش بتن کرده است. کلیمی یعنی حضرت موسی. در قدیم مردم گلیمهائی داشتند که وسط آن را سوراخ میکردند و بشانه های خود میانداختند بعنوان پوشش و لباس. اگر چشم دلت باز باشد, چه بسی گلیم پوشهائی هستند که درون هریک از آنها موسیی هست و تو آنها را میتوانی از دیگران تشخیص بدهی. لذا هیچ وقت بهانه نیاور که من انسانهای کامل را نمیتوانم پیدا کنم زیرا آنها در همه دوره های تاریخ وجود دارند و بین جامعه پراکنده.

2351        مـر ولی را هم , ولـی شُهـره کند          هـر کــرا او خــواست بــا بـهــره کــنــد

کلمه مر هیچ معنیی ندارد و شعرا از آن برای پر کردن جای خالی در شعرشان و کمک کردن به وزن شعرشان استفاده میکنند و همیشه پیش از فاعل میاید. اینجا فاعل ولی هست. شُهره کند یعنی میشناساند. کلمه او در اینجا به ولی بر میگردد. بهره کند یعنی بهره مند کند. در اینجا مولانا راههائی را پیشنهاد میکند که بما انسانهای معمولی کمک میکند که انسان کامل را بشناسیم و دو راه پیشنهاد میکند. یکی اینست که در مصراع اول میگوید که یک انسان کامل, یک انسان کامل دیگری را بتو معرفی کند. راه دوم اینست که خود ولی خودش را به هرکس که بخواهد  بشناساند. ولی این انسان کامل که بخواهد خودش را بتو بشناساند باید در وجود ما لیاقت و شایستگی ببیند. باید قبل از این آشنائی قلب و وجود خودت را پاک کنی تا اینکه چنین امکانی برایت بپیش بیاید. تو بدان که با عقل دنیا جویت نمیتوانی او را بشناسی.

2352        کس نـدانـد از خِــرَد او را شناخت          چونکه او مـر خـویش را دیوانه سـاخت

این خرد، خرد و عقل دنیا جوی هست.با این خرد دنیا جوی نمیتوانی او را بشناسی. اینجا چونکه یعنی وقتیکه. وقتیکه او یعنی انسان کامل, خودش را به دیوانگی زد. در دو بیت قبلی گفتیم که یک انسان کامل ممکن است بنا بر مقتضیّات زمان خودش را بدیوانگی بزند. ما یک عارف بسیار بزرگی داشتیم بنام ذوالنون که شرح کامل او را قبلا خوانده اید که چقدر معروف بود و چقدر مریدان داشت و دارای اعتبار بسیار فراوان در بین مریدان بود. زمانی اقتضا کرد که او خودش را بدیوانگی بزد تا آنجا که او را بدیوانه خانه انداختند. وقتی مریدانش بدیدنائی او رفتند و باو گفتند که تو چرا اینجا هستی؟ او بازهم شروع کرد از خودش دیوانگی نشان دادن و مریدان بلاخره فهمیدند که او بدلیل خاصی خودش را بدیوانگی زده است و در واقع دیوانه نشده. مولانا اشاره باین دارد که با خرد و عقل دنیا جویت که با آن زرق و برقهای این دنیارا می بینی, و بدنبال این هستی که کجا یک زمینی بخری که دو ماه دیر تر آن را گران تر بفوشی با این خرد نمیتوانی. این خرد خیلی جاها برایت کار میکند ولی اینجا خیر. در یک جاهائی همین خرد زمینت میزند

2353        چون بدزدد دزدِ بـیـنـائی, ز کور           هـــیــچ یـابـد دزد را  او در عـــبــــور

میگوید اگر یک دزد بینائی یک چیز از یک کوری بدزدد. این کور چگونه میفهمد که دزدش کی بود. و وقتیکه در گذرگاه عبور میکند آیا دزدش باو برخورد میکند آیا آن کور میتواند دزد خودش را ببیند و پیدا کند؟ مسلما جوابش منفیست. کور بین هم همین طور است. وقتیکه یک کوردل باورمندی را از شما بدزدد, صدق و حقیقت را از شما بدزدد شمای کوردل چه میدانید که چه کسی از شما دزدیده؟

2354        کـور نشـناسـد که دزدِ او که بـود          گــر چه خـود بـر وی زند دزد عَـــنـود 

بر وی زند یعنی باو تنه بزند یا نشان بدهد. عنود یعنی لجباز در اینجا. یک کوری میاید یک چیزی میدزدد و حالا میخواهد لجبازی هم بکند با یک تنه هم میزند. آن کور نمیفهمد که او که تنه زد دزد بود. این دزد عنود از روی لجاجتش دارد این کار را میکند. در جوامع انسانی دزد هائی هستند که از شما راستی و صداقت را میدزدند  و ما نمیتوانیم بآسانی آنها را تشخیص بدهیم. ولی با خرد حقیقت جو میتوانیم آنها را شناسائی کنیم 

2355        چون گزد سگ کورِصاحب ژنده را          کِــی شـــنــاســد آن ســگِ درّنده را

ژنده یعنی پاره.  یک فقیری را در نظر بیاورید که لباسش پاره پاره است. اگر که کورهم باشد, حالا یک سگ بیاید و یگ گاز از این فقیر ژنده پوش کور بگیرد، کی میتواند این سگ را پیدا کند. چه سگی بود که او را گاز گرفت؟ هیچ کس نمیتواند آن سگ را پیدا کند. حالا تصور کنید که بجای این فقیر ژنده پوش کور را یک شخص کور دل بگیرید. این کور دل گرچه چشم سرش باز است ولی چشم دلش باز نیست. اگر اشخاص سگ صفت و درنده خوئی, و اشخاصیکه مادیات دنیا آنها را هار کرده مثل سگ هار, بیایند و آسیب و صدمه ای بشما بزنند و راستی و صداقت را از شما بدزدند مثل سگ هاری که کسی را گاز میگیرد و آن شخص را به بیماری هاری آلوده میکنند, بیایند و شما را آلوده کنند, شما نمیدانید که چه کسی اینکار را کرده چون آنها که نمیگویند که با شما چه میکنند. اینجاست که اگر آن چشم دل را داشته باشید شاید بتوانید بزودی آنها را شناسائی کنید. دنباله این داستان در قسمت دوم.

Loading