19.2 تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر قسمت چهارم

673      چــون شــبــانه از شـــتــر آمــد بــز یـــر          کُــرد گــفــتش: مــنــز لم دورســت و دیر

674    بـــر نشســـتـــی  اُشـتــرم را  از پـــگــــاه          جــــو رهــــا کــــردم کــم از اِخــراجِ کاه

پگاه یعنی صبح زود. کم از یعنی دست کم, اقلاً. اخراج در اینجا بمعنی خرج کردن است. وقتی شب شد شتر برگشته بود و لقمه خوار از شتر پائین آمد. در همین موقع آن کُرد صاحب شتر آمد نزد آن لقمه خوار و گفت ببین تو از صبح زود سوار شتر من شدی و از او استفاده کردی, من جو را که گران تراست رها کردم و لا اقل خرج کاه را باید بمن بدهی.                                   

675      گـفــت تــا اکـنــون چـه مــی کـــردیـم پس          هوشِ تـــو کــو؟ نیســت اندر خـانه کس

نیست اندر خانه کس یعنی هوش تو کجاست در بالا خانه کسی نیست؟ این مفلس جواب داد که ما از صبح تا حالا ما چکار میکردیم. برای چی مرا دور شهر بردند و جار زدند؟ تو عقل نداری من چیزی ندارم که بتو بدهم. در اینجا شخص طمع کار این حرفها سرش نمیشود.

676      طـــبـــل  اِفــلاســـم   بـچــرخ  ســـابــعـه          رفــت و تــو نشـــنـــیــدۀ بَــد واقـــعـــه

طبل یک چیزی را زدن یعنی یک چیزی و یا مطلبی را با صدای بلند برای مردم اعلام کردن. چرخ سابعه یعنی آسمان هفتم. در اصطلاح مردم میگویند آسمان هفتم یعنی خیلی بالا. اینقدر خوشحال شد که کلاهش را بآسمان هفتم انداخت.میگوید طبل افلاس را آنچنان زدند که صدایش تا آسمان هفتم رفت و تو این واقعه بدی را که برای من افتاده نشنیده ای؟

677      گـوش تــو پُر بـوده اســت از طَـمــعِ خـام          پش طَـمَـع کَـرمــیـکـنـد, کــورای غلام

طَمعِ خام یعنی طمع بیهوده و یا طمع داشتن به کسیکه هیچ چیزی نداشته باشد. در سا بق پسر هائی را که متولد میشدند از اول تولد تا آغاز جوانی و یا تا سن دوازده سیزده سلگی غلام میگفتند و این یک اصطلاهی بود. مولانا میگوید این گوش تو از این طمع بیهوده پر بود. طمع کرایه شتر از آدم مفلسی گرفتن مثل من؟  پس ای غلام بدان که چشم آدم را کور میکند و گوش آدم را کر میکند.این چشم و گوشی که در اینجا آمده چشم و گوش سر نیست. این چشم و گوش جان است. چه بسا افراد, کوری چشم سر را داشته باشند ولی چشم دلشان بیناست. این مهم است. برای اینکه معرفت و معنویت را چشم و گوش سر نمیگیرد این چشم و گوش جان است که دارد این معنویت را درک میکند.

678      تــا کـلــوخ و سـنــگ بشـنــیــد این بــیــان          مفـلس اســت ومفلس اســت این قلـتبان

قلتبان یک نوع دشنام است و بکسی میگویند که بی آبروست و تبه کار و فاسد است. کسیکه در باره خطای جنسی همسرش بی توجه است. این مفلس میگوید منِ تبه کار و بی آبرو و من قلتبان, از من چی میخواهید؟ کسیکه اینطور در باره خودش میگوید واضح است که هیچ از معنویت بهره ای نبرده است.

679      تا بـه شــب گـفـتـنـد و در صــاحـب شـتـر          بـــر نـــزد,کــو از طـــمـــع پُر بود پُر

بر نزد یعنی اثر نکرد. کو یعنی که او. مولانا میگوید که این جارچیان از بامداد تا شامگاه در شهر جار زدند ولی در این صاحب شتر اثری نکرد برای اینکه گوش جانش کر بود و جانش پر از طمع بود. این طمع چشم جان را کور میکند و بینائی و شنوائی جان را پرده و حجابی میشود که جلوی بینائی و شنوائی جان را میگیرد.

680      هســت بـر ســمــع و بصــر مُــهــر خــدا          درحُجـب  بس صورتست و بس صدا

سمع بمعنی گوش آمده و بصر بمعنی چشم است. مُهر بر چیزی نهادن یعنی در یک چیزی را بستن. مهر خدا یعنی خداوند لاک ومُهر کرده است. حُجب جمع حجاب است یعنی پرده ها. صورت یعنی نقشها ئی که توجه را بخود جلب میکند. صَدا یعنی انعکاس هر ندائی و در اینجا منظور صدای آوای خوش. مفهوم این بیت و حتی چهار بیت بعدی اینکه حواس ما بستگی دارد باراده و مشیت خداوند و با اراده خداوند بکار میافتد که درک بکند و فهم بکند و اگر که او نخواسته باشد و در نگشاید این حواس نمیتواند کاری انجام بدهد.

681      آنــچِ او خــواهـــد رســـانـــد آن بـــچشــم          از جــمـال و از کــمــال و از کَــَرشم

او اینجا خداوند است و چشم هم چشم جان. جمال و کمال خداوند دو گونه جلوه دارد یکی جلوه های جمالی و دیگری جلوه های کمالی. جلوه جمالی خداوند عبارتست از همه زیبائیها و همه محبتها ئی که ما درک میکنیم. ولی وقتی که قهر و خشم میاید از طرف خداوند آن را میگویند جلوه های جلالی یعنی جلالت و عظمت و قدرتش را میرساند. از جمال یعنی از تجلیهای جمالی خداوند و از کمال در اینجا کامل شدن است.در عرفان و تصوف هدف اینست که ما از بدو تولد کمال پیدا کنیم. این یک اصل هست در عرفان یعنی برسیم بسوی کمال و هرچه رنج بیشتر ببینیم بکمال نزدیکتر میشویم و هرچه آسوده تر و راحت تر باشیم دیر تر بکمال میرسیم. این نهایت آرزو و غایت خاص و مطلوب یک کسیکه قدم در راه تصوف و عرفان بر میدارد اینست که بکمال برسد. بکمال برسد یعنی بخدا برسد و بخدا ملحق شود و چون خداوند کامل است بکمال خداوند نائل شود و بحقیقت مطلق برسد. در تصوف و عرفان, همه معتقد هستند که این خدا یا حقیقت مطلق در وجود هر انسانی هست و کسانی هستند که این حقیقت را قبول کرده و تا اندازه ای بان رسیده اند و یک عده ای در راه رسیدن هستند و شاید یک روزی برسند و یک عده ای هرگز بآن نرسند. حالا اگر کسی واقعاً بخواهد به حقیقت برسد باید آنرا در وجود خودش جستجو کند و بداند که این خدا در خارج از وجودش نیست. باید باور کند که خدا و حقیقت از آنچه او باور میکند باو نزدیکتر است و فقط باید چشم و گوش دلش را باز کند.حالا چرا ما نمیتوانیم او را ببینیم! برای اینکه آنقدر حجاب و پرده جلوی چشم ما را گرفته است که ما را کور و کر کرده است. در مصراع دوم میگوید از جمال و ازکمال و از کَرَشم. کَرَشم همان کرشمه است. کرشمه اشارات با چشم و ابروست که یک معشوقی میکند و دیگری را عاشق خود میکند. خداوند هم با تجلیات خاص خودش بندگانش را عاشق خودش میکند ولی چه بنده ای را؟  بنده پاک را. آیا منظور از پاکی چیست؟ منظور از بنده پاک آن بنده ایست که غسل کرده باشد از زشتیها و پلیدیها در درون خودش. وقتی یک نفر غسل میکند او دارد بیرون بدنش را پاک میکند و نه از درون. این بنده پاک از درونش غسل کرده و پاک شده. حالا که پاک شده کرشمه خداوند را میبیند و انوقت میبیند که خداوند با چشم و ابرو میگوید ای بنده من, من عاشق تو هستم و دشمن تو نیستم و اگر بتو دستوراتی داده ام برای خوشبختی تو بوده است نه برای زجر کشیدن تو و مرا دشمن حساب مکن.

682      آنــچِ او خــواهـــد رســـانـــد آن بــگــوش          از سَــمـاع و از بشــارت وزـخـروش

سماع در اینجا سرودهای خوش آیند و شادی آفرین است. بشارت یعنی نوید. خروش یعنی وجد و حال یعنی آنقدر خوشحال شدم که دست از پا نشناختم با یک حالت هیجان. میگوید وقتی درون خودت را پاک کردی آنوقت سرودهای خوش, بشارتها و خبرهای خوش بگوشت, نُویدهای خوب و خوش بتو میرسد و هیجانهای خوشی بتو دست میدهد که سر از پا نمیشناسی.

683      کَـون پُـر چـاره اسـت و هـیچـت چاره نی          تــا کــه نـگشــایــد خـدایـت روزنـــی

کَون یعنی این عالم هستی. هیچت چاره نی یعنی هیچ چاره ای نیست. در سراسر این عالم هستی پُر از چاره است, چاره های دردهای تو. ولی تا زمانی که خداوند روزنه ای بر روی مسائل تو نگشاید تو هیچ چاره ای نداری. پس کی این روزنه برای من باز میشود؟. هروقت که غسل درون بگیری و دلت را از نا پاکیها پاک کنی.

684      گـر چـه تــو هســتی کـنون غـــافل از آن          وقتِ حــاجــت, حــق کـنـد آنـرا عیان

غافل یعنی بی خبر. عیان یعنی آشکار.مولانا میگوید اگر چه تو از این چاره ها بی خبری و غافلی ولی وقت زرورت و نیازمندی, اگر نیازمندی از اعماق دلت باشد و دست نیاز دراز کنی و با او بدون شک و تردید راز و نیاز بکنی او آنوقت حاجتت را برای تو عیان میکند ولی اگر تو این آمادگی را بوجود نیاوری هیچوقت آشکار نمیشود.

685      گـفــت پیــغمــبــر  کـه : یــزدانِ مـجــیـد          از پـــی هـــر درد  درمـــان  آفـــریـد

پیغمبر اینجا پیغمبر اسلام است. یزدان مجید یعنی خدای با عظمت. از پی هر درد یعنی برای هر درد یک راه حلی آفرید.میگوید پیغمبر فرمود که خداوند باشکوه و باعظمت برای هر دردی درمانی هم آفرید.

686      لـیــک زان درمــان نــبـیـنــی رنگ و بو          بــهــرِ دردِ خـــویش, بـی فـــرمـان او

رنگ و بو یعنی اثر و نشان. میگوید درست است که خداوند برای همه دردها راه حلی آفریده ولی از این راه حلها اثری و نشانی هویدا نیست مگر اینکه خدا فرمان و دستوری بدهد. خداوند نور را آفریده ولی تو باید خودت را در مسیر نور قرار بدهی تا آن را ببینی. اگر تو خفاش بشوی و در غار تاریک بروی تو هیچوقت نور را نخواهی دید.

687       چشـــم را ای چـــاره جــو  درلا مــکــان          هـیـن بنه چـون چشم کُشـته سویِ جان

ای کسیکه بدنبال درمان و چاره هستی. عالم لامکان یعنی عالم متا فیزیک و عالم ماورائالطبیعه  نه این عالمیکه ما در آن هستیم. هین هوشیار باش. کشته منظور مرده از دنیا رفته. میگوید: ببینید وقتی یک آدم از دنیا میرود چشمش به یک جهتیست یا براست و یا بچپ. بهر طرف هست همانجا میماند و دیگر حرکت نمیکند. مولانا میگوید جان این آدم مرده از تنش بیرون رفته و او چشمش همین طور بدنبال جانش هست. او جانش را میخواهد و نگران جانش هست. تو هم چشمت را متوجه حق و حقیقت بکن و نه بدنبال زرق و برقهای دنیوی. این کار رابکن آنوقت آن درمان خداوند را خواهی دید.

688      ایـن جـهـان از بـی جـهـت پـیـدا شـدســت          که ز بی جـایی ,جهـان را جـا شدست

این جهان یعنی جهان خاکی ما. بی جهت آن عالم لامکان و ماورائلطبیعه هست. جهت و زمان ندارد یعنی چپ یا راست, بالا و پائین ندارد. زمان هم ندارد یعنی دیر و یا زودی وجود ندارد. زبی جائی یعنی از عالم لامکان. جهان یعنی این عالم خاکی ما. جا شده است یعنی پیدا شده است. این جهان ما جهان حس و درک است ولی جهان لامکان, جهان بی جهت است. مولانا میگوید این عالم جهت دارِومکان دارِ ما, انعکاسی هست از آن جهان لا مکان بی جا و بی جهت. این جهان خاکی و جهت دار ما از آن جهان پیدا شده یعنی اصل و مبدأ این جهان هم آن جهان برین است. پس اصل ما و هرچیزیکه در این دنیا وجود دارد از آن دنیای متا فیزیک است. این عالم خاکی از دنیای لا مکان آمده و برای خودش جائی پیدا کرده و در این دنیا جاشده است.

689      بــاز گـــرد از هســت ســوی نــیســـتــی          طـــالـــبِ رَبّـــی  و ربّــــانـــیســـتــی

هست وجود مجازی ماست. نیستی وجود حقیقیست. آنچه که ما میگوئیم هستیم, این دنیای ما اصلا نیست است. این دنیای ما یک دنیای هست نماست. ولی آن دنیای برین هست و لذا میشود هست نیست نما. تو باید چشمت را از این عالمی که خیال میکنی هست ولی در واقع نیست به عالم مجازی که هست برگردانی. همان عالمی که تو خیال میکنی نیست اگر طالب خدا هستی و خدا پرستی.

690      جــای دخــلســت این عــدم  از وی مــرم          جـایِ خـرجسـت این وجودِ بـیش وکم

عدم در لغت یعنی نیستی. از وی مرم یعنی از آن گریزان مشو. خرج در اینجا یعنی از دست دادن, مثل پولی که خرج میکنی در حقیقت از دست میدهی. وجود بیش و کم یعنی وجود مادی در این دنیا.میگوید این عدمی که تو ازش میترسی و نمیبینی و قبولش نداری و این عدمی که هستِ نیست نماست, ازش نترس. این دنیائی که تو در آن هستی و داری آن را حس میکنی جای دخل نیست برعکس جای خرج است ولی آن عالم لا مکان جای دخل است. آنجا چیزی بدست میاوری و چیزی  مثل معنویت و معرفت بر تو اضافه میشود. درعرفان بچیزی میگویند هست که همیشه باشد و چیزی را میگویند نیست که موقتی باشد. این عالم موقتیست چون از اول نبوده و بوجود آمده بنابراین از وجود هم خواهد رفت. تنها چیزی باقی میماند حقیقت و خداست.

691      کـــارگــاه صُــنـع حـق چون نـیســتیســت          پس برونِ کـارگــه بـتی قـیـمـتـیــست

صُنع یعنی آفرینش.چون نیستیست یعنی چون آن عالم غیبیست و عالم لامکان و عالم غیر مادیست. هرچیزیکه خارج از کارگاه آفرینش باشد هیچ ارزشی ندارد. در کارگاه آفرینش چه چیزهائی تولید میشود؟ آفریده های خداوند. حالا این کارگاه کجاست؟ این کارگاه در آنجائیکه تو فکر میکنی نیست. این کارگاه در عدم است که بفکر ما آدمیان وجود ندارد, خیر وجود دارد و هر چیزیکه خارج از آن باشد هیچ ارزشی ندارد. پس داخل این کارکاه هرچه هست قیمتیست و با ارزش.

692      یــاد ده  مـــا را ســـخــن هـــای  دقــیـــق          کـــه تـــرا رحـــم آورد آن ای رفیـق

سخن های دقیق یعنی بیان حقایق و حقیقت. ترا رحم آورد یعنی تو را بخشم نیاورد. ای رفیق, ای خداوند. میگوید خدایا سخنهائی بما یاد بده که این سخنها حق و حقیقت باشد و مجازی نباشد. نا درست نباشد.  خدایا سخنهائی بما یاد بده که وقتی بزبان میاوریم تو را بخشم نیاورد.

693      هـــم دعـــا از تــو, اجـــابـــت  هــم زتــو          ایــمــنـی از تــو,مــهـابــت هــم زتو

اجابت یعنی جواب دادن. ایمنی یعنی در امن بودن. مهابت یعنی بیم و ترس. خدایا این دعائی را که ما میکنیم پذیرفتنش هم از تست و اجابت کردنش هم از تست, ایمن بودن ما از کارهای ناروا از تست و بلاخره ترس از کارهای زشت هم از تست. همه اینها را تو بما کمک کن که بخودمان مغرور نشویم.

694      گــر خطـا گــفــتـیــم, اصــلا حش تـو کن          مصــلـحی تـو ای تـو سـلطـانِ سُخن

اگر ما حرف نا درستی زدیم تو آن را درستش کن. تو اصلاح کننده ای بما کمک بکن ای کسیکه بر همه سخنهای خوب داری. پس خدایا بدها را بخوب تبدیل کن.

695      کـــیـــمــیــا داری کـه تــبــدیــلش  کـــنـی          گـرچـه جــوی خــون بُود نـیـلش کـنی

گرچه جوی خون بود نیلش کنی اشاره است به رود نیل در مصر که طولانی تریت رود عالم است. میگوید اگر این رود عظیم پر از خون هم باشد تو میتوانی آن را تبدیل کنی. ای خدای بزرگ اگر سخنان ما کفر آمیز است تو ای خدا تو میتوانی که این نا باوری ما را به باورمندی تبدیل کنی همانطور که کیمیا یک فلز را تبدیل میکند به یک فلز با ارزش بیشتر.

696      ایـن چـنــیـن مـیــنــا گــری هـا کارِ تُســت          ایـن چـنـیـن اِکسـیـرهـــا اَسـرارتُسـت

مینا گری صنعتی بود که سابق بر روی فلزات مثلا نقره میکردند و در کوره هائی با حرارت خیلی زیاد ازش مینا درست میکردند که ازش گردنبند و یا دست بند درست میکردند. این مینا گری کار بسیار دقیق و مشگلی بود. میگوید این مینا گریها کار تست. این بدیهای مارا خوب کردن یک مینا گریست و مینیاگرش هم خودت هستی. اکسیر همان کیمیاست. میگوید که این اکسیرها هم در دست تست و تو میدانی با آنها چکار کنی.

697       آب  را و خـــــاک  را  بـــــر هـــــم زدی          زآب  و  گِـل نـقـــشِ تــــنِ آدم  زدی

آمدی آب را با خاک مخلوط کردی و با آن جسم ما را درست کردی.

698       نسـبــتــش  دادی  و جُـفت و خــال و عَــم          با هـزار انــدیــشه  و شــادی  و غــم

تو بما بستگان دادی همسر و جفت بما دادی, خاله و عمو دادی. هزارتا اندیشه بما دادی, شادی و غم دادی.

699      بـــــاز بــــعـضــــی  را رهــــایــــی  دادۀ          زیـن غــم  و شــادی  جــــدائـی  دادۀ

این خودت هستیکه بما غم و رنج و بعد شادی دادی. اگر همین جور بشینیم, خدا اینکار را نمیکند و باز باید آلودگیها را پاک کنیم و آنوقت بوجد وحال میائیم و شادی دائمی نسیب میکنی. این هم تو برای ما میکنی.

700       بُــردۀ از خــویش و پــیــونـد و ســرشــت          کـردۀ  در چشـم او هــر خـوب زشـت

برده ای یعنی خلاصش کرده ای. از خویش یعنی از خودت. پیوند یعنی بستگان و سرشت هم بمعنی طبیعت است. میگوید که اینهائی را که تو آفریده ای که از کارگاه آفرینش خودت درست کرده ای اینها هست که همه را کس و کار دادی, شادی و غم دادی و این تو هستی که این کارها را کرده ای, بعضی ها را که خودشان را در مسیر تو گذاشته اند از خود بیخود کرده ای جز تو هیچ کس دیگری را نمیشناسند و از خویشتن خودشان بیرون رفته اند و فقط تو را میشناسند و نه هیچ کس دیگری را و این ها همه کار تست. البته آنها خودشان را در مسیر تو قرار داده اند. آنها از حالت خاک و گِل بیرون آمده اند و یک انسان والا با همه ارزشهای بالای انسانی شدند و آنچه را که همه خیال میکنند که خوبست وشیطانی هست و دارند بطرفش میروند و باعث هلاکتشان میشود تو آنها را در نظرشان زشت کردی که بطرف آنها نمیروند. خدایا کاری بکن که در نظر ما آن خوبهائی که خوب نیست زشت شود.      بقیه داستان در قسمت پنجم.

Loading