30.5 قصه ایاز قسمت پنجم, باز گشتن نمامان از حجره ایاز به سوی شاه با دستخالی

تفسیر قسمت پنجم :

همانگونه که بار ها متذکر شده ام که مثنوی معنوی یکی از شگرفترین آثارِ فلسفی-عرفانی جهان است در بیستو شش هزار بیت. این یک منظومه و کتاب بشعر در آمده، منظومه عظیمی است که نه تنها در اینکه نکات فلسفی وعرفانی بحث میکند، بلکه دریائی از حکمت است که امواج مباحث اخلاقی و رفتاری و درس زندگی در لابلای ابیات آن موج میزند. گفته شده که در فرهنگ بشر کتابی تا این حد سر شار از مفهومها و مظمونهای اندیشه ای اخلاقی و رفتاری نیست و بطرز عجیبی در هم تنیده شده، در هم تابیده و پیچیده شده بسیار و بسیار هنرمندانه. یا بعبارت دیگر تمام این مباحث مختلف چه عرفانی و چه غیر عرفانی در هم بافته شده. وقتیکه کتاب را بطور کلی نگاه میکنیم یک نصر بافته شده است و تار و پودیکه بافته شده، تارهایش معانی عرفانی و پودهایش درسهای اخلاقی و رفتاریست. و این کتاب را بسیار پُر ارزشش کرده است.

گفته شده که هیچ کتابی در جهان نیست که اینهمه گوناگوئی از لحاظ معنی، مفهوم و مضمون داشته باشد و طوری در هم تنیده شده باشد که نمیشود راحت از ظاهرش برداشتی کرد و احتیاج به تفسیر دارد و بهمین دلیل وجود تفسیر یکی از ضروریات مثنویست. آنچه که خواننده در اینجا میخواند فقط یک تفسیر از گفته های مولاناست. یکی از این مباحث رفتاری و اخلاقی که جا بجا در مثنوی بچشم میخورد موضوع حلم است. در لغت این حلم بمعنی بردباری و شکیبائیست و مخالف غضب، خشم و تندیس است. مفهوم حلم مخالف خشم است. یک صفتیست بسیار ارزنده. این یک حالتیست که در این حالت نفس آدمی در آن یک آرامش خاصی و یک سکون بسیار ژرفی پیدا میکند و این چیزی نیست که یک شخص خواسته باشد که بطور تسلطی ایجاد کند. این حالت ساختگی و تسلطی نیست. وقتیکه پیدا میشود کاملا ذاتیست. ولی خشم اینطور نیست. خشم همیشه نیست. در برابر اتفاقات نا خوشآیند ممکن است که پیدا بشود. وقتیکه این خشم پیدا شد, موضوع خشم فرو خوردن پیش میاید که وقتی خشم در وجودتان پیدا میشود، باید خشم خودتان را فرو خورید و نگذارید که بگوش دیگران برسد. این حلم فرو خوردن خشم نیست. برای اینکه فرو خوردن خشم تسلطیست. وقتیکه من خشمناک میشوم باید بزور خودم را مجبور کنم که خشم خودم را فرو ببرم. ولی حِلم اینطور نیست. حلم بدون اینکه من خواسته باشم که این حلم را دارم و اگر اتفاق ناگواری هم در زندگیم افتاد، این حلمِ من را از حالت سکون و آرامش بیرون نمیآورد پس این با خشم فرو خوردن بکلی فرق دارد. منتهی هر کسی میتواند که خشم خودش را فرو بنشاند ولی هرکسی نمیتواند که حلم داشته باشد. صاحبان معنویت و کمال این چنین آرامش و سکون در آنها پیدا میشود. یعنی این حالت حلم در آنها بوجود میآید و این چیزی نیست که در دسترس هر کسی باشد. صاحبان روحِ پاکِ بی آلایش این حلم را خود بخود دارند بدون اینکه تسلطی در آن بکار برده باشند.

در این داستان محمود و ایاز موضوع حلم چند جا پیش میاید. الاان ما داریم پنجمین قسمت داستان را پیگیری میکنیم. مولانا میگوید این حلم موجب پوشاندنِ معایب مردم میشود، منظورش اینست که این حلم پرده دری و افشا گری نمیکند و باعث میشود که رسوائی ببار نیاید. میگوید که اگر این حلم در وجود شخصی باشد بر شخصیت و فضیلت و کمال آن شخص اضافه میشود و چنان است که مردم خواه ناخواه و خود بخود متوجه هستند که این آدم یک آدم برتریست بخاطر همین حلمی که داراست. وقتیکه سخن چینان و بقول مولانا نَمامان نزد ساطان محمود رفتند و گفتند که ایاز از خزانه تو دزدیده و مقدار زیادی طلا و جواهر در اطاقش پنهان کرده و قفل محکمی بدر آن زده, سلطان محمود میدانست که ایاز این کار را نمیکند. در قسمت اول متذکر شدیم که سلطان محمود نماد خداوند است و ایاز نماد آن ره رو حقیقت است که بدنبال حقیقت رفته و بآن رسیده و بعد ایاز محمود شده و محمود ایاز شده یعنی این دوتا با هم یکی شده اند و با هم یک اتحاد روحی پیدا کرده اند و کار باینجا کشیده که وقتی با هم یکی بشوند از کلیه حال یکدیگر با خبر میشوند. پس وقتیکه مقرضان نزد محمود میایند و او را متحم میکنند سلطان هیچ شکی پیدا نمیکند که ایاز چنین کاری نکرده است. ولی با وجود این به سخن چینانِ نَمام میگوید بروید و در این اطاق را باز کنید و خبرش را برای من بیاورید، برای اینکه آنها را ادب کند و تربیت کند. سلطان محمود نهایت حلم را در این مورد بکار برد. اگر که حلم را بکار نبرده بود ایاز را خواسته بود و بشدت با او رفتار کرده بود پیش از آنکه به آنها بگوید بروید و در اطاق را باز کنید. اگر که سخن این سخن چینان را قبول کرده بود آنوقت رسوائی و گرقتاری ببار میآمد. ولی سلطان محمود حلم لازم را داشت. گفته شده کسانی که این حلم را دارند نماد حلم خداوند است. یعنی خداوند یک موجود حلیم است و حلم دارد. بسیار از بندگان خودش خطا می بیند ولی در برابرشان حلم دارد یعنی فورا و باین آسانی آنها را رسوا نمیکند. شکیبائیش را از دست نمیدهد و حالا دنبال داستان را میخوانیم و تفسیر میکنیم. تیتر این قسمت هست “باز گشتن نمامان از حجره ایاز بسوی شاه با توبره خالی و خجل ” در این تیتر کلمه توبره عبارت از کیسه ایست که ممکن است از چرم و یا پشم درست شده باشد. این اصطلاح توبره تهی بر گشتند یعنی هیچ چیزی پیدا نکردند.

2080    شـاه، قاصد گفت هـیـن احوال چیست        که بغَلـتان از زر و همـیـان تهی است

قاصد یعنی از روی قصد و با آن قاصدی که پیغام میبرد و پیغام میاورد بکلی فرق دارد. یعنی شاه عمدا از آنها سؤال کرد. شاه وقتی نمامان را بحضور پذیرفت از روی عمد گفت حال و احوال شما چطور است و چرا در بغلتان از این زر و سیم و جوا هرات خالیست؟  و اینهائی که گفته بودید در اطاق ایاز هست, من چیزی در بغل شما نمی بینم و همیان شما تُهیست. همیان آن کیسه ای بود چرمی که در آن پول میریختند. چرا همیانتان خالیست و اوضاع از چه قرار است؟

2081    ور نـهـان  کردیــد  دیــنـار  و َتـسُــو        فــرّ  شـادی  در رخ  و رخـسـار کــو

دینار واحد پول آن روز بود. تَسو گرفته شده از زبان پهلوی ساسانی در اصل تسُوک بوده و کاف آن را انداخته اند و وارد زبان دری که ما الان بکار میبریم کرده اند. این تسو یعنی یک چیز کم و کم ارزش. شاه اضافه میکند که اگرشما این زر و سیم ها را پیدا کردید و قایم کردید بایستی که صورت و چهره شما خیلی خوشحال و شاد باشد و آن شکوه و فرّ و شادی در صورتتان پیدا باشد ولی من هسچ شادیی در صورتتان نمی بینم. چه شد و جریان از چه قرار است؟ در اطاق ایاز چه خبر بود؟.

2083    آنچه خـورد آن بیخ از زهر و زقـنـد         نـک  مـنـادی مـیـکـنـد شــاخِ بــلــنــد

کلمه بیخ در اینجا ریشه درخت است و نک یعنی اینک و حالا. منادی میکند یعنی ندا در میدهد و یا فریاد میزند. شاه گفت که یک درختی را در نظر بگیرید, ما ریشه درخت را نمی بینیم ولی شاخ و برگ درخت را می بینیم. هرچه که این ریشه درخت چه زهر خورده باشت و چه قند و شیرینی زیر زمین است و معلوم نیست ولی آثارش را از روی شاخه و  برگ میشود دید. این کند و کاو شما چه چیزی را بدست شما داد.

2084    بیخ اگر بی برگ و ازمایه تهی است        بـرگـهـای  سـبـز انــدر شــاخ چـیـست

برگ در مصراع اول یعنی توشه و خوراک. اگر که ریشه درخت بدون برگ و توشه باشد. یعنی این ریشه ایست که نگرفته. پس اگر این ریشه نگرفته پس آن برگهای سبز و خرمِ با طراوتیکه بر شاخه هست اینها از کجا آمده. معلوم میشود که ریشه یک چیزی گرفته و برگ و توشه ای داشته و حالا در شاخ و برگش نمایان کرده. اما من در درخت و شاخه شما نمی بینم.  شاخ در مصراع دوم یعنی شاخه درخت.

2085    بـر زبـان بـیـخ  گِـل مُـهـری  نــهـــد        شـاخِ دسـت و پــا گــواهــی مـیـد هــد

یک موضوعی را که میخواهد بگوید بارها بیان میکند و هر بار با یک مثال که مثالی را که مورد پسند خواننده است آنرا بگیرد. خُب، بیخ ریشه است و زیر خاک است و زبان ندارد که بگوید که من چی دارم از این خاک میگیرم، آیا زهر گرفتم و یا آب گرفتم و یا مواد معدنی گرفتم. این گلی که ریشه را در بر گرفته مُهری هم بر زبان او گذاشته و زبانش را بسته است. اگرآن دست و پاهائیکه درخت دارد، آن شاخه ها و برگها دارد گواهی میدهد. حالا آمدیم و ریشه بی توشه است و جز زهر و سم چیزی نخورده، پس دستهای آن درخت هم پژمرده  و در نتیجه شاخه و برگ درخت هم پژمرده میشود. اگر که ریشه نمیتواند حرفی بزند در عوض شاخ و برگها دارند گواهی میدهند.

2086    آن  امـیـنان  جـمـله در عــذر آمــدنـد         همچو سـایه پـیـش مـه ساجـد شـدند

امینان همان امیران نمام هستند. همه این امیران که گفته بود بروند و در حجره را باز کنند ، مورد اعتمادش بودند و لذا آنها را امینان می نامد. ولی حالا دیگر مورد اعتمادش نیستند.  اینها فهمیدند که شاه متوجه شده که در حجره ایاز چیزی نبوده است. و متوجه شده که ما از ایاز بد گوئی کرده و حسادت هم کرده ایم. جمله یعنی همه, در عذر آمدند یعنی همه پوزش طلبیدند. ساجد یعنی سجده کننده. این اصطلاح را خود مولانا ساخت و در هیچ کتاب ادبی دیگری نمی بینید.  در نظر بگیرید که ماه دارد میتابد و مهتاب است. مهتاب که میتابد سایه هم درست میکند. وقتی مهتاب را می بینید سایه هم هست. مولانا میگوید این سایه ها که بر زمین افتاده اند دارند سجده میکنند در برابر ماه. سایه افتادن بر زمین مثل سجده کردن است در برابر ماه. چنین حالتی پیش آمد. حالت عذر و پوزش طلبی با سر افکندگی در برابر سلطان محمود. همه ساجد شدندند و سجده کردند.

2087    عـذرِ آن گـرمـی و لاف و مــا و مــن        پـیـشِ شـه رفـتـنـد  بـا تـیـغ و کـفـن

عذرِ یعنی برای عذرخواهی, آن گرمی یعنی بازارگرمی که نزد سلطان کرده بودند. لاف و یعنی خودستائی کرده بودند, لاف زدن یعنی بیهوده خودستائی کردن و ما و من یعنی کبر و تکبر و منیت. با همه این چیزها شرمسار شده بودند. و حالا برای عذرخواهی از آن بازار گرمی و برای عذر خواهی از آن بیهوده خودستائی کردن و برای عذرخواهی از آن ما و منی کردن گفتند ای سلطان ما نگهبان اموال تو هستیم این دارد دزدی میکند رفتند پیش شاه کفن پوشیده بودند و شمشیر هم بگردن آویزان کرده بودند.تیغ در اینجا شمشیر است. این اشاره میکند به یک رسم قدیمی. در قدیم رسم بود که وقتی یکی خطائی کرده بود و حاکم فهمیده بود و او محکوم بود، میرفت برای غذر خواهی در حالیکه کفن پوشیده بود و شمشیر هم بگردنش آویز کرده بود و اقرار میکرد که من خطا کردم و بد کردم. اگر میخواهی مرا بکشی این شمشیر و وقتی هم که مرا کشتی خودم کفنم را هم پوشیده ام. یعنی من کاملا تسلیم هستم و منتظر حکم تو هستم. در یک جای دیگر مولانا در داستانی دیگر میگوید:

                      نهم پیش تو شمشیر و کفن        میکشم پیش تو گردن را بزن

وقتی کار باینجا میکشید احتمال داشت که شاه او را ببخشد و محکوم حتی گردنش را هم دراز کرده بود که بزن.

2088    از خـجـالت جـمـله انگـشـتـان گـــزان        هــر یـکی میگفـت ای شــاهِ جــهــان

2089    گـر بـریـزی خـون حلال استـت حلال       ور بـبـخـشی  هسـت اِنـعـام  و نــوال

انگشت بدندان گزیدن موردی هست که شخص پشیمان شده باشد. طرف انگشت خودش را در دهان میکند و با دندان قدری فشار میدهد بمعنی اینکه چرا من این کار را کردم. این بد گویان انگشت خودشان را گاز میگرفتند. این نهایت پشیمانی و شرمساریست. هر یکی میگفت ای سلطان محمود, ای شاه جهان. سابقا به پادشاهان ابلاغ میکردند ای شاه جهان ای قبله عالم. اگر خون من بریزی اصلا فکرش را هم مکن و خون من بر تو حلال است و اگر من را ببخشی این اِنعام است. اِنعام بمعنی نعمت دادن و احسان کردن است است. نوال هم یعنی بخشش. تو اگر این کار را بکنی تو یک بخشش و احسان بزرگی کرده ای و اگر هم ما را بکشی خون ما برای تو حلال است.

2090    کـرده ایـم آنـهـا کـه از ما و منـی سزید        تـا چـه فـرمائـی تـو ای  شاه مـجـیــد

معنای مصراع اول اینکه  آنها به شاه گفتند که ما مطابق ذات و سرشت خودمان رفتار کردیم. آن کاری را کردیم که از ما بر میآمد. ای شاه باعظمت تا تو چه دستوری بدهی. اعمالیکه از ما سر زده است فراخور پستی ما بوده است. ما آدمهای پستی هستیم, بد ذات و بد سرشتی هستیم تا ببینیم ای شاه بزرگ تو چه دستوری میدهی. مولانا در جائی دیگر از زبان سخن چینان که حرف مفت میزنند میگوید

               مه فشاند نور و سگ عو عو کند        هر کسی در طینت خود میزند

طینت ماه تابش نور است و طینت سگ عو عو کردن است. بگزریم از اینکه این نور ماه در شب سگ را کمی به عو عو کردن وا میدارد. ای شاه ما هم بر طینت خودمان زدیم.

2091    گـر بـبخشــی  جُـرم  مـا ای دلـفـروز        شـب شـبـی هـا کـرده بـاشد, روز روز

دلفروز یعنی روشن کننده دل. ای شاهیکه روشن کننده دلها هستی شب کارش اینست که شبی بکند و روز کارش اینست که روزی بکند. یعنی کار شب ایجاد ظلمت است و کار روز ایجاد نور است. ما شب بودیم و شبی کردیم. اینها دارند هی عذرخواهی میکنند به زبانهای مختلف. روز بر عکس شب است. روز آن ظلمت را از بین میبرد و غالب میاید بر آن ظلمت. اگر شب همه جا را ظلمت میکند, روز همه جا را روشن میکند. کار تو ای شاه بخشنده، بخشندگیست. تو روز هستی و ما شب.

2092    گـر بـبـخـشی یـافـت نـومـیـدی گشـاد        ور نـه صـد  چـو مـا فــدای  شـاه بــاد

ما الان امیدی به زنده ماندن خودمان نداریم, اما اگر ما را ببخشی نا امیدی ما گشایش پیدا میکند. گشاد یعنی گشادی  پیدا میکند. اگر هم نمیخواهی ببخشی، نبخش ما کی هستیم صد تا مثل ما فدای جان تو ای شاه. بالاخره دارند کاری میکنند که شاه را باندیشه ای بیاورند که آنها را ببخشد. حالا باید ببینیم که شاه هم تحت تأثیر این حرفها واقع میشود و یا نمیشود. گفتیم که قرار شد که این شاه حلم داشته باشد. شکیبائی و بردباری و آرامش داشته باشد. آرامش سکون درونی و این صبر با صبر های دیگر فرق میکند. صبر های دیگر, کسی صبر میکند در نهایت شدت و بهم پیچیدن ولی این صبریست توئم با سکون و آرامش. این حلم است. او تحت تأثیر اینکه چه خوب بگویند و چه بد بگویند قرار نمیگیرد. این در حالت حلم است. نهاد حلم خداوند است.

2093    گـفـت شـه نـه ایـن نـواز و این گـداز        مـن نـخـواهـم  کــرد, هـسـت آنِ ایــاز

نواز و گداز را در برابر هم دیگر آورده یعنی نوازش کردن و لطف و مرحمت است  در مقابل گداختن در آتش قهر و غضب است. پس از شنیدن سخنان نمامان عذر خواه، شاه گفت که نه من حق ندارم که شما را مورد لطف قرار بدهم و نوازش کنم و یا مورد قهر و غضب قرار بدهم. بلکه اینکار را ایاز باید بکند و این حق ایاز است ایاز باید این کار را بکند. برای اینکه شما به ایاز تهمت زده اید و بمن که تهمت نزده اید. شما آبروی او را بردید و عزت نفس او را جریحه دار کردید. باید خودش در این باره تصمیم بگیرد، یا ببخشد و یا اینکه انتقام بگیرد. باز هم پیام اینست که آن سلطان محمود که نماد و سمبلِ سلطان جهان هست عدلش اینطور عمل میکند که حکم را اینگونه صادر میکند که اگر این کار را کردی حکمت اینست. حکم را باید از روی عدل صادر کرد نه از روی احساس.

2094    این جنایـت برتن وعِرض وی اسـت        زخـم بـر رگـهـایِ آن نـیـکو پــی اسـت

جنایت این بدگوئیی که شما کردید و اتهامی که شما به ایاز زدید. بر تن یعنی بر وجود و عِرض یعنی آبرو. شما میخواستید آبروی او را از بین ببرید. زخم یعنی زخمه، رگها یعنی اعصاب و آن نیکو پی اشاره است به ایاز. میگوید این جرم و جنایتی که شما کردید و این اتهامی که شما زدید بر ایاز وارد کردید و متوجه وجود او شده و شما ضربه را به وجود او زدید. او را جریه و زخم کردید و آبروی او را خواستید از بین ببرید بنا بر این تصمیم با شماست. برگشت میکنیم به اینکه قبلا گفته بودیم که ایاز و سلطان محمود یعنی این خداوند و بنده حقیقت جو با همدیگر یکی شده اند و حق به حقیقت پیوسته و یکی شده اند.با توجه باین

2095    گـر چـه نفسِ واحـدیـم از روی جان        ظـاهـراّ دورم از ایــن سـود و زیــان

میگوید گرچه که من و ایاز از نظر روح یکی هستیم و یک روحیم اندر دو بدن ولی واقعا اینطور است ولی ظاهرا من در اینجا سود و زیانی ندارم و این سود زیان متوجه ایاز است

2096    تـهـمـتی بـربـنـده شه را عار نیسـت        جـز مـزیـدِ حــلـم و استـظـهـار نیسـت

شه اینجا خداوند است. مولانا همیشه خداوند را تحت عنوان شه میگوید. عار یعنی ننگ. میگوید اگر تهمت به یک بنده ای میزنید، این برای خداوند ننگ عار نیست. در مصراع دوم مزید یعنی زیاد شدن. حلم یعنی آن سکون و بردباری و استظهار یعنی یاری خواستن. میگوید گرچه من و ایاز یکی هستیم ولیکن من از آن سود و زیان خودم را دور کردم و به ایاز واگذار کردم و تهمتی که بر او زدید برای من ننگ و عاری نیست. شما میتوانید با او هرکاری میخواهید بکنید ولی وقتیکه شما باو تهمت زدید و من فهمیدم که شما دروغ گو هستید حلم من اضافه شد و من عصبانی نشدم و فهمیدم که شما از من یاری لازم دارید و خواستید که شما را یاری کنم.این عذر خواهی هائی که میکنید طلب و خواستن یاری از من است. من از کار شما عصبانی نشدم و من بیشتر دریافتم که بشما امیران درغگو و سخن چین شکیبائی بخرج بدهم. این با همدیگر یکی شدن است خدا با بنده اش. گاه میشود که این انسانهای کامل یعنی آنهائیکه بحقیقت پیوسته شده اند توسط بندگان نا گرویده بحق متهم بشوند. این انسان کامل است و هیچ عیب و نقسی ندارد و به حق پیوسته است ولی همه که بحق پیوسته نشده اند.و آن نا گرونده بحق ممکن است باین انسان کامل تهمت بزند. آیا این انسان کامل وظیفه اش چیست؟ ایا باید خشمگین شود؟ یا اینکه مطابق با حلم رفتار کند. مصلما باید با حلم رفتار کند و نه خشم و غضب برای اینکه او آرامش و سکون دارد او میتواند اینها را تحمل کند بدون اینکه خشم و غضب پیدا بکند. مثل اینکه خداوند بندگانش بسیار نا فرمانی میکنند ولی او حلم خودش را نگه میدارد. زود آنها را رسوا نمیکند و زود آنها را پاداش نمیدهد. 

2097    مُــتـهـم را شـاه چـون  قـارون کـنـد        بــی گـنـه را تـو نـظـر کـن چـون کـنـد

متهم یعنی گناهکار و کسیکه متهم به گناه است. شاه هم که قرار شد خداوند باشد. قارون ثروتمندترین افراد روی زمین بود اما به حقیقت نپیوسته بود اصلا نه خدا را قبول داشت نه حقیقت را قبول داشت و نه هیچ چیز دیگر. فقط سکه های طلای خودش را قبول داشت. میگوید این قارون را ببینید یک آدمی هست که گناهکار است و متهم بگناه بود و اصلا بحقیقت نپیوسته ولی شاه جهان او را ثروتمندترین کرده بجای اینکه باو غضب بکند.حالا وقتیکه با یک گناهکار این کار را میکند بینید با دوستانش چکار میکند. مصلما با دوستانش خیلی بیشتر مرحمت دارد و محبت میکند.پیش خودتان فکر نکنید که آن گناهکار را شاه جهان تنبیهش نکرد و ثروتمند ترینش هم کرد. آخر این چه عدلیست که اینکار را کرد؟ ولی شما ندیدید و یا نخواندید که در تاریخها آمده که قارون با تمام خزاینش در زمین فرو رفتند. او با تمام خمره های پُر از طلا و جواهرات همه در زمین فرو رفتند

2098    شـاه را غـافـل مـدان از کـارِ کــس         مـانـع اظـهـار آن حِــلم اســت  و بــس

شما غافل از این نباشید که خدا از شما خبر ندارد که شما هرکار که میخواهید دارید میکنید نه خبر دارد پس چرا وقتیکه کار نا شایست کردید فورا مجازات نمیکند؟ برای اینکه حلم و شکیبائی هم دارد و زود افشا نمیکند.

2100    آن گـنـه اول ز حـلـمش مــی جـهــد         ورنـه هـیـبـت آن مـجـالـش کـی دهـد

میجهد یعنی رخ میدهد. هیبت یعنی شکون و عظمت خداوند. مجال یعنی فزصت. مولانا میگوید که آیا میدانید که این گناهکار چرا گناه میکند؟ برای اینکه دارد از حلم خداوند سؤ استفاده میکند. دو چیز را مطرح میکند. یکی اینکه خداوند حلم دارد و گناهکار با این خصلت خداوند تکیه دارد و دیگر اینکه متکی باینست که خداوند گناهان را می بخشد. این دوتا باعث میشود که گناهکار گناه بکند. این گناهکار متوجه نیست که این حلم و شکیبائی داشتن و این بخشیدن در برابر یک گناه عمدی نیست یعنی در برابر گناه و خطای غیر عمد است. شما یک خطائی میکنید بدون اینکه متوجه باشید که دارید خطا میکنید ولی خطاست و این خطا مورد بخشش خداوند است. یک وقتی هم هست که یک شخصی دانسته و آگاهانه یک خطائی میکند آن دیگرقابل بخشش نیست. مولانا دارد میگوید که این گناهانی که میشود از آن حلم و از آن بخشندگی خداوند سؤ استفاده کردن است. امیران سؤ استفاده کردند از حلم سلطان محمود و از اینکه حدث میزدند که سلطان محمود گناهانشان را ببخشد خُب این سمبل خداوند است. آنوقت آمدند و این زشتکاریها را انجام دادندد

2102    مست و بی خود نفسِ ما زان حِلم بود        دیـو در مـسـتـی کلاه از وی ربـود 

نَفس ما، و درون ما ، و خواهشهای دل ما از حلم خداوند مست شده بود. خداوند حلم دارد و رسوائی ما را آشکار نمیکند. در همان حالت مستی بود که دیو یعنی شیطان سر رسید و کلاه از وی ربود، یعنی نفس اماره را فریب داد و این باعث شد که او خطا بکند و گمراه بشود.  خُب کسیکه مست باشد خیلی زود میشود که او را از راه راست خارجش کنند. حالا نوبت اینست که شیطان بیاید. شیطان هم کسی نیست که کلاه بوغی داشته باشد و اینور و آنور وتوی حمام باشد. شیطان در وجود ما هاست. وقتیکه نفس اماره مست شد آن شیطانیکه در وجود ماست و یا آن اندیشه زشتیکه در وجود ماست و آن تصور باطلیکه در وجود ماست و ما اسمش را شیطان گذاشته ایم فرصت را غنیمت شمرد. آمد و فریب داد و گفت حالا عیب ندارد و این کار را بکن، دروغ بگو و فلان شخص را بکُش و چون نفس اماره مست بود هرچه شیطان میگفت قبول میکرد چون خردش را مستی گرفته بود. پس درست است که ما خداوند را صاحب حلم و بخشندگی میدانیم, همه اینها بجای خود. ولی مبادا مست این صفات خداوند بشویم. اگر مست صفات خداوند بشویم همان موقع هست که آن شیطان درون ما و آن اندیشه زشت ما میاید و کلا از سر ما می رباید و ما را فریب میدهد و ما را وادار بکار های زشت میکند.

Loading