54.2 پرسیدن موسی از حق تعالا سرِّ غلبه ظالمان را قسمت سوم

1859        هم مزاج خر شدست این عـقـل پست          فـکرش ایــنـکه, چون علـف آرد بدسـت

خر در اینجا منظور نفس اماره است. هم مزاج خر شده یعنی هم صفت و هم خوی نفس اماره شده. عقل از نظر مولانا دو نوع هست یکی عقل حقیقت جو که بسیار نعمت بزرگیست. یکی هم عقل حسابگر دنیا دوست. این عقل که حساب میکند که دنیا را به هر قیمتی و با هر روش نا روائی  بدست بیاورد, مولانا میگوید که این عقل پست. حالا میگوید این عقل تو هم مزاج خر شده برای اینکه از صبح تا شب تمام فکرش اینست که چگونه علف بدست بیاورد و این که چگونه علف بدست بیاورد فقط فکر خر است. کلمه چون در مصراع دوم بمعنی چگونه است.

1860        آن خـر عـــیسی مـــزاج دل گـرفــت          در مــقـــام عاقـــلان مـــنــزل گــرفـت

عیسی هم مثل همه نفس اماره دارد پس عیسی هم در درونش یک خر نفس اماره هست. اما فرقش با ثایرین این بود که آن خر عیسی که نفس درونش بود, او هم مزاج روح شد. پس دیگر این خر نیست و حالا دیگر او روح است. بهمین دلیل گفتند که عیسی روح الله است یعنی تمام وجودش پیوند پیدا کرده با روح کلی خداوند. حالا دیگر نه تنها او دیگر خر نیست بلکه عاقل هم هست و در مقام و پایگاه و جایگاه عاقلان منزل گرفته. البته تنها عیسی نبود که توانست این کار را بکند بلکه هر کسی میتواند که این کار را بکند و سرشت خر درونش را یا سرشت روح بکند و یا سرشت همان الاغ بکند. این دیگر خواننده و یا شنونده است که باید یکی از این دو راه را انتخاب کند.

1861        زانـکه غالب عقل بودو خر ضعیف          از سوار زفــت گـــردد خــر نــحــیــف

زانکه یعنی از آنجا که, زیرا که. عقل در اینجا همان عقلِ پست دنیا جوی هست و خر هم خر نفس اماره است. عیسی در درونش کاری کرد که عقل درونش را تبدیل کرد بعقل حقیقت جو و خدای جو. هرچه که عقل حقیقت جوی را قوی تر بکنی, آن عقل خر مانندِ فساد آفرین ضعیف تر میشود که حاضر است بهر فسادی دست بزند. زفت یعنی خیلی قوی و با مهارت. سوار زفت یعنی سوار کار بسیار ماهر و تند. نحیف یعنی ضعیف و ناتوان. میگوید مثل یک سوار کارِ ماهر, سوار بر خر نفست بشو و این خر نفست را با تمام مهارت هدایت کن. اگر این کار را بکنی این خر نفس, نحیف تر و ضعیف تر میشود و هرچه که بطرف ضعیف تر و نحیف تر برود آن عقل خدا جوی قوی تر میشود. باید توجه کرد که دنیا دوستی خوب است ولی آنچه که بد است دنیا پرستیست. اگر این دنیا را دوست نداشته باشید اصلا نمیتوانید در این دنیا زندگی کنید مثل کسیکه محبوسش کنند بیک جائی که اصلا دوست نداشته باشد. پس دنیا دوست باشید و نه دنیا پرست.

1862        وز ضــعیــفی عـقـل تو ای خَر بهـا          ایـن خــر پِـژمــرده گشــتــسـت  اَژدهـا

میگوید ای کسیکه ارزش و قدر و منظلت تو باندازه یک خر است, تو کاری کرده ای که این خر نفسِ تو که باید پژمرده شود و ازبین برود, آنقدر پرورشش داده ای که حالا مثل یک اژدها شده و حالا اژدها هست که تو را می بلعد. در حالیکه میتوانستی آن خر درونت را از بین ببری و یا لا اقل آنرا ضعیف بکنی.

 1863        گر ز عیسی گشــته ای رنـجـور دل          هـــم از او صــحـت رسد او را مــهــل

عیسی در اینجا کنایه است از انسانهای کامل. کسانیکه با سخنان مولانا آشنائی دارند خوب میدانند که وقتی مولانا سخنی را میگوید دفعتا این سخن خودش را قطع میکند و موضوع جدیدی را پیش میکشد و البته دوباره به سخن اولش بر میگردد و این خاصیّت او در بیت فوق کاملا مشخص است.

در اینجا مولانا عیسی را تشبیه کرده است به انسان کامل و اگر یک انسان کامل خواسته باشد کسی را براه راست هدایت کند او را امکانا بکار های غیر آسان وادار خواهد کرد و یا بکارهائی تو را وادار میکنند که تو دوست نداری. آنوقت از عیسی می رنجی که چرا من را بیک کار سختی وادار کرده ای. اگر این انسان کامل این کارهای سخت را بتو نمیگفت که تو راهنمائی و تربیت نمیشدی حالا تو باین خاطر از او مرنج و او را مَهِـل. مهل یعنی او را مگذار در حالیکه بهل برعکس آن یعنی او را بگذار. اگر رنجی هم از او پیدا کردی در عوض صحت و سلامتی نفس از او بدست آورده ای.آن انسان کاملیکه میخواهد دیگران را تربیت کند کارش چقدر مشگل است, از یک لحاظ بخودش میگوید چون خودش انسان کامل است.  

1864        چـونی ای عـیسـیِّ عیسی دم زرنـج          کـه نـبـود انـدر جـهـان بـی مـار گــنــج

چونی یعنی حالت چطور است. عیسیِّ عیسی دم کنایه است به عیسی که انسان کامل است و عیسی دم کسیست که نفسش مثل عیسی هست. دم و نفس عیسی مرده را زنده میکرد. حالا این عیسی, دلهای مرده را زنده میکند یعنی انسانهای دل مرده را تبدیل میکند بانسانهای دل زنده. پس کاری را انجام میدهد که دم و نفس عیسی انجام میداد. اما این کار آسانی نیست. ولی ای انسان بدان اگر گنج میخواهی, مار هم در روی گنج خوابیده است.

1865        چـونی ای عـیسی ز دیــدار عَــنـود           چونـی ای یـوسـف زمـــکار و حســـود

دوباره چونی یعنی چگونه هستی و یا حالت چطور است ای عیسی از برخورد کردن با ستیزه گران. عَنود یعنی ستیزه گران. بعد به یوسف اشاره میکند و میگوید ای یوسف چطوری با مکاران  و حسودان. چون برادرانش باو حسودی کردند و او را بچاه انداختند. مولانا بمرد کامل میگوید که اگر تو هم میخواهی مردم را راهنما باشی باید با ستیزه گران, کسانیکه با تو مخالفت میکنند و با حسودان و مکاران که در سر راه تو قرار میگیرند, مدارا کنی و با آنها سازش کنی. چقدر این کار سختیست و تو باید تحمل کنی.

1866        تـو شب وروز ازپـی این قـوم غُمر           چـون شب و روزی مـدد بـخشای عُمر

غُـمـر بمعنای احمق و گول هست. آدم احمق و ابله و گمراه را غُمر میگویند. ای انسان کامل که میخواهی دیگران را تربیت کنی, تو شب و روز در پـی این گمراهان و ابلهان و غافلان هستی که کمکی بآنها بکنی و رها هم نمیکنی همانطور که عمر, شب و روز پشت سر هم میاید و تا زنده ای شب و روز دارد پشت سر هم میاید. مولانا میخواهد استمرار و دوام را برساند. چون شب و روزی یعنی تو مثل شب و روزی هستی که به ادامه عمرت کمک میکند و یا باعث میشود عمر ادامه پیدا بکند.

1867        آه از آن صـفـرایــیــان بــی هـــنــر           چه هـــنـــر زایــد ز صــفرا  دردِ ســر

مولانا آن مقرضان و حسودان و مکاران را تشبیه میکند به صفراییان همانطور که در بدن صفرا عمل میکند و میگوید از این افراد مزاحم سر راه تو چه هنری بر میاید بجز درد سر و مزاحمت

1868        توهـمـان کن که کند خورشید شرق            بـا نـــفـــاق و حــیــله و دزدی و زَرق

مولانا باز خطابش با انسانهای کامل است و حتی بخودش و میگوید من میفهمم که چقدر این کار مشگلیست و به انسانهای کامل  توصیه میکند که دل سرد نشو وتو همانکاری را بکن که خورشید شرق میکند. این خورشیدی که از مشرق طلوع میکند بر زشت و زیبا و بر همه مردم خوب یا بد میتابد. زَرق یعنی مکر. این خورشید بآن حیله ودزدی و مکر و ریا وهرکس دیگر یک جور عمل میکند و تو هم همین جور باش ای انسان کامل.  

1869        تـو عسـل ما سِـرکه دردنـیـا و دین            دفعِ این صــفـرا بود ســـر کـنـگـبِــیــن

حالا در اینجا شخصیت خودش را عوض میکند و خودش را در میان آدمهای بدکار میاورد. میگوید ای انسان کامل تو عسل باش, شیرین باش. نیکیها را شیرینی عنوان میکند. ما بدکاران مثل سرکه هستیم. پس در این دنیا هم عسل هست و هم سرکه. در قدیم میگفتند که اگر سکنجبین بخوری صفرا را دفع میکند و این اصلا صفرا بر است. حالا این سکنجبین مخلوطیست از عسل و سرکه یا هرچیز شیرین با سرکه. قبلا گفت که صفراییان زیاد هستند. چه چیزی لازم است در مقابل آنها؟ آن چیز سرکنگبین و یا سکنجبین است. حالا ای انسان کامل تو عسل هستی و من سرکه هستم و ما با هم مخلوط میشویم و سکنجبین درست میکنیم و با آن صفراییان بدکار روبرو میشویم و آنها را تعدیلشان میکنیم.

1870        ســرکه افـزودیـم مـا قــوم زحــیــر            تـو عسـل بــفـــزا کــرم را وامــگــیــر

مولانا در این بیت هم خودش را سرکه خطاب میکند و میگوید این سکنجبینی که درست کردیم سرکه آن را زیاد کردیم و لذا این مخلوط قدری ترش شده است. سرکه در اینجا یعنی بدی ها. حالا تو عسل یعنی خوبیها و شیرینیها را زیاد کن و از ما بدان وا مگیر و مثل ما عمل نکن. زحیر یک بیماری دستگاه گوارش است. میگوید ما (خودش را هم جزو این قوم قلمداد میکند) قوم بیمار زحیر گرفته ایم مرتب سرکه اضافه میکنیم ولی تو سعی بکن که بهمان اندازه که ما سرکه اضافه میکنیم عسل اضافه بکنی.

1871        این سزیـد از مـا چنان آمـد ز مــا             ریــگ انــدر چشم چِـه فــزایــد عــمــا

این سزید از ما یعنی این لیاقت ما بدکاران بود و چون ما بد هستیم لذا ما هم بدی میکنیم. کلمه عـمـا یعنی کوری و ندیدن. ما اصلا کور دل شدیم مثل اینکه ریگ بچشم ما رفته باشد. البته این چشم سر نیست بلکه این چشم دل ماست که کور شده است و بجز بدی چیز دیگری را نمی بینیم.

1872        آن ســزد از تـو ایــا کُـحـلِ عزیـز             کـه بــیــابد از تـو هــر نـا چـیـز چـــیز

آن سزد یعنی آیا آن شایسته است از تو. کُحل یعنی سرُمه, که سابق براین به پلک چشمشان میمالیدند که علاوه بر زیبائی باعث ازدیاد قدرت دید چشمشان میشد. معتقد بودند که قدرت بینائی چشمشان را زیاد میکند. میگوید ای انسان کامل تو ای سرمه عزیز همان طور که سرمه قدرت چشمها را زیاد میکند و چشمها را روشن میکند بیا و چشم ما را روشن کن زیرا ما حالا چشم دلمان کور شده و تو بیا و چشمهای ما را شفا بده. تو توانائی آن را داری که بدستت هر چیز بی قدری را با قدر بکنی. بدست تو هر چیز نشدنی, شدنی میشود ای انسان کامل بیا و این کور چشمی ما را که در حقیقت کور دلی ماست شفا بده.

1873        ز آتش ایـن ظــالـمـانـت دل کباب          از تــو جـمـله اِهـدِ قــومی بُـد خِـطــاب

ظالمان همان ستیزه گرانی هستند که تسلیم این انسان کامل نمیشوند و او را اذیت و آذار هم میکنند, لجاجت هم میکنند و عناد هم میورزند. دل این انسان کامل از دست آنها کباب شده. در مصراع دوم اِهدِ یعنی هدایت کن. قومی یعنی قوم مرا. بُد یعنی بود و خطاب یعنی با کسی حرف زدن. این اشاره است به سخن پیامبر اسلام. یکی از دشمنانش که سخت با او لجاجت میورزید, سنگ زد به دهن حضرت محمد و دندان او شکست و خون جاری شد و یکی از یاران محمد باو گفت این سزاوار است که باو نفرین کنی در برابر خداوند. ولی در عوض حضرت محمد شروع کرد بدعا کردن. همان یارش گفت این شخص دندان تو را شکسته و تو داری دعا میکنی؟ حضرت گفت آری. دعا میکنم که خداوند این قوم من را هدایت بکند تا آنها درک بکنند که من چی میگویم. حالا ای انسان کامل تو هم دلت از دست این ستیزه گران کباب است ولی تو هم همان حرفی را بزن که پیغمبر اسلام زد. تو نرنج و نفرینشان نکن و ازشان کناره مگیر و از خداوند بخواه که اینها را هدایت کند.

1874        کـانِ عودی در تـو گر آتش زنند          این جـهـان از عـطـر و ریحـان آکـنـنـد

عود چوبیست که برای خوش بو کردن محیط آتش میزنند. کان یعنی معدن.  ای انسان کامل, تو معدن عود هستی و اگر عود اطراف را خوش بو میکند تو بوی محبت پراکنده میکنی و اطرافت را سرشار و آکنده و پر میکنی از عطر معنویت و مشام جانها را خوش بو میکنی. درست است که دلت را بآتش میکشند ولی در عوض تو یک دنیائی را پر میکنی از عطرو ریحان. ریحان از کلمه رایحه است و بهر چیز خوشبوئی ریحان میگویند.

1875        تـونه آن عـودی کزآتش کم شود          تـو نـه آن روحـی کــا سـیـرِ غــم شــود

من تو را به عود تشبیه کردم ولی عود را که آتش بزنند پس از زمان کمی خاکستر میشود و تمام میشود. ولی تو آن عودی نیستی که در اثر آذار و اذیت بد خواهان کم بشوی. تو دارای روحی پاک هستی که در اثر عمل های نا شایست ظالمان هیچ غمگین نمیشوی.

1876        عـود سـوزدکانِ عود ازسوزدور         بــاد کـی حــمــله بَـرد بـر اصـــل نــور

آن عودی که چوب درخت است میسوزد و تمام میشود ولی معدن عود از سوختن و تمام شدن بریست. باد اگر بوزد آتش را خاموش میکند ولی آیا نور را هم در این دنیا از بین میبرد؟ خیر. باد اصل نورانیت و معرفت را نمیتواند از بین ببرد. اینها بادی هستند که میخواهند خورشید را با نورش خاموش کنند.

1877        ای زتـو مر آسمانها را صــفــا           ای جــفـــای تو  نـــکــــوتــر از وفـــــا

ای انسان کاملی که آسمان دلها از تو باصفا شده. این آسمانِ بالای سرما ها نیست. این آسمان دلهاست. ای کسیکه آسمانها از صفای و طراوت و خرمی پیدا کرده اند. ای انسان کاملی که جفای تو بهتر, زیبا تر و نکوتر از وفای دیگران است. یعنی ما جفای تو را هم استقبال میکنیم.

1878        زانکه ازعـاقل جـفـائی گررود           از  وفــــای  جــاهـــلان  آن  بـه  بُـــود

زانکه یعنی زیرا که. اگر یک عاقل جفائی بکند, خیلی بهتر از وفائیست که یک جاهل نا دان میکند. اگر دستورات تو برای ما سخت است از ما قعر مکن.

1879        گفـت پـیـغمـبـرعَداوت از خِرد           بـهـتـر از مـهـری کـه از جــا هــل رسد

حالا از پیغمبر اسلام شهادت میاورد. عَداوت یعنی دشمنی. پیغمبر میگوید اگر که یک عاقلی از روی خرد دشمنی و عداوت بکند خیلی بهتر است از مهر و محبتیست که از یک آدم نادان برسد. از قدیم گفته اند که: دشمنِ دانا بهتر است از نادانِ دوست.

Loading