تفسیر قسمت سوم:
در دو قسمت گذشته مولانا در مثنوی معنوی با الهام از دو نظر مختلف قناعت و توکل و کسب و کار داستان خر و روباه را آغاز کرد برای بیان این دو عقیده و بشیوه همیشگی خودش در نظر خواننده یک مناظره ای ترتیب داد و شخصیتها را آفرید و سخنانیکه لازم بود بر زبانشان گذارد و انصافا از عهده اینکار بخوبی بر آمد. بازیکنان عبارت بودند از یک شیر و یک روباه و یک خر. هر آنچه در اینجا گفته میشود در نظرتان هست که بهیچ عنوان بمنظله بیان نادانی و کودنی و خریت نیست. در این داستان تا آخر این داستان که تا چند قسمت دیگر ادامه دارد بخاطر داشته باشید که خر سمبل ساده لوحیست و ساده لوحان کسانی هستند که زود فریب میخورند. این بازیکنان هر کدام سمبولیک هستند و هر کدام دارای نظریه و عقیده ای هستند که در این داستان همه را گنجانده است. روباه از نظریه کار و کسبِ بدون توکل دفاع میکرد و آن خر برعکس از نظریه توکل بدون کار و کسب دفاع میکرد و این موضوع مناظره آنها بود. این لازم بیاد آوریست که مولانا اول میخواهد مفهوم نا درست توکل را که در ذهن خیلی از مردم هست اصلاح کند.
بعضی ها چنین می پندارند که وقتی توکل گفته میشود یعنی واگذار کردن کار بخداوند و هیچ کار نکردن. مولانا این را میخواهد در نظر اغلب مردم اصلاح کند و آنها را باین اصل واقف بکند که اگر میگوئیم توکل، مفهومش بیکار نشستن نیست. توکل یعنی اینکه یک شخصی که متوصل توکل کننده است، کار و کسب داشته باشدد و نهایت کوشش در کار و کسبش بکار ببرد و از تمام اختیاراتی که دارد استفاده بکند و نتیجه آن کار را واگذار کند. نتیجه آن کار هرچه که شد بپذیرد. چه برایش خوش آیند باشد و چه نباشد. چون او توکل کرده و نوکل یعنی وکیل گرفتن و وکیل هم قانون میداند و وقتیکه کار را انجام داد و آنچه که نتیجه کارش از دادگاه اعلام شد باید بپذیزد چه خوشش بیاید و چه خوشش نیاید. در هر صورت قبل از این واگذاری باید که صد در صد کار کرد و کوشش و تلاش را بکار برد. اما حالا دنباله داستان را از قسمت قبل ادامه میدهیم. در این مناظره خر حرفهای خودش را در قسمت قبلی گفت و حالا نوبت روباه است که جواب خر را بدهد.
جواب دادن روباه, خر را
2419 گفـت روبـهـه: این حکایـت ها بِهِـل دسـتها بـرکسـب زن جَهـد المَقِل
این حکایتها که تو داری میگوئی اینها قصه ای بیش نیست و بهتر اینکه تو اینها را رها کنی و بهلی. بهل از کلمه هلیدن است و یعنی واگذار کردن. دستهایت را بکار گیر یعنی برو بسوی کسب و کار جَهد المقل. جهدالمقل، جهد میدانید که بمعنی سعی و کوشش است و مقِل یعنی حد اقل و جهدالمقل یعنی حد اقل کوششیست که بکار میرود. تو باید کار بکنی و لا اقل حد اقل کوششت را بکار ببری. نه اینکه خودت را در مسیر این کار کردن از بین ببری، نه.
2420 دسـت داده ستـت خـدا, کاری بکـن مَکسـبی کـن یاری , یاری بکن
خداوند دستی بتو داده که کاری انجام بدهی. مکسبی گن یعنی برو . کسب و کاری دست و پاکن. خداوند بتو دست داده که بروی و کاری بکنی رزق و روزیت را بدست بیاوری و علاوه بر اینکه خودت سود میبری دوستانت را هم یاری کن. وگرنه شخص عاطل و باطلی میشوی. مشاهده میفرمائید که در تمام این گفته ها در هر بیتش پیام است. اگر کسی وسیله برایش فراهم شده و میتواند برود کسب و کار بکند هدف این نباشد که من فقط زندگی خودم را مرفح کنم. بلکه این وسیله را برای یارم هم فراهم بشود. یعنی هم خودم بهره ببرم و هم بدیگری بهره ای ببرد. آیا همه کاسبکارها این فکر را میکنند؟؟
2421 هر کسـی در مـکسبــی پـا مـی نهد یـاریِ یـاران دیــگــر مــی دهــد
پا می نهد یعنی اقدام میکند. هرکسی به یک کسی اقدام میکند در واقع دارد کمک به یارانش میکند.
2422 زان که جـله کسب نـاید از یکـی هم درو گـر هـم سَـقا هـم حـایکـی
زیرا که ، جمله کسب یعنی همه کسب ها. ناید از یکی یعنی از یک نفر بر نمی آید. یک نفر آدم نمیتواند همه کسب و کارها را داشته باشد. در مصراع دوم میگوید هم دروگر، یعنی نجار هم سقا یعنی آن کسیکه آب حمل میکند از جائی بجای دیگر، هم حایکی یعنی یک حایک. کلمه حایک یعنی بافنده. یک نفر نمیتواند هم نجار باشد و هم سقّا باشد و هم بافندگی کند. اینها ممکن است یکی سود بیشتری ببرد و یکی کمتر. مثلا سود نجار بیشتر از سقّاست
بنابر این آنهائی که بیشتر بدست میآورند به آنهائیکه کمتر بدست میاورند کمک کنند.
2423 این به هَنـبازی است عا لم برقرار هـر کسی کاری گـزینـد ز اِفـتِـقار
همبازی یا انبازی بمعنی شرکت کردن است. و یا با هم مشترکا کاری را انجام دادن. میگوید تمام این جهان با این همبازیها برقرار است و سر راه خودش ایستاده. افتقار یعنی نیازو حاجتش. این کلمه از فقر است ولی چون فقیر نیازمند است مولانا اینجا بجای نیاز بکار برده. میگوید هر کسی کاری گزیند بر حسب نیازی که دارد. اصلا چرخ این جهان اینگونه میچرخد که بین افراد همکاری باشد. اگر همکاری نباشد و هر کسی خواسته باشد فقط برای خودش کاری کند, حتما این چرخ نمیگردد. آن همکاری اجباریست و بسیار لازم است در جوامع بشری.
2424 طبل خواری درمیانه شـرط نیسـت راهِ سـنّت کارو مَکسَب کردنی است
طبل خواری در اینجا بمعنی خود لغت بکار نرفته. طبلخوارگی یعنی شکم بارگی و پُر خوری و اصلا در اینجا آن معنی را ندارد. این طبل خواری که در اینجا میگوید یعنی مفت خواری. در میانه یعنی در این دنیا. شرط نیست یعنی شرط انصاف و امر نیست که کسی در این دنیا هیچ کاری نکند و فقط از نتیجه دیگران خواسته باشد استفاده کند. این مفت خواری سُنَت این دنیا نیست. سنّت یعنی آئین و روش. راه سنّت یعنی راه آفریدگار. سنَّت آفریدگار کار کردن و کاسبی کردن است. مَکسَب کردنیست. یادآوری میکنم که این چیز ها را روباه دارد بخر میگوید. تمام کلماتیکه روباه دارد میگوید کلمه بکلمه درست دارد میگوید ولی این حرفها را دارد میزند برای گول زدن این خر ساده لوح. اینها را برای دلسوزی نمیگوید. خیلی کسان هستند در جوامع بشری میایند و آدمهای ساده لوح را پیدا میکنند و حرفهائی که میزنند کلمه بکلمه درست است ولی هدف و مقصدشان راهنمائی نیست. اینها را دارند میگویند که آن شخص را گمراهش بکنند و از راه خودشان بیرون بیاورند و همراه خودشان بکنند و بعد آنها را به بد بختی بیاندازند. ولی حرفیکه دارد میزند جدا از نـیّـتـش و جدا از قصدش بسیار درست است. ولی در بین ما آدمهای روباه صفت فراوانند و باید مواظب باشیم. این خر ساده لوح تا اینجا گول نخورد و باز هم دارد از توکل و قناعت دفاع میکند. پس نوبت اوست که بروباه جواب بدهد.
جواب گفتنِ خـر, روباه را
2425 گـفـت مـن بِـه از تـوکل بَـر رَبـی می نـدانم در دو عالَم مَـکسَــبـی
رَبی یک تشدید داشته که مولانا خذف کرده بنا به ضروریت شعری و در اصل ربّی بوده است و ربّی یعنی خدای خودم. خر گفت من بجز توکل بخدای خودم در دوعالم هیچ کار بهتر دیگری سراغ ندارم و هیچ کار و کسبی بهتر از این نمیدانم.
2426 کسبِ شکـرش را نمی دانـم نـدیـد تـا کَشـد شُکر خـدا رزق و مـزیـد
کسب شکرش یعنی شکر کسبش. ندید یعنی نظیر و مانند. میگوید هیچ چیزی را بهتر از شکر این قناعت نمیداند. برای اینکه این شکر چکار میکند؟ در مصراع دوم میگوید تا کشَد شکرِ خدا یعنی شکر خدا و رزق و روزی را جذب میکند و زیاد هم میکند. هیچ کار و کسبی بهتر از این نیست که من بخدای خودم تول کنم و هر لحظه هم دارم شکر بجا بیاورم. حالا کسی را در نظر بیاورید که در کنج زاویه خانه خودش نشسته و میگوید که من توکل کرده ام و هر وضعی هم که دارم شکرش را میکنم و اصلا هم هیچ کار نمیکنم. برای اینکه این شکر کردن رزق را برای من میآورد و زیادش هم میکند. این شخص در کنار خانه اش از گرسنگی خواهد مُرد.
2427 بحث شان بسیار شـد اندرخطاب مانده گشـتـنـد از سؤال و از جواب
بحسشان بسیار شد اندر خطاب یعنی در گفتگو و بهم دیگر خطاب کردن صحبتشان بدرازا کشید.تا حدی که درمانده و خسته گشتند از این سؤال و جوابها.
2428 بعد از آن گـفـتـش بـدان در مَمـلِکَـه نَهیِ لا تُـلقُـوا بِاَ یدی تَـهــلِــکَـه
من کلمه بکلمه معنی این لغات عربی را برایان معنی میکنم. بعد از آن روباه بخر گفت بدان در مملکه یعنی در همه ممالک این دنیا. خداوند چیزی گفته نهی یعنی باز داشتن. لا تُلقوا یعنی خودتان را نیافکنید، باَیدی با دست خودتان. تَهلکه به هلاکت. خداوندگار پادشاه این مملکه جهان هستی ما را نحی کرده که ما بدست خودمان، خودمان را بهلاکت نیافکنید. و تو حالا داری خودت را بهلاکت میاندازی. تو گفتی که بخدا توکل کردی ولی داری بر خلاف خودت عمل میکنی.
2429 صبر در سحرای خشک و سنگلاخ احمقی باشد جهانِ حق فـراخ
صبر کردن در این منطقه خشک بی الف و سنگلاخ احمقیست در حالیکه دنیای خداوند بسیار فراخ و گسترده است. خداوند این جهان فراخ را آفریده و تو داری در این سنگلاخ خودت را بهلاکت میرسانی. در این دنیا مملکت خداوند مناطق آباد و با طراوت بسیار زیاد است و تو داری خودت را حبس میکنی در این سنگلاخ آفتاب خور.
2430 نقـل کن ز اینجا به سوی مرغـزار می چـر آنجا سـبزه گِردِ جـویبـار
نقل کن یعنی نقل مکان کن سوی مرغزار. مرغزار چمنی هست که خود بخود سبز میشود و مرغزار یعنی چمنزار. می چر یعنی چرا کن در آنجا در اطراف جویبارها که آنجا علف های سبز و خرم هست. تو باید بروی و در آنجا بچری. این روباه دارد دو جای مختاف را در ذهن این خر مجسم میکند یکی این آفتاب داغ و سحرای سنگلاخ خشک بی علف ویکی هم مزغزار با طراوت با جویبار های دلپذیر و علفهای خود رو و آب و هوای لطیف و مطبوع. هیچ فکر میکنید که آدمهای گول زن هم میآیند و بغل گوش آدم مینشینند و بهر دلیلی، هدفهای مختلف دارند ما را گول میزنند و دارند این وضعی که داری خیلی ناجور بتو نشان میدهند و تعریف جائی که دارند پیشنهاد میکنند جائی برتر و بهتر می نمایند. اصلا نسل بشر طوری هست که آماده است برای اینطورکار ها و میخواهد برود بطرف آن چیزیکه او میگوید.
2431 مرغزاری سـبز مانـنـد جـنان سـبـزه رُسـته انـدر آنـجـا تا مـیـان
چمن زاری هست آنجا مانند بهشت. جنان یعنی بهشت. در آنجا سبزه و علف تا کمرت روئیده. میتوانی بری وسط این علفزارها هرچه میخواهی چرا کن. اصلا توی علفها تو گُم میشوی.
2432 خـرّم آن حـیـوان کـه او آنـجـا شـود اشـتـر اندر سـبزه نا پیدا شـود
خرّم یعنی خوش بحالِ آن حیواناتی که به آنجا روند. شود یعنی رود. چنان علفزاریست که شتر در آن گُم میشود. اینقدر علفهای خوش خوراک در آنجا ست. روباه دارد بخر گرسنه و لاغر با شکم خالی دارد این حرفها را میزند.
2433 هـرطـرف در وِی یکی چشمۀ روان انـدر او حیوان مُـرَفّـه در امان
روباه برای دل آن خر ساده لوح گازور که او را بهوس بیاندازد میگوید که در آن علف زاری که من میگویم که نزدیک هم هست، آنقدر خرم و باصفاست و هرطرف که نگاه کنی یک چشمه زاری با آبهای ذلال و گوارا هست و حیواناتی که در آنجا هستند مرفّه هستند، در آسایشند و در امنیّت هستند و آسوده خاطرند. یکی از چیزهائی که در جوامع بشری نگرانی پیش میآورد, نا امنیست. وقتیکه امنیّت نباشه موجودات را به تشویش و نگرانی و اضطراب میکشاند. ولی روباه میگوید تو در آنجا در امان هستی یعنی امنیت داری و پس آسوده خاطری. و چرا باید تو در اینجا با فلاکت و بدبختی زندگی کنی؟. این حرفهای روبه همه اش وسوسه است اینها وسوسه های نفس هم میشود. نفس ما و خود ما مثل روباه میمانیم و این وسوسه ها را میکنیم. یک نفر میآید و همین چیزها را بما میگوید و آن خواهشهای نا روای دل ما که اسمش همان نفس اماره است که بما امر میکند به بدیها و زشتیها و این نفس امر کننده به زشتیها در وجود همه هست. اصلا با آدم متولد میشود. ولی ساده لوحان را بگمراهی میکشد و همه را نمیتواند وسوسه کند. کسانیکه ایمان محکم دارند و کاملا از روی خرد و اندیشه دارند زندگی میکنند آنها وسوسه نمیشوند یا لا اقل خیلی دیر وسوسه میشوند.
2434 از خری او را نمی گفت ای لعـیـن تو از آنجا ای, چـرا زاری چنین
وقتیکه میگوئیم از خری در ذهن خوانندگان مجسم نشود که میگوئیم از کودنی و نفهمیدن. بحث تا اینجا از ساده لوحئی این حیوان بود. این خر از ساده لوحی نمی گفت ای روباه نفرین شده، تو این چیزهائی که داری میگوئی خودت از آنجائی پس چرا اینقدر لاغر و زار و بدبخت هستی. تو چرا زاری چنین. تو که داری از آن بهشتی که اینهمه تعریف میکنی میآئی؟ و چرا رنجور و لاغری. این ساده لوح اثلا بعقلش نمیرسید که این را از روباه بپرسد. معنای عکسش اینست کسیکه این حرفها را میشنود بگوید خودت چرا اینجور هستی.
2435 کو نـشاط و فَـربهی و فـرّ تـو چـیسـت این لاغر تنِ مُـضطرّ تو؟
کجاست آن سرور و نشاط و مسرت و خوشحالی تو. کسیکه در ته دلش خوشحال است اصلا در چهره اش هم نمایان است. آن فربهی یعنی آن چاقی کو. فرّ یعنی شکوهمندی. من هیچ چاقی و شکوهمندی در تو نمیبینم. آن کسیکه از آنجا میاید آنطوریکه تو میگوئی باید خیلی چاق باشد و سر زنده. من در تو اینها را نمی بینم. خر از ساده لوحی اینها را نمی گفت. مولانا میخواهد بگوید ساده لوحان میشنوند ولی جواب را نمیدهند. یا بعقلشان نمیرسد و یا شخصیت خودشان را اینقدر پائین تصور میکنند که با خود میگویند که ما داریم اشتباه میکنیم. در مصراع دوم لاغر تن یعنی تن لاغر. مضطر ّ یعنی درمانده و از اضطراب است. میگوید از اینهمه نعمتی که میگوئی هیچ اثری و نشانه ای در تو نیست ای روباه.
2436 شرح روضه گردروغ و زور نیست پس چرا چشمت ازاو مَخمُور نیست
روضه بمعنی باغ است و گلستان. یک شخصی بنام ملا محمد کاشی شرح بلائیکه در روز عاشورا در کربلا برای امام حسین و آنهمه همراهانش اتفاق افتاده بود, اینها را برداشت و نوشت در کتاب. تا آن وقت هیچ کتابی نبود که این را بگوید. اسم آن کتاب را گذاشت روضتالشهدا. گفت سعدی اسم یک کتابش را گذاشته گلستان و اسم کتاب دیگرش را گذاشته بوستان و من اسم این کتاب را میگذارم روضه. روضه هم یعنی باغ. این کسانیکه میرفتند بالای منبر این کتاب را بدستشان میگرفتند و بالا منبر میخواندند. و مردم باین شخص که منبر میرفت میگفتند این آدم روضه خوان است یعنی دارد کتاب روضهتالشهدا را میخواند. پس وقتیکه در اینجا گفته میشود روضه یعنی باغ و همین باغیکه روباه دارد در نظر خر مجسم میکند آن روضه است. میگوید این باغی که تو میگوئی اگر که دروغ است و یا بزور بخواهی اینها را بمن حالی بکنی ( زور بمعنی ساختگی هم دارد) و یا ممکن است همه اینها ساختگی باشد اینها هرچه که هست، این باغ و روضه هائی که تو میگوئی چرا چشمانت مخمور این روضه نیست؟ اینطور که تو میگوئی اینقدر این گستان خوب است همه باید مست بشوند و وقتی مست میشوند چشمانشان هم مخمور میشود. در چشم تو یک همچین چیزی پیدا نیست.
2437 این گدا چـشمیّ و این نا دیـدگی از گدایی توست , نه از بَگلَر بَگی
این خر ساده لوح می بایست همه اینها را میگفت ولی نمیگوید. در بیت فوق گدا چشمی یعنی حرص و بکسانی میگویند که بچیزهای مختلف حرص میزنند. نادیدگی هم یعنی گداصفت بودن. اینها همه از گدائی و از ندارمیست. اینهائی که میگوئی نیست. تو گدای این چیزها هستی و نه از بَگلربَگی . بَگلر بَگی یک کلمه ترکیست و کلمه بَگلر یعنی سرور و بَگی یعنی آقای و برتربزرگ. رویحمرفته یعنی یک سرور بزرگ. این حرفها از بَگلربَگی تو نیست و اینها از گدائی توست.
2438 چون زچشمه آمدی چونی تو خشک ورتو ناف آهوئی کوبوی مُشک
میگوید تو اگر از چشمه داری میآئی چرا اینقدر خشک هستی ویا اگر که تو نافه آهوی چین هستی کجاست این بوی دلپذیر مشک تو. آنکه میاید و مینشیند پهلوی آدمها و میخواهد آنها را گول بزند اولین کاری که باید کرد اینکه باید دید این حرفهائی که دارد میزند و تعریفهائی که میکند, اثری در خودش هست یانه و آیا خودش نشانه هائی از آنها دارد یا ندار و آیا میخواهد آدمها را گول بزند و یا اینکه قصد خیری دارد.
2439 زآن که میگوئی و شرحش میکنی چـون نـشانی در تو نامد ای سَـنی
کلمه سنی بار مثبت دارد یعنی عالیقدر و یا بلند مرتبه. مولانا از آدمهائی که دارد صحبت میکند یک کلمات خوبی بر آنها میگذارد و اینها همه اش طنز است و حالت بر عکس مسخره دارد. وقنی که میخواهد بگوید ای موجود حقیر میگوید ای آدم سَنی. کسیکه عقل ندارد ،خَب باو میگویند تو عقل کل هستی.میگوید از آن حرفهائی که میزنی و شرحش را میدهی هیچ نشانی و اثری در تو نیست ای عالی قدر. این داستان ادامه دارد. البته ما در پی قصه نیستیم ولی در پی این هستیم که پیامها را از این قصه ها درک کنیم و در زندگیمان بکار ببریم.