23.2 ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت قسمت اول

777      آن یکـــی  از خشــم مـــادر را بـــکشــت          هـم بـزخـــم خــنـجر و هــم زخــم مشــت

در مصراع دوم کلمه زخم بمعنی ضربه و ضربت است. شخصی خشمگین شد و از روی خشم غیر قابل کنترلش مادرش را با ضرب خنجر و ضربه مشت کشتش.

778      آن یکـــی گـفـــتش کـه: از بـد گــوهــری          یــــــاد نآوردی تـــــو حــــــق مــــــادری

بد گوهری یعنی بد سرشتی. یک نفر دید که او مادرش را کشت باو گفت بعلت ذات و سرشت پلید خودت حق مادری را فراموش کردی و بجا نیاوردی و باعث شد که چنین جنایتی را مرتکب بشوی.

779      هـــی تــو مــادر را چــرا کُشــتــی؟ بـگو          او چــه کــرد آخــر! بـگـو ای زشــت خو

هی یک کلمه هشدار دهنده است. زشت خو یعنی بد رفتار. کلمه خو بمعنی عادت و رفتار هردو هست. آن شخصی که ازش ایراد میگرفت گفت آهای بگو ببینم تو چرا مادرت را این گونه کُشتی ای بد رفتار. بگو ببینم او چکار کرده بود که او را کُشتی.

780       گــفـــت کـاری  کــرد کـان عـار و یست           کُشــتــمش ,کـان خـــاک, سـتّـارُ ویســت

عار یعنی ننگ و رسوائی. ستّار بمعنی پوشاندن است. این قاتل که مادرش را کُشته بود بآن شخص جواب داد و گفت که مادرم کاری کرد که باعث ننگ و رسوائیست و من او را کشتم تا در خاک مدفون شود و این خاک پوشاننده ننگ او باشد و از خاطر دیگران برود.

781       گــفــت آنـــکس را بُکــش ای مــحــتشم          گــفـــت پس هـــر روز مــــردی را کُشــم

آنکس را بکُش یعنی آن کس را بکُش که با مادرت رابطه نا مشروع را داشت. کشتن آن مرد بدکار بهتر بود از اینکه مادرت را بکشی. قاتل مادر جواب داد وگفت اگر که اینطور باشد, من هر روز باید یک مرد را بکشم. چون مادرم از این کار زشت و پلیدش روی گردان نبود. جوری نبود که با کشتن یک مرد زنا کار این موضوع از بین برود.

782      کشــتــم او را رَســتـم از خـونـهای خلق          نـــای او بُــرّم بِــهســت از نـــایِ خـــلــق

رستم یعنی رها شدم. نای یعنی گلو. این قاتل ادامه میدهد و میگوید من مادرم را بقتل رسانیدم تا اینکه از کشتن مردم خود داری کرده باشم و دستم بخون مردم آلوده نشده باشد. بریدن گلوی یک نفر بهتر است از بریدن گلوی عده زیادی از مردم. مولانا این داستان را همین جا رها میکند و حرفهای خودش را میزند.    

783        نَفـسِ تســت  آن مــادرِ بَـد خــاصــیــت          کــه فَســاد  اوســت در هـــر نـــاحـــیـــت

نفس در اینجا همان نفس اماره است که در درون هر کسی هست. منتها بعضی از افراد میتوانند کنترلش کنند. بد خاصیت یعنی بد صفت و بد رفتار و بد کردار. در مصراع دوم در هر ناحیت یعنی در هر جا. مولانا میگوید این نفس اماره تو مثل آن مادربد صفتِ بد کردار است که بدکاری و تباهی و فساد او همه جا را فرا گرفته و این نفس اماره در همه شئون زندگی اثر بد میگذارد.

784      هــیــن بــکُش او را کـه بـهــرآن دنــی          هــر دَمـــی  قصــد عــزیــزی  مــی کُــنی

دنی یعنی پست و فرومایه. مولانا بما میگوید: آگاه باشید و نفس اماره خودتان را بکُشید زیرا که بخاطر این نفس اماره پست و فرومایه, هر لحظه در صدد قتلِ یک ادیبی بر میائی. وقتی میگوید در صدد قتل یک ادیبی بر میائی این نه اینکه حتماً دستت را بخون او آلوده میکنی بلکه باعث میشوی او را از زندگی ساقط کنی. وقتی بدستور نفس اماره  بمالش تجاوز میکنی او را و خانواده اش را داری از زندگی ساقط میکنی. در پی این نفس اماره نرفتن یعنی مطیع کردن آن. تنها راه مطیع کردن این نفس اماره با ریاضت است. ریاضت هم عبارت است با مخالفت کردن و باو نه گفتن است. این نفس اماره مثل اسب وحشی است. اسب وحشی را طبق طینتش تربیت میکنند. این اسب وحشی همه را لگد میزند, همه جا را خراب میکند و هر کشتزاری را هم از بین میبرد. لذا باید این اسب را با شلاق زدن تربیت کرد. بنا براین آن کسانیکه اسب اهلی را تربیت میکنند, از اول وحشیست و او را با شلاق زدن تربیت میکنند. باین افراد ریضی لقب میدهند و عمل آنها را میگویند ریاضت. در مورد نفس اماره خودمان هم باید باو دائماّ نه بگوئیم. این نه گفتنها بمنظله همان شلاق زدنهاست. این مالِ تو نیست که بر میداری, این مربوط بتو نیست که تجاوز کنی, نباید در هیچ جا دروغ بگوئی. اینها همه نه گفتنهاست. این نفس اماره پس از شنیدن زیادی از این نه گفتنها کم کم رام میشود و از زیادی خواستنهایش کاسته میشود.

785      از وی این دنـیای خوش بَر تست تنگ          از پــی او  بـــا حــق و بــا خــلـق جــنـگ

وی اشاره است بنفس اماره. دنیای خوش در اینجا یعنی دنیای گسترده. از پی او اشاره است دوباره بنفس اماره. حق خداوند و خلق بنده های خداوند. میگوید این دنیای وسیع و پهناور بسبب نفس اماره ای که در درون تست بر تو تنگ شده و تو را وادار باین کارهای زشت میکند. بخاطر این نفس اماره است که تو هم با خالق جنگ داری و هم با خلق خدا. وقتیکه اوامر خداوند خودت را نا دیده میگیری, این جنگیدن با اوست. وقتیکه با آفریدگار میجنگید آنوقت با آفریده شدگان خدا هم می جنگید برای اینکه دستور آفریدگار این بود که کاری بکنید که با آفریده ها یعنی بنده های خداوند روابط خوب داشته باشید. وقتیکه آنرا بکار نمیبندید بنا براین روابطان هم با مردم خوب نیست برای اینکه دستورهائی که در ادیان و کیشها و مذاهب هست همه برای بهتر زندگی کردن است. وقتی شما این را بکنار میزنید و بآن پشت پا میزنید آنوقت شما دارید بد تر زندگی میکنید و برسر منافع دنیوی با مردم میجنگید.

786       نــفس  کُشــتــی  باز رسـتی ز اعـتذار          کس  تــرا دشــمــن نــمــانـــــد  در دیــــار

اعتذار یعنی عذر خواستن و پوزش طلبی. دیار در لغت بمعنی سرزمین است ولی مولانا در اینجا بجای دنیا بکار برده است. علت اصلی همه خطاها طبق گفته مولانا این هوای نفس است. هرگاه خطائی کردی بدستور این نفس اماره باید غذر خطای خودت را هم بخواهی. باید مرتب از مردم عذر خواهی کنی. مرتب باید از خدای خودت هم عذرخواهی کنی برای اینکه پیوسته مشغول نا فرمانی هستی. حالا اگر که تو این نفس اماره را بکُشی تو دیگر از این عذر خواهیها رهائی پیدا میکنی.

787       گــر شِــکــال آرد  کسـی  درگـفـت ما          از بــــــرای  انــــبــــیـــــا  و اولـــــیــــــا

788       کـــا نـبـیـا را نَـی  کـه نفس کشـته بُود          پس  چــراشــان دشــمـنـان بــود و حسـود

شِکال کوچک شده اشکال است. شکال آرد کسی یعنی کسی اعتراض بکند. انبیا جمع پیغمبران و اولیا هم انسانهای کامل هستند. در بیت دوم کانبیا را یعنی که انبیا را. در بیت بالاتر گفت وقتیکه نفست را میکشی باعث میشود خطا نکنی و انوقت دشمن در این دنیا نخواهی داشت. حالا مولانا فکر میکند پس از اینکه این حرف را زدم آنوقت بر من ایراد میگیرند. حالا میگوید ای کسیکه بر من ایراد میگیری, مگر این پیغمبران و انسانهای کامل نفسشان کشته شده نبود, پس چرا آنها دشمنان و حسودان داشتند.

789      گـوش نِـه تـو ای طـلـب کارِ صـواب          بشــنـو ایـن اِشـــکـالِ شُــبـهـت  را جـواب

790      دشـمن خـود بـوده انـد آن مــنـکــران          زخـم بــر خــود مـیـزدند ایشــان چـــنـــان

گوش نه یعنی سخنم را گوش بده و ببین چی میگویم. طلبکارِ صواب یعنی ای کسیکه طالب حقیقت هستی. اسکال شُبهت یعنی این ایراد شُبه آمیزباین معنی که کسانیکه میشنوند بشک و تردید میافتند و میگویند نکند که این اشکال تراش راست بگوید. میگوید ای کسیکه طالب حق هستی خوب گوش کن ببین چی میگویم. پاسخ این ایراد شبها انگیز تو اینست که کسانیکه ضربه میزدند بانسانهای کامل و بآنها زخم میزدند و حسادت میکردند اینها در واقع دشمن آن انسانهای کامل نبودند. آن منکران دشمن خودشان بودند این آدم مطلقا هیچ چیزی ندارد که بان تکیه کند و این آدم تو خالیست و جوابهای خودش را هم نمیتواند بدهد. این ناباوران دشمن انبیا و اولیا نبودند آنها داشتند ضربه بخودشان میزدند و آنهم چه ضربه ای.

791      دشـمـن آن بـاشد که قصـد جان کـنــد          دسشـمـن آن نَـبـود  کـه خود جــان میـکــنـد

قصد جان کند یعنی خون دیگری را میریزد. میگوید دشمن کسیست که قصد جان دیگری را بکند یعنی بخواهد بکشد. دشمن کسی نیست که خود بخود در حال جان کندن باشد. این ناباوران و این ستیزگرانِ با حقیقت با راستی و درستی در جنگ و جدالند بدون اینکه خودشان بدانند و اینها در واقع دارند جان میکنند و بتدریج دارند خودشان را نابود میکنند.

792      نــیسـت خُـفـا شــک عَــدّوِ  آفـــتــاب          او عـــد وِّ خـــویـــش  آمــــد  در حــجــاب

این خفاش خود بخود بد بخت است و مولانا تحقیرش هم کرده(خفاشک). عدو یعنی دشمن. آفتاب هم مولانا همیشه یجای خورشید بکار میبرد.حجاب یعنی پرده در اینجا پرده تاریکیست. برای مثال آن شب پره حقیر و کوچک که آفتاب را دوست ندارد در واقع دشمن خورشید نیست و با خورشید نمیجنگد. بلکه او بسبب اینکه در پرده و حجاب تاریکی رفته, در واقع دشمن خودش است. فرو رفتن او بتاریکی زیانی بخورشید وارد نمیکند. مثل کسی هست که منافع معنویت و حقیقت را هیچ وقت نمیتواند قبول کند. اگر او حقیقت را نبیند و یا قبول نکند, آیا حقیقت از بین میرود؟ خیر.

793       تـــابشِ  خـور شـیــد او را مـی کُشد          رنــج او خــورشــیـد هـــر گــز کِــی کَشَــد

اگر این خفاشک در روز بیرون بیاید, نور خورشید او را از بین میبرد. آیا خورشید باین عظمت ممکن است که رنج و آسیبی از این خفاشک تحمل بکند؟ نه هیچ وقت.

794       دشـمـن آن بــاشد  کـزو آیـد عـــذاب          مـــانــــع آیــد لــــعــــل را از آفـــــتــــا  ب

میگوید دشمن کسیست که از طرف او عذابی برای کس دیگری برسد. این نا باوران آنقدر حقیر و ضعیف و کوچک هستند که هیچ آسیبی نمیتوانند بکسی برسانند. در قدیم معتقد بودند که این لعل که یک گوهر گرانبهاست, در اول یک سنگ خارا بوده و از تابش نور خورشید بطور مداوم و زمان خیلی زیاد دراین سنگ خارا و سخت, تبدیلاتی و تغیراتی در آن انجام میگیرد و آن سنگ خارا تبدیل بلعل میکند و گرانبها میشود. در مصراع دوم میگوید دشمن کسیست که مانع تابش آفتاب بر لعل بشود

795      مــانـع خــویشـند  جــملــۀ کــافِــران          از شــــعــــاع جــــوهــــر  پــیــغــمـــبــران

کافِران یعنی ناباوران. این نا باوران مانع خودشان میشوند. پیغمبران و یا انسانهای کامل مثل یک گوهر میدرخشند. آنها درخشش معرفت دارند. وحالا این ناباوران خودشان را از این پرتو نور پیغمبران محروم کرده اند.

796      کِی حـجـاب چشـم آن فــردنـد خـلـق          چشــم خــود را کـــور و کــژ  کــردنـد خلق

حجاب یعنی پرده و مانع. فرد یعنی انسان کامل یا پیامبر, مولانا در اینجا بآنها فرد خطاب میکند چون این افراد در اطراف خودشان منحصر بفرد هستند و یا یگانه هستند و دیر پیدا میشوند. کژ یعنی لوچ. لوچ کسی هست که دو بینی دارد و احول است. آن کسی هم که خدای یکتا را نمیتواند ببیند او هم لوچ و احول است. حالا این ناباوران حجاب و مانع آن فرد و آن شخص کامل نمیتوانند بشوند. اینها چشم خودشان را دارند کژ و کور میکنند و یا لوچ میکنند.

797      چـون غـلام هـنـدوی کـوکــیـن کَشَد          از ســتــیــزۀ خــواجــه خــود را مـــی کُشد

سابق براین مردم میرفتند و از هند غلام میاوردند و بانها غلام هندو میگفتند. حالا یک وقتی میشود که این غلام از صاحبش کینه بدل میگیرد. مولانا میگوید یک غلام هندی را در نظر بگیرید که ازدست صاحبش کینه بدل گرفته و برای اینکه صاحبش را تنبیه کند, دست بخودکشی میزند. با این کار صاحبش غلام خود را از دست میدهد و بنا بفکر غلام اینگونه تربیت شده است.

798      ســرنـگــون مـی افــتـد از بـام سرا          تــازیــانــی  کــرده بـــاشــد خـــواجــه   را

این غلام برای اینکه ضرر و زیانی به صاحب خانه زده باشد میرود و از بام خانه خودش را سرنگون به پا ئین میکند و جان میدهد. کار آن ناباور هم بهمین اندازهم مضحک و بی اثر است.

799       گــر شــود بــیــمار دشـمـن بـا طبـیـب          ور  کُــنــد کــودک , عــداوت  بــــا ادیـــب

800       در حــقــیــقـــت ره زنِ جـان خـود ند          راهِ عــقــل  و جـان  خــود را خـــود زدنــد

در مصراع دوم بیت اول ادیب همیشه بمعنای کسی نیست که داناست و همه چیز میداند, معنی دیگری هم دارد. کسیکه یک بچه ای را ادب میکند باو هم میگویند ادیب. پس بیک معلم معمولی هم ادیب میگویند. مولانا مثال دیگری میزند و میگوید اگر یک مریض با طبیب خودش دشمنی بکند, آیا باکی دشمنی کرده است. با طبیب دشمنی کرده یا با جان خودش. اگر یک کودک بمعلمش که دارد او را ادب میکند دشمنی بکند آیا با معلم دشمنی کرده و یا با خودش. او راه جان و عقل خودش را زده. راه زدن یعنی دزدی کردن. آن بیماری که با طبیب خودش دشمنی میکند او هم دارد راه عقل و جان خود را میزند و از بین میبرد.

801       گـازری  گــر خشـم گـــیـرد ز آفتاب          مــا هـی ای گــرخشــم  مــی گــیــرد  ز آب

802       تــو یــکــی بــنــگر کـرا دارد زیـان          عــا قـبـــت کِـه بود ســیــاه اخــتـــر از آن؟

تو یکی بنگر یعنی تو یک نگاهی بیانداز. گازر یعنی رخت شور. در این مثال میگوید اگر یک گازر با آفتاب دشمنی بکند, و یا یک ماهی از آب خشمگین شود, تو یگ نگاهی بیانداز و ببین که این گازر و این ماهی چگونه دارند تیشه بریشه منافع و جان خودشان میزنند. آن گازر از آفتاب قهر کرده و لذا از زندگی افتاده و آن ماهی هم از آب عصبانی شده و خودش را از آب به بیرون پرت کرده و بزودی خواهد مرد. سیاه اختر یعنی بد بخت. سرنوشت کسانیکه با حق و حقیقت دشمنی میکنند بهمین گونه است که عاقبت سیاه اختر میشوند. حالا مولانا شروع میکند به نصیحت کردن و میگوید:

803       گـــر تــرا حـق آفریــنـد زشــت  رو          هــان مشــو هــم زشــت رو, هــم زشت خو

اگر خداوند تو را با یک چهره زشتی آفریده باشد که آن هم حکمتی در آن بوده, حالا تو صورت زشتی داری و اگر که بد رفتار باشی سیرتت هم که زشت میشود. آنوقت میشوی بد صورت و بد سیرت و زشت خو. یعنی ظاهر و باطنت هردو بد میشود. برعکس اگر که تو صورت خوبی نداری باید سعی کنی با رفتار خودت طوری عمل کنی که همه را جلب خودت بکنی آنوقت مردم اصلا متوجه صورت زشت تو نمیشوند و جلب سیرت تو خواهند بود. هرچه زشت صورتری باید نیک سیرت تر باشی.

804      وربُـرد کفشت, مرو در سـنـگ لاخ          ور دو شــاخســتــت , مشــو تــو چــار شآخ

ور بُرد یعنی اگر پاره کند. سنگ لاخ یعنی جائیکه سنگهای لب تیز و نوک تیز دارد. میگوید اگر این سنگلاخ کفش تو را پاره میکند و تو را از راه رفتن باز میدارد پس بانجا مرو. بعنوان مثال فرض میکنیم خداوند بتو دوتا شاخ داده, حالا میخواهی چهارتا شاخ پیدا کنی؟ دوتا شاخ هم خودت اضافه میکنی, و این دوتا شاخ اضافی اخلاق بد توست و آن سیرت و رفتار بد توست.

805       تــو حسـودی, کز فلان من کـمـتـرم          مـــی فـــزایـــد  کـــمـــتـــری  در اخـــتــرم

تو خودت را با فلان کس مقایسه میکنی و این بد ترین چیزهاست. تو مقایسه میکنی میگوئی فلان کس اینطور و آنطور است و من نیستم و یا او چقدر ثروت دارد و من ندارم و حسودی او را میکنی. من از او کمترم. این حسودیها بدنبال مقایسه هاست. این احساس کمتری و از دیگری بیشتر نداشتن است که ستاره تو را سیاه میکند. تو ستاره ات بد نیست تو داری خودت ستاره ات را بد میکنی.

806       خود حسد نقصان وعـیبی دیگرسـت          بــلـکِ از جــمــله کــمــــیـــها   بـتّــرســت

از جمله کمیها یعنی از همه عیب ها و نقصها. بتّر یعنی زشت تر.ای کسیکه حسادت میکنی, این حسادت تو بد ترین عیب است. تو باخود میگوئی آن یکی چقدر چشم و ابروی قشنگی دارد و من ندارم و داری خودت را اذیت میکنی, من از او کمترم, راستی که من خیلی عیب دارم. اینها عیب تو نیست. عیب تو حسادت است. این حسادت تو بد ترین عیب است. اینها همه برخاسته از درون ماست. برگردیم بآن نفس اماره. همه این کار ها را آن نفس اماره میکند.

807       آن بـلـیس از نـنگ وعـارِ کـمـتری          خویشـــتـــن افـکـنـد  در صـــد اَبـــتـــری

بلیس کوچک شده ابلیس همان شیطان است. ننگ و عار اشاره است بهمین مقایسه ای کرد. شیطان فرمان خدا را نپذیرفت که بانسان سجده کند زیرا وقتی خودش را با آدم مقایسه کرد گفت من از نورم و او از خاک است لذا من بالاترم و باو سجده نمیکنم و بهمین دلیل خداوند او را از بهشت بیرون کرد که بعدا گرفتاریهای متعددی برای خودش درست کرد و خودش را بصد ابتری انداخت. کلمه ابتری یعنی عیب زیاد. حسادت یک عیب ابلیس بود و پیامدهای حسادت صد عیب. در یکی از قبائل سرخ پوستی, یک سرخپوستی زیر چادر خودش نشسته بود و با نوه اش صحبت میکرد. گفت پسرم در وجود همه ماها دوتا گرگ وجود دارد که این دو گرگ همیشه دارند با هم میجنگند. یکی از این گرگها سمبل و نماینده خشم و حسد, تعصب, تأسف و تکبر, خود بینی و خودپسندی, خود مداری و خود خواهی و غرور است و کار یکی از گرگها همه اینکار ها ست. ولی یک گرگ دیگر هست که سمبل و نماد آرامش, نماد عشق و راستی, مردم داری, فروتنی, دستگیری و خیر خواهی, بخشندگی, ترحم, ایمان, وفاداری, و از این قبیل چیز ها را دارد. آن گرگ اولی آنها را دارد و گرگ دومی اینها را دارد. این دو گرگ در وجود ما دائما در حال جنگ هستند. سرخ پوست جوان سرش را بزیر میاندازد و پس از چندی میگوید ای پدر بزرگ بالاخر کدام یک از این گرگها برنده میشوند؟ پدر بزرگ میگوید هرکدام که تو بیشتر باو غذا بدهی. چقدر جواب حکمت آمیزی…. وقتی ما خودمان خشمگین میشویم آیا فکر کرده ایم که بکدام یک از این گرگها داریم غذا میدهیم؟. آیا وقتیکه در آرامش هستیم و بمردم آرامش میدهیم آیا فکر کرده ایم که لذت ببریم که ما داریم بگرگ خوبه غذا میدهیم؟. هرکدام را بیشتر غذا بدهیم, بهتر پرورشش میکنیم تحت فرمان او خواهیم بود.

دنباله این داستان در قسمت دوم

Loading