51.2 انکار کردن موسی بر مناجات چوپان قسمت چهارم

1796      هـان و هـان گـر حمد گویی گـر سپاس          هـمچو نــا فـرجـامِ آن چــوپــان شناس

نا فرجام در اینجا معنی خاصی دارد بمعنای ناسزاوار, نا شایسته, همانگونه که آن چوپان سخنهائی میگفت که شایسته خداوند نبود.تو هم هرچه خیال میکنی که حرفهای درستی میزنی باز هم مثل همان حرفهائیست که چوپان میگفت. اینطور نیست پس برگرد بدرون خودت و بعشقت رو بکن.

1797      حـمـدِ تـو نســبت بدان گربـهـتـر اسـت          لـیـک آن نسـبــت بحق, هم ابـتـرســت

حمد یعنی ستایش. میگوید اگر مقایسه میکنی که آن ستایشی که تو داری میکنی خیلی بهتر از ستایشی است که آن چوپان میکرد, این را بدان که هرچه بگوئی نسبت بآن خداوند ابتر است. ابتر یعنی نا رساست. در لغت کلمه ابتر بمعنی قاطر دم بریده است و وقتی در ادب فارسی میاید یعنی حرف تو مثل قاطر دم بریده ناقص است و موردی ندارد. خیال نکن که خیلی بهتر از آن چوپان حرف میزدی.

1798      چـنـد گــوئـی چـون غِطـا بـر داشـتـنـد          کـیــن نـبـودست آنـکه مـی پـنــداشـتـنـد

چند گوئی یعنی چقدر میخواهی حرف بزنی که من چه گفتم و چه ارتباطی گرفتم و چه ستایشی کردم, تو بلد نیستی بیا تا من بتو یاد بدهم که چه جوری بگو و چه بکن. تا کی میخواهی این حرفها را بزنی؟  غِطا یعنی حجاب. وقتیکه این پرده حجاب را بین تو و حقیقت بر داشتند, آنوقت می بینی که هرچه تو گفتی در برابر آن حقیقت نا رساست. همه ماها یک پرده ایست در برابرمان که حقیقت در پشت آن پرده گم است و کاری که باید بکنیم اینست که پرده را پاره کنیم که پشت آن را ببینیم. پیام مولانا در اینجا اینست که بخودت مغرور نشو, اهل هر کیش و آئین و مذهب که هستی و به هرعبادتگاه میروی و آنجا ستایش خداوند را میکنی بخودت مغرور نشو که چقدر خوب ستایش کردی.

1803      در سـجـودت کــاش رو گـــردانـــیــی          مـعـــنــی  سُــبـحـانَ  ربــیّ   دانــیــی

اینجا دو کلمه گردانیی و دانیی یعنی میگرداندی و میدانستی. سجود از کلمه سجده است و سجده اینجا بمعنی عبادت کردن است. وقتی کسی سجده میکند دارد سر تعظیم فرود میاورند. میگوید وقتی که تو داری این سجده را میکنی ای کاش توجه خودت را از لفظ و کلمه و حرف بر میگرداندی. تو تمام انرژیت صرف این میکنی که کلماتت درست باشد. ای کاش معنی این سبحان ربی را میدانستی. اغلب کسانیکه این سبحان ربی را بکار میبرند نمیدانند که معنی آن چیست و نمیدانند که چی میگویند. وقتی میگوید ربی یعنی خدای من. سبحان یعنی پاک و منزهی از زشتیها و پلیدیهای رفتاری.

1804      کــای سـجودم چــون وجــودم  نا سزا          مـــر بــدی را تــو نــکـــویــی دِه جزا

میگوید ای خدائیکه عبادت و سجده من نیایش و ستایش من مثل خودم که ناشایسته هستم ناشایسته است. من بد میگویم و بد رفتار میکنم از تو میخواهم این بد من را در عوض خوبی بدهی.

1805      این زمــیــن از حــلـمِ حــق دارد اثــر          تـــا پــلـیــدی بُـرد و گــلــهــا داد بَـــر

حلم یعنی شکیبائی و بردباری. اثر علامت و نشان است. بر, در آخر مصراع دوم یعنی محصول و میوه. مولانا میگوید این زمین را مشاهده کن که بردباریش از تو بیشتر است برای اینکه این زمین پلیدیها را میگیرد و آنها را تبدیل میکند بگل خوشبوی خوشرنگ لطیف که بهترین حاصل هاست. خدایا مثل آن زمینی که دارد این کار را میکند من را هم بآن وضع در بیاور که آن پلیدیهای رفتاری و اندیشه ای و اخلاقی من را بتوانم تبدیلش کنم به حاصلها و گلها, نیکوئیها و حاصلها ی خوب  و با طراوت. نیکوئیهای معنوی و میوه های معرفت و معنویت.

1806      تــا بــپــوشــد او پــلــیــدیــهــای مـــا          در عـوض بـر رویـد از وی غــنچه ها

تا, در اینجا یعنی برای اینکه, امیداست که. او منظور خداست. میگوید امید من اینست که خداوند بپوشاند زشتیهای ما را و در عوض بر روید یعنی شکوفا سازد از نا پاکیهای ما, غنچه های معرفت. وقتی ما داریم با یکی صحبت میکنیم بمحض اینکه از صحبتهای خودمان اندکی خوشمان بیاید این همین خودش یکی از پلیدیهای ماست. این خودش شرک است. ما باید از خداوند بخواهیم که این پلیدیهای ما را بپوشاند وعوضش در وجود ما آن غنچه های معرفت شکوفا شود و آن غنچه های معنویت و معرفت شکفته شود آن چنانکه زمین این کار راکرد که پلیدی گرفت و در عوض گل داد, خدایا در وجود من هم که سراسر پلیدی اندیشه ایست, اینها را بپوشان و کمک کن تا از این زشت اندیشی های من که مبدأ زشت رفتاری و زشت گفتاری و زشت نویسی هست و همه اینها از اندیشه سر چشمه میگیرد, پس این زشت اندیشی ما را بپوشان و این را تبدیل کن بگونه ایکه از خاک وجود ما شکوفا شود شکوفه های معرفت و دانش و معنویت و از همه بالاتر عشق. اگر عشق ناب و خالص بیاید همه آن کارها را میکند

1807      پس چــو کافِـر دید کو دردادِ وجود            کـمـتـر و بی مـایه تر از خاک بود

1708      از وجــودِ او گُل و مــیـوه نَـرسـت            جـز فسـاد جـمـله پــاکـیهـا نَــجست

1709      گـفـت وا پس رفـته ام من درذهاب          حَسـرَتـا یا لَـــیـــتَـنــی کُــنــتُ تُـراب

 این سه بیت را باید باهم تفسیر کرد. کافِر کسی هست که نا باور است. کو یعنی که او. در دادِ وجود، داد بخشش است و جود سخاوت. وقتیکه یک نا باور میبیند که بخشش او و سخاوت او از خاک هم کمتر است برای اینکه خاک پلیدی گرفت و گل داد و زشتی گرفت و زیبائی داد ولی من نتوانستم این کار ها را بکنم پس از خاک هم کمتر هستم و بی مایه ترم. در بیت بعدی گل بمعنی گل باورمندی و معنویت است و میوه, میوه معرفت است. نرست یعنی نروئید. فساد یعنی خراب کردن و از هم پاشیدن. جمله یعنی همهِ وقتی آن نا باور میفهمد که از خاک کمتر است  میگوید از وجود من گل معرفت و گل معنویت نروئید و برعکسش جز خرابکاری و جز فساد دنبال چیز دیگری نرفته و نجسته بلکه همه پاکیها را هم از بین برد و خراب کرد. سپس این ناباور با خود میگوید: واپس رفته ام من در ذهاب. واپس رفته ام یعنی سیر قهقرائی کرده ام. ذهاب یعنی رفتن. او دوباره خودش را با خاک مقایسه میکند و میگوید من را از خاک ساخته اند و یک آدمی شدم. پس باید من آدم برتر از خاک باشم ولی بد تر از خاک شدم و نه برتر از خاک. بنا بر این من آن هدف آفرینش را که رفتن بسوی کمال روحانی و کمال عرفانی و کمال رفتن بسوی معنویت هست, من برعکس نه تنها بتکاملی دست پیدا نکردم بلکه بعقب رفته ام. معانی کلمات عربی مصراع دوم: آن کافر میگوید حسرتا یعنی وای بر من. یالیتنی یعنی ای کاش. کُنتُ یعنی بودم. تراب یعنی خاک. این ناباور میگوید من اینجا واپس رفتم و از خاک هم کمتر شدم. وای بر من ای کاش که من همان خاک بودم. اگر که هنوز خاک بودم لا اقل میتوانستم پلیدیها را تبدیل به پاکی کنم و پلیدیها را بگیرم و گل بدم.

1810      کـــاش از خـاکـی سـفـر نـگــزیـدمی          هــمــچـو خــاکـی دانۀ مــی چـیـدمـی

خاکی در مصراع اول, ی آن ی مصدری است و یعنی خاک بودن ولی در مصراع دوم خاکی که ی آن ی وحدت است یعنی یک خاکی. ای کاش که من در این سیر تکاملی از خاکی بودن تجاوز نمیکردم و ای کاش بهمان صورت باقی میماندم آنوقت در هر کجا که باشم مثل یک خاک دانه قبول میکردم و در خودم می پرورانیدم و سبز میکردم.

1811      چـــون ســفــر کـردم مـرا راه آزمود          زین ســفـر کـردن ره آوردم چـه بود

این سفر کردن همان سیر تکاملیست. ما را از خاک ساختند و بصورت یک نوزاد متولد شدیم و راه سفر در پیش گرفتیم. رفتیم و رفتیم تا رسیدیم بسرانجام نیستی و مرگ از لحاظ جسمی. ولی روحمان که بزندگی ادامه داد و بسفر تکامل خودش ادامه میدهد تا در نهایت برسد به حق و حقانیت الهی. میگوید چون سفر کردم راه و مسیر من را آزمایش کرد, حالا که تو داری این مسیر را طی میکنی سوقات چی آوردی. تا اینجا که مسیر درازی را طی کردی ره آوردت چیست؟ چقدر با خودت معرفت و معنویت آوردی؟

1812      زان همه مِیـلش سـوی خـاکسـت, کو          در ســفــر ســودی نـبـیـنـد  پـیش رو

زان یعنی از آن رو. میلش یعنی میل آن انسانیکه نا باور هست. میگوید این نا باور میل و خواسته اش بطرف خاک است لذا در این سیر تکاملی هیچ سودی پیش روی خودش نمی بیند. میگوید هرچه که کردم و خیال کردم سود بود این سود نبود. سود آنست که من را متحولم کند و مرا عوض کند. در خلقت انسان یک چیزی نهفته شده بنام وجدان. این وجدان در وجود همه انسانها هست. این وجدان با آدم متولد میشود منتهی روی این وجدان را در بعضی افراد صفاتی مثل خودخواهی و طمع و آز و امثالهم می پوشاند. بهیچ عنوان وجدان را نمیشود گول زد. آن کسیکه بد مستی کرده و آن کسیکه دزدی کرده و آن کسی که کلاه سر دیگری گذاشته, وجدانش دارد باو میگوید که من میدانم و تو هم میدانی که تو چه ها کردی . تو خیال میکنی که سود برده ای. تو بقیمت تحقیر و بقیمت از بین بردن دیگران و افسرده کردن و گریان کردن دیگران این سود را بردی.

1813      روی وا پس کردنش, آن حرص وآز          روی در ره کـردنش, صـدق و نـیاز

روی واپس کردن یعنی بقهقرا رفتن و عقب عقب رفتن. میگوید حرص و آز همه شما ها را باین روز انداخته. حرص و آز و طمع و زیاده خواستن چیزهای غیر ضروری فساد آفرین را باید در نظر آورد و آنها باعث شده که  الان میگوئی ای کاش خاک باقی میماندم. ولی کسیکه روی در راه حقیقت آورده برعکس صدق دارد یعنی از نظر عرفان هرچه زبانش هست دلش هم باشد. نیاز در اینجا عشق است.

1814      هــر گــیــا را کَش بُــود مِــیــل عُلا           در مـزیـد است و حــیـات و در نـما

گیا یعنی گیاه. مولانا بخاطر ضرورت شعری ه آن را انداخته است. کش یعنی که او را. میل علا یعنی تمایل بسوی بالا رفتن و رشد. میگوید هر گیاهی که تمایل برشد و بالا رفتن داشته باشد در راه زیاد شدن و افزودن است. رو به حیات و زنده ماندن است. فرض بکنیم که گیاه اصلا میل برشد و نمو نداشت در اینصورت خشک میشد و نه تنها رشد نمیکرد بلکه از بین میرفت. ولی چیزی که دارد او را نگه میدارد آن تمایل است. آن میلیست که گیاه بزنده ماندن دارد. این میل یک چیزی بیشتر از میل است بیشتر از علاقه است این اشتیاق است, آن اشتیاق به برتر شدن است.

1815      چـونکـه گردانـیـد سـرسویِ  زمـین           در کمی و خشــکی و نقص وغَـبـین

اگر که گیاه سرش به بالا باشد, دائم رشد میکند ولی اگر سرش را بسوی زمین بکند و یا نخواسته باشد که رشد بکند آنوقت چه اتفاقی میافتد، آنوقت در کاستی و کمی میافتد, در خشکی و پژمردگی میافتد, نقص پیدا میکند و بیمار میشود و دیگر کارهایش را نمیتواند انجام دهد تا بلاخره مغبون میشود یعنی زیان میکند. در غبین افتادن یعنی در زیان افتادن.

1816      مِـیـل روحت چــون سـویِ بلا بُـود           در تزایُـــد مـــرجــعـت آنــجـــا بُــوَد

تزایُد یعنی زیاد شدن. مرجع یعنی محل رجوع کردن و یا محل برگشت. آیا انسان از کجا آمد, انسان جزئی از خداست و از عالم برین آمده و برای همین است که دلش میخواهد برگردد بجای اصلی خودش و این رجعت را بکند. مرجع کجاست یعنی محل رجعت کجاست. باید از همان جائی که آمده رجعت بکند که عالم برین و پاک است. اگر روح افسرده و پژمرده داشته باشد آنوقت مثل همان گیاه پژمرده است. آن چیزی که انسان را افسرده و پژمرده میکند بلا استثنا همه اش مادیات است که حتی ضروری هم نیست و فساد آفرین است. اگر غیر از این باشد همه اش رشد است روشنی و اضافه شدن هست. ضد پژمردگیست. یک انسان میتواند با این راهنمائیهائی که عرفان میکند و یا مولانا و حافظ و بقیه عرفا میکنند بدنبال آن مادیات فساد آفرین نرود.

1817      ور نگون سازی سرت سوی زمین           آ فِــلی , حـــق  لایُـحِـبُ الاآ فــلـــیـن

مثل آن گیاه اگر سرت را بپائین و بسوی زمین بکنی و بدنبال خاکبازی بروی آنوقت افسرده میشوی. و وقتی گفته میشود مادیات فساد آفرین, یعنی اگر تو یک چیزی را خواهان باشی که نتوانی بدست بیاوری تو افسرده و ناراحت میشوی. این اولین وکم ترین فسادیست که درتو بوجود میاورد. در مصراع دوم میگوید تو آفل هستی یعنی غروب کننده و نزول کننده هستی و خداوند افول کنندگان را دوست ندارد.

Loading