تفسیر قسمت ششم:
در پنج قسمت قبل مولانا بحثِ کارِ بدون توکل و توکل بدون کار را شروع کرد و اینک قسمت ششم آن را شروع میکنیم. مولانا در پنج قسمت گذشته صحنه ای برای ما ترسیم کرد و شخصیت هائی را برای این صحنه آفرید و عقاید خودش را از هر جهت، آنچه که خوانده بود و دیده بود و شنیده بود و گفته بود، اینها را بر زبان این شخصیت ها میگذاشت و اینها را به مناظره وا میداشت. این شخصیّتها روباه و خر و شیر بودند. از قسمت اول و تا آخر این داستان روی ساده لوحی است و نه نادانی و ابلهی. خر در اینجا سمبل توکل کردنِ بدون کار بود. مولانا در اینجا معتقد بود که مردم میگویند که ما توکل کردیم ولی توکلشان زبانیست. وقتی یکی توکل کرد باید نتیجه کار را بخداوند بسپارد و خودش برود بدنبال کار و کسبش. نه اینکه چون توکل کرده ام هیچ کاری نکنم همانگونه که این خر میگفت. بحث آنها بطول انجامید و خر داشت از بحث کردن خسته میشد ولی روباه که مأموریت داشت خسته نمیشد و آنقدر گفت و گفت تا اینکه خر را راضی کرد که با او برود. وقتیکه رسید بآن بیشه شیر خیزی گرفت و جستنی کرد و خواست بخر حمله کند. شیر چون زخمی شده بود و توانی نداشت نتوانست چنگی بخر بیاندازد و خر بسرعت فرار کرد.
روباه شیر را از عجله ای که کرده بود مزمت کرد و شیر درخواست کرد که روباه یک بار دیگر خر را برای شیر ببرد و قول داد که این بار اصلا خودش را بخواب بزند. روباه هم قبول کرد. و رفت بطرف خرو در راه ازخدای خودش که شیطان بود استدعای کمک کرد. مولانا میخواهد بگوید که این آدمهای ساده لوح و ساده دل با یکبار و دوبارگول خوردن خیال میکنند که تجربه پیدا کرده اند. ولی باز هم گول میخورند. مولانا قصه گو نیست و هدفش از ساختن و پرداختن این داستانها میخواهد بهدایت مردم دست بزند و راه درست و غلط را پیش پای ما بگذارد. لذا تذکر میدهد که در جامعه ساده لوحان فراوانند و روبه صفتان هم فراوانند و باید که با هوشیاری قدم بردارید و مواظب خودتان هم باشید. حالا برای مرتبه دوم روباه آمده نزد خر که خر را فریب بدهد و حالا دنباله داستان را میخوانیم.
2600 پس بـیـامــد زود روبـه ســوی خـر گـفـت خـر از چـون تـو یـاری اَلـحَذر
الحذر یعنی دوری. خر گفت از دوست حیله گری مثل تو ای روباه باید دوری کرد و پرهیز کرد. و اعتمادی بر تو نیست.
2601 نـا جـوانمردا ! چـه کردم من تو را که بـپـیـش اَژدهــا بــردی مــرا
این الف ناجونمردا در آخرش الفیست و این الف نداست یعنی ای ناجوانمرد. اَژدها در سابق هر چیزیکه خیلی ترسنک بود بآن اَژدها میگفتند. مردم امروز بغلط میگویند اِژدها. در اینجا اَژدها نبود و شیر ترسناک بود. خر گفت ای نا جوانمرد من بتو چه کرده بودم که مراپیش اَژدها بردی و چه هیزم تری بتو فروختم که تو ناجوانمردی کردی و خواستی من را بچنگ این شیر بیاندازی.
2602 مـوجـبِ کـیـن تـو بـا جـانم چـه بـود غـیـر خُـبـث جـوهـر تـو, ای عَـنـود
چرا با من دشمنی داری و چه کینه ای با من داشتی. در مصراع دوم خبث یعنی ناپاکی و پلیدی جوهر یعنی ذات و سرشت. خبث جوهر یعنی ناپاکی سرشت. ای عنود یعنی ای ستیزه گرو ای دشمن من. من با تو کاری نکرده بودم ولی کینه زشت تو این کار را میکند. نا پاکی سرشت توست که این کار را میکند.
2603 هــمـچـو کـژدم کـو گـزد پـای فَـتی نــا رســـیـده از وی او را زحـمـتی
فتی در واقع فتا خوانده میشود ولی در اینجا همان فتی میخوانیم که با زحمتی در آخر بیت جور در بیاید. فتی یعنی جوانمرد. در مصراع دوم نا رسیده از وی، وی اینجا جوانمرد است. میگوید که این رفتاری که با من کردی مثل رفتاریست که عقرب با آدم میکند. گفته شده که نیش عقرب نه از ره کین است و اقتضای طبیعتش اینست، عقرب وقتی که یک کسی را نیش میزند با او دشمن نیست و با دمش هم نیش میزند و او طبیعتش نیش زدن است و تو هم همین نا پاکی طینت را داری.
2604 یـا چـو دیوی که عـدوی جان ماست نـا رســیـده از وی او را زحـمــتـی
2605 بـل که طبـعـاّ خصم جان آدمی است از هــلاک آدمــی در خـرمی اسـت
اول گفت تو مثل کژدم هستی و حالا دارد میگوید تو مثل شیطان هستی. یا اینکه مثل شیطانی هستی که دشمن جان من است. نا رسیده از وی یعنی با اینکه از آدم هیچ کم و کاستی و ضرری به شیطان نرسیده، باز انسان را گول میزند. شیطان از ما کم و کاستی ندیده و هیچ وقت زحمتی از انسان با نرسیده در عین حال مثل اینکه او دشمن ماست. بلکه طبعا و ذاتا سرشتش اینست که خصم و دشمن جان ما باشد و میخواهد ما را هلاک کند برای اینکه وقتی انسان را هلاک میکند خرم و شاد میشود و این طبیعت شیطان است.
2608 هـر زمان خواند تو را تـا خـرگهـی کـه در انــدازد تــو را اندر چـهــی
هر زمان یعنی هر لحظه. خواند تو را یعنی تو را صدا کند. کو و این شیطان کجاست. او وسوسه های دل ماست. هر لحظه این وسوسه ها ما را صدا میکند. شیطان در درون ماست همانگونه که خدا در درون ماست و هر لحظه دارد ما را صدا میکند که بیا و تو را به خرگهی ببرد. خرگه یعنی یک بارگاه عالی. در اینجا خر یعنی بزرگ و گه هم کوچک شده کاه است یعنی یک جایگاه بزرگ. این شیطان این کار را میکند که ما را ببرد و بیندازد در چاه و گرفتار بکند و در واقه او نمیخواهد که ما را به خرگاه ببرد. در قدیم پادشاهان وقتی میخواستند چند روزی در قصرشان نباشند و به شکار بروند یک چادر بسیار بزرگ و مجللی داشتند که این را خرگاه میگفتند و این را در محل پادشاه بنا میکردند و وقتی پادشاه از شکار بر میگشت در این خرگاه استراحت میکرد.
2610 آدمی را با همـه وحـی و نـظـر اندر افکـنـد آن لعـیـن در شور و شر
2611 بـی گـنـاهــی بـی گــزنــدِ ســابـقی کــه رســد او را ز آدم نــا حــقــی
آدم که اینجا میگوید منظور جد ما و آدم ابول بشر است. یک آدمی مثل حضرت آدم را که جزء پیغمبران حسابش میکنند، با همه وحیی که باو میرسید یعنی پیامی که از خدا باو میرسید و با نظر و بینشی که داشت، آن لعنت شده او را گول زد و مجبورش کرد که آن میوه و یا آن دانه ممنوعه را بخورد و از درگاه الهی رانده شود. این شیطان یک چنین آدمی را در شور و شرّ و بلا انداخت. حضرت آدم با اون شیطان چه کرده بود؟ هیچی نکرده بود. بی گناهی یعنی بدون اینکه این آدم گناهی کرده باشد و بدون اینکه از قبل زیانی زده باشد باین شیطان و از حضرت آدم به شیطان کار بدی و یا زیانی نرسیده بود. چرا این کار را کرد؟ برای اینکه در بیت قبلش گفته بود وقتیکه گول میزند خوشحال میشود. ماموریت روباه در اینجا بسیار کار مشگلیست که چگونه با خر صحبت کند که خر مجدد با حرفهائی که بزودی میخواهد باو بگوید گوش بدهد و قبول هم بکند.
2612 گفت روبه آن طلسمِ سِـحـر بــود کـه تـو را در چشـم آن شــیری نـمــود
طلسم در اینجا این بود که جادوگران قوی و ماهر میگفتند که قدرتی در آسمان هست که ما میتوانیم این قدرت را تصرف کنیم و بیاوریم در درون خودمان و بکمک این قوائی که در درون خودمان آورده ایم چیزهائی را در نظر مردم مجسم کنیم که وجود نداشته باشد. مردم می بینند ولی وجود ندارد. این طلسم باین معنی ست. روباه گفت ای خر این که تو دیدی شیر نبود و این طلسم شیر بود و او را آنجا گذاشته بودند و تو خیال کردی که شیر است.
2613 ورنه من از تو ز تن مسکین تـرم کـه شـب و روز انــدر آنـجـا مـی چرم
من خیلی از نظر تن از تو ضعیف تر هستم. اگر قرار بود که آن شیر باشد تا بحال مرا پاره کرده بود وخورده بود و من الان در اینجا نبودم. این شیر نیست این طلسم شیر است.
2614 گرنه زان گونـه طـلسـمـی سـاختی هـر شـکم خـواری بدانـجـا تـاخـتـی
اگر این ساحران این طلسم را درست نمیکردند و آنجا بگذارند هر شکم خواری یعنی مفت خورِ شکم باره ای میآمد آنجا و میخواست که آن بیشه را از بین ببرد و هرچه آنجا بود بخورد و از بین ببرد. بنابر این این طلسم را آنجا گذاشته اند که آن شکم بارگان آنجا نیایند.
2615 یـک جـهـانِ بـی نـوا پُـر پیل واَرج بی طـلـسمـی کِی بـمـاندی سـبـز مَـرج
جهان بی نوا یعنی جهان کم آذوقه. یک دنیائی که آذوقه در آنجا کم است. حالا این دنیا را در نظر بیاور که پُر از فیل و کرگدن است. ارج یعنی کرگدن. ارج فارسی داریم و ارج عربی داریم. ارج فارسی بمعنی ارزش و ارزشمند است. این ارج، ارج عربیست یعنی کرگدن و هیچ ارتباطی با هم دیگر ندارند. مَرج یعنی مرغزار و چمن زار. روباه بخر گفت تو در نظر بیاور و ببین چقدر آذوقه کم است و این حیوانت عظیم الجسه هجوم میآوردند باین مرغزار و چیزی آنجا باقی نمیگذاشتند. برای اینکه آنها بترسند و بآنجا نیایند طلسم شیر را آنجا گذاشتند و تو خیال کردی که این شیر است ولی شیر نبود و این طلسم شیر است.
2616 من تو را خود خواستم گفتـن بدرس کـه چـنـان هـولی اگر بـیـنـی مـتـرس
روباه بخر میگوید که این تقصیر من بود که از اول بتو نگفتم و من می بایست بتو بدرس یعنی برای اطلاع بتو میگفتم که اگر یک شیر هولناکی دیدی مترس برای اینکه او شیر واقعی نیست.
2617 لـیـک رفـت از یـاد عـلـم آمـوزیـت کـه بُـدم مسـتـغــرقِ دل ســوزی ات
رفت از یاد علم آموزیت یعنی من فراموش کردم که بتو هشدار بدهم در مورد این شیر طلسمی زیرا من غرق در دلسوزی تو بودم. مستغرق یعنی غرق شده. اینقدر دلم برای تو میسوخت که میخواستم تو را بغذا برسانم که اصلا یادم رفت که بتو بگویم اگر آنجا شیر دیدی, این شیر نیست و نبادا بترسی. ببینید آنهائی که قصد فریب دادن دارند، چه حرفهائی برای گفتن دارند. اگر این نوع حرف زدن را بلد نباشند که اصلا نمیتوانند فریب بدهند. آمده که او را فریبش بدهد و میگوید من غرق در دلسوزی تو بودم.
2618 دیـدمـت در جـوع کَـلب و بــی نـوا مــی شـتـابـیـدم کـه آیـی تـا دوا
جوع یعنی گرسنگی. کلب یعنی سگ. جوع کلب یعنی گرسنگی سگی. گرسنگی سگی معروف است که سگ هرچه بخورد سیر نمیشود. اصلا یک بیماری است که به یک عده ای دست میدهد. بی نوا یعنی درمانده. من اینقدر تو را گرسنه و درمانده دیدم که میشتابیدم که هرچه زودتر بتو دوا برسانم. دوا غذا بود. این عجله و شتاب من باعث شد که فراموش کنم که بتو راجع به طلسم شیر بگویم.
2619 ورنـه با تـو گـفـتـمی شـرحِ طالسـم کـآن خـیـالی مـی نـمایـد نیست جسم
اگر غرق دلسوزی تو نبودم بتو میگفتم که این طلسم است و شیر وانمود میشود ولی شیر نیست
2620 گفت رو رو هـیـن ! زپیشـم ای عدو تا نـبـیـنـم روی تـو ای زشت رو
خر حالا جوابش میدهد. هین یعنی آگاه باش و عدو یعنی دشمن. خر بروباه گفت ای روباه و ای دشمن من هرچه زودتر از پیشم برو من این روی زشت تو را نمیخواهم ببینم.
2621 آن خـدائی که تـو را بـد بخت کـرد روی زشـتـت را کـریـه و سـخـت کرد
بد بخت کرد اینجا یعنی بد نهاد و بد سرشت کردو کریه بمعنی زشت است. روی تو را زشت کرد و سخت کرد. میگویند روباه کریه اُلمنظر است. سخت کرد یعنی روی تو را بی شرم و بی حیا کرد. خدائی که تو را بد سرشت و بد نهاد کرد چهره تو را هم زشت کرد. منظور مولانا اینست که زشتی حیلت و نهاد فریب کاران در صورتشان هم منعکس میشود و ریشه اندیشه شان در چهره شان بازتاب میشود.
2622 بـا کدامـیـن روی مــی آئــی بـمـن ایـن چـنـیـن سَـغـری ندارد کـر گـدن
با کدام روی می آئی بمن یعنی چطور رویت میشود که دوباره نزد من بیائی. سَغر یعنی
پوست کلفت. هر پوستی که کلفت باشد میگویند سَغر است. کرگدن معروف هست که پوستش کلفت است و هیچ حیوانی پوست کلفت تر از کرگدن نیست. خر میگوید تو با چه روئی نزد من آمدی ای پوست کلفت، این پوست کلفت تو را کرگدن هم ندارد.
2623 رفـته ای در خـون جـانـم آشــکـار کـه, تو را مـن ره بـرم تــا مــرغزار
رفته ای در خون جانم یعنی قصدخون ریزی جانم را کردی یعنی میخواهی من را بکشی. بمن گفتی که مرا به مرغزار میبری با بیشه زارها پر الف و غیره و غیره.
2625 گـر چـه من نـنگ خـرانـم یـا خـرم جـانورَم, جـان دارم , این را کِی خـرم
گرچه که من ننگ آدمهای ساده لوح هستم یعنی من اینقدر ساده لوح هستم که ننگ ساده لوح ها هستم. یا خرم و یا اصلا ساده لوح هستم ولی جانورم یعنی جانور هستم و جان دارم این را ، این بر میگردد به حیله و حرف تو. من آن را کی میخرم یعنی هرگز این حرف تو را نمیخرم.
2626 آنچـه مـن دیـدم ز هــولی بـی امـان طـفـل دیدی, پـیـر گشـتـی در زمــان
کلمه هول را قبلا هم داشتیم یعنی ترسناک و هولناک. خر خیلی ترسیده بود از آن شیر. آنچه که من از این شیر دیدم آنچنان ترسیدم، اگر یک بچه چنین ترسی را میکرد از شدت ترس همانجا و فوری پیر میشد.
2627 بـی دل و جان از نـهـیـب آن شِکوه سـر نـگون خـود را در افـکـندم زُ کوه
بی دل و جان یعنی من اصلا دل و جان را از دست داده بودم از بس که ترسیده بودم. از نهیب یعنی از عظمت آن شِکوه. شِکوه بمعنی ترس و بیم است. اینقدر ترسیدم از عظمت و نهیب آن شیر که نفهمیدم دارم چه میکنم و خودم را از بالای کوه سرنگون کردم به پائین و فرار کردم.
2632 ورنـه انـدر مـن رسیـدی شـیـرِ نـر چون بُدی در زیـر پـنـجـه شـیـر, خــر
اگر که من اینجور فرار نمیکردم و بقول مولانا نعل ریزان فرار نمیکردم, چگونه می بود در زیر چنگالها و پنجه های شیر نر، یک خر ضعیف. حق داشتم که فرار کنم . اگر فرار نمیکردم تصورش را بکن که من خر ضعیف زیر پنجه های این شیر نر حالم چگونه بود.
2633 بـاز بفـرسـتـادت آن شـیـر عَـریـن سـوی مـن از مــکـر, ای بِئس الـقَرین
حالا این ساده لوح دارد میفهمد که دوباره روباه را فرستاده اش. اینها را دارد میفهمد ولی باز خواهیم دید که روباه کارهائی میکند که خر دوباره گول خواهد خورد. این ساده لوحان ممکن است که تا آخر عمرشان گول بخورند. برای اینکه وقتی میگوئیم او ساده دل است و این گول که میخورد آن همان دل است. همان دل ساده لوح و دل زود باورو پذیراست. صد بار گول خورده ولی دلش که عوض نشده. عَرین یعنی بیشه. در بیت فوق بِئس القرین یعنی دوست بد. قرین یعنی نزدیک. بِئس یعنی بسیار بد. بئس القرین یعنی یار بسیار بدو میگوید ای روباهی که میگوئی دوست من هستی تو یار بسیار بدی هستی برای من.
2634 حـقِّ ذاتِ پــاکِ الله الصمـد کـه بُـوَد بِـه مـارِ بَــد از یـارِ بــد
حالا خر دارد سوگند میخورد. بحق زات پاک خداوند بی نیاز، صمد یعنی بی نیاز.قسم میخورم که باشد مارِ بد بهتر از یار بد. مار بد که آنهمه بدی دارد باز هم در مقام مقایسه با یار بد بازهم بهتر است از یار بد. مولانا میخواهد این مفهوم را این جوری به شدت به خوانندگانش بفهماند که با این یار بد چه اشکالاتی ممکن است که پیش بیاید. حالا مار بد نیشش را میزند و میرود و اگر زد زهر و یا تریاق به مار گزیده داده شود ممکن است که او خوب بشود. ولی دوست بد نمیرود. دوست وقتیکه نیشش را زد باز هم میآید و میگوید من دوست تو هستم و دوباره بغل جان تو است. چه بسا آدمها رویشان نمیشود که این دوست بد را برانند از پیش خود و بگویند که نه تو دوست من نیستی. خیال میکند دنیا بهم میخورد اگر بگوید تو دوست من نیستی. آخر چند سال است که با هم هستیم. چطور بگویم که دوست نیستم. بسیار خوب میخواهی پهلویش بمان و دوباره هم بتو نیش میزند و یا دوباره هم تو را فریبت میدهد. یک بار وقتیکه زهرش را چشیدی و نیشش را دیدی، او را دیگر رها کن. او دیگر دوست تو نیست و اگر هم بگوید دوستت هستم او بد ترین دوست است.
منظور مولانا اینست که یار بد رمز وسوسته های شیطانیست. درست است که میگوئیم شیطان در دل ما و در وجود ماست و ما را وسوسه میکند باین کارهای زشت. این را در نظر بگیرید که این شیطانیکه در وجود ماست و وسوسه گر هست بصورت یک دوست ظاهر شده در کنار ما و این دوست بد رمز آن شیطان وسوسه گر درون ماست. اگر که آن وسوسه های دلت را نمیدیدی حالا آمده و ظاهر شده در کنار تو. کارش اینست که ساده دلان را پیدا بکند و آنها را گول بزند بهر شیوه ای که میتواند. باز هم پرسش پیش میآید که چرا میکوشد؟ برای اینکه وقتی که تو را گول میزند خوشحال میشود. شما باو بد نکردید که او بشما بد میکند. وقتی موقیت حاصل کرد در گول زدن شما آنوقت خوشحال میشود و با خود میگوید دیدی چگونه او را گول زدم پس دیگر آدمها را هم میتوانم گول بزنم و من این قدرت را دارم. این را برای خودش یک صفت خوب بحساب میآورد و یک امتیاز برای خودش حساب میکند. این یک بیماری روانیست. یک آدمیکه یک روان سالم و یک اندیشه سالم دارد هیچ وقت چنین احساسی ندارد. مسئله باینجا تمام نمیشود. این حرفهائیکه زد خر داشت به روباه جواب میداد. فکر میکنبد که روباه دیگر هیچ حرفی ندارد و در قسمت بعد خواهید دید که چرا حرف هم دارد.