30.2 حسد کردن حشم بر غلام خاص قسمت دوم

1078      چـیســت در عــالــم بــگـــو یــک نـعـمــتی         کـــه نــه مــحــرومـــنـــد از وی امـــتــی

امت بمعنی گروه است. میگوید بگو ببینم کدام نعمتی هست در جهان که یک عده مردم از آن محروم نیستند.مصلماً چنین نعمتی وجود ندارد که ملتی از آن محروم باشند. 

1079      گـــاو و خـــر را فـــایــده چـــه در شِـــکَـر         هســت هـــر جــان را یــکی قوتی دگر

جان در اینجا بمعنی جان دار است و قوت بمعنی غذاست. مثال دیگر اینکه شکر برای گاو و خَر چه فایده ای دارد. مصلماً هیچ فایده ای ندارد زیرا هر جان داری غذای جداگانه خودش را دارد. پس قوت و غذای اهل معنی یک قوت روحانیست و فضای اهل ظاهر همانند گاو و خر غذای جسمانی و شهوات نفسانیست.

1080       لـیــک گــرآن قـوت بــروی عــارضــیست         پس نصــیحت کردن او را رایضـیـست

عارضی یعنی هرچه که بر موجودی اتفاق بیافتد و در او اصلی نباشد. مثلا بیماری عارضیست و بهمین علت بآن عارضه میگویند. این بیماری در اصل و وجود شخص نیست و بر او عارض میشود. رایضی از کلمه رایض است و رایض یعنی رام کننده اسب سر کش و مصدر آن ریاضت است. گو اینکه نفس اماره آدمی همچون حیوانِ سرکش و چموشیست که باید به او ریاضت داد یعنی باید او را تربیت کرد. ولی میگوید اگر آدمی بغذای نفسانی و شهوانی روی آورد و حظ و لذتی در او عارض شود آنوقت نصیحت کردن او را تربیت میکند و براه میاورد و اگر این غذا در او عارضیست نصیحت کردن او را رایضی است یعنی موئثر واقع میشود. مولانا میخواهد بگوید اگر کسی با لذات و شهوات نفسانی زندگی بکند و آن لذات را غذای حقیقی خودش بپندارد و تصور بکند مصلماً راه کج رفته و انحراف پیدا کرده. حال اگر یک مرشد فاضل و یا یک انسان کامل او را با کردار و گفتار خودش تحت تربیت قرار بدهد قطعاً او براه میاید و از غذای شهوانی و قوت نفس دست بر میدارد.

1081       چون کسی کو از مرض گِل داشت دوسـت         گـرچـه پـندارد که آن خـود قوت اوست

از مرض گِل داشت دوست یعنی مبتلا بمرض گِل خواری بود. بعضی ها مبتلا بمرض گل خواری هستند و گِل را دوست دارند و میخورند و بیشتر از سنین پائین و بچگی باین کار عادت پیدا میکنند. میگوید برای مثال کسیکه دچار مرض گِل خواریست، گِل را دوست میدارد و آن را برای خودش غذای خوب و لذیذی تصور میکند.

1082      قــوت اصــلــی را فــرامش کـــرده اســت         روی در قـــوت مـــرض آورده اســـت

قوت اصلی کنایه از غذای روح است. میگوید: آن شخصیکه گِل را دوست دارد غذای اصلی را فراموش کرده و بغذائی روی آورده که بیماری زاست. مولانا در اینجا از غذای جسم و غذای روح سخن میگوید و پرداختن بهوای نفس را که بمنظله غذای جسم است به بیماری گِل خوردن تشبیه میکند که نه تنها سودی ندارد بلکه این گل خوردن زیان بخش هم هست. یعنی پرداختن بهوای نفس شخص را از غذای روحانی و معنوی و پرورش روحانی باز میدارد.

1083      نــوش را بـگـذاشــتــه ســم خـورده اســت         قوتِ عـلـت را چو چـربش کـرده اسـت

نوش یعنی شهد و انگبین و عسل. علت یعنی بیماری. قوت علت یعنی غذای بیماری زا. چربش بمعنی چربی و روغن است. اهل قدیم فکر میکردند که چربی نیرو بخش است. کرده است در آخر مصراع دوم یعنی گُمان کرده است. میگوید: این شخص بیمار, شهد و انگبین را رها کرده و بجای آن زهر آبه میخورد و غذای بیماری زا را همانند چربی و روغن نیرو زا گُمان و تصور کرده است. حالا اگر از من سؤال میکنی پس قوت و غذای اصلی چیست بتو خواهم گفت.

1084      قـــوت اصـــلـــی بشــر نـــور خـــداســت         قــوت حــیــوانی مــرو را نا سـزاســت

این نور در اسطلاح تصوف و عرفان نور اول است. یعنی اولین چیزی را که خدا آفریده و روشن کننده دلهاست نور هست. چنانکه آمده است: اول والما خلقلاهُ نوری. آن چیزیکه اولین بار خداوند خلق کرد نور است. در بیت فوق تحت نور خدا آن اشاره شده. قوت حیوانی یعنی قوت شهوانی و حیوانی در برابر آن غذای روح آمده. نا سزاست یعنی شایسته نیست. میگوید: غذای اصلی انسان نور خداوند است که روشن کننده دل انسان است و غذای روحانیست که نیرو بخش جان اوست و مصلماً غذای نفسانی و شهوانی که ویژه حیوانات است شایسته یک انسان نیست. چون انسان را حیوان صفت میکند و مانع ذوق روحانی او میگردد. باید توجه کرد این غذائی که میگوید غذائی نیست که انسان روزانه با دهان میخورد و این غذای روحانیست.

1085      لـــیــک از عـــلـــت در ایــن افـــتــاد دل         که خورد او روزو شــب زین آب و گِل

گفته شد که علت بمعنی بیماریست. زین آب و گِل اشاره است باین غذای نفسانی و شهوانی. میگوید دل انسان بسبب علت و مرضیکه دچار شده غذای اصلیش که نور الهیست فراموش کرده و روز و شب بخوردن بغذای شهوانی و نفسانی که غذای حیوانیست روی آورده و دائماً این غذای نفسانی را تناول میکند و لذت میبرد و این یک بیماری روحیست که از پیروی کردن از نفس اماره است که لذت میبرد. آن وقت مثل انسانیست که گِل خورده باشد.

1086       روی زردو پــــای سُســـت و دل ســبُـک         کـو غــذای  وَالسّــمـــا ذات الـــحُــبـک

دل سبُک یعنی نگران و پریشان. در مصراع دوم غذای والسما ذاتُ الحبُک یعنی نور الهی. معنی قسمت عربی آن اینست: والسما یعنی قسم بآسمان. ذات بمعنی صاحب. الحبُک بمعنی راه ها ولی جمعا یعنی نور و غذای الهی. میگوید آن کسیکه به گل خواری میپردازد چهره ای زرد, پائی سست و دلی پریشان پیدا میکند. انسانی هم که از گل درست شده, اگر از غذای نفسانی و شهوانی لذت ببرد و خودش را بان مشغول کند همین مانند گِل خواریست. پس کو و کجاست آن غذای آسمانی برای او. یعنی کی آن قوت روحانی و آن غذای الهی که نور خداوندیست برای او میسّر میشود؟ جواب اینکه هیچوقت. مصراع دوم اشاره است به آیه هفت سوره ذاریات. خداوند در قران قسم میخورد و میگوید: سوگند باسمان که دارای راه هاست و صاحب دارنده راه هاست. در آیات مقدم بر این آیه در قران، پروردگار سوگند میخورد که هرکسی جزای عمل بدش را روزی خواهد دید. در این بیت مولانا به نتایج امر نظر دارد یعنی آنکه در پی نور خداست و معتقد است که جزای عمل خود را میبیند. نجمالدین کُبرا از مشاعیر رفا و از اکابر صوفیان قرن شش و هفت هجری قمریست، آنقدر شخص بزرگیست که بزرگانی مثل بها ولد, پدر مولانا را که بسیار در تصوف معروف بود او تربیت کرده  و شیخ فریرالدین عطار نیشابوری شاگرد این نجم الدین کُبرا بوده و او تربیتش کرده. نجم الدین کبرا توضیح میدهد که کلمه آسمان که در اینجا آمده کنایه از آسمان دل است و نه آسمانیکه ببالا نگاه میکنیم و می بینیم. این آسمان دل صاحب راه هائیست که همه بحق منتهی میشود.

1087      آن غــــذای خـــاصِــــگــــانِ دولـــتســـت         خــــوردن آن  بــــی گـــلــــو و آلـــــتســت

خاصگان دولت اشاره است به برگزیدگان دولت بی نیازی. بی نیازی یک دولت و یک سعادت است. این خاصگان دولت مردان حق هستند که بی نیاز از امر دنیوی هستند. در اول مصراع دوم خوردن آن اشاره بنور الهیست. و آلت وسیله و ابزار. میگوید آن نور الهی و اصلی که مطابق با شأن انسانیت یک انسان است، آن نور خدا غذای مردان برگزیده دولت بی نیازیست که خوردن آن نه نیازی بگلو دارد و نه نیازی به ابزاری مانند قاشق چنگال دارد. مراد از دولت بی نیازی یعنی بی نیاز بودن به بندگان خدا و هر چه که غیر از خداست و نیازمند بودن به خود خداست. این یک دولت و سعادت است. معنی خوردن غذای خاصگان دولت پی بردن باسرار الهیست.

1088      شــد غـــذای آفــتـــاب از نـــور عــــرش         مـــــر حســــــود ودیــــو را از دود فـــرش

آفتاب در اینجا کنایه از پیامبران و اولیاالا هست. دیو شیطان و فرش بمعنی زمین در برابر عرش آمده. میگوید پیا مبران و اولیاالا مستقیماً از نور خدا تغذیه میشوند و بنا براین باسرار خدا پی میبرند. اما شیطان و کسانیکه به پیامبران حسد میورزند و خوراکشان از دود عالم خاک است یعنی در روی زمین غرق عالم تاریکی و جهل اند اینها نوری نمی بینند و همیشه در تاریکی بسر میبرند. آنها دود زمین را میخورند. دود زمین منظور آن دودی که از هیزم و کنده بلند میشود نیست. دودیست که از تاریکی و جهل و ذلالت و گمراحی بلند میشود.:

                   در شهیدان یوذرقون فرمود حق          آن غذا را نه دهان بُد نه طبق

یذرقون یعنی رزق و روزی داده میشود. آن در مصراع دوم کنایه از نور خداست. طبق خانچه و سفره است. شهیدان کسانی هستند که در راه حقیقت و خدا جان میبازند. میگوید خداوند در شأن شهیدان فرموده است که شهیدان نزد حق از نعمتیکه خداوند از فضل خودش بآنان عطا کرده رزق داده میشوند و با خوشحالی روزی میکنند. و آنها نه نیازی بدهان دارند و نه نیازی به خانچه و سفره. خداوند در شأن این شهیدان میفرماید گُمان نکنید که کسانیکه در راه حق کشته میشوند و جان باخته اند مردگانند بلکه آنها زندگانند و در نزد خدای خود روزی داده میشوند. روزی آنها برخوردادی از نور خداست.

1090       دل زِ, هـــر یــاری غــذائـــی می خــورد         دل زِ هـــر عـلـمـی صــفـاِیـی مـی بــرد

بدنبال بحث از غذای روحی و معنوی مولانا در این بیت و چند بیت بعدی میگوید رابطه ما با افرادو اشیاء و مسائل مختلف زندگی این جهان هم میتواند غذای روحی و معنوی بما برساند و آن را بغذای دل تعبیر میکند. بنا بگفته او دل آدمی از هر یاری غذا میخورد یعنی نکته ای یاد میگیرد و از هر علم و معرفتی صفائی پیدا میکند البته بشرطی که دلش آمادگی پذیرفتن این نکات را داشته باشد و دلش صفا پیدا کرده باشد و چشم باطنش هم روشن شده باشد.

1091      صورت هــر آدمـی چــون کـاســه یسـت         چشـــم  از مــعــــنــی او حسّـاسه ایســت

صورت یعنی ظاهروجسم آدمی و نباید با صورت آدمی اشتباه گرفته شود. حساسه یعنی حس کننده و درک کننده. میگوید برای مثال جسم و قالب انسان همانند کاسه ای پُر از طعامهای معنویست, اصلا وقتی آفریده میشود کاسه اش پُر است از این طعامها, باید آنها را پرورش بدهد. چشمهای حقیقت بین میتواند این غذا ها را در آن کاسه ببیند و درک بکند و دل روشن میتواند آن ها را پرورش بدهد. بهمین دلیل اشرف مخلوقات است.  افراد ظاهر بین نمیتوانند این حقایق را ببینند. ولی انسانهای صاحب دل تنها نظر بجسم و ظرف ندارند این بدن ما مثل ظرف است و باید به مظروف توجه کرد.

1092       از لـــقـای هـــر کســی چــیــزی خوری         وز قِـــران هـــر قـــریــن چـــیـــزی بــــری

لقا بمعنی دیدار و ملاقات است. چیزی خورید یعنی فکر و معنائی کسب میکنید. قِران بمعنی نزدیکیست. قرین یعنی مصاحب  و هم نشین. چیزی بری یعنی نصیبی ببری. میگوید از دیدار هر کسی تو معنائی کسب خواهی کرد و از نزدیکی با هر مصاحب و هم نشینی بهره و نصیبی خواهی برد. حالا این مصاحب هرکس باشد میتوانی نصیبی از او ببری و درسی بیاموزی. ممکن است برای خوانندگان این سؤال پیش بیاید که اگر مصاحب من بد بود آنوقت چی؟ باز هم درس میاموزی. لقمان را گفتند ادب از کی آموختی گفت از بی ادبان, هرچند از ایشان بنظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.

1093      چــون ســتــاره بــا ســتـاره شــد قـریـن         لایــــق هــــر دو اثـــــر زایــــد یــــقــــیــــن

در این بیت مولانا دیدار یاران را به قِران یعنی نزدیک شدن ستاره ها تشبیه میکند. قدما معتقد بودند که این نزدیک شدن ستاره ها در روی بشر اثر میگذارد و ممکن است برای آنها سعد (سعادت آور) و یا نحث(نحوثت آور) باشد.در بیت فوق قرین یعنی نزدیک. میگوید هرگاه ستاره ای با ستاره دیگری نزدیک شد  بیگمان از نزدیک شدن آندو اثری مناسب آندو پیدا خواهد شد. حالا مولانا باین نزدیک شدن و دور شدت توجهی ندارد ولی میخواهد بگوید همچنین که منجمین و ستاره شناسان میگویند از نزدیکی ستاره ها اثری در هردوی آنها پیدا میشود.

1094      چـــون قـــران مــرد و زن زایـــد بشــر         وز قــران ســنــگ و آهـن  شــد شــرر

سنگ اینجا بمعنی سنگ آتش زنه است و شرر یعنی جرقه. میگوید همین طور از نزدیکی مرد و زن یک انسان تازه پیدا میشود و از برخورد و نزدیک شدن سنگ و پارهای آهن جرقه های اتش تولید میشود. پس این نزدیک شدنها دارای اثر است.

1095      وز قــــران خــــاک بــــا بــــارانــــهــــا         مــیـــوه هـــا و ســبــزه و ریــحــان ها 

ریحان از راحیه است یعنی بوی خوش. هر گیاهیکه بوی خوشی بدهد بآن ریحان میگویند. میگوید از نزدیکی خاک با آب باران میوه ها پدید میاید و سبزی ها میدمند و گلها میرویند و این نزدیک شدنها ممکن است که اثرات خوب و ثمر بخشی داشته باشد.

1096      وز قـــران ســــبــــزه هــا بــــا آدمـــــی         دلــخـــوشــی و بــی غــمـیّ و خـرمی

و از نزدیکی سبزه ها با دل انسان دل خوشی و خرمی و شادی بوجود میاید.

1097      وز قـــران خــــرّمــــی بــــا جــــانِ مــا         مـــی بـــزایـــد خـــوبـی و احسـانِ مـا

و از نزدیکی آن خرمی با جان ما، ما را انسان خوبی میکند و ما را بیک انسان نیکو تبدیل میکند.

1098       قـــابـــل خــــوردن شــــود اجســـام مــا         چـــون بـــرایـــد از تـــفــــرّج کـام مـا

قابل اینجا یعنی پذیرا. خوردن یعنی بهره مندی از نور خدا. تفرّج یعنی گردش در عالم معنی و کام یعنی مراد. میگوید وقتی از گردش و تفرج در عالم معنی بمراد خودمان رسیدیم و کامیاب و خرم شدیم و به درک حقایق رسیدیم آنوقت است که جسم ما آماده بهره مندی از نور خدا میشود و پذیرای نور حق میشود.

1099       ســــرخ رو ئــی از قــــران خون بـــود         خـون ز خـورشـیـد خوشِ گـلگـون بُوَد  

1100       بــهــتــریــن رنـــگــهــا ســر خــی بود         وان ز خـورشـیـدســت و ازوی میرسد

گلگون یعنی قرمز رنگ. گون از گونه آمده و وقتی گل بآن میچسبد میشود گلگون. خورشید در بیت دوم یعنی پیامبران و اولیا الله. میگوید چهره سرخ انسان بخاطر نزدیکی خون با پوست صورتش هست. خون از تابش خورشید آسمان در زیر پوست جمع میشود و سرخ روئی میاورد و این سرخروئی رنگ زیبائیست. بهمین گونه بهترین رنگها رنگ سرخیست که تابش نور پیامبران و اولیا بر چهره جان آدمی پدید میاورد. اگر که تابش نور خورشید آسمان باعث میشود که خون در زیر پوست صورتمان جمع شود و صورت ما گلگون شود پس تابش نور پیغمبران و مردان کامل هم باعث میشود که آن نورشان جان مارا خوشرنگ بکند .

1101       هــر زمــیــنی کان قــریـن شـد با زحل         شوره گشـت و کِشــت را نـبـود مــحـل

هر زمینی یعنی هر بخشی از زمین. قدما این زحل را خیلی نحث میدانستند و بان میگفتند نحث اکبر.در این بیت تعبیریست از عوامل گمراهی و دوری از عقل. برعکس خورشید پیامبران که انوار هدایت میتاباند این زحل باعث گمراهی میشود. میگوید هر قسمت از خاک زمین با زحل قرین و برابر بشود آن زمین تبدیل به شوره زار میشود و دیگر آنجا محل کشت و زرع نخواهد بود. مولانا تا اینجا مسئله تأثیر مصاحب و هم نشین را با تمثیلهائی از پدیده های  طبیعت و آفاقی بیان کرد برای اینکه مقدمه ای باشد برای بحث اصلی خودش. بحث اصلی او تأثیر در روحهای انسان خواهد بود.

1102      قــوّت  انــدر فــعــل آیـــد ز اتـــفــــاق         چـــون قِــرانِ دیـو بــا  اهــلِ  نـــفـــاق

قوت بمعنی قوه. دیو هم شیطان و اهل نفاق یعنی اهل تذویر و دو روئی. مولانا میگوید: این اتفاق و جمع شدن شرایط هرچیزی را از قوه به فعل در میاورد. بطور پوتانسیل ممکن است در وجود یکی چیزی وجود داشته باشد ولی ظاهر نشود. این بالقوه است. ولی اگر شرائطی حاصل بشود آنوقت این پتانسیل ظاهر میشود و تبدیل به فعل میشود. این را میگویند از قوه بفعل آمده است. بعبارت دیگر هرگاه پدیده ای با پدیده دیگر نزدیک شود از مرحله قویت به مرحلع فعل میرسد. بطوریکه مثلا هم نشینی شیطان با اهل نفاق سبب میشود که شرارت فی القوه آنها به فعل تبدیل شود یعنی ظاهر شود چون در وجود آنها این شرارت بالقوه هست.  طبق ابیات و مثالهای قبلی، از نزدیک شدن زن و مرد بشر تازه ای بوجود میاید و از نزدیک شدن سنگ و آهن جرقه جستن میکند و از نزدیک شدن باران با خاک میوه و گل و گیاه بوجود میاید و از نزدیک شدن انسان با آب و سبزی شادی و خرمی در دل بوجود میاید و شادابی حاصل میشود و این نتیجه ها همه و همه بطور پتانسیل در وجود هر کسی موجود هستند، منتها باید شرایط از قوه بفعل آمدن و آشکار شدن موجود باشد. همچنین دو روئی و نفاق در وجود اهل نفاق موجود است و هنگامی ظاهر میشود که با شیطان قرین و نزدیک شود. در آن صورت شرائطش هم ظاهر میشود و اینها حقایقی بود که مولانا بیان کرد و در قسمت سوم دنباله این حقایق را میگیرد. آنچه تا بحال درج شد برای این بود که زیرسازی قسمت سوم را بکند.

بقیه داستان در قسمت سوم.

Loading