23.5 گنج زر

تفسیر   :

یکی از نکاتیکه مولانا در مثنوی جا بجا، بضی جاها باختصار و بعضی جاها مفصل بیان میکند موضوع  سؤ انفاق هست. انفاق در لغت بمعنی خرج کردن و هزینه دادن است اما میدانید که وقتی مسئله تصوف و عرفان پیش میآید، کلمات معانی دیگری بجز اینکه معانی در لغتنامه ها هست پیدا میکنند. مثلا اگر از نظر مذهبی در ادیان مختلف نگاه بکنیم وقتیک انفاق گفته میشود یعنی اینکه یک مقداری از چیزهائی که هرسال خداوند باو داده به بینوایان ببخشد. می بینید که معنی انفاق در جاهای مختلف فرق میکند. ما الان بحثمان انفاق مذهبی نیست و موضوع ما انفاق عرفانیست که مولانا مورد بحث قرار میدهد. منظور مولانا اینست که وقتی کلمه عرفان را میگوئیم منحصر بدادن مال به بینوایان نیست بلکه انفاق معنوی هم هست و انفاق معنوی ارزشش از انفاق مادی بگفته مولانا بیشتر است. مثلا وقتیکه شما یک چیزی را میدانید و این را بکس دیگر می آموزید. این آموزشی که میکنید این یک انفاق فرهنگیست ولی انفاق معنوی حساب میشود. یک وقتی هست که از یک کس دلشکسته دلجوئی میکنید. این انفاق است و یا اینکه بعیادت یک بیمار میروید. این جنبه مالی ندارد و این انفاق، انفاق معنوی هست. از این انفاقها مولانا زیاد نام میبرد و تأکید میگند که ارزشش بیشتر از انفاق مادیست. اما آنچه در این قسمت مورد بحث قرار میدهیم انفاق مادیست. از این لحاظ مولانا میگوید که این انفاق مادی گرچه ویژه اهل ظاهر هست. یعنی آنهائیکه میخواهند یک کار ظاهری انجام بدهند این کار را میکنند ولیکن اگر که بدانند که چگونه این انفاق مادی را انجام بدهند، از حالت ظاهری و نمایشی خودش بیرون میآید.

اگر حالت نمایشی پیدا بکند اصلا نمایشی حساب نمیشود. مثلا اگر شما دستگیری بکنید از یک بی نوائی با دادن چیزیکه شما دارید و او ندارد و جلو دیگران این کار را بکنید این اصلا انفاق بحساب نمی آید. انفاق باید که در پنهان حتی از چشم گیرنده باشد. خود مولانا کسانی را میشناخت که معمولا از شاگردانش بودند.  در بین چاهارصد شاگردی که داشت بعضی ها را میشناخت که انها بی نوا بودند. بگونه ای باینها کمک میکرد که خود اینها هم متوجه نمیشدند. زمان مولانا در جلسات تدریسش صندلی که نبود و شاگردان دشک چه خودشان را میاوردند و روی آنها می نشستند. قبل از اینکه شاگردان به مدرسه او بیایند مولانا میرفت و مقداری پول زیر دشک چه فردی که محتاج بود میگذاشت. دیده شده که مولانا در نیمه های شب بدر خانه نیازمندان میرفت و مقداری پول پشت در آنها بطوریکه بچشم نامحرمان نیاید میگذاشت و میرفت. میخواست نشان بدهد به شاگردانش که این انفاق مادی گرچه یک احسان ظاهری هست ولی اگر جنبه نمایشی و تظاهر پیدا نکند، آن ارزش خودش را دارد. میگوید فکر نکنید وقتیکه چیزی را انفاق میکنید چیزی از مال شما و ثروت شما کم میشود. میگوید این جوشش و افزونی دارد و میگوید این انفاقی که دارید میکنید جزوی از مال و ثروتی هست که دارید.این جزئی که دادید، پاسدار بقیه مالتان هست یعنی از بقیه مالت نگه داری میکند. و هرچه را که از این راه میدهی مطمئن باش که بیشترش را بدست میآوری.  میگوید:

            نان دهی از بهر حق نانت دهد        جان دهی از بهر حق جانت دهند

            گـر بـریـزد برگهای این چـنـار        برگ بی برگیست بخشد کردگار

حالا چرا میگوید از بهر حق؟ خواهید دید که مولانا معتقد است آنچه که شما دارید از دارائی و مال و ثروت و اینها, همه نعمتهائیست که خدا بشما داده و شما خیال میکنید که خودتان بدست آورده اید. حالا از راه خدا بدست آورده اید، ظاهرا از راه کوشش و کسب و کار و اگر که مقدار کمی از این دارائی به بی نوایان بدهید در راه خدا خرج کرده اید. اگر که یک برگ میافتد و این بی برگ میشود، حالا آن آفریدگار پُر از برگش میکند.

          هــرکـه کـارد گردد انـبـارش تـهی         لیک اندر مزرعه یابد بهی

معلوم است که این دانه را باید بردارد و برود و بکارد و نباید از اینکه انبارش تهی میشود. ولی در مزرعه چندین برابر آنچه را که کاشته برداشت میکند.

مخالف انفاق امساک است. امساک یعنی بخل و بهیچ وجه به بی نوایان دستگیری نکردن. حالا میگوید اگر که کار انفاق را نکنی، تو فکر میکنی که چیزی زیاد شده برای تو اینطور نیست از انبار هم دانه بر نمیدارند و بکارند برای اینکه کم میشود.

        آنکه در انـبـار مانـد و صـرفه کـرد        شپش و موش و حوادثهاش خوَرد

دانه های گندم و ذرت و ثایر محصولات دانه ای کشاورزی یا شپشک میزند و یا موش و

ثایر جانوران آنها را میخورند. و میگوید که تو خیال میکنی که توداری پس انداز میکنی. آنهائیکه مشکلات زندگی را درک میکنند و یا این مشکلات زندگی برایشان رنج آور هست میگوید اشتباها برای اینکه مشکلات را از بین ببرند, بر دیگران ستم میکنند. یعنی بجای اینکه به بی نوایان چیزی بدهند و مشکل آنها را حل بکنند مشکلشان اینست که بدیگران ستم میکنند.     

چـره دفـع بلا نـبـود ستم         چاره احسان باشد و عفو و کَرَم

اگر که گرفتار مشکلات در زندگی هستید نخواسته باشید عوضش را بر سر دیگران خراب کنید. شما مشکل پیدا کردید و دیگری را تحت فشار قرار بدهید, این مشکل شما را بر طرف نمیکند. میگوید با وجود اینکه این انفاق ارزشمند هست و هرکس که این کار را بکند و در شأن یک انسان والی مقام این کار را کرده با وجود این اگرانفاق نا بجا باشد فایده ندارد. تصور نکنید که این انفاق بهر کسی برسد.

          مال تخم است و منه در شوره زار      در دسـت هر ره زن مـنـه       

یعنی وقتی این مالت را بکسی میدهی که هیچ احتیاجی ندارد و باو انفاق کردی مثل اینست که یک تخم را در شوره زار کاشته باشی. این کار آنقدر اشتباه است مثل اینکه یک شطرنج باز اشتباه بکند. اگر یک شطرنج باز مهره ها را سر جای خودش قرار ندهد، مسلم است که مات شدن و باختن است. میگوید هر چیزی موضعی دارد. موضع یعنی جائی و وقتی. وقتی که میخواهی انفاق بکنی جائی را باید در نظر بگیری که مناسب باشت و وقتی که مناسب باشد. وگرنه در غیر موضع خودش بکار برده ای و وقتی غیر موضع خودش بکار ببری آنوقت نتیجه درست بر عکس است.

           موضع رُخ شهن این ویرانی است         موضع شه اسب هم ویرانی است

یعنی که اگر خواسته باشی در بازی شطرنج رُخ را بگذاری جای شاه و یا اسب را بگذاری جای شاه و یا شاه را بگذاری جای اسب همه اینها ویرانیست. یعنی این ویرانی باختن و یا مات شدن در زندگی. خیال نکن که وقتیکه میگوئیم انفاق یعنی بهر کسیکه میتوانی انفاق کن و وقتیکه به کسی انفاق میکنی هیچ بروی او نیاور و منت بر او نداشته باش و هیچ  وقت نگو  این منم که بتو کمک کردم. این منم که نون توی سفره تو گذاشتم. درست است که تو انفاق کردی و. تو با این کار درست کورش کردی و چنان باو خجالت دادی که دیگر رویش نمیشود دیگه بروی تو نگاه بکند.مثل اینکه او را کور کرده ای. این بحث ما تا اینجا فقط برای زیر سازی تفسیر ابیات این قسمت بود ولی مولانا در سراسر مثنوی از این بابت صحبت میکند. حالا به تفسیر ابیات میپردازیم:

1482    دخـل ها و مـیـوه ها جـمله ز غیب        حـق فـرسـتـاده ست, بی تخمین و رَیب

دخل منظورش درآمد است. میوه هم منظورش محصولات است. غیب یعنی جائیکه بر تو آشکار نیست. از آنجا بتو میرساند. خیال نکن که خداوند از غیر عالمی که تو داری زندگی میکنی. نه اینطور نیست. یک چیزی بدست تو میاید نمی دانی از کجا بدست تو آمد. حق بتو میرساند ولی تو درک نمیکنی که از کجا رسیده ولی چون نیت پاک داری و نیت انفاق داری میتوانی این کار را انجام دهی. میگوید این را از غیب بتو میرساند و آفریدگار تو بتو ارزانی میشود. این کلمه ارزانی یعنی بدون هیچ پاداشی. بدون هیچ عوضی بتو داده شده.

1483    در مـحلّ دخـل اگـر خــرجی کـنـی        درگــه سـود اسـت  ســودی بــر زنــی

منظور از محل دخل یعنی همان راه خدا. قبول کردی که مال و ثروت و دارائیت را از راه خدا بدست آوردی. حالا اگر در راه خدا خرجش کنی یعنی در همان راهی که بدست آورده ای یعنی به بینوایان بدهی بدون اینکه منت بگذاری در محل خودش هست. میگوید در محل دَخل اگر خرجی کنی یعنی بپردازی، هزینه کنی بهر طریقی! درگه سود است میگوید درگاه سود و منفعت بر تو باز میشود. درگاه نعمت بر تو باز میشود و سودی برزنی یعنی بدست میاوری و یا سودی خواهی برد.

1484    تُـرک اغـلب دخـل را در کشـتـزار        بـاز کـارد کـه وی اسـت اصــل ثِــمــار

تُرک اشاره است به ترکانیکه بطور کلی کشاورز بودند و در آسیای مرکزی زندگی میکردند در زمان مولانا. این ترکان کشاورزان بزرگی بودند و مولانا اینها را مثال میزند. میگوید تُرک اغلب دخل را در کشتزار دوباره میکارد. که وی است یعنی که این کاشتن ریشه ثمار است. ثمار جمع ثمر یعنی میوه. توضیحش اینست که این کشاورزان خوب که کار کشاورزی را بدرستی و خوبی میدانند، اینها وقتیکه محصولشان را درو میکنند، قسمتی از محصول را در همان کشتزاریکه محصول بدست آورده اند آن را میکارند. برای اینکه میداند که این کشتزار و این مزرعه اصل محصول است. یعنی اصل سود و فایده و میوه است. تو هم وقتیکه درآمد خودت را و ثروت و مال خودت را پذیرفتیکه از راه خدا بدست آوردی و در راه خدا خرج میکنی مثل اینست که داری بازکاری میکنی یعنی دوباره داری میکاری و محصول بیشتری خواهی برد. یعنی درست مثل آن کشاورز محصول زیادتری بدست میآوری. این مثالی بود که برای ترکاها زد. مطلب را باز میکند که انفاق به نیازمندان نه تنها اصل سرمایه را کم نمیکند بلکه رشدش میدهد و افزونتر میکند. حالا راجع باین ترک بیشتر صحبت میکند بطور کلیست و ارتباطی با ترک و ایرانی و یهودی ندارد.

1485    بـیـشـتر کـارَد خـورد زان انـدکــی        کــه نـــدارد در بــرویــیــدن  شـــکـــی

آن محصولی که آن تُرک از مزره اش بدست میاورد کمترش را میخورد و بیشترش را میرود و میکارد. برای اینکه هیچ شکی ندارد که دوباره خواهد روئید. این بروییدن یعنی دوباره روئیدن.

1486     زآن بـیـفَـشاند بِه کِشتن تُرک دست      کان غله ش هم زان زمین حاصِـل شداست

زان یعنی از آن رو، بدین علت. بیافشاند دست که قدری هم فاصله گرفته یعنی بذر افشانی کند، دانه بپاشد. غلش یعنی غله اش بهم میچسانیم که آهنگ شعری جور شود. این کشاورز میداند که غله ایکه بدست آورده از همین زمین بدست آورده و از آن راه بدست آورده از همین راه هم دارد دوباره صرفش میکند. شما وقتیکه مالی بدست آوردید و یا میاورید خودتان را بگذارید بجای آن کشاورز. شما کشاورزی نکردید و تجارت کردید، زحمت کشیدید، کسب کردید, این زحمتی که کشیده اید و دستمزدی که گرفته اید مثل اینست که محصولی از مزرعه زندگی بدست آورده اید. قسمتی از این محصولیکه از این مزرعه زندگی بدست آورده اید, در همین مزرعه زندگی که این دنیاست از آن را باز کاری کن. باز کاری بکنی مطمئن باش که دوباره میروید. در اینجا مولانا فکر میکند که این خواننده من فکر میکند که اصل کار این دانه هست و زمین است و آبی که به زمین میدهی. برای اینکه این غلط را از ذهن این خواننده بیرون بیاورد میگوی:

1490    این زمین و کشتِ آن پـردهست و بس        اصـل روزی از خدا دان هـر نفس

هر نفس یعنی هر لحظه. ای کشاورز اگر فکر کنی که آب که داری، زمین و دانه هم که داری باخودت میگوئی این که کاری ندارد میروم ومیکارم. اگر اینگونه فکر کنی اشتباه میکنی. این پرده و حجاب است. حجاب یعنی چیزیکه جلو چشم دلت را بگیرد . میگوید این زمین و آب و دانه ای که داری پرده ای میشود که جلو چشم دل تو را میگیرد که حقیقت را نتوانی درک کنی. حقیقت اینست که این بذر و آب و زمین  وسیله هستند. اصلش اینها نیست و اصلش آن آفریدگار است که اینها را میدهد و این باید هر لحظه و هر نفسی که میکشی در نظرت باشد. برو بکار، زحمت بکش، آب بده ، کود بده، شب زنده داری بکن که حیوانات نخورند, همه این زحمات را بکش ولی از همه اینها بالاتر تکیه به آفریدهگار بکن. یعنی وقتی همه این کارها را کردم حالا فکر کنی که تمام شد! نه هنوز تمام نشده. اگر پس از انجام کارها تکیه بر خودت بکنی, آنوقت اشتباه تو از اینجا شروع میشود. تو باید تکیه بر آفریدگار بکن. کشت کن آنگه تکیه بر جبار کن. جبار یکی از اسامی خداوند است.

1491    چـون بـکاری, در زمــیـنِ اصـل، کـار        تـا بـروید هـر یـکی را صــد هزار

زمین اصل یعنی زمینی که شوره زار نباشد، زمین مستعد و مناسب بکار. این را که همه میدانند! در اینجا پیامی هست نهفته و آن اینکه در راه خدا بکار یعنی بگو میکارم که بدست بیاورم بیش از آنکه خودم بخورم به نیازمندان هم بدهم. اگر این باشد درست مثل اینست که شما در زمین اصل کاشتی. اگر اینکار راکردی, تا بروید هر یکی را صد هزار.این صد هزار مفهوم عددی ندارد یعنی بیشمار.  ولی اگر غیر از این باشد، آفت میزند و یا خوب نمی روید.

1492    گـیرم   اکــون   تـخـم  را کــاشتــــی        در زمـیـنـی کـه سـبــب پـنـداشــتـی

1493    چون دو سه سال آن نروید , چون کنی        جـز که درلابه و دعا کـف درزنی

گیرم یعنی فرض میکنم که تو تخم را کاشتی. سبب یعنی وسیله و زمین وسیله کشت و کار است. کف در زنی یعنی چنگ بجائی زدن. فرض میکنیم که تو در زمین مناسبی تخم غله را کاشتی . دو سه سال گرفتار خشکسالی شدی و ممکن هم هست که سال سوم هم همه آن منطقه را آفت بزند. ممکن است که هیچ یک از اینها هم نشود و تو گندمهایت را درو کنی و خرمن بزنی. یک مرتبه ساعقه در آسمان بزند و همه گندمهایت بسوزد. پس وقتیکه تو متکی بخودت هستی و میگوئی من همه اینکارها را خودم دارم میکنم و همه این سبب ها و وسیله ها را دارم، آنوقت در نظر نگرفتی که این خطرات هم ممکن است که پیش بیاید؟. عرفا میگویند که باید “تکیه بر مسببالاسباب کرد” مسبب یعنی ایجاد کننده سبب. تو ممکن است همه کارها را بکنی ولی تکیه را بر کسی بکن که همه این وسیله ها را آفریده.

1494    دســت  بــر ســـر میزنـی  پــیــش  الـه        دسـت و سَـر بر دادنِ رزقش گــواه

1495    تـا بـدانی اصـلِ  اصـلِ  رزق اوسـت        تا هم او را جوید آن که رزق جُوست

در دنباله دو بیت قبل میگوید در چنین وضعی که همه این کارها را کردی ولی خشک سالی شد، سائقه آمد و محصولی بدست نیاوردی. آنوقت دست بر سر میزنی پیش خداوند. این دست بر سر زنی تو در پیشگاه خداوند یعنی اینکه او باید بتو بدهد چرا التماس میکنی؟ اول که میکاشتی قبول نداشتی که او باید بدهد. وقتیکه دیدی سبز نشد حالا در درگاه خدا التماس میکنی که حالا بگو من چکار کنم. تو باید از همان اول فکر حالا را میکردی. این دستی را که تو توی سرت میزنی هم دستت و هم سرت هردو دارند گواهی میدهند که اصلِ اصل عشق، آن خداست. برای اینکه تو در برایر او داری توی سر خودت میزنی. چرا در برابر کس دیگری تو توی سرت نمیزنی برای اینکه اصلش حالا فهمیدی اوست. اگر کسی دنبال رزق خدا هست در جستجوی رزق و روزی هست باید در جستجوی خدا باشد و در جستجوی حقیقت باشد. در مصراع دوم بیت دوم میگوید تا هم او را. او منظور خداوند است. یعنی خداوند بجوید هرکس که در جستجوی رزق است.

1496    رزق از وی جو, مجو از زید و عَمر        مسـتی ازوی جو مجو ازبنگ و خمر

حالا وقتیکه وارد این مسائل میشود یک درس جدیدی از نصیحتها و پند و اندرزهای خودش بما میدهد و نقش بزرگ معلم جامعه را ایفا میکند اگر که پند پذیر باشند. رزق از وی جو، وی اینجا بخدا بر میگردد. زید و عمر هر دو کلمه عربی هست  مثل اینست که ما در فارسی میگوئیم: این و آن، فلان و فلان. برای اینکه وقتی نمیخواهیم اسم کسی را ببریم میگوئیم این و آن. میگوید تو رزق و روزیت را از این و آن نخواه، اینها کاره ای نیستند. اینها روزی دهنده نیستند. در مصراع دوم کلمه وی بر میگردد به خدا. مستی در اینجا شور و شعف و اشتیاق عشق و معرفت است. بنگ یک ماده ایست که از شاهدانه میگیرند و این ماده تخمیر کننده هست و بآن بنگ میگویند. اگر کسی از این ماده مصرف کند یک حالت مستی موقت ملال آور باو دست میدهد. این ماده را از برگش میگیرند. بعضی وقتها هم میایند دانه های شاهدانه را میکوبند و از آن استفاده میکنند و ان را سرِش میگویند. همه اینهاد مخدر است و  میگوید تو مستی و شور عشق را از خدا بخواه و از این بنگ و خمرو شاهدانه نخواه. اگر تو میخواهی بروی و یک حال خوشی پیدا بکنی، حالا یک جام شراب میزنندو یک کمی هم از بنگ استفاده میکنند. درست است که اینکار را میکنی ولی بعد از آن چقدر بملالت وسر دردی گرفتار میشوی که هی باز باید دوباره و دوباره مقدار بیشتر بکار ببری تا این مستی را بتو بدهد. در صورتیکه اگر این مستی و شور و اشتیاق را از آن مبدأ آفرینش بخواهی او مستی و شور و اشتیاقی بتو میدهد که هیچ زیانی ندارد و دائمی هم هست. حالا چه بکنیم که این شور و اشتیاق را بما بدهد؟ چیزی را که بتو داده در راه همان چیز خرج کن. این چیزیکه خداوند به بنده هایش میدهد همه اش مال این بنده ها نیست. چیزیکه خدا بتو داده همه اش مال تو نیست قسمتیش مال توست و قسمت دیگرش را باید بازکاری کنی. اگر بگوئی خیر همه اش مال من است آنوقت مثل کشاروزه که بگوید همه خرمن مال خودم است و سال دیگر من نمیکارم. بازکاری باید بکنی.

1497    تا نگری زو خواه نـه از گنج و مـال         نصرت از وی خـواه نـه از عمّ و خال

همه اینها را که میگوید، کلمه زو یعنی از او. وی هم به خدا بر میگردد. تانگری کوچک

شده توانگریست و در زمان مولانا زیاد بکار میرفته و در بعضی از لهجه های محلی امروز هم دیده میشود که بجای توانگری تانگری میگویند. میگوید توانگری و آن شور را از خدا بخواه و نه از گنج و مال. در گنج زر و سیم است و در مال دارائی هست و اینها بتو توانگری نمیدهد و از خدا بخواه. همین جوری هم خدا نمیدهد. باید در راه خدا خرج بکنی حالا خود بخود بتو توانگری میدهد. بار ها گفته شده که با خدا معامله نکنید. برای اینکه خدا اهل معامله نیست. بگوئید که من دارم و این بینوا ندارد و میروم و باو میدهم و بگوئید خدایا عوضش فلان چیز را بمن بده. تا بگوئی عوضش را میخواهم و حاجت من را روا کن، تا اینکار را بکنی انفاق تو هیچ ارزشی نزد خدا ندارد و اگر خوب بنگری این یک نوع معامله است که میخواهی با خدا بکنی. تو فقط مالت را حرام کرده ای. در راه او خرج کن و عوض ازش نخواه. او خود بخود عوض را بتو میدهد بشرط اینکه با او معامله نکرده باشی. یک عده میایند و با خدای خودشان قرار یک معامله را میگذارند مثلا من دوتا کوچه آنور تر یک خانواده را میشناسم که خیلی دست تنگ هستند و آبرو هم دارند و بدهکاری هم دارند و من بداد آنها میرسم و  نذر میکنم که اگر که به حاجتم برسی, خب مخالفش اینست که اگر بحاجتت نرسی, بداد آن خانواده نمیرسی و بآنها هیچ نمیدهی. تو داری با خدا شرطبندی میکنی؟ این نذر یک شرط بندی مطلق است. این کار که شرط بندی ندارد. تو داری و او میدانی که ندارد و باید بهش بدهی و مولانا گفت یک جوری هم باو بدهی که کسی نفهمد که او خجالت نکشد. نصرت یعنی یاری و یاوری. نصرت از خدا بخواه و نه از عمو و خاله.عمویم معاون وزیر است و خاله ام خود وزیر است و دارند هم باو میگویند چند سال صبر کنی خودت وزیر میشوی. پس من از اینها نصرتم را میگیرم. مولانا میگوید این آنها بتو هیچ یاریی نخواهند داد.

1498    عاقبت  ز ایـنـهـا  بخواهـی  مــانـدن         هـیـن که را خواهی در آن دَم خواندن

بالاخره از این عمو وخاله و دوربریهایت دور میمانی. اگر او مقام دارد, یک روزی از مقامش میافتد. اگر از مقامش افتاد و یا یک مرتبه از دنیا می رود آنوقت چکار میکنی؟ باید به یک مبدأ آفریننده دائمی که همیشه هست از او بخواهی. حالا بهر دلیلی اگر این اطرافیان تو از تو دور افتادند, آنوقت کی را میخواهی صدا بکنی. حالا هم خدا را بیاد نداری و آخر سر که همه چیزت را از دست داده ای بیاد خدا میافتی و هی از او میخواهی چرا از حالا این کار را نمیکنی؟ همین الان بکن.

1499    این دم او را خوان و بـاقـی را بــمان      تـا تــو بـاشــی وارثِ مُــلـکِ جــهــان

این دم و همین لحظه خدا را صدا کن و ارتباط بر قرار کن و از او بخواه و این عمو و خاله و افراد را بکلی بمان یعنی فرو گذار. اگر این کار را کردی تو انقدر زندگیت راحت  میشود که مثل اینست که مُلک جهان بتو ارث رسیده باشد.

1503    این دَم ار یـارانت  بـا تو ضـد شـونـد        وز تـو بـر گردند و در خـصمـی روند

1504    هین بگو نک روز مـن پـیــروز شــد        آن چه فــردا خواست شـد, امروز شــد

آن یاران، یارانِ بی وفا هستند. آن یارانیکه توانا ئی هایشان و مقامهایشان موقتیست. این دم یعنی همین امروز.میگوید اگر که این یارانِ تو مخالف تو بشوند بهر دلیل. امروز دوست تو هستند و فردا ممکن است که دشمن تو بشوند. خصمی یک مصدر است و ی آخر آن وحدت را نمی رساند. در مصراع دوم میگوید دوستان تو اگر از تو برگردند و با تو دشمنی کنند، تو خوشحال باش که این دوستان موقتی را از دست داده ای. هین یعنی بهوش باش. نک یعنی اینک و حالا. بهوش باش که تازه حالا من پیروز شدم. در مصراع بعدی میگوید آنچه فردا خواست شد یعنی بلاخره آن دوستان می مردند و یا از مقامشان میافتادند و یا با من بد میشدند و ترک دوستی میکردند و آنوقت اول گرفتاری بود و آنچه میخواست در آینده بشود و من کلی زیان بکنم حالا شد و چه خوب شد.

1506    پـیـش از آنکـه روزگــار خــود بَـرَم        عُـمـر  بـا  ایـشـان  بـه  پــایــان  آورم

پیش از اینکه روزگار خود برم یعنی پیش از اینکه عمر خودم را بسر ببرم حالا از من جدا شدند. چرا من عمری با آنها باشم و آخر سر بفهمم که آنها با من بی وفا بودند. بهتر است که همین حالا از آنها بری بکنم.در مصراع دوم میگوید تمام عمرم را با این دوستان موقتی و بی توان بسر ببرم.

1507    کــالـۀ  مـعــیــوب  بــخــریــده بُــدَم         شُـکـر کـز عـیـبـش پِگــَه واقــف شــدم

1508    پیش از آن کـز دسـت, سـرمایه شدی       عــاقـبـت  مـعـیـوب  بــیــرون  آمـــدی

کاله یعنی کالا بخریده بُدم یعنی خریده بودم. پگه یعنی زود. من کالای عیب دار را خریده بودم. منظور از کالای عیب دار این دوستان نا پایدار بودند و خدا را شکر که خیلی زود به عیب آنها واقف شدم. اگر ادامه میدادم اصلا سرمایه و زندگیم را از دست داده بودم. چه خوب شد که حالا فهمیدم. و چه خوب شد که از من فاصله گرفتند. در بیت دوم میگوید پیش

از آن کز دست سرمایه شدی یعنی پیش از آنکه من عمرم را از دست بدهم. هیچ سرمایه ای

با ارزش تر از عمر انسان نیست. بلاخره این دوستان معیوب از آب در آمدند.

1509    مـال رفـتـه, عـمـر رفـتـه ای نسـیـب       مال و جان داده  پِــی  کــالـه  مَـعــیـب

نسیب با سین از اصل و نسب است. مثلا گفته میشود که فلان کس اصل و نسبی ندارد. یعنی معلوم نیست که پدر و مادرش چه کسانی بوده اند. نسیب یعنی نژاد بالا تبار و ارجمند. مولانا بخواننده خودش دارد میگوید. ای نسیب و ای والا تبار، ای آدم با اصل و نسبیکه داری حرفهای من را میخوانی یا گوش میکنی, من بتو میگویم که اگر این دوستان از من جدا نشده بودند، مالم رفته بود و عمرم هم رفته بود و مال و جانم را برای بدنبال کردن یک جنس معیوب زده داده بودم. آن بازرگانیکه این جنس آفت را میخرد، چقدر احساس پشیمانی میکند.

1510    رخـت  دادم  زر  قــلــبــی بـسـتـدم         شــاد شـادان سـوی خــانــه مــی شــدم 

رخت در اینجا تنها لباس نیست. کلیه وسائل زندگ را رخت میگویند. میگوید من همه وسائل زندگیم را دادم و طلای تقلبی خریدم. قلبی یعنی تقلبی. این دوستان نا سالم که من آنها را واقعی میشناختم آنها همه تقلبی بودند. من سکه های تقلبی خریده بودم و خبر هم نداشتم و شاد شادان, مست و بیخیال بطرف خانه میرفتم و میگفتم که عجب دوستان خوبی دارم.

1511    شُـکـر کـیـن زر، قـلـب پیدا شد کنون       پش از آنـکه عـمــر بـگـذشـتــی فـزون

خوب شد که همین الان فهمیدم پیش از آنکه عمرم را بیشتر از دست بدهم

1512    قـلـب مـانـدی  تــا ابــد در گــردنــم        حـیـف بـودی عُـمـر ضـــایـع کـــردنـم

کلمه قلب منظورش همان سکه تقلبیست. میگوید اگر که من نمیفهمیدم و از دوستان فاصله نمیگرفتم و از آن دوستان نادوست جدا نمیشدم, این سکه تقلبی تا ابد و یا تا آخر عمرم وبال گردنم میشد و گریبانم را میگرفت. ماندی در گردنم یعنی وبال گردنم میشد. کسانیکه دستشان میشکند یک دست بند میگیرند و این را می بندند بگردنشان. این گردنشان وزن این دست را همیشه دارد حس میکند. اصطلاحی شده که میگویند دست شکسته وبال گردن است.

1513    چـون پِگَه تَـر قـلـبــی او رو نـمــود        پـای خـود زو وا کشــم مـن زود زود

گفتیم پِگَه یعنی زود. پگه تر یعنی زودتر. قلبی، ی، مصدریست یعنی تقلبی بودن و کنایه از این دوستان ناجور. رو نمود یعنی خودش را نشان داد. چون این دوست تقلبی خودش را آشکار کرد(رونمود). خیلی از کسان هستند که با شما ظاهرا دوست هستند ولی پشت سر شما دوست نیستند و پشت سر شما دشمنند.این پیامیست از طرف مولانا. خیال نکنید که هرکسی قربون صدقه تان رفت و بشما لبخند زد، تعظیم و تکریم کرد خیال نکنید که این دوست واقعی شما هست. البته ممکن است که باشد ممکن هم هست که نباشه. بایستیکه دقت کرد. چشم دلتان را باز کنید. خیلی از آنها مگسانند دور شیرینی. مصراع دوم, پای خود زو واکشم یعنی که من ترکش میکنم.

1514    یـار تـو چـون  دشـمـنـی  پیدا کــنـد        گــر حِـقـد و رشـک او بـیـرون زند

1515    تـو از آن اِعـراضِ او افـغـان مــکـن        خـویـشتـن راابـله و نــادان مــکــن  

وقتیکه این یار تو امروز با تو دوست هست حالا بتو دشمنی بورزد. چطور میشود که او دشمنی بورزد. اولیش اینست که بتو حسادت میکند. وقتیکه می بیند تو خیلی کارت خوب است خیلی ساده بتو حسادت میکند. حسادت که پیدا کرد آنوقت کینه پیدا میکند. بعد آرزو میکند که ای کاش تو نباشی ای کاش که بمیری. همیشه رشک و حسادت همیشه بدنبال هم میاید. حالا میگوید که این حِقد و رشک یعنی کینه و حسادت مثل یک بیماریست. مثل بیماری کچلی است و بیماری کچلی را بیماری گری میگویند. مولانا میگوید کسیکه گرفتار بیماری کینه و حسادت میشود مثل بیماری گریست چون واگیر دارد و زود بدیگران سرایت میکند. وقتیکه با تو کینه و دشمنی پیدا کرد, دیگران و اطرافیان تو را هم همین کار میکنند. میرود و آنها را هم با تو دشمن میکند. میگوید گَرِ حِقد و رشک او بیرون زده یعنی این بیماری کینه و رشکِ گر مانند او آشکار شده. تو نا راحت نشو, تو از اعراض او افغان مکن. اعراض یعنی باز گشت. تو از بازگشت او از دوستی تو ناله مکن. هیچ ارتباطی با ساکنان افغان ندارد اشتباه نشود. افغان یعنی ناله مکن، فغان نکن. اگر که این دوست تو رفته دوستیکه کچل شده و رفته, دوستیکه کچلی کینه گرفته و یا کچلی حسادت گرفته و رفته اگر تو ناراحت بشوی آنوقت تو کودن و نادان و احمق شدی.

1516    بل که شُکـر حق کـن و نان بخش کن      کـه نـگـشـتـی در جوال او کـهُـن

شکر خدا بکن و صدقه بده. نان بخش کن یعنی به بینوایان صدقه بده. در مصراع دوم جوال بمعنی کیسه بزرگ و کُهن بمعنی پوسیده است. میگوید تو اگر دوستیت با او قطع نشده بود در جوال زندگی او می پوسیدی و خدا را شکر که از این جوال پوسیدگی بیرون آمدی و برو صدقه بده.

1520    رستی از قلاب و سـالـوس و دغــل        غُرِّ  او  دیدی عـیـان پیش از اجــل

رستی یعنی رها شدی. قلاب یعنی کسیکه بسیار متقلب است. سالوس یعنی دو رو. دغـل یعنی حیله گر. این صفاتیست که در نا دوستان است. میگوید اینها متقلب و حیله گر و دو رو هستند. نه همه شان، آنهائیکه تو را گذاشتن و رفته اند. غُرّ یعنی برآمدگی. غر او دیدی یعنی یک چیز ناپسندی آشکار شد. اگر یک جای بدنتان یک برآمدگی پیدا کند علامت اینست که در زیر برآمدگی خبری هست. غر او عیان و آشکارا دیدی قبل از اینکه بمیری. 

1521    ایـن جـفایِ خـلـق بــا تـو در جـهــان         گـر بـدانــی گـنـج  زر آمـد نـهـان

مردمی که اینطور با تو جفا و ستمگری  میکنند و خودشان را در لباس دوست نشان میدهند و نا دوستگری میکنند، جفای این مردم را که تو در زندگی می بینی, اگر بدانی یعنی اگر بفهمی و اگر حرف منِ مولانا را درک کنی مثل گنج طلاست که پیدا کردی. آنها را بخاطر از دست دادنشان ناله و فغان مکن.

Loading