01.2 هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر

تفسیر    :

در تفسیر این قسمت باید متذکر شد که این یک داستان نیست بلکه بیان یک حقیقت است که روایت شده است از خلیفه دوم مسلمانان عمر و دارای سند تاریخی هم هست. مولانا طبق معمول خودش قبلا این مطلب را در کتابی که از مسلم ابن حجاج مانده است بنام فقیه مطالعه نموده و در اینجا آورده است. در این روایت کسیکه که با عمر طرف است شخصیست بنام مالک. مولانا در این روایت هیچ گونه تغیری نداده و عین روایت را شرح داده است. او در این جا راجع به چشم ها صحبت میکند و میخواهد بگوید بعضی از این چشم ها نمیتوانند حقایق را آنچه که هستند بـبـیـنـند. یکی از ارکان عرفان و بویژه عرفان مولانا اینست که این پنج حس ما یعنی این حس بینائی,شنوائی, بویائی, لامسه و ذائقه که انسانها دارند بسیار ضعیف هستند و گاهی اوقات انسانها را دچار اشتباه میکنند.  بنا بر این اگرفهم و تشخیص ما بر اساس این پنج حس ما باشد احتمال زیاد وجود دارد که تصور ما از رویدادها درست نباشد و باعث بشوند  حقایق را آنطوری که هستند درک نکنیم و بنا براین داوریهائی که در اثر ادرکات ما هستند اشتباه باشد و این اشتباهات ممکن است نتایج بسیار نادرست و بدی بدنبال داشته باشد   و بهمین دلیل مولانا در سراسر شش دفتر مثنوی مولوی یاد آوری مینماید که باین حواس پنجگانه خودتان زیاد تکیه نداشته باشید چون این حواس همیشه درست کار نمیکند.  خیلی از اوقات هست که مولانا میگوید “مست خیال گُمان” یعنی یک چیزیرا که می بینند، حقیقت آن چیز را نمیبینند و گُمان دارید که  می بینند. چه بسا که این خیالها و گُمانها درابعاد اجتماعات اثر میگذارند. او جامعۀ ای را در نظر میاورد بر خیال جنگشان و صلحشان. اگر صلح دارند که صلح میکنند روی خیالشان است و اگرجنگ میکنند روی خیالشان است. اینها همه سطحیست و عمقی و باطنی نیست. برای اینکه این موضوع را تمثیلی بیاورد, از آن روایت استفاده میکند که بگوید همه چشمها آن سرمه حقیقت را که باعث دید عمیق میشود را ندارند و فقط کسانی هستند که ژرف نگرهستند و بیکبار نگاه کردن و یکجا نگاه کردن قناعت نمیکنند و بر اساس آن دید خودشان قضاوت نمیکنند. آنوقت است که میتوانند فرق بین حقیقت و گُمان را درک کنند. این گُمان مثل یک سنگ است و حقیقت مثل یک گوهر است مثل الماس آنهم سنگ است و سنگ معمولی هم سنگ است و هردو سنگند ولی چقدر تفاوت و اختلاف است بین سنگ معمولی و یک گوهر.مولانا این مثال را برای این میزند که چه بسا وقتی پدیده ها, شنیده ها, اتفاقات, خوانده ها را می بینید خیال میکنید که حقیقت را دارید درک میکنید در حالیکه اینها همه سنگ هستند و آن گوهر را باید پیدا کرد و درک کرد. در اینجا میگوید در زمان خلیفه دوم مسلمین عمَر ماه رمضان درحال شروع شدن بود. در قدیم چون وسیله ای نداشتند که سیاره ها  را رصد کنند , شب قبل از اینکه ماه رمضان شروع شود, میرفتند از شهر بیرون و به یک افق صاف میرسیدند, باین افق نگاه میکردند و اگر هلال ماه را که نازکترین از قسمت ماه است مشاهده میکردند آنوقت میگفتند که ماه رمضان شروع شده است و مردم باید روزه بگیرند. حالا عمر با یک عده ای از شهر بیرون رفته اند که روز اول ماه رمضان را معین بکنند.

112      مـــاه روزه گشـــت در عـــهـــد عُــمَــر          بـــر ســـر کــوهـــی دویـــدنـــد آن نــفــر

کلمه گشت یعنی فرا رسید. در آخر مصراع دوم کلمه نفر در زبان عربی یعنی گروه جمعیتی که از سه شخص تا ده عدد آدم و یا بیشتر باشند است و بطور کلی در زبان عرب نفر یعنی یک گروه کوچک از آدمها. عربها به چند شتر هم نفر میگویند. بدرختهای خرما هم نفر میگفتند حتی به تعداد دندانها هم نفر میگفتند. در بیت فوق میگوید زمان عمر خلیفه دوم مسلمانان ماه رمضان میرسید و عمر با چندی از اطرافیان خودش با شتاب بسر کوهی دویدند که اگر هلال ماه آمده آن را رُؤیت کنند.

113      تــا هِـــالا ل روزه را گـــیـــرنــــد فــال          آن یکــی  گفـــت ای عُـمَـر اینـک هِـلال

فال گرفتن اصولا بمعنی دل خوش کردن است. این افراد از شهر بیرون رفتند تا با دیدن هلال ماه آمدن ماه رمضان را بفال نیک بگیرند.چون ماه رمضان را ماه رحمت و برکت و خوشحالی میپنداشتند.  یکی از این افراد گفت ای عمر من هم اکنون هلال ماه را می بینم.

114      چـون عــمــر بــر آســمــان مَه را نـدیـد          گـفــت کـیــن مَـه از خـیــال تــو دمــیــد

در مصراع دوم از خیال تو دمید یعنی از خیال تو طلوع کرد. چون وقتیکه عمر به اُفق نگریست ماه را ندید , گفت تو خیال میکنی که ماه طلوع کرده و اینکه میگوئی از خیال تو طلوع کرده است و نه از افق آسمان. آن شخص گفت ای عمر من دارم میبینم هلال را.

115      ور نــه مــن بــیــــنـــا تـــرم افــلاک را          چــون نــمــی بـــیــنــم هــــلال پــاک را

چون در اول مصراع دوم یعنی چگونه. افلاک یعنی ستاره ها و کرات آسمانی. هلال پاک یعنی آن هلال ماه بآن روشنی که پاک دیده میشود. عمر گفت خیر تو خیال میکنی که می بینی. معروف بود که عمر چشمان نافض و دور بینی داشت . عمر گفت – چون چشم من از چشم تو افلاک را بهتر می بیند و من چطور این هلال را نمی بینم؟ مولانا یک نکته را هم در اینجا آورده و آن اینکه عمر میگوید من از تو ژرف نگرترم ودر کارها بعمق و اصل مطالب بیشتر از تو دقت دارم. البته انسانهای کامل مشخص است که ژرفنگری آنها از انسانهای معمولی بیشتر است وعادت کرده اند که گرفتار گُمان و خیال نشوند.

116      گـفـت تــر کُـن دســت و بر ابرو بــمـال          آنــگــهــان تــو بــر نــگــرســوی هـلال

عمر برای اینکه آن شخص را متقاعد کند باو گفت انگشتت را تر کن و بر ابروی خود بکش و آنوقت نگاه کن باسمان و ببین هلال را می بینی؟ آن شخص همین کار را کرد و وقتی باسمان نگاه کرد دید که هیچ چیزی از هلال را نمی بیند. عمر گفت این موی ابروی تو دید تو را باشتباه انداخته بود و بهمین دلیل تو خیال میکردی که ماه را می بینی.

117     چـونـــک او تــر کـــرد ابــرو مـه نـدیـد          گــفـت ای شه نـیسـت مَـه ,شد نــا پـدیــد

شه در مصراع دوم منظور عمر و خلیفه زمان است. وقتی آن مرد ابروی خود را با سر انگشتش تَرَش مالید و ماه را ندید آنوقت به خلیفه گفت که ای خلیفه ماه ناپدید شد. مولانا طبق عادت و شیوه خاص خودش از این روایت ساده نتیجه گیری عرفانی میکند.

118     گـفــت آری مـویِ ابــرو شــــد کـــمــان          سـوی تــو افـکـــنــد تـیــری از گُـــمـــان

عمر بآن شخص گفت آری این موی ابروی تو مثل یک کمانیست که تیری از گُمان بسوی تو پرتاب کرد و بتو اصابت کرد و آن تیر گُمان و خیال بود. حالا اگر یک موی کوچک ابرو اگر جلو چشم انسان واقع شود و آن نظر و دید  شخص را باشتباه میاندازد, گُمان هم در راه حقیقت باعث میشود که در ذهن آدمی خلال پیش آورد و واقعیت را بآن شخص نشان ندهد.

119     چــونــکِ مــویـی کــژ شد او را راه زد          تــــا بــــدعـــــوی لافِ دیــــدِ مـــــاه  زد

تا در اول مصراع دوم یعنی تا باین اندازه, تا بدانجا. دعوی لاف دیدِ ماه زد یعنی ادعای بیهوده نمود که ماه را دیده است. میگوید چون یک موی کوچک ابروی کسی کج شود, آن کس را بگمراهی و اشتباه میاندازد تا بدانجائی که حاضر هم نیست که قبول هم بکند. این شخص ادعا هم میکند که دارد درست می بیند ولی واقعیت اینست که درست نیست. میگوید چنین شخص دارد لاف میزند یعنی بیهوده صحبت میکند.  مولانا میگوید این زندگی, هرچیز کوچکش میتواند که ما را از راه حقیقی و درست منحرف کند و نظرمان را کج بکند و بدون اینکه متوجه بشویم کج رو بشویم چون ما باین پنج حس خودمان متکی هستیم و این حواس اشتباه هم میکند.

120     مـوی کـژ چــون پـــردهۀ گـــردون بود          چــون هــمه  اجــزات کــژ شد چـون بود

در این بیت کلمه چون را سه بار تکرار کرده است. چون اول یعنی وقتیکه. در مصراع دوم چون اول هم یعنی وقتیکه. چون آخری یعنی چگونه. پرده یعنی حجاب و مانع. گردون یعنی آسمان.  میگوید وقتیکه یک تار موی کج مثل پرده و حجابی جلو تو را بگیرد و تو را باشتباه بیاندازد, پس اگر تمام اجزاع بدنت کج باشد که یعنی درست کار نکند انوقت بکلی زندگی تو منحرف شده و از جاده مستقیم خارج میشود. فقط یک تار مو در جلوی چشم تو کج شود, حالا اگر بویائی تو هم کج شود, شنوائی تو هم کج شود, لامسه تو هم کج شود, گویائی تو هم کج شود و عقل تو هم کج شود و اندیشه تو هم کج شود تصور بکن که چقدر بتو لطمه و خسارت ببار میاورد و تو دیگر بزندگی معمولی خودت نمیتوانی که ادامه بدهی. مولانا نتیجه گیری میکند که این کج روی ها و این کج بینی ها و این کج انیشی ها باعث میشود که دو دستی و سخت باین دنیا بچسبی و باین دنیا چنگ بزنی و هرچه که باین دنیا بچسبی از حقیقت دور تر و دورتر میشوی.  برای اینکه این دنیا هرچه که درآن هست غیر حقیقیست و مجاز است و وقتی تو با تمام وجودت بآن مجاز می چسبی بنابر این از حقیقت دورتر میشوی.

121     راســت کــن اجـــزات را از راســتــان          ســر مــکش ای راســتـــرو زآن آســتـان

اجزات یعنی کل وجودت. راستان انسانهای کامل هستند که کمال آنها بخدا رسیده و بخدا پیوسته اند. دانشمندان واقعی و راستین از راستان هستند. ژرف نگران از آن راستان هستند. پس تعداد زیادی از افراد با خصوصیت های مختلف ممکن است که از راستان باشند. تو ای خواننده مثنوی ببین آنها چه میگویند. سرمکش و روی مگردان ای کسیکه راست رو هستی و میخواهی راه راست بروی, از آستان درگاه راستان سر پیچی مکن و رویت را از آنها بر مگردان و از آنها دوری مکن. این دانشمند فقط برای این نیست که در آزمایشگاه و یا کتابخانه و یا در خانه خودش بنشیند و کاری بکند و اتفاقی بیفتد. این یکی از نعمتهائیست که خداوند در اختیار جامعه قرار میدهد و باید با او تماس گرفته و با او در ارتباط باشید. ببینید او چه میگوید. انسانهای ژرف بین و دانشمند چه میگویند. نه اینکه خودت را بر تر از همه ببینی و دیدم و همین هست و جز این نیست. آنوقت اول اشتباهات است.

122     هـــم تــرازو را تـــرازو راســت کــرد          هــم تـــرازو را تــــرازو کــاســت کـــرد

راست کرد یعنی میزان کرد و کاست کرد یعنی ناقص کرد و از میزان خارجش کرد. سابق بر این یک اشخاصی بودند که ترازوی میزان میکردند و مردم ترازوی خود را نزد آنها میبردند برای میزان کردن. حالا مولانا میگوید باید ترازوی فکرتان را و ترازوی عقلتان و خط مشی زندگانی تان را با ترازوی راستان میزان کنید و بعد با آنها کار کنید. اگر این کار را نکنی تا آخر عمرت داوری هایت و تصوراتت غلط خواهد بود.

123     هــرکـه با نــارِاســتان هــم ســنــگ شد          در کــمــی افــتــادو عــقــلش دنـــگ شــد

حالا صحبت از نا راستان است. هم سنگ شد یعنی هم صحبت شد. نارسان اشخاصی هستند که قشنگ حرف میزنند ولی از ناراستان بحساب میایند. اینگونه اشخاص رج میزنند و باصطلاح کج میزنند. کسیکه بآنها گوش بدهد وصحبتهای آنها را سر مشق زندگی خویش قرار بدهد, آنوقت همیشه در حال تنزل و کاستی است و عقلش را هم تباه میکند. لذا از نارسان باید دوری کرد. در حقیقت راستان مردان کامل و نارسان اشخاص معمولی هستند.

124     رو اَشِدّاءُ عَــلَــی الــکُــــفّـــــار بــــاش          خـــاک بـــر دلـــداریِ اغـــــیــــار پــــاش

الکفّار جمع کافِر است و میگویند که کافِر کسیست که خدا را قبول ندارد. ولی یک عده ای معنی های دیگری هم برای کافِر دارند. کافِر یعنی کفران کننده و کسیکه نمیتواند درست تشخیص بدهد. بعنوان مثال گفته میشود که تو کفران نعمت میکنی. یعنی این نعمتهائی که خدا در اختیار تو گذاشته تو نمیتوانی درست تشخیص بدهی. کلمه اغیار یعنی بیگانگان از راستی و حقیقت. معنی مصراع اول اینکه با اینگونه از کافران که شرح آنها را دادیم سخت گیر باش یعنی زود تسلیم آنها مشو چون آنها جزو دنیا پرستانند و در گمراهی بسر میبرند. در مصراع دوم میگوید بسر اینگونه انسانها خاک بریز باز بمعنی اینکه بآنها توجه مدار و با آنها مصاحبت مدار و در واقعیت خاک بر سر دلداری آنها بکن.

125     بــر ســرِ اغــیار چــون شـمشـیـر باش          هـیــن مــکُـــن روباه بازی, شـــیـــر بــاش

اغیار همان کسانی هستند که در بیت بالا شرح آنها داده شد. یعنی این دنیا پرستان که غیر از حقیقت پرستان هستند. در برابر آنها مثل شمشیر قاطع و برنده باش. باین معنی نیست که باید  با آنها بجنگ و ستیز  برخواستی بلکه باین معنیست که در برابر حرف آنها بایست و مقوامت کامل  بکن.  ای سالک راه خدا مبادا حیله گری بکنی و بمکر و حیله و تملق و چاپلوسی پیشه گیری بلکه باید مثل شیر دلیر و قوی عمل کنی و فقط متکی برسعی و کوشش خودت باشی. وگرنه تو داری حیله بازی میکنی و چاپلوسی برای منافع خود میکنی. روباه هم همین کار را میکند ولی شیر هرگز این کار را نمیکند.

126     تا ز غــیــرت  از تو یاران نَســکُـلــنـد          زانـکِ آن خــاران  عَـــدوِّ ایــن گُــلـــنـــد

یاران اهل حقیقتند. نَسکُلند یعنی از تو قطع رابطه نکنند. خاران دشمنان حقیقتند و عدوّ این گلند یعنی دشمن این گُلِ حقیقت هستند. در این بیت میگوید تو نباید بااغیار نشست و برخاست کنی و تسلیم آنها بشوی زیرا اگر بشوی یاران با حقیقت تو با تو قطع رابطه خواهند کرد و میگویند که تو اهل ظاهر هستی. برای اینکه آن اغیار بمنظله خارانی هستند که دشمن این گُلِ حقیقت میباشند.

127     آتش انـدر زن  بــگـرگـان چون سـپنـد          زانـکِ آن گــرگــان  عَـدُّ وّ یــو ســفــنــد

گرگان هم همان تبه کاران و فساد انگیزانند. سپند یعنی اسفند. در مصراع دوم گرگان یعنی کسانیکه حسد میورزند مانند برادران یوسف که او را در چاه انداختند و در برگشت بپدر یوسف بدروغ گفتند گرگ او را درید. عدوّ همان دشمن است. در این بیت میگوید که این دنیا پرستان مثل گرگهائی هستند و تو باید در برابر این نوع مردم با آنها طوری رفتار کنی که مثل  اسفند که در آتش میافتد  ترقه میزند و منفجر میشود و میسوزد بشوند. این گرگان دشمن زیبائی هستند آنچنان که برادرهای یوسف دشمن یوسف بودند.

128     جــانِ بـا بـا  گــویـدت ابـلــیس هــیــن          تـــا بــــدم بـفــریـبــدت  دیـــوِ  لـــعــیــن

ابلیس و دیو هردو شیطانند. هین یعنی بهوش باش. در مصراع دوم کلمه دم از دمیدن است و یعنی افسون. بفریبدت یعنی تو را فریب بدهد. لعین یعنی لعنت شده. مولانا فریب دیو یا شیطان را در مثنوی معنوی بمراتب آورده و بصراحت تعریف میکند. میگوید ابلیس تنها نیست و یکی هم نیست. ای بسا در پشت چهره انسانها, ابلیسهای انسان نما هستند. اندیشه انسانها هم ممکن است طوری منحرف شود که همان کار ابلیس را بکند. انسانهائیکه دچار خود بزرگ بینی و خود پسندی و منم هستند همان کارهائی را انجام میدهند که ابلیس انجام میدهد و وارد زندگی ما میشوند. پدر همه ما حضرت آدم را همین ابلیس و یا شیطان فریب داد. مواظب باش که با زبان فریبنده خودش بتو میگوید ای جان بابا و با این طرفند تو را فریب میدهد. اگر کسی با شما تملق گوئی کرد و شما میدانید که لیاقتش را ندارید بدانید که قطعاّ دنبال فریب دادن شماست. پس بهوش باشید.

129     این چـنــیـن تـلــبــیس با  بـا بـات کرد          آدمــی را این ســـیـــه رخ مـــات  کـــرد

تلبیس از لباس پوشیدن است باین معنی که اگر کسی بخواهد روی حقیقت را بپوشاند گفته میشود که تلبیس کرده است. سیه رخ یعنی رسوا و بی آبرو. مات کرد یعنی او را سرگشته و حیرانش کرد و دارد برای خودش باینطرف و آنطرف میزند و بجائی هم نمیرسد.  میگوید شیطان هم با جدّ ما این کار را کرد.

130     برسـرشطــرنـج چُسـت است اینغُراب          تـو مـــبــیــن بــازی بچشــم نــیــم خـواب

چُست یعنی خیلی چالاک و زرنگ. اینغراب یعنی این کلاغ سیاه. میگوید که این زندگی ما مثل بازی شطرنج است. درست مثل اینکه همه ما سر میز شطرنج نشسته ایم و طرف مقابل ما هم ابلیس است مثل کلاغ سیاه. اصولاّ وقتی بکلاغ نشسته بنگرید خیال میکنید که در حال خواب است ولی خواب نیست. در سر بازی شطرنج هم بنظر میاید که کلاغه خواب است . وشما هم که طرف او هستید و خیال میکنید او خواب است, شما هم خواب آلود میشوید ولی کلاغه اصلا خواب نیست. آنوقت است که بازی را میبرد و شما را مات میکند.

131     زانـکِ فــرزیــن بـنـــد هــا دانـد بسی          که بــگــیــرد در گلــویــت چــون خســی

فرزین بند یک اصطلاح بازی شطرنج است. باین معنی که وقتی شاه یک طرف مرتب حُل داده شد تا جائیکه در مقابل وزیر قرار گرفت آنوقت مات میشود. اینگونه مات شدن را فرزین بند میگویند. این شیطان خیلی از این فرزین بندها را میداند و در موقع مناسب آن ها را علیه تو بکار میبرد تا گلوی تو را میگیرد و آنقدر فشار میدهد تا تو را خفه کند یا شاه تو را مات نماید.

132     در گـــلـــو مـــانـــد خسِ او سـال هــا          چـیســت آن خس؟ مــهــر جـاه و مـال ها

زمانیکه خار شیطان در گلوی تو رفت و گیر کرد سالها در آنجا میماند و تو هیچ کاری نمیتوانی بکنی که آن را بیرون بیاوری. حالا میپرسد که این خار چیست؟ بعد خودش جواب میدهد که این خار علاقه تو نسبت به مال و ثروت و مقامهئیست که تو لازم نداری و توانائی از دست دادن آنها را هم نداری.

133     مال خس باشـد چو هست ای بی ثبات          در گـــلــــویـــت مــــانــعِ آب حـــیـــات

بی ثبات یعنی متزل زل. آب حیات یعنی معرفت حق . میگوید ای کسیکه متزل زل هستی این مال های غیر ضروری تو مثال خار است که در گلویت گیر کرده و بدان که این مال و ثروت تو که در گلویت گیر کرده, از ورود آب حیات بداخل بدن تو جلوگیری میکند و تو هیچوقت معرفت الهی را نخواهی چشید و درک نخواهی کرد.

134     گــربرد مــا لــت عـــدوّی پُــر فــنــی          ره زنـــی را بُـــرده بـــاشــــد ره  زنــی

پُر فن یعنی حیله گر.عدوی یعنی یک دشمن. میگوید این مالی که تو بهم زدی از چه راهی بدست آوردی؟ از راه ندادن حق دیگران است که نزد تو جمع شده و این حق دیگران است که تو بآنها نداده ای. پس تو یک راه زنی. حالا اگر یک دزدی بیاید و مال تو را بدزدد آنوقت است که یک دزدی آمده و مال دزدی را که نزد تو بوده دزدیده و رفته است. مولانا برای تأکید صحبتهای فوق مثالی میاورد که مار گیری ماری داشت که با آن مار امرار معاش میکرد و زندگی محقری را میگذرانید. دزد ماری رسید و مار او را دزدید.

دزدیدن  مار گیر ی   ماری را  از  مار گیر   دیگر

135     دزدکـــی از مــار گـــیــری ماربُــرد          زابــلــهــی  آن را غــنــیــمــت مــیشـمرد

یک روز دزدی یک مار را از یک مارگیری ربود و او از نادانی از این کار خودش خوشحال گردید.

136     وارهــیــد آن مـار گــیــراز زخم مار          مــــــار کُشـــــــت آن دزد او را زارِ زار

صاحب اصلی مار با خود میگفت خدایا بمن کمک کن تا این دزد مارم را پیدا کنم و مارم را از او پس بگیرم. از محلی رد میشد ودید آن دزد مار در گوشه ای افتاده و مرده است و فهمید که مار او بوده است که آن دزد را نیش زده و کشته است. گفت خدا را شکر اگر که این دزد نیامده بود که مار من را بدزدد آنوقت مار خود مرا میزد و من الان مرده بودم.

137     مـــار گـــیــرش دیـد پس بشـنـاخـتش          گـفــت از جان  مـــارِ مــن پـــرداخــتـش

از جان مار من پرداختش یعنی مار من او را کشت.

138     در دعــا مــیـخــواســتی  جــانـم ازو          کَش بـــیـــابـــم   مـــار بســـتـــانـــم از او

139     شـکــر حــق را  کآن دعا مردود شد          مــن زیــان پــنـداشــتــم  و آن ســود شــد

مار گیر در درگاه خداوند شکر فراوان نمود که دعاهایش مورد قبول خداوند قرار نگرفت و آنچه من از این واقعه ضرر میپنداشتم برای من سود آور بود.

140     بس دعـا هــا کان زیـانســت وهلاک          وز کَــرَم  مــی نشـــنـــود یــزدانِ پــــاک

مولانا میگوید در دعا هائی که انسانها میکنند چه بسا اگر مستجاب شود چه ضرر ها ببار میاورد و حتی شخص را حتی بهلاکت هم میرساند و خداوند اغلب اوقات آن گونه دعا هائیکه زیان آورست را مستجاب نمیکند.     پایات این قسمت.

Loading