37.2 فرمودن آن والی آن مرد را که آن خاری را که درراه مردم نشانده ای بر کن قسمت اول

والی کسی بود که بر یک ولایتی حکومت میکرد. خاربن یعنی بوته خار. کلمه بن بمعنی ریشه و اصل هست و بمعنی بوته هم هست. مردی را مثال میزند که در سر راه مردم خار کاشته بود و والی باو امر کرد که این خار ها را از سر راه مردم پاک کند.

1229      هــمچـــو آنشـخصِ درشــت خـوش سُــخُن         در مـــیـــان ره نشـــانـــد او خـــار بُــن

درشت بمعنی قوی هیکل و بمعنی سنگ دل هم هست. در اینجا منظورش درشت خوئیست و این درشت خوئی سنگ دلی هم میاورد. در اینجا کلمه سُخُن اشاره است به مطالب داستان قبلی که ازآنها بحث کرده بود و سخنش باینجا رسیده بود. خوش سُخُن یعنی خوش گفتار و شیرین گفتار. در همین مصراع اول مولانا بما پیغامی دارد. ممکن است در زندگی به شخصی برخورد کنیم که خوش سخن و خوش گفتار باشد. ولی حتما لازم نیست که خوش دل باشد. بمحض اینکه سخن او را شنیدید و از شیوه گفتارش لذت بردید, زود نباید خودتان را تسلیم او بکنید، چه بسا او ظاهر نیکو و سخن خوش دارد و چه بسا باطن زشت دارد و تنگ دل و بد خوی است . در مصراع دوم میگوید در میان راه مردم در آنجا خار کاشت ولیکن اصولا زندگی ما هم دارای مسیریست. چه بسا کسانی هستند که در مسیر زندگی و عمر ما خاربن میکارند ولی خیلی خوش گفتارند و خیلی خوش ظاهر هستند. باید توجه داشت که آیا اینها خار هم بر سر راه ما کاشتند و یا میکارند و یا نه. این کاری نیست که مثل آن خاربن معمولی باشد و ما با یک نگاه ببینیم. وقتی میفهمیم که فلان شخصی که خار کاشته سر راه ما که دیگر کار از کار گذشته و عمری بسر آمده.

1230      ره گـــذر یــا نـش مـــلامـــت گـــر شدنــد         بس بـگــفــتـنـــدش بِـــکـــن, آنرا نکــند

ره گذریانش یعنی کسانیکه از آنجا میگذشتند, و این ره گذرها او را ملامت کردند و باو میگفتند که این خار را از ریشه بر آر و او این کار را نمیکرد.

1231      هــــر دمــی آن خــاربـــن افـــزون شــدی         پــای خــلــق از زخـم آن پُرخـون شدی

هر دمی آن خاربن افزون شدی یعنی هر لحظه ای خاربن رشد میکرد و بزرگتر میشد و بنابر این بیشتر سر راه را میگرفت و این طبیعی بود که پای آنها در موقع عبور از آن خاربن زخم میشد و چه بسا عده ای بودند که با پای برهنه عبور میکردند و پای آنها بیشتر از دیگران زخم میشد.

1232      جــامــهـــای خــلـــق بِـدریـــدی ز خــــار         پــای درویشـــان بـــخســـتـــی زار زار

درویشان بینوایانی هستند که پا پوش نداشتند و یا پا برهنه بودند. کلمه خستن یعنی زخم کردن. بخستی یعنی زخم میکرد. یک شعری بسیار ساده هست که منصوب به ایرج میرزاست.در این شعر سخن از جوجه ایست که میخواست از مادرش دور شود و در دل جمعیت برود ولی مادرش اجازه نمیداد. میگفت گربه کمین کرده و تو را شکار خواهد کرد. ولی این جوجه مثل همه جوجه ها چون تجربه نداشت و حرف مادرش را نمیپذیرفت بلکه استدلال هم میکرد که تو درست نمیگوئی و میگفت:

                 گربه حیوان خوش خط و خالیست               فکر آزار جوجه هرگز نیست

                 دو  قــدم  دور تر شــد از مــــادر               آمدش  آنـچه  گـفـته  بود  بسر

                گربه  نا  گاه  از کمـین  بر جسـت               گلوی جوجه را بدندان  خست

در مصراع دوم بیت آخر کلمه خست آمده و یعنی زخم کرد. این کلمه خستن در ادب فارسی بمعنی زخم کردن را دیگر شعرا هم بکار برده اند.

1233      چــون بـجـد حاکـــم بـدو گــفـت این بکَـن         گـــفـــت آری بـــر کـــنـــم روزیش من

وقتی حاکم با تأئید و با جدیت باو گفت که این خار را از جا باید بکَنی, گفت بسیار خوب یک روزی آن را بر میکنم.روزیش یعنی روزی او را. باز هم اینجا یک چیزی سر جای خودش نیست و مولانا بما پیام میدهد که وقتی میگویند این خوی بد در وجود تو هست و شما قبول کردید, میگوئید بسیار خوب, حالا از فردا و یا هفته دیگر این کاری که شما میگوئید میکنم و آن فردا هرگز نیامده برای اینکه هر روزی یک فردای دیگر هم در دنبال دارد.

1234      مـــــدتـــی فــــردا و فــــردا وعــــده  داد         شــد درخــت خـــار او مــحکـــم نـهــاد

نهاد بمعنی ریشه, طبیعت, سرشت ولی در اینجا بمعنی ریشه است. محکم نهاد یعنی ریشه اش محکم و بسیار قوی شد. آن شخص مرتب به حاکم وعده های بی پایه میداد و فردا فردا میکرد و با گذشت مدت زمان آن خاربن هم مشغول انجام کار خودش بود.

1235      گـفــت روزی حـا کــمش ای وعـــده کـژ         پـــیش آ در کـــار مــا و واپس مــــغــژ

حاکمش یعنی حاکم او را. کژ یعنی کج. پیش آ یعنی شروع کن و اقدام کن. مغژ یک فعل امری منفیست و از مصدر غژیدن است. غژیدن یعنی چهار دست و پا رفتن کودک. واپس مغژ یعنی عقب نیانداز. حاکم یک روز باو اخطار کرد و گفت ای وعده کج هرچه زودتر بپیش آ و کاری را که بتو گفتم عقب نیانداز.

1236      گـــفـــت اَلا یـــامُ یــــا عَـــم بَـــیـــنـــنـــا         گــفـــت عَــجّــل لا تَـــمـــا طِل دیــنــنــا

کلمه بکلمه معنی لغات عربی: الایام یعنی روزها. یا عم یعنی ای عمو. بیننا یعنی بین ما. گفت در اول مصراع دوم حاکم گفت. عجّل یعنی شتاب کن. لا تماطل یعنی مماطله و سستی مکن. دین یعنی بدهی. دیننا یعنی دینی که بمن داری و بین ما هست. مردی که خار کاشته بود گفت ای عمو ای بزرگوار ما هنوز خیلی روزها در پیش داریم و چرا عجله میکنی؟. حاکم باو جواب داد که شتاب کن و سستی مکن و دینی که بما داری ادا کن.

1237      تــو کـه مـیــگـوئــی کــه فــردا این بِدان         کــه به هــر روزی کــه می آیـد زمـان

1238      آن درخـــتِ بـــد جـــوان تـــر مـــیشـود         ویــن کـنـنـده پـیـر و مضطـر مـی شود

این دو بیت بالا را باید باهم بخوانیم. کلمه مضطر یعنی بیچاره. حاکم گفت تو که وعده فردا میدهی و انجام نمیدهی بدان که این روزها دارد پشت سر هم پیاپی میگذرد و هر روزی که بگذرد, این درخت خار که کاشتی رفته رفته جوانتر میشود ولی تو داری پیرتر میشوی و وقتی پیرتر میشوی بیچاره تر میشوی یعنی کمتر میتوانی این کار را انجام دهی. ولی اصل و ریشه آن خار قوی تر شده. در اینجا باز مولانا پیامی دارد و آن اینکه وقتی یک کاری را هرچه معطل بکنید و آن خویهای زشت را از وجودتان برکنید, مثل خاری میماند که در وجود شما نه تنها فرو رفته بلکه دیگران را هم خسته و زخمی خواهید کرد. پس کسیکه خار زشتی در وجودش هست نه تنها خودش را میخلد, بلکه در وجود دیگران هم میخلد

1239      خـــار بُــن در قـــوت و بـــر خـــاسـتـن         خـــار کـــن در پـــیـــری و در کــاستن

هر روزی که میگذرد خاربن قوی تر و دارای رشد بیشتریست و خار کن هر روز پیرتر و در حال ضعیف تر شدن است.

1240      خـار بُـن هــر روزو هــردم ســبــزوتـر        خـــار کـــن هــــر روز زار و خشــکتـر

این کلمه خار بن منظور خوی بد است. زار یعنی ناتوان و خشکتر یعنی شکننده تر. چیزی که خشک تر باشد زودتر میشکند و هرچه یک شاخه تر باشد دیرتر میشکند. وقتیکه سن بالاتر رفت وجود شکننده تر میشود. خاربن هر روز سبزتر و تازه تر میشود و خارکن هر روز ناتوانتر و خشک تر میشود.

1241      او جـــوان تـــر مـــیشود تـــو پــیــرتـر         زود بـــاش و روزگـــار خــــود مــبــر

روزگار خود مبر یعنی عمر خودت را اینگونه بسر مبر. لازم بتذکر است که اگر خواننده ای به شیوه مولانا آگاه نباشد از اینکه مولانا مرتب یک مطلب را تکرار میکند شاکی میشود. او بدو علت سعی در تکرار دارد. یکی این که یکی از ارکان یادگیری تکرار کردن است و یکی دیگر اینکه یک مطلب را تحت مثالهای مختلف میگوید که خواننده گان مثنوی هرکدام که دارای فهم و درک مختلفی هستند از این طریق برای همگان قابل درک و فهم خواهد بود.

1242      خـــار بَــن دان هــر یـکـی خــوی بـدت         بـــار هـــا در پــای خــار آخِـــر زدت

خوی صفت است. بارها در پای, این پائی نیست که با آن راه میروی، این پای جان تو و پای روح توست. زدت یعنی زخم زدت, زیان رساندت. مولانا میگوید هر یک از صفات بد خودت مثل یک خاربن است. حالا باید دید که هر کسی چند عدد از این صفت بد و یا خاربن در وجودش است و هرچه زمان میگذرد گسترش این خار بن ها بیشتر میشود. ما در زندگی زیان می بینیم ولی بسیاری از موارد نمیدانیم چرازیان دیده ایم. و هیچوقت بدرون خودمان فرو نمیرویم که ببینیم چیزی در درون ما هست که این زیان را بما زده باشد. بسیاری از اوقات نمیخواهیم که واقعیتها را قبول کنیم.

1243      بــار هــا از خـوی خــود خســتــه شدی         حس نـداری سـخـت بــی حــسّ آمــدی

خسته شدی یعنی زخم برداشتی و زیان دیدی. حس نداری یعنی احساس نداری. سخت بی حس آمدی یعنی اصلا احساس نداری. بارها تو در زندگیت بخاطر خوی بدت زیان دیده ای و تو اصلا حس نکردی پس تو اصلا حس نداری.کسیکه حس دارد اول این حس را در باره خودش بکار میبرد پیش از آنکه در باره دیگران بکار ببرد.

1244      گـــر ز خســتــه گشــتـن د یـگر کسـان         کـه ز خُـلـقِ زشـت تو هسـت آن رسان

1245      غــافـــلـی, بــاری ز زخـــمِ خـــود نَــۀ         تــو عـــذاب خــویش و هــر بــیـگـانـۀ

دو بیت بالا باهم تفسیر میشود. گر زخسته گشتن دیگر کسان یعنی مردم یا دیگران  را زخمی کردن. بیت دوم یعنی زخمی گشتن آنها از تو بآنها رسیده و تو باعث این خسته گشتن ها شده ای. تو از زخم رساندن دیگران اگر بی خبر هستی لا اقل از زخم خودت که بی خبر نیستی برای اینکه داری زیان میبری و تو از زیان نباید غافل باشی, پس تو هم داری بخودت عذاب میرسانی و هم بدیگران. هم داری با این خوی های زشتِ شیطانی و حیوانی خودت, هم خودت را در عذاب و نا راحتی میگذاری و پای جانت را زخم میکنی و هم دیگران را.

1246      یـــا تــبـــر بـــر گــیــر و مـــردانــه بزن         تــو عــلــی وار این در خــیــبــر بـــکـــن

تبر در اینجا تبر اراده و تصمیم و عزم راسخ است. این تبر اراده در وجود همه ما وجود دارد ولی متاسفانه بعضی از ما از این تبر در مورد کارهای نا شایست استفاده میکنند. معنی بیت اول اینکه این تبر اراده استوار خودت را برگیر و مردانه و علی وار با شجاعت این در خیبر رااز جا بکن. خیبر یک دژ و یا یک قلعه است. این در خیبر در سال هفتم هجری بدست علی از جا کنده شد چون میخواستند که این قلعه را بگشایند و یا فطح کنند. این قلعه در شهر خیبر نزدیکی شهر مدینه واقع شده و الان هم هست. آثار آن قلعه هم هنوز هست. میگوید تو درِ این قلعه خیبر مانند را در وجود خودت بگشا. تو همه زشتیهایت را در داخل قلعه گذاشتی و باید آنها را از بین ببری

1247      یــا بــگــلـبـن وصـــل کُـن ایـن خـــار را         وصـــل کــــن بــــا نــــار نـــور یـــار را

یا اینکه برو و این خار را پیوند بزن با یک بوته گلِ خوب. در درون ما هم همین طور است ما با داشتن خوی های ناپسند میتوانیم آنها را پیوند بزنیم با صفات خوب و گلبن معنویت. و اول باید گلبن معرفت را بیابی و بجائی بروی که این گلبن معرفت وجود دارد و سپس عمل پیوند را اجرا نمائی. در مصراع دوم نار یعنی آتش. آتش نفس اماره و نفسیکه امر میکند بکارهای زشت. تو بیا و آتش نفس خودت را با نور انسانهای کامل که دارای نور معرفت دهستند پیوند بزن. یکی از راه های این خویهای زشت این پیوند زدنهای انسانیست. یا بعبارت ساده تر, در مصرع دوم میگوید در وجود ما آتشی هست که ما را میسوزاند. بیائیم و آین اتش را با نور پیوند بزنیم زیرا این نور آن اتش درون ما را خاموش میکند.

1248      تــــا کــه نـــور او کُشــــد نـــار تــــو را         وصــل او گـــلشــن کـــنــد خـــارِ تــو را

نور او یعنی نور آن انسان کامل و نور آن انسان راهبر. نار تو را یعنی آتش نفس تو را. آن نور آتش تو را خاموش میکند زیرا آن نور نور خداست. وقتی تو پیوند زدی نه تنها خار تو را از بین میبرد بلکه سراسر وجودت را هم پُر از گلها میکند. اگر خارستان است آن را گلستان میکند.

1249      تــو مــثـال دوزخــی, او مـــؤ مــن است         کُشـتــن آتش بــمــؤمـن مــمـــکـــن اســت

دوزخ جهنم است و او انسان کامل و رهبر است. کلمه موئمن از کلمه ایمان است. یعنی با ایمان. ایمان عربیست و کلمه فارسی آن میشود باور. پس موئمن میشود باورمند. در مصراع دوم میگوید کُشتن آتش زشتیها بکمک نور یک باورمند کاملا امکان پذیر است. اگر کمی با آنها بسر ببریم و دل بسخنانشان بدهیم می بینیم که کم کم آن سوزندگی و التهاب و اتش جهنمی در درون ما کاسته میشود.

1250      مصطــفی فـرمـود از گـــفــتِ جَــحــیــم         کــو بـمـؤمــن لا بـه گــر گـــردد ز بـــیــم

1251      گــویــدش بــگـــذر زمـن ای شـــاه زود         هــیــن کــه نـــورت ســوزِ نــارم را ربـود

مصطفی اسم دیگر پیامبر اسلام است. جحیم همان جهنم و دوزخ است. کو یعنی که او. لابه گر یعنی در حال التماس کردن و تضرّع کردن. شاه در اینجا آن باور مند ناب و خالص. نورت سوز نارم یعنی سوزش و حرارت آتشم. جهنم میخواهد که هرچه آتشش شعله ور تر شود. ما کار نداریم که این جهنم وجود دارد یا خیر و در کجا هست. اصلا در عرفان ما وارد این مسئل نمی شویم. پیغمبر اسلام گفت که این جهنم پُر از آتش میترسد و بیم دارد. با التماس و تضرع و زاری میگوید ای انسان کامل که نور داری بدان که این نورت دارد آتش مرا کم میکند و حهنم من را دارد خاموش میکند. حالا اگر این نور ایمان نباشد پس آتش جهنم هم شعله ور تر میشود.

1252      پس هــلاکِ نــار, نــوِرِ مـــؤمـــن است         زانـکِ بـی ضد, دفـع ضـد لا یُمـکـن است

مولانا نتیجه گرفت که نابودی و از بین رفتن این آتش و این زشتیها نور باورمندیست. حتماّ لازم نیست که نوری از راه برسد و آتش شما را خاموش کند, زیرا وقتی خود انسان تغیر پیدا کرد و باور مند شد نوری پیدا میکند که آتش جهنم درون او را خاموش میکند. اصلی هست که مولانا بآن باور دارد که هر چیزی با ضد خودش دفع میشود. نتیجه اینکه آتش درون انسان با ضد خودش که نور انسانهای کامل است و یا نوریکه در درون خود انسان بوجود میاید از بین میرود.

1253      نــار, ضـدّ نـــور بـــاشــــد روز عــدل         کان ز قــهــر انـگـیـخـتـه شد ایــن ز فـضل

روزعدل یعنی روز داوری و دادگستری. روزیکه خوبیها در مقابل بدیها سنجش میشود. کلمه کان یعنی که آن و اشاره است به آتش و این اشاره است به نور. میگوید در روز رستا خیز که داوری میشود, این کلمه داوری از قانون است یعنی در آن روز قانون اجرا میشود. وقتی این قانون اجرا میشود آنوقت مشخص میشود که آن آتش و این نور ضد یکدیگر هستند. برای اینکه آتش مظهر قهر و خشم خداوند است, ولی نور مظهر لطف خداوند است.عرفا معتقد هستند که اسمهای خداوند مظهر دارند یعنی در یک محلی جائی و یا موقعیتی ظهور میکنند. این آتشی که در جهنم هست و یا در دل انسانهاست محل ظهور قهر خداوند است و برعکس وقتی انسان نورانی میشود و یا اندیشه نورانی پیدا میکند آنوقت مغز آن انسان محل ظهورلطف خداوند است.

1254     گــر هــمـی خـواهـی تـو دفــع شــرّ نـار         آب  رحــــمــــت  بــر دلِ آتــش گُــــمــــار

نار اینجا زشتیهاست, دوزخ درون است. اگر از شر این آتش درونی میخواهی رهائی پیدا بکنی، روی آتش باید آب بریزی. این آب رحمت است. آب رحمت هم آب باورمندیست. پس این خود انسان است که این آتش جهنم را در وجود خودش روشن کرده و این خود انسان است که میتواند با آب باور مندی آن آتش را که درست کرده خاموش کند. 

دنباله این داستان در قسمت دوم.

Loading