تفسیر :
در این قسمت، بحث جبر و اختیار را که در قسمت گذشته شروع کرده بودیم ادامه میدهیم و برای یک یاد آوری مختصر باید گفت که مکتب جبر میگوید هر اتفاقی که در عالم بیافتد حتما در اثر اراده و مشیّت خداوند است و بنابر این هیچ کس در این دنیامسؤل او نیست برای اینکه هرکاری که هر شخصی بکند خواست خدا بوده که کرده. طرفداران این مکتب شانه از زیر بار مسؤلیّت خالی میکنند و در هر حال خودشان را بی گنها میدانند. بر عکس در مکتب اختیاربطور خلاصه اینست که خداوند بافراد اختیار داده با مسؤلیّت و هر کسی حق دارد راهی را که بنظرش میرسد انتخاب بکند, همه راههای درست و نا درست نشان داده شده که هرکسی میتواند انتخاب بکند و در برابرش هم باید پاسخگوی اعمال و رفتار خود باشد. وقتیکه میگوئیم خداوند اختیار داده با مسؤلیت یعنی اشخاص در مقابل عملی که کرده اند مورد سؤال واقع میشوند. حتما خوانندگان عزیز بخاطر دارند که گفتیم مولانا در تقریبا همه داستانهائی که میآورد شخصیتهای داستان را می آفریند و حرفهای مناظره را بدهن این شخصیت ها میگزارد و آنها مناظره میکنند و در قسمت آخر نتیجه میگیرد ولی حرفهای این مناظره کنندگان عقیده و طرز فکر مولانا نیست. در اینجا مولانا یک نمایش نویس است. دنباله این مطلب اینست که آن خدا نشناس حمله میکرد باین خدا شناس طرفدارمکتب اختیار. باز هم در این قسمنت آن خدا نشناس طرفدار جبر دارد حمله میکند بآن خدا شناس طرفدار اختیار. تیتر این قسمت هست: مَثَل شیطان بر درِ رحمان. رحمان اشاره است به خداوند. شیطان را برای این میگوید که شیطان قرار بود که هرکاری بخواهد انجام میدهد و خدا در برابر شیطان نمیتواند هرکاری بخواهد انجام بدهد
2937 حاشَ لله آیش شاءَاللهُ کـان حـاکـم آمـد در مکـان و لا مـکآن
معنی کلمات عربی مصراع اول: حاشءلله یعنی پناه می برم بخدا. آیش یعنی هر چه. شاءاللهُ یعنی بخواهد خدا و کان یعنی میشود. این هرچه خدا بخواهد میشود. در مصراع دوم در مکان و لامکان یعنی در دو جهان. این جهان خاکی و همه کائنات مکان است و زمان دارد. ولی آن عالم برین و عالم متا فیزیک لامکان و لا زمان است. میگوید آنچه که خدا میخواهد انجام میشود. این جمله و یا این شعار حکومت میکند در دو مکان. همه حرفهائی که این جبری میزند و حمله میکند به آن اختیاری بطور طنز میگوید. فقط منضورش اینست که محکوم بکند اختیاری را و اثبات بکند عقیده خودش را که همان جبر است.
2938 هیچ کس در مُـلکی او بـی امـر او در نـیــفـزایـد سرِ یـک تـایِ مو
مُلک بمعنای سلطنت، قلمروی حکومت و بطور کلی در اینجا یعنی در جهان هستی. قلمروی حکومت خداوند همه جهان هستیست. در آخر مصراع دوم سرِیک تای مو یعنی یک تار مو. این خدا نشناس میگوید گرچه که من خدا را نمی شناسم و تو میشناسی, آنطور که من شنیده ام میگویند این خدای تو در تمام قلمرو حکومتش هیچ کس باندازه سر موئی چیزی نمیتواند اضافه کند یعنی هرچه هست همان است که او میخواهد و تو چطور میگوئی که شیطان در برابر خدای تو کارش را پیش می برد و خدای تو پیش نمی برد؟ این خدا شناس ساکن میماند تا همه حرفهای آن جبری را گوش کند و بعد جوابش را بدهد.
2939 مُـلک مُـلک اوسـت فــرمـان آنِ او کمـتریـن سگ بر در, آن شـیطـان او
مُلک گفتیم یعنی سلطنت و قلمرو فرمان روائی او. آنِ او یعنی مال او. او اشاره بخدا وند است. در مصراع دوم در اینجا یعنی آستان او و درگاه خداوند است. این جبری میگوید آنجوریکه من شنیده ام شیطان کمترین سگ بر درِ درگاهی است که تو میگوئی میشناسی و من نمیشناسم. و حالا مثال میزند.
2940 تُـرکـمان را گـر سـگی باشـد به در بـر درش بـنـهـاده بـاشد رو و سَـر
2941 کـودکـان خـانـه دمّـش مـیکشــنــد بـاشد انـدر دسـت طفـلـان خوار مـنـد
ترکمان همان ترکمن است کلمه ترکمن از اینجا آمده که اشاره است به ترکهائیکه اجدادشان و نیاکانشان در آسیای مرکزی زندگی میکردند و ترکان دیگر آنها را پائین تر و کمتر از خودشان میدانستند و گفته اند بهشان که ترکمنید. پسوند من یعنی مانند. شما ها ترک مانند هستید و ادعای ترک بودن نکنید. این ترکمن ها اول در آسیای مرکزی بودند و کم کم پراکنده شدند در سایر نقاط جهان, منجمله در ایران آمدند و کم کم بقدرت رسیدند وسلسله های حکومتی تشکیل دادند و سالها حکومت کردند. خوب اینها چادر نشین بودند و در چادرهایشان برای حفاظت گله شان و خودشان سگ داشتند. در بیت دوم میگوید باشد اندر دست طفلان خوارمند یعنی حقیر و نا توان. خوارمن یعنی پستی و حقارت. این دو بیت را باهم میخوانیم. وقتی که در بیت قبل گفت که شیطان نمیگذارد که خدا کارش را از پیش ببرد این شیطان مثل سگ درگاه خداست تو چطور آن را قبول نمیکنی؟ مثال میزند اگر این ترکمن اگر بر در چادر خودش سگی داشته باشد این سگ برای حفاظت او و درگاه او رو و سرش را میگذارد و دائما نگهبانی میکند و رو و سر خودش را بر خاک میگذارد که دشمنی نزدیک نشود و آنقدر تسلیم اهالی این چادر هست که کودکان میآیند و دمش را میگیرند و میکشند و بآنها کاری ندارد و در دست طفلان بسیار خوار مند است.
2942 بـاز اگـر بـیـگــانـه ای معـبر کُـنـد حـمله بر وی هـمچـو شـیـر نـر کـنـد
باز در اینجا و در عرفان مولانا معنیش عوض میشود و بخاطر همین است که عرفان مولانا خودش لغتنامه های مفصلی در چهارده جلد دارد. باز در اینجا یعنی اما. بیگانه ای یعنی کسی باشد که شناخته شده نباشد باین سگ و خانواده اش یعنی غریبه ای که ما میگوئیم. معبر کند یعنی عبور کند یعنی این بیگانه جای عبور خودش را از محل چادر صاحبان این سگ قرار بدهد. آنوقت آن سگی که بر در چادر نشسته بود و کودکان دمش را میکشیدند و کاری با آنها نداشت حالا مثل شیر نر حمله میکند بر این غریبه ای که دارد از اینجا رد شود.
2943 کـه اَشـدّاء عـلَـیَ الـکـفّــار شـد بـا ولـی گـل بـا عـدو چـون خـار شـد
برای اینکه. اشدّاء یعنی با نهایت شدت, یعنی با شدت رفتار کردن, علی یعنی بر,الکفار یعنی بیگانگان. میگوید اگر که یک دیوانه ای بر در این چادر بخواهد بگذرد، این سگ با نهایت شدت در حمله باو بکار می برد. ولی یعنی دوست و عدو یعنی دشمن. این سک با دوستان مثل یک گل لطافت رفتار دارد ولی با دشمنان مثل خار است و خراش دهنده هست.
2944 زآبِ تـتـماجـی که دادش تـرکمـان آن چـنـان وافـی شدسـت و پـاسـبـان
زآبِ یعنی از آبِ. تتماج یک کلمه ترکیست و به غذای ترکی قدیم میگفتند. این ترکمنه در چادرشان تتماج درست میکردند. مخلوتی بود از آرد و سیر در شیر که اینها را با هم میجوشاندند و این را تتماج میگفتند. یک غذای خیلی مختصر بود. وافی در مصراع دوم یعنی وفا دار. این سگ نهایت پاسبایش را میکند. ترکمن هم باو یک چیز محقرو مختصری باو میدهد. این سک از آیت آب تتماجی که میخورد حق شناسی و وفا داری میکند و چادرش را پاسبانی میکند.
2945 پس سگِ شـیطان که حق هستش کند اندر او صد فـکـرت و حِیـلـت نـهـد
سگ شیطان یک اضافه تشبی هیست. یعنی شیطان سگ مانند. قبلا گفته بود که این شیطان که تو فکر میکنی اینهمه قدرت دارد سگ درگاه خدائیست که تو میشناسی چرا اینقدر خیال میکنی که این سگ قدرتمند است؟ خدا میخواهد که من خدا پرست بشوم و این شیطان نمیگذارد. این شیطان قدرتی ندارد او فقط سگ در درگاه است. حق هستش کند یعنی خداوند او را بهستی آورده است. فکرت در مصراع دوم یعنی نیروی اندیشه و خیال انگیزی و حیلت یعنی فریب نهد یعنی پدید آورد. وقتیکه خداوند در وجود سگ آن فهم را میگذارد که با بیگانه با شدت رفتار کند و با آشنا نرم رفتار باشد، پس ببین بر شیطان چکار میکند. بر شیطان هم صد حیله و اندیشه و خیال انگیزی نهاده و همه اینها را باو داده است. ترکمن به سگ پاسدارش تتماج میدهد حالا خداوند باین سگ درگاه بارگاهش که شیطان است چه میدهد؟.
2946 آبِـروهـــا را غــــذای او کـنـد تـا بـرد او آب روی نـیـک و بــد
2947 آبِ تـتـماج است آبی روی عــام کـه سگِ شـیطـان از او یابد طـعـام
ساده لوح. در مصراع دوم نیک و بد یعنی که سست نهاد و نیک نهاد یعنی مستحکم. حالا سگ شیطان هم غذا میخواهد, غذایش را آبروی عوام میدهد. عوام یعنی مردم نادان و ساده لوح. در مصراع دوم نیک و بد یعنی که سست نهاد و نیک نهاد یعنی مستحکم.شیطان میخواهد همه را فریب بدهد حالا آدمهائی که در برابرش هستند، بعضیها سست نهاد هستند و بعضیها سخت بنیاد هستند یعنی بعضیها خیلی زود تسلیمش میشوند و بعضی دیگر خیلی دیر تسلیمش میشوند و در برابرش مقاومت میکنند. حالا غذائی که خداوند میخواهد باین سگ درگاهش یعنی شیطان بدهد، آبروی آن سست نهادان و زود تسلیم شوندگان را غذای این سگ (شیطان) قرار داده. و یا سگ شیطان که بر در درگاه خداوند است آبروی مردم ابله زود تسلیم شو میدهد.
2948 بـر در خــرگـاه قـدرت جـان او چون نـبـاشد حکم را قــربان؟ بگو
این جبری دارد به اختیاری میگوید که آن خدائی که من قبول ندارم و تو قبول داری، درگاه یعنی خیمه گاه و یا خرگاه, خر بمعنای بزرگ و گاه بمعنی جا یعنی جای بزرگ. وقتیکه این خدای تو غذای باین خوبی به این سگ شیطان میدهد، چگونه فرمان خدا را نبرد؟ بمن بگو ای خدا شناس. اگر که سگ دم در چادر ترکمن با آب تتماج نا چیز نسبت به صاحبش وفا دار میشود پس سگ شیطان در خرگاه خدا هم که آبروی سست نهادان را میخورد نسبت به خداوند وفا دار میشود و مخالف خدا نمیتواند رفتار کند و تو چطور میگوئی که من خدا شناس بشوم و سگ شیطان نمیگذارد.
2949 گـلّـه گـلّـه از مُـریـد و از مــَریـد چون سـگِ باسط ذراعـی بـالوصید
گله گله یعنی گروه گروه. مُرید یعنی فرمانبر و مَرید یعنی نا فرمان. کلمه باسط از بسط است و بسط یعنی گسترش دادن. چون سگ با سط یعنی مثل سگی که می نشیند و دستهایش را از هم باز میکند. ذراعی یعنی دستش را. در زمانهای گذشته نه چندان دور ذرع واحد طول بود و اندازه اش از آرنج دست بود تا نوک انگشت وسط و این را میگفتند ذراعی یعنی دست. باسط یعنی گسترده کرده و باز کرده، بالوصید یعنی در برابر درگاه، در برابر غار و این اشاره است به سگ اصحاب کهف یا غار. سگ اصحاب غار میدانید که در زمانهای بسیار بسیار قدیم یک امپرا طور بود باسم دقیانوس که بت پرست بودو چند نفر در روم قدیم خدا پرست شده بودند و امپراطور میخواست آنها را بکشد، آنها فرار کردند که از مرگ رهائی پیدا کنند و در بیابان یک سگ هم همراه آنها شد. هرچه این افراد خواستند که این سگ را برانند سگ نرفت و همراه آنها میآمد. بالاخره مجبور شدند که سگ را با خود ببرند. آنها بغاری رسیدند و رفتند داخل غار. وقتیکه رفتند داخل غار این سگ بدرِ غار نشست و دستهایش را باز کرد جلو در غار. حالا میگوید این شیطانیکه از خداوند فرمانبرداری نمیکند اینطور نیست و او یک سگ در درگاه خداوند و بدان این غزای مختصری که خورده دستهایش را باز میگذارد و جلو درگاه خداوند می نشیند و این یک چیز مختصری هست که او میکند.
2950 بـر درِ کـهــفِ اُلـوهـیّـت چـو سـگ ذره ذره امـر جـو بـر جـسـته رگ
کهف یعنی غار و الوهیّت یعنی خداوندی. ذره ذره یعنی مو بمو, امر جو یعنی منتظر فرمان خداست و برجسته رگ یعنی بسیار عصبانی، چالاک و آماده. میگوید این سگ درگاه خداوند که شیطان هست برآستانه درگاه الویّت و یا خداوندی منتظر اینست که مو بمو فرمان خدا را ببرد و هرچه که خداوند اراده کند او بظهور برساند. تو آخر چطور خدا شناسی هستی که میگوئی من خدا را میشناسم ولی شیطان نمیگذارد که کارش را پیش ببرد. این خدا نشناس دارد به خدا شناس مرتب حمله میکند. درست است که دارد حمله میکند ولی در واقع دارد نقطه نظر های خدا شناس را میگوید. میگوید آنطور که من شنیدم و یا آنطور که میگویند خدای تو اینگونه است و قدرت دارد و شیطان در درگاه او مثل سگ است و هیچ قدرتی ندارد آنطور که خدا شناسها میگویند. توی خدا شناس چه جور خدا شناسی هستی که این چیزها را نمیدانی.
2951 ای سـگِ دیـو امتحان مـی کـن که تـا چون در این ره می نهند این خلق پا
سگ دیو یعنی شیطان سگ مانند. خداوند باو دستور داد که ای شیطان که مثل سگ درگاه من هستی خوب نگاه کن و مردم را امتحان کن ببین کدام را میتوانی گول بزنی و کدام را نمیتوانی گول بزنی, کدام دنبال تو میآیند و کدام دنبال تو نمی آیند. در مصراع دوم چون یعنی چگونه. چون در جاهای مختلف دارای چهار معنی هست. در اینجا یعنی چگونه. در این ره یعنی راه بسوی حق. ببین چگونه این مردم بسوی من میایند و یا نمی آیند و یا بسوی تو میآیند ای شیطان امتحان کن. این مردمی که فریب میخورند شیطان آنها رافریب نمی دهد و بعد میاید اینها را تو ضیح میدهد. اینها فریب خورده شیطان نیستند. اینها فریب خورده خواهشهای دل خودشان هستند. شیطان آنگونه با آنها حرف میزند که دلشان میخواهد و آنگونه با آنها رفتار میکند که آنها میخواهند. آنها چی میخواهند؟. طرفدار دزدی هستند, طرفدار زشتی هستند بهر قیمت, طرفدار خطا هستند و یا طرفدار نا ثواب هستند. مردم اینطور هستند. حالا ببین میتوانی گولشان بزنی. این تو نیستی که بخواهی گولشان بزنی آنها آمادگیش را دارند و می بینند همان حرفهائی که دلشان میخواهد داری میزنی, بنا بر این دنبال تو راه میافتند. شیطان قدرتی ندارد. اینها خواهشهای نا روای دل این آدمهاست که این را میکند و گناهش را گردن شیطان میگذارند.
2952 حـمـله می کن, منع می کن, می نـگر تا که باشد ماده اندر صــدق و نـر
ای شیطان حمله کن یعنی وسوسه کن، حمله شیطان وسوسه است. آنها را بترسانشان، و وسوسه بدلشان بیانداز، اینهمه میخواهید آدمهای درستی باشید و دزدی و تجاوز نکنید، تو فکر آینده خودت را نکردی؟. مواظب باشید آینده تان در خطر است. شیطان میداند که خواهشهای دل این آدمها چیست و میرود بدنبالشان. اینست که میگوید حمله و وسوسه کن. معن کن وباز دار آنها را از راه بمن و از راه به حقیقت و آنوقت خوب نگاه کن. می نگر یعنی خوت نگاه کن. در مصراع دوم صدق یعنی راستی و درستی کی ماده هست و کی نر هست. مولانا این ماده و نر را در مثنوی زیاد میآورد و اصلا جنسیّت مطرح نیست. خوانده باید در نظرش فکر کند هر جا گفت نری و ماده منظورش اصلا جنسیت نیست و منظور دو چیز مخالف در روبروی همدیگر مثل قوی و ضعیف. در بحث ما قوی را میگوید نر و ضعیف را میگوید ماده.به اینها حمله وسوسه آمیز کن و ببین کدام یکی فرمان تو را می برند و کدام یکی نمیبرد. کدام در صدق و صداقت و راستی قوی هستند و کدام ضعیف هستند. این معنی نر و ماده هست در گفتار مولانا در مثنوی معنوی.
2953 پس اَعوُذ از بـهـر چه باشد چو سـگ گـشـته بـا شد از تَـرفـعُ تـیـز تـگ
اعوذ یعنی پناه میبرم, وقتیکه میگوید اعوذ بلله یعنی پناه میبرم به خدا. در مصراع دوم ترفُع یعنی حمله کردن و تیزتک یعنی تند رو. در اینجا مولانا مسئله ای را مطرح میکند و میگوید که خداوند به سگ درگاهش گفت که اینها را وسوسه انگیز کن و ببین کدام دنبال تو می آیند ضعیف هستند و یا نیستند و کدام دنبال تو راه میافتند. بعد این اعوذ بلله از کجا آمده و اگر خدا به سگ درگاهش میگوید برو و مردم را وسوسه کن و بعد ما میگوئیم خدایا از شر شیطان بتو پناه می برم یعنی چه. این مسائل عرفانی فلسفی را که مطرح میکند و هی مردم میگویند خدایا از شر سیطان بتو پناه میآورم این اعوذ برای چیست. خود خدا گفته که اینها را وسوسه کن و حالا خدایا چرا من از شر شیطان بتو پناه ببرم. در اینجا در نظر خواننده و یا شنونده مثنوی یک حالت ضد و نقیض پبدا میشود. مولانا با مطرح کردن یک چنین مسئله هائی میخواهد در نظر ما پیکار اندیشه ها را در ذهن ما بوجود بیاورد که ما راستی چگونه میشود آیا این است و یا آنست و این باعث پرورنده شدن و رشد مغز ما میشود و آخر سر نتیجه گیری درست بدست میآید. حالا خودش در بیت بعد جواب میگوید.
2954 این اعـوذ آنـسـت کِای تُـرکِ خـطـا بانـگ بـر زن بـر سگـت ره بر گشا
2955 تــا بــیـایــم بــر درِ خــرگـاه تــو حـاجـتی خواهـم زِ جـود و جـاه تـو
بر میگردیم به آن نرکمن و سگ پاسدار او حالا میگوید ای ترکمن باین سگت بگو که با من کاری نداشته باشد و بگذارد که من بیایم بر در خرگاه تو و آن حاجتم و آن نیازم را از تو بخواهم ای ترک. این اعوذ و این پناه می برم ای ترکی که اهل خطا هستی ,( اهل خطا و خُطن مردمی بودند که در چین زندگی میکردند.) بانگ بر زن بر سگت که بکنار برود و با من کاری نداشته باشد و مانع آمدن من بنزد تو نشود تا بیایم بر در خرگاه تو یعنی بارگاه خداوند. باین سگ شیطان که بر در بارگاه تو هست بگو که بگذارد که من بیایم نزد تو و حاجتی که دارم ای خدا از جود و بخشش تو و از جاه تو و از مقام بالای تو بخواهم.
2956 چون که تُرک از سَطوتِ سگ عاجز است این اعوذ و این فـغان نا جایز است
چون که اینجا یعنی اگر که. اگر که ان جور که تو میگوئی. ترک اینجا ترکمان است و سطوت حمله آوردن و تهاجم است. در مصراع دوم کلمه فغان یعنی آه و ناله نا جایز است. در بیت بالا گفت که این اعوذ دارم میگویم که ای خدا مثل ترکمن که سگش را بکنار می برد تو هم این شیطانیکه مثل سگ بدر بارگاه تو هست دستور بده برود بکنار تا من بیایم چیزی را که میخواهم از تو بخواهم. حالا آن ترک را در نظر بیاورید که عاجز باشد سگش را بکنار ببرد, یعنی اینکه این حمله و هجومی که سگ میخواهد بکند، ترکمن عاجز باشد که جلویش را بگیرد، اگر نتواند جلویش را بگیرد پس ای ترک چی میگوئی که من را پناه بده در چادرت. ای خدا شناس تو که میگوئی خدایت کاری از پیش نبُرد ولی شیطان از پیش بُرد پس هرچه ما بخدا بگوئیم به شیطانت بگو به برود بکنار که بدرگاه تو بیایم و من هم خدا شناس بشوم, سگه نمیرود بکنار برای اینکه دستور و حکم و امر خدا را نمیخواند. شیطان کیست که امر خدا را نخواند او سگ دربار است. درست مثل اینکه آن ترکمن هیچ تأثیری روی سگ دربانش نداشته باشد. این میشود یک مسخره. حالا ترکمن چه جواب میدهد؟
2957 تُرک هم گوید اعوذ از سگ که من هـم ز سـگ در مـانده ام اندر وطن
ترکمن هم میگوید منهم پناه می برم بخدا از این سگ دربانم. این سگ در درگاهم فرمان من را نمی برد. من از این سگ درمانده و بیچاره شدم در چادر خودم. این سگی که جلو چادر من است نه تنها نمیگذارد کسی جلو چادر من رد بشود بلکه نمیگذارد که من هم از این چادر بیایم بیرون. این چادر وطن من شده و من توی این چادر مانده ام. پس من هیچ قدرتی روی این سگ جلوی خیمه خودم ندارم. ای خدا شناس آیا یک همچون چیزی امکان پذیر هست؟ که خدا ی تو با آنهمه بارگاه و عظمتش, شیطان مثل سگ جلو بارگاهش باشد و نتواند او را رد کند؟ خیلی مسخره است.
2958 تـو نـمــی یـاری بـر ایـن در آمـدن مـن نـمـی یـارم ز در بـیـرون شدن
آن کلمه نمی یاری یعنی یارای آن را نداری. یارا داشتن یعنی توانائی داشتن. من یارای اینکار را دارم یعنی توانائی این کار را دارم. من نمی یارم یعنی من توانائی آن کار را ندارم. تو عاجز هستی که بر در خیمه بیائی چون سگ من نمیگذارد که بیائی. من هم عاجزم که از در خیمه بیرون بیایم هردوی ما میترسیم. این مسخره است این چه سگیست که تتماج باو میدهی و جلو درگاه تو هست. ای خدا شناس این حرفی که تو میگوئی مسخره است . این شیطان جلوی درگاه خداوند مثل این سگ هست. چطور نمیتواند جلوی شیطان را بگیرد که من میخواهم خدا شناس بشوم و نمیگذارد این شیطان؟
2959 خاک اکـنـون بـر سَـرِ تُـرک و قُـنُـق که یـکی سگ هر دو را بندد عُـنُـق
خاک بر سر یعنی چه بیچاره است بر سر تُرک یعنی بر سر ترکمن. قُنُق یک کلمه ترکیست یعنی مهمان. این ترکمن هم مهمان برایش میرسد یعنی مهمان میخواهد بچادرش بیاید و این سگ نمیگذارد. ترکمن فرمان میدهد که برو بکنار، خُب نمی رود بکنار.کلا یعنی خاک بر سر ترکمنی که این سگ را دارد و خاک بر سر مهمانی که میخواهد بیاید و مهمان این ترک بشود. عُنُق یعنی گردن. مصراع دوم یعنی هردو را با زنجیر بگردن کند و هر دو را اسیر خودش بکند. بهمان اندازه حرفی که میزنی ای خدا شناس مسخره هست. همه این مطالب حرفهائیست که خدا نشناس دارد به خدا شناس میگوید و طنز آمیز است و واقعیت غیر از این است. همه صحبتهای دو قسمت اخیر بر سر اینست که بیا خدا شناس شو میگوید میخواهم خدا شناس بشوم ولی شیطان نمیگذارد. همه حرفهایش را زد و در قسمت بعد بآن خدا شناس جواب اینهمه صحبتهای خدا نشناس را خواهد داد