06.2 اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول گفتن قسمت چهارم

220      صــوفـــی از ره مــانــده بــــود و شد دراز          خوابــهـــا مــیــدیــد بـــا چشــم فــراز

از ره مانده بودن یعنی خسته بودن از آمدن راه دراز. شد دراز یعنی خوابید. فراز دارای دو معنیست هم بمعنی باز است و هم بمعنی بسته. باید دید که در جمله ای که بکار رفته نویسنده یا گوینده چه منظوری داشته است. در اینجا چون گفته است خواب میدید پس منظور از فراز بسته بودن است. در ابن بیت میگوید این صوفی پس از غذاخوردن و از فرط خستگی راه خوابید و در خواب با چشمهای بسته خوابهایی میدید.

221      کـانخـرش  در چـنـگِ گــرگـی مـانـده بــود          پـارهـا  آز پشــت و رانش مـــی ربود

صوفی خواب میدید که خرش در چنگال گرگی اسیر شده و تیکه هائی از پشت و ران خرش را جدا میکرد و میخورد.

222      گـفـت:لا حول ایـن چه مـالـیـخـو لـیــاســت          ای عـجـب آن خـادم مُشـفِــق کـجـاست

کلمه ما لیخولیا نام یک بیماری روانی و عصبی است که یک خیالات بیهوده و حتی نادرست بسر بیمار میزند. این یک کلمه یونانیست که در زبان یونانی بآن ملنکولیا میگفتند. مشفق یعنی مهربان. در خواب میدید که خر او دارد اینطور زجر میکشد, با خود میگفت آیا من مالیخولیا گرفته ام؟. آیا آن خادم مهربان پس کجاست که جلوی این گرگ وحشی را بگیرد. او نمیدانست که این خادم مهربان نبود وهیچ توجهی هم بسفارشات او نکرده بود.با اینکه مولانا مشغول شرح قصه است ولی در باطن با هر بیتی را که میسراید برای خواننده مثنوی در حال فرستادن پیغام است و در اینجا پیغام او اینست که مواظب باشید در مورد افرادی را که نمی شناسید صد در صد اطمینان نکنید. مثل اینجا که آن خادم بنظر صوفی مهربان آمده بود ولی در اصل بسیار نا مهربان بود.

223      بـــاز مــــیـــــدیــــد آن خــرش در راهــرو          گــه بـچـاهــی  مــی فــتــاد و گـه بـگَو

راهرو منظور یک سالن دراز در داخل یک ساختمان نیست. در اینجا منظور راه رفتن است. گو کوچک شده گودال است. آن صوفی باز در خواب میدید که این الاغش وقت راه رفتن گاهی در چاه میافتد و گاهی هم به گودال میافتد و مثل اینکه نمیتواند درست راه برود. باز در اینجا پیامی هست و آن اینکه آنچه را که انسان خیال میکند چاه است و یا گودال است, اینها همه توهم است و واقعیت ندارد.

224      گــونــه گــون مـی دیـد نـا خـوش  واقــعــه          فـــاتــحــه مـــیــخــواند او وَالــقـارعـه

گونه گون یعنی پریشان, آشفته و نا راحت. واقعه در اینجا آن کابوسهایی که در ذهن صوفی اتفاق میافتاد. پس ناخوش واقعه یعنی کابوسهای ناخوش. فاتحه صوره اول قران و از کلمه فتح یعنی باز شدن است. وَالقارعه یعنی سوره صدویک قران. بعضی از مسلمانان معتقدند که هرکس این دو سوره کوتاه قران را بخواند این شخص از بلاها مصون میماند. این صوفی وقتی این کاوسها را در خواب میدید این سوره های قران را میخواند که خر او از بلا ها محفوظ باشد.

225      گفــت چــاره چـیسـت؟ یـاران جَــســته انــد          رفـتـه انـد و جــملـه درهــا بســته  انـد

یاران جسته اند یعنی صوفیان رفته اند و یاران همان صوفیانی بودند که در آن شب حضور داشتند. این صوفیان اصلا از آن دیار رفته بودند و بکلی در دسترس نبودندو درهای خانقاه هم بسته است. با خود میگفت حالا چاره چیست؟

226      بـاز مــیـگفــت ای عـجـب آن خـــاد مـــک          نَـه که بـا مـا گشت هـم نـان و نـمک؟

در آخر خادمک حرف ک هست این ک منظور کوچک کردن آن شخص است. این را در ادب فارسی کاف تقصیر مینامند. این کاف تقصیر برای دو منظور بکار میبرند, یکی برای کوچک کردن شخص و یکی هم برای تحدید. تحدید یعنی محبت کردن. در بیت فوق منظور کاف تحدید است برای اینکه دیگر نیست و کذاشته رفته. نه که یعنی نه اینطور نیست. صوفی باخود در خواب میگفت این خادم با ما نان و نک نخورد و بنظر هم آدم خوبی بنظر میرسید پس چرا از الاغ من مواظبت نکرد؟.

227      مــن نــکـــردم بـآ وی الّا لطـــف و لــیــن          او چـرا بـا مـن کــنـد برعــکس کیــن؟

لطف یعنی مهربانی و لین یعنی نرمی و کین یعنی دشمنی. او باز در خواب میگفت من در باره او مهربانی و نرمی کردم, پس او چرا در باره من دشمنی کرد؟ در جواب صوفی باید گفت که این خادم در لباس خدمتگذار خانقاه آمده ودر حقیقت نه صوفی هست و نه خدمتگذارو تو ای صوفی ظاهر او را نگاه میکنی.

228      هــر عـــداوت را ســـبــب بـــایـــد ســـنــد          ورنـه جـنســیّـت وفــا تــلقــیــن  کــنـد

مولانا در این بیت و پنج بیت بعدی نظرهای خودش را در مورد رفتار مردمان در اجتماع بیان میکند. در این بیت عداوت یعنی دشمنی. سبب یعنی علت. سند یعنی مدرک محکم. جنسیت یعنی تجانس بین افراد و هم دلی و هم فکری. این جنسیت منظور جنس مرد و یا زن نیست. تلقین یعنی فهماندن و بدل نشستن. تلقین کند یعنی بما میفهماند. مولانا میگوید هر دشمنی و هر عداوتی بین دو نفر باید بر اساس مدرک و سند و علت باشد. چه دوستی باشد و چه دشمنی. وگرنه هم فکری و هم دلی بما میفهماند که اگر هم دلیم و هم فکریم باید بهم کمک کنیم و اگر با بودن هم فکر و هم دل بودن, بهم بد میکنیم باید یک سند و مدرکی داشته باشیم که بر اساس آن داریم بهم بد میکنیم. وقتی یک صوفی که داوطلبانه خادم خانقاه میشود, وقتی یک صوفی غریب بیگانه وارد میشود, این صوفی با این خادم قاعدتا هم دل و هم فکر باید باشد و اگر خادم با این تازه وارد غیر از هم دلی و غیر از هم فکری بکند باید بر اساس دلیل و سند و مدرکی باشد. وگرنه اگر دلیلی نداشته باشد این دلیل اینست که این خادم بد سرشتیست و بد دل و با دیگران صادق نیست.

229      بــاز مـــیــگـفــت: آدمِ بــا لطــف و جــــود          کِی بــر آن ابــلــیس جـوری کرده بود

آدم یعنی حضرت آدم. جود یعنی بخشش. ابلیس هم شیطان.در افسانه های مذهبی حضرت آدم در بهشت بود و زندگی بسیار خوبی هم داشت. با شیطان هم که یکی از فرشتگان درگاه خدا بود مشگلی نداشت ولی شیطان آمد و او را فریب داد و او کاری را که نباید بکند کرد. میگوید حضرت آدم که لطف و کرم داشت و او بان شیطان جور و ستمی نمیکرد کرد, شیطان آمد و او را فریب داد و باعث شد که آدم از بهشت رانده شود. حالا اگر کسی این بهشت را بهشت  درون خودش  تصور کند و دارای آرامش و خوشحالی باشد و یکی دیگر بدون دلیل و سند و مدرکی پیدا شود و با او دشمنی کند و بیاید این بهشت درون او را بگیرد و او را از بهشت درونش بیرون کند. او چنان به نا آرامی و اضطراب و تشویش میافتد که او دیگر باین زودیها نخواهد توانست آرامش خودش را باز یابد. عمل آن کس فقط یک نیش عقرب است و بس. چه بسا که خویشان و نزدیکانی هستند که نیش آنها از نیش عقرب هم کشنده تر است و چشم دیدن اقوام نزدیک خودرا که در یک آرامش نسبی هستند ندارند و در اولین فرصت زهر خودرا در او فرو میکنند. پس بهر دستی نباید داد دست. این پیامهای مولانا بسیار پر ارزش و قابل لمس برای همه است.

230      آدمــی مـــر مـــار و کـــژ دم را چــه کـرد          کـوهـمی خواهد مراو را مـرگ ودرد

انسان ها با کژدم و مار مگر چه بدی کرده اند که این دو وقتی بانسان میرسند میخواهند این انسان را بهلاکت برسانند. انسان کاری نکرده ولی اقتضای طبیعت مار و کژدم اینست که زهر خودشان را به بدن انسان فرو برند و باعث هلاکت او شوند. پس ما باید از آنها دوری کنیم و مواظب خود باشیم.

231      گــرگ را خــودخــاصـیــت بـدریــدنســـت          ایــن حســد درخــلــق آخِــر روشنست

خاصییت یعنی طبیعت و سرشت. حسد در مصراع دوم یعنی حسودی که خاصییت گرگیست که در مصراع اول آمده. میگوید این آشکار و روشن است که طبیعت و خوی و سرشت نهاد گرگ اینست که بدراند زیرا او یک درنده است و پاره میکند, انتظار دیگری از گرگ نیست. حالا یک حسود هم در بین جامعه گرگ صفت است و چشم دیدن دیگران را هم ندارد و اقتضای طبیعت آن حسود هم اینست که نا راحتی برای دیگران ایجاد کند.او نمیتواند موفقیت یا زیبائی و یا ثروت شخص دیگری را ببیند و چون خودش از بدست آوردن چیزهای خوب عاجز است آنوقت در پی اذیت و آزار دیگران بر میاید. سعدی میگوید:     توانم آنکه نیازارم اندرون کسی         حسود را چه کنم, کو برنگ خویش در است 

من صدمه ای باو نرساندم و او با آتشی که در درون خودش دارد میسوزد آمده و میخواهد بمنهم صدمه برساند.

232      باز مـیـگفت: ایـن گُـــمـان بــد خطــاســـت          بــر بـرادر ایـن چــنین ظَــنـم چراست

گُمان بد یعنی اندیشه نا درست. این صوفی که باین خانقاه آمده واقعا یک صوفی خالص است و میگوید اگر من هم بدگمان باشم نسبت بدیگران, این یک خطا و یک گناه است. اصلا در عرفان یک اصلی هست که میگوید بدیگران بدون سند و مدرک بد گمان نباشید. این خادم مثل برادر من بود و یک صوفی , من چرا اینگونه باو بدگمانی میکنم و او را خطاکار تصور میکنم؟ او داشت نسبت باین بد گمانی خودش نسبت به این خادم خودش را سرزنش میکرد. در واقعیت دارد به شاگردانش توصیه میکند که گمان بد نداشته باشید ولی از طرف دیگر بخود فرو میرود و با خود میگوید اگر این شاگردان من ظن و گُمان نداشته باشند آنوقت ممکن است بخطر بیفتند.

233      بــاز گـــفـــتــی حـــزم ســوء الظّنِ تســـت          هـرکه بَد ظـن نـیسـت,کی ماند درست

حزم یعنی دور اندیشی و معنای دیگر آن احتیاط است. سوء الظن یعنی ظن بد و یا بد گُمانی. کلمه درست در آخر مصراع دوم یعنی سالم. با خودش میگوید که این بدگمانی باعث احتیاط میشود و اگر کسی سوء ظن ندارد چگونه میتواند همیشه سالم باقی بماند؟ او دارد در این افکار متضاد بهم سیر میکند. حالا اینجا این مطلب را میگذارد ولی در جای دیگر این موضوع را بکمال میرساند.

234      صـوفــی اندر وســوسـه  و آن خر چُـنــان          کـه چُــنــیــن بــادا جــزای دشــمـنــان

وسوسه یعنی خیالات پریشان. مثل کسیکه بر سر دو راهی گیر کرده و اصلا نمیداند کدام راه را انتخاب کند لذا برای آن شخص بسیار رنج دهنده است زیرا او در تردید کامل است. این صوفی باین وسوسه گرفتار شده که آیا این خادم شخص خوبیست و یا بدیست. در این حال الاغش هم در استبل چنان عضابی می بیند که میگوید خدا کند که این عذاب بسراغ هیچ کس نیاید بجز کسانیکه دشمنی میکنند و پاداشی این چنین باید دریافت کنند.

235      آن خــرِ مســـکـیـن مــیـان خاک و ســنگ          کــژ شــده پــالان دریده پـــالــهَــنــگ

این مسکین از کلمه ساکن بودن است و باین معناست که آن خر در آخُر مسکن گزیده است و بیرون هم نمیتواند بیاید. پالهنگ یک تسمه جداگانه ای بود که بعضی از مردم به مرکب خود میبستند و اگر شکاری میکردند شکار را باین تسمه میبستند و میبردند.مولانا در اینجا بجای تنگ الاغ بکار برده. تنگ الاغ یک نواریست پارچه ای که از زیر شکم الاغ به دو طرف پالان الاغ میبستند که این پالان بطرف چپ و یا راست تغلطد. صوفی سفارش کرده بود که زیر خر من را خشک کن و تمیز کن ولی آن خادم اصلا بسراغ الاغ نرفت و آن خر بیچاره را در حال ایستاده رها کرد بود و رفته بود. این الاغ هم اصلا نمیتوانست استراحت کند زیرا زیر او پر از سنگ و چیزهائی بود که بد بخت نمیتوانست استراحت بکند. این کج شدن پالان الاغ نهایت بدبختی و فلاکت این بهیمه بود.

236     کُشــتــه از ره جــمــلۀ شـــب بــی عــلـــف          گــاه در جــان کـنـدن و گه در تــلـف

کشته از ره یعنی خسته و مانده از آن راه درازیکه آمده بود. جمله شب یعنی سراسر شب. در تلف یعنی در حال مردن. این الاغ از طولانی بودن راه و خستگیی که باو عارض شده بود بحال مرگ افتاده بود و همه شب گرسنه و تشنه بی علف مانده بود و بحال مردن رسیده بود.

237      خــر هــمـه شــب ذکـــر میــکــرد ای الـه          جو رهـا کردم ، کم از یک مشـت کاه

همه شب منظور تمام شب. ذکر میکرد یعنی با خدای خودش حرف میزد. کم از یعنی حد اقل یعنی یک مشت کاه. مولانا معتقد است که تمام چیزهای روی زمین اعم از باد و آب و خاک و هر چیز یا هر موجودی, اینها زنده هستند و همه با خدای خودشان مراوده دارند و صحبت میکنند:

                آب و باد و خاک و آتش بنده اند               با من و تو مرده با حق زنده اند                                       ازجمله این الاغ که تمام شب با خدای خودش ذکر میکرد و میگفت خدایا من جو نمیخواهم لا اقل یک مشت کاه بمن برسان.

238      بـا زبـان حــال مــیــگـفــت ای شــیــوخ          رحـمـتی ، کـه سـوخـتم زین خام شـوخ

شیوخ جمع شیخ است و منظورش این صوفیان است. بمن مرحمتی بکنید من از دست این بیشرم و بی حیا دارم میسوزم. خام شوخ یعنی بی حیا و بی شرم.

239      آنـــچِ آن خـــردیـــد از رنـج و عـــذاب          مــرغ خــاکی بــیــنــد اندر ســیـــل آب

مرغ خاکی یا مرغ خشکی یعنی مرغ خانگی و اینها نمیتوانند بخوبی پرواز کنند و اگر سیل بیاید آنها را با خود میبرد. میگوید آن بلائی که بسر خر در طول شب میامد بلائیست که سیل بر سر مرغ خانگی میاورد

240      پس بـپـهــلـــو گشــت آن شــب تا ســحر          آن خــر بــیــچــاره از جـــوعُ الــبَــَقـر

جوع بمعنی گرسنگی و البقر یعنی گاوی, پس جوع البقر یعنی گرسنگی گاوی. گرسنگی گاوی یک بیماریست که بعضی از انسانها بآن مبتلا میشوند وآین یک گرسنگی هست که هرچه بخورند سیر نمیشوند و احساس سیری نمیکنند. میگوید: گوئی که این الاغ از شدت گرسنگی گرفتار جوع البقر شده.

241      روز شــد ، خـــادم بـــیـامـــد بـــامـــداد          زود پــالان جســت بــر پشــتـش نــهـاد

آن شب بالخره بروز رسید و خادم آمد به آخر خران و پالان این الاغ را که کج شده بود بر پشتش گذاشت بدون توجه باینکه خادم شب قبل گفته بود که پشتش زخم است واز خادم خواسته بود که مرحمی به پشتش بمالد.

242      خــر فــرو شــانــه دو سه زخــمش بزد          کــرد بـا خــر آنـچِ زان سـگ مـی سزد

خر فروشانه یعنی مثل کسانیکه خر میفروشند. زخم اینجا منظور سیخک است و زخمش بزد یعنی باین خر مظلوم و زجر کشیده سیخک میزد. آن خادم خر را برداشت و به بازار خرفروشان برد و وقتی میدید یک مشنری دارد باو نزدیک میشود باین خر سیخک میزد و خراز خوردن سیخک چون ناراحت میشد به بالا و پائین میپرید و مشتری خر با خود میگفت این عجب خر زیرک و چالاکیست و خوشش میامد. در مصراع دوم می سزد یعنی سزاوار است. سگ اینجا اشاره به آن خادم سگ صفت است.  آن خادم در میدان خر فروشان حرفه ای چندتا سیخک به این حیوان زبان بسته زد که او را در نظر خریداران یک الاغ مرغوب نشان دهد و در واقع با این حیوان کاری کرد که از یک سگ صفت بر میامد.

243      خـرجـهـنـده  گشــت از تــیــزیِّ  نــیش          کـو زبـان، تـا خــر بگـوید حال خویش؟

جهنده گشت یعنی این الاغ بخاطر سیخکهای تیز نیش خادم نمیتوانست روی پای خودش بایستد و مرتب به بالا و پائین میجهید. این خر که زبان نداشت که شرح حال و بد بختی شب گذشته خود را بیان کند و یا بخریدار احتمالی توضیح بدهد. بسیاری از کسان هستند که ظالمان در طول عمرشان بآنها ظلم میکنند و آنها در تمام مدت زجر میکشند و زبان این را ندارن که بدادرسان بگویند که بداد ما برس و بگویند که با ما چه رفتاری شده و فقط این الاغ بیچاره نبود که رنج کشید و نتوانست بکسی بگوید. بسیاری از مردمان جامعه هم هستند که همی مشگل را دارند و یانه مرتب بآنها ظلم میشود و آنها چون زبانش را ندارند سکوت میکنند.

دنباله داستان در قسمت پنجم

Loading