01.5 چهارمرغ

خواننده عزیز و محترم توجه بفرمائید که این کتاب در حال حاظر در دست ویرایش است

تفسیر   :

مولانا دارای قدرت جالب توجهی در مورد خیال اندیشی دارد و انچه که الان مرور میکنیم در حقیقت مطالبیست در دنباله همین خیال پردازی و خیال اندیشی او. مولانا همان طور که بارها ذکر شد, با یک تیز بینی خاصی محیط و پیرامون خودش را نگاه میکند و درک میکند مثل یک دوربین عکاسی که دقیقا از محیط اطراف خودش تصویر میگیرد. مولانا هم همین گونه عمل میکند و بعد از آنچه که از محیط خارج خودش گرفته, در ذهن خودش یک دنیای جدیدی می آفریند و در این دنیای جدید شروع میکند به گفتن سخنان متعالی خود و بیانات روحانی خودش را در لابلای اشعار خودش میگوید. یکی از این خیالبندی هائی یا تصویرخیال سازیهائی که میکند در باره حیوانات است و آنطور که متخصصین امر بر رسی کرده اند و همه بر این عقیده متحد هستند اینست که یک توانائی بسیار در خور تحسین در این تصویرِ خیال سازی در مورد حیوانات توانسته بعمل بیاورد و بزرگترین این گروهائی از حیواناتیکه او در باره آنها تصویر خیالسازی میکند, پرندگان هستند و ما قبلا هم چندین بار متذکر شده بودیم که مولانا همه چیز و همه کس را و حتی موجودات غیر زنده را در حال ستایش و نیایش آن مبدأ کل آفرینش می بیند, حتی موجودات غیر زنده را. بنابراین وقتی که پرندگان را نگاه میکند و صدای جیک جیکی که پرندگان میکنند در ذهنش چنین معنی میشود که اینها دارند با پروردگار خودشون صحبت میکنند. البته این اندیشه را از سنائی گرفته. سنائی شاعرِ عارفِ قرن ششم است و مولانا در قرن هفتم میزیسته است و در بسیاری از جاها تحت تأثیر سنائی هست. سنائی یک قصیده خیلی قشنگ و مفصلی دارد در یاره پرندگان که چگونه مبدأ آفرینش را ستایش میکنند و بقول خودش تسبیح میگویند. تسبیح از کلمه .سبحان است و یعنی اینکه تو پاکی و برتری و منزهی از هر زشتی و هر بدی که در این دنیا هست. این را تسبیح گفتن مینامند و از آن کلمه سبحان بمعنی پاک و منزه و پاکیزه است. قصیده ای که سنائی گفته در برابر تسبیح پرندگان است و درجاهای بعد عطار نیشابوری در همین ضمینه منطق الطیر را آورده و این منطق الطیر یعنی بیان پرندگان و این بقدری زیبا و ظریف و پر محتوا  و پُر معنا آفریده که مسلماً تا دنیا هست این منطق الطیر خواهد بود. البته این منطق الطیر را فقط بعنوان یک داستان نباید تصور کرد. داستان ظاهری اینست که مرغان در جستجوی پادشاهی بودند برای خودشان و در این میان هُد هُد گفت که نه, تنها کسیکه میتواند پادشاه بشود سیمرغ است که بالای کوه قاف زندگی میکند و همه با هم باید برویم و او را پیدا کنیم و ازش خواهش کنیم که او بپذیرد سلطنت را بر ما و گروه پرندگان قبول کردند و براه افتادند که بطرف قله کوه قاف پرواز کنند. در بین راه تعداد زیادی از این پرندگان از بین رفتند و یک عده ای از آنان پر و بالشان شکست و هلاک شدند و طلف شدند. این داستانیست در باره انسانهائی که بدنبال حقیقت هستند و این سیمرغ سمبل آن حقیقت است و این کوه قاف یک مقام دست نیافتنی است. در هر حال وقتی به پایان رسیدند از این گروه بسیار عظیم پرندگان فقط سی پرنده باقی مانده بودند و بقیه همه از بین رفته بودند. این سی مرغ هرچه نگاه کردند دیدند در اینجا سیمرغی در کار نیست و ندا آمد که همین سی مرغی که باقی مانده اید همان سیمرغ است که بدنبالش آمده اید و این پیام بزرگی را در خودش دارد که “بخدا تو خــود خــدائی اگر انــدکی بخود آئــی” اگر اندکی بخود بیائی. آن سیمرغ حقیقت پیش که میخواهد بر تو حکومت بکند, بدان که در حال حکومت کردن هست و این تو هستی که داری بر درون خودت و در اندیشه های خودت داری  حکومت میکنی.

آنان که طلبخواه خدائید خدائید بیرون ز شما نیست, شمائید شمائید

دیگر از این واضح تر نمیتوانند بما بگویند ولی متاسفانه مفهوم اینها را همه متوجه نمیشوند. بسیاری وقتی میخوانند میگویند عجب قشنگ گفته و چه صوت زیبائی! ولی اگر از آنها بپرسید که چی گفته, اینها نمیدانند که در معنی چی گفته است و همه میخواهند بدانند که این مرغها آخر و عاقبتشان بکجا رسید و چه شدند. این منطق الطیر,زیبا ترین و ظریف ترین و خود محتوا ترین تصویر خیال سازیست که در طول تاریخ بعمل آمده است. یک پیام بزرگ این منطقالطیر اینست که آن روح های جدا از هم همه بگونه ای پیوسته بآن مبدأ آفرینش هستند و این اتحاد و یگانگی روح ها را میرساند که این پرندگان بمنظله این روح ها هستند و چون همه با هم بدنبال یک هدف که مبدأ آفرینش است هستند. در ضمن این تصویر خیالسازی که میکند خیلی از اوقات از جای دیگر هم مطالبی را میگیرد, مثل کلیل الدمنه. این کلیلالدمنه تمام گفتگوئی ست بین حیوانات و از آنها خیلی الهام میگیرد. در هرحال در بحث مطلب ما الهام گرفته از یک قصه و یا افسانه مذهبی و این را ابتدا بساکن شروع میکند. مثلا در شروع ابیات این قسمت میگوید:

031      تو خـلـیـلِ وقــتـی ای خورشید هُـش        ایـن چــهــار اطــیــارِ ره زن را بکُش

خلیل وقت در این بیت منظور ابراهیم است. حالا چرا با ابراهیم شروع میکند؟ همینکه میگوید ای ابراهیم تو خلیل وقت هستی, بمحظ اینکه این را میگوید, دارد رجوع میکند به افسانه مذهبی و تا یکی افسانه مذهبی مورد نظر را نداند, لذا آنطور که باید معنی آن را درک نمیکند. خلاصه این افسانه اینست که ابراهیم خلیل جدّ اعلای پیامبران یهود, روزی در راهی میگذشت و یک جسدی را دید که در کنار آبی افتاده و پرندگان میایند و یک قسمتی از این جسد را می کَنند و با خودشان میبرند. حیوانات آبذی و حیوانات دیگر هم میایند و قسمت دیگری از این جسد را پاره میکنند و میبرند. حضرت ابراهیم با خودش گفت: این خداوندی که بما گفته همه در روز رستاخیز زنده میشوند! این آدم چگونه زنده میشود چون هر جزوی از این بدن در داخل یک حیوانی هست؟ این اندیشه او را راحت نگذاست و از خدا پُرسید: خدایا این چگونه است و خداوند پاسخ داد که تو مثل اینکه شک داری و باور نداری؟  گفت باور دارم ولی میخواهم دلم آرام بگیرد. خداوند فرمود اگر میخواهی دلت آرام بگیرد چهارتا پرنده مختلف را بگیر و آنها را سر بِبُر و سَر آنها را نزد خودت نگه دار و سپس بدنهای آنها را بکوب و وقتی که له شدند آنها را با هم مخلوت کن و با هم خمیر کن و اینها را ببر هرقسمتی آز آنها را سر یک کوه بلندی بگذار, کوهائی که دور از هم باشند. وقتی این کار را کردی بگو باسم خدا ای پرندگان پیش من باز گردید. وقتی که ابراهیم خلیل اینکار را کرد دید که هر چهار پرنده همان گونه که بودند آمدند و با سرهای خودشان ملحق شدند. مولانا منظورش این نیست که بهیچ عنوان داستان مذهبی بگوید و او نخواسته که این قصه چهار مرغ را بگوید ولی خواسته است که بر اساس این داستان حرفهای متعالی خودش را بگوید. حالا با توجه باین مقدمه به تفسیر ابیات این قسمت میپردازیم. با توجه به بیت فوق. گفتیم که خلیل ابراهیم خلیل است و خورشید هُش یعنی ای کسیکه اندیشه تو نورانی و روشن بنور حقیقت است. در مصراع دوم اطیار جمع طیر است و طیر بمعنی پرنده است. ره زن یعنی گمراه کنند. وقتیکه مولانا باین قصه میرسد میرود در عالم تصویر خیالسازی خودش و میگوید در وجود همه ما چهار تا مرغ وجود دارد که اینها نمادین چهارتا صفت زشت است و ما این چهار صفت زشت را باید بگیریم و سر ببریم یعنی از بین ببریم تا اینکه رها بشویم و آزاد بشویم از این زشتی ها و بدی ها, همانگونه که ابراهیم خلیل این کار را کرد و آن چهار مرغ را سر برید ما هم حالا باید این چهار مرغ زشتی آفرین را در درون خودمان از بین ببریم. حالا چرا این کار را بکنیم:

0032    زآنکــه هـر مـرغـی ازینها زاغوَش        هســت عـقــلِ عــاقــلان را دیــده کَش

زانکه یعنی زیرا که. هر مرغی از اینها یعنی هر یک از این چهارتا مرغ. توجه اینکه مرغی در درون ما نیست منظور چهار تا صفت زشتیست که در درون ما هست. زاغوش یعنی کلاغ مانند. کلاغ یک پرنده مردار خوار است. وقتی میرسد بیک مردار, اولین کاری را که میکند چشمهای آن را بیرون میآورد. در مصراع دوم دیده کش یعنی کلاغ اول، چشم مردار را از سرش بیرون میکشد.  هرکدام از این چهار صفت زشت که در درون ما هست, هر یکی مثل مرغی میماند, مثل یک کلاغی هست که کارش اینست که میخواهد چشمِ عقل عاقلان را بیرون بکشد یعنی این عاقلان را از این عاقل بودن دور نگه بدارد بعبارت دیگر جلو چشم دل عاقلان را که باعث بینش و بصیرت میشود بگیرد

0033    چـار وصفِ تـن ،چو مرغان خـلیل         بِسـمِـلِ ایشان دهــد جــان را سَـبــیــل

چار وصفِ تن یعنی این چهار صفتیکه در تن ما و یا در دل ما وجود دارد. صفات زشت در انسان بسیار زیاد هستند ولی مولانا میگوید این چهار صفت از همه آنها زشت تر است. این چهار صفت زشتی که در تن ما هست مثل آن مرغانیکه ابراهیم خلیل کُشت باید اینها را بسمِل کرد تا اینکه رها شویم. بسمِل از کلمه بسم الله است. وقتیکه مسلمانان میخواستند یک حیوان را بکشند میگویند “بسمالله رحمانِ رحیم”  سَبیل بمعنی رستگاری و نجات است. این چهار صفت زشتِ در درون تن خودت را بکُش و ول کن برای اینکه رستگار بشوی, آزاد بشوی و نجات پیدا بکنی.

0034    ای خـلــیـل اندر خلاص نـیـک و بَد        ســر بِـبُـرشــان تـا رهَــد پا ها ز ســد

خداوند بخلیل الله میگوید ای خلیل. اندر خلاص یعنی برای نجات. نیک و بد یعنی منظورش همه مردم چه نیک باشند و چه بد باشند و منظورش خوبی و یا بدی نیست. کلمه سد در آخر مصراع دوم یعنی هر چیزیکه مانع بشود یک انسان بجلو برود و یا سد راه شدن. شما وقتیکه میخواهید بسوی حقیقت بروید هزاران سد جلوی پای شما هست و برای اینکه این سد ها برداشته بشود بایستی که آن چهار صفت زشت را که در درون خودت هست از بین ببری تا سد گشوده بشود و گام بردارید و پای خود را بتوانید بجلو بردارید.

0037    زآنـکه ایــن تـن شـد مـقـام چـار خُو        نــامشـان شد چـــار مـرغ فـتـنـه جــو

زان که یعنی از آن رو که و یا زیرا که. مقام یعنی جایگاه. چهار خُو یعنی چهار صفت.

البته چهار صفت زشت. نامشان شد یعنی اسم این چهاتا را گذاشتیم مرغانیکه فتنه جو هستند

0038    خلق را گــر زنــدگـی خواهــی اَبـد        سـر بـبـر زیــن چــار مـرغ شـوم بَــد

0039    بــازشـان زنـده کُـن از نـوعـی دگر        که نـبـاشد بـعـد از آن زیشـان ضــرر

دو بیت بالا را باهم تفسیر میکنیم. ابراهیم خلیل که چهرتا مرغ را کشت بعدا دوباره زنده شدند. خلق یعنی مردم. اگر تو میخواهی که مردم زندگی جاوید را داشته باشند یعنی همیشه روحشان پایدار و آرام باقی بماند که متصل بشود به آن روح کلی جهان که آن مبدأ آفرینش است. شوم یعنی نا مبارک. اگر میخواهی مردم زندگی ابدی داشته باشند این چهار مرغ نا مبارک را سر ببر.در بیت دوم میگوید: بازشان یعنی دوباره آنها را. زنده کن از نوعی دگر یعنی دوباره آنها را زنده کن با تولدی دیگر و حیات تازه. این یک اصلی در عرفان هست که با تأئید فراوان میگوید: از خودتان بمیرید و دوباره از نو متولد بشوید. اگرکه صفات زشت درونتان را از بین ببرید آنوقت مرده اید و دوباره زنده شده اید بصورت یک انسانیکه در او آن صفات زشت مثل کینه و حسادت و امثالهم در وجوتان دیگر نیست. شما بصورت یک انسان بدون حسد و بدون طمع وبدون کینه دوباره متولد میشوید بصورت انسانی بالاتر  و با مقامی بهتراز نوعی دِگُر, یک جور دیگه, با مقامی عالی تر.حالا که اینطوری شد دیگر زیانی ندارند و زشتیها از بین رفته است

0040    چـــار مــــرغ مــعـــنــوّیِ راه زن        کـرده انــد انــدر دل خــلــقــان وطــن

معنوی در مصراع اول هیچ ارتباطی با معنویت ندارند. در اینجا منظور مولانا اینکه این چهار مرغی که دیده نمیشوند و وجود ندارند و خارج از تو نیستند, تن و بدن و سَر و گردن ندارند. این چهار مرغ را میگوید معنوی در برابر چهار مرغ مادی که در قفس هستند و یا روی شاخهای درختان پرواز میکنند. ولی چهار مرغ معنوی وجود خارجی ندارند. منظور خوب و بد و یا زشت و زیبا نیست. بهیچ عنوان منظور معنویت نیست. این چهار مرغی که مادیّت ندارند, جسم ندارند, نمیتوانی لمسشان کنی, نمیتوانی صدایشان را بشنوی. صفت حسد که ماده نیست, رشک و کینه که مادی نیست, اینها جنبه مادی ندارند و اینها گمراه کننده و رهزن هستند و در دل مردم و یا خلقان لانه گزینی کرده اند و جای گزیده اند.

0042    ســر بِــبُــر این چـار مرغِ زنده را        سَـر مـدی کــُن خـلــق نـا پـا یـنـده  را

سَر مدی یعنی جاویدان. مولانا اینحرفهای خودش را تکرار میکند  . میگوید این چهار مرغ را سَر ببُر اگر میخواهی همیشه پایداری ایجاد بکنی برای مردم و برای همیشه روح آنها تمیز و پایدار باقی بماند

0043   بَط و طاوُسست و زاغسست و خُروس      ایـن مـثـال چـار خُـلق انــدر نُـفــوس

حالا این چهار مرغ را اسم می برد. میگوید این چهار مرغ عبارتند از بَط که یعنی مرغابی و طاوس را که میشناسید. زاغ است و خروس. خُلق یعنی صفت. و نفوس یعنی آدمیان. این مثال چهار صفتِ زشت است در آدمیان. البته خوانندگان توجه دارند که همه این داستان چهار مرغ سمبولیک است.

0044    بطّ حرص اسـت و خروس آن شهوتست     جـاه چون طاوُس و زاغ اُمـنـیـّتست

مرغابی یک مثالیست برای حرص. خروس مثالی هست برای شهوت و طاوس مثالی هست برای حُبّ جاه و مقام و بلاخره زاغ مثالی هست بمعنی آرزوی دور و دراز. اُمنیّیت یعنی آرزوی دور و دراز.

0045    مـُنـیـتش آنـکـه بُــود امـیّـد ســاز         طـــامـــع تــأیـــیـــد یـــا عـمـــر دراز

مُـنـیـتش از همان کلمه اُمنیت است یعنی آرزوی دور و دراز او. در مصراع اول, آرزوی دور و دراز او آنست که باشد امید های واهی  توخالیِ پوچ که در خودش می پروراند. امید خوب است ولی نه امید پوچ و توخالی. مثل کسیکه امید داشته باشد یک روز درهوا مثل پرندگان پرواز کند. این یک امید پوچ است زیرا این شخص پَرو بالی ندارد که یک روزی بتواند این کار را انجام دهد. در هر جامعه ای کسانی هستند که اینگونه امید های نشدنی و غیر ممکن را دارند در حالیکه همهِ اینگونه امید ها نشدنیست. کلاغ آرزو دارد که این امیدهای غیر ممکن و بیخود را داشته باشد و وقتی بآن امیدهایش رسید چه ها بکند و کجا ها سفر کند تا چه ها بشود و میخواهد که تائید هم بشود, در حالیکه هرگز این اتفاقات پیش نخواهد آمد. یک افسانه ای را بیاد میآورد که وقتی حضرت خضر خواست برود و آب جاویدان را پیدا کند و بنوشد و عُمرِ جاویدان را پیدا کند, اسکندر هم گفت یک مشک هم برای من بیاور. خضر رفت و آب را پیدا کرد و نوشید و عمرش هم جاویدان شد و یک مشک هم پر کرد که برای اسکند بیاورد. در طول را خسته شد و خواست بخوابد. مشکش را به یک شاخه درخت آویزان کرد و بخواب رفت. یک زاغ تشنه ا ای رد میشد و چون مشک آب را دید یک نوک زد باین مشک که آبی بنوشد! مشک سوراخ شد و همه آبهای آن ریخت روی زمین. کلاغ چند قطره آب هم نوشید و عمر جاویدان پیدا کرد. معروف است که کلاغ بین همه پرندگان دراز ترین عمر را دارد و بودن کلاغهائی که بیش از سیصد سال عمر کرده اند ولی در این مدت زندگی نکردند زیرا عمر مهم نیست و زندگی کردن مهم است. یک لحظه زندگی بهتر از صد سال عمر است. باید همه ما فرق بین عمر و زندگی را درک کنیم. همه ما دعا میکنیم که خداوند عمر تو را زیاد کند ولی هیچوقت دعا نمیکنیم که خدا بتو زندگی ببخشد. در هر حال این صفت زشتی بود که زاغ داشت و در درون ما هم یک همچون صفتی هست.

0046    بَطّ حـرص آمـد که نُوکش درزمین        در تــر و در خُشـک مـیـجوید دَفـیـن

بط یعنی مرغابی و نوک یعنی منقار مرغابی. در مصراع دوم تر و خشک یعنی در آب و در خشکی. دَفین یعنی چیزهائی که دفن شده. مرغابی دائما سرش را بزیر آب فرو میبرد و در خشکی هم میجوید و او بدنبال چیزهائیست که در آب ته نشین شده و یا در مردابها پیدا میشود. در خشکی هم مرتب با منقارش زمین ها را جستجو میکند بلکه بخوارکی دست یابد.این مرغابی دارای حرص و طمع زیادیست و بهمین علت دائما با منقارش در جستجوست چه در آب و چه در خشکی.

0047    یک زمـان نبود مــعطّل آن گـلـو        نشــنـود  از حُـکــم جــز امــر  کُــلــو

مصراع اول مشخص است و میگوید این مرغابی یک لحظه بیکار و یا معطل نیست. مصراع دوم از گفته خداوند الهام گرفته که خداوند گفت که بخورید و بیاشامید ولی اصراف نکنید. کـلو از اَکل و فعل امر است یعنی بخورید و اشربو یعنی بیاشامید و لا تُصرفو یعنی اصراف نکنید (کلو وشربو ولا تُصرفو). مردم میخورند و می آشامند ولی کلمه لا تُصرفو اصلا یادشان هم نیست. حالا این مرغابی را میگوید از این امر و حکمِ خداوند فقط کلمه کلو را یاد گرفته و همه اش بدنبال خوردن است و هیچ چیز دیگری را یاد نگرفته. آن صفت زشت مرغابی مانندیکه در درون وجود ماست, صبح که از خواب بیدار میشود دائم بفکر اینست که بیشتر بخورم, بیشتر پیدا کنم, کدام غذا چربتر و شیرین تر است بدنبال آنها بروم و تمام هم و غم او اینست که چی بخرم و بخورم. آن مال اندیشیش هم برای اینست که آخر باندازه کافی پس انداز داشته باشم که گرسنه نماند.

0048    هـمـچو یـغـما چیست خانه میکَند        زود زود انــبــان خــودپُــر مــیـکـنـد

یغما چی یعنی یغما گر. خانه میکَند مثل دزدی که درخانه قفل است و او دیوار خانه را

خراب میکند که بتواند بداخل خانه راه بیابد. انبان یعنی کیسه. حالا وقتی دزد دیوار خانه را سوراخ کرد و وارد خانه شد تند و تند و با عجله کیسه خود را از هرچه که پیدا میکند پُر میکند

0049    انــدر انـبـان مـی فشـارد نِیـک و بـد        دانِـــهـــای  درّ و حَــبّــاتِ  نـخَــود

این دزد هر چیزی را که پیدا میکند در داخل کیسه بزور میفشار اعم از اینکه نگین الماس باش و یا نخود چون فرصت زیادی ندارد و باید هرچه زودتر اموال صاحبخانه را جمع کند و در داخل کیسه اش بفشارد و بیرون برود. کلمه نیک و بَد یعنی هرچه که گیرش بیاید.

0050    تــا مـــبــــادا یــاغـــیــی آیــد دگـــر        می فشـارد در جوال او خشک و تر

یاغی همان یغماگر است. در مصراع اول میگوید مبادا یک دزد دیگری برسد و از همان سوراخی که من درست کردم وارد شود و برای من رقیبی بشود, پس باید عجله بکنم. جوال بمعنی کیسه بزرگتر از انبان. خشک و تر یعنی آنچه که بدستش برسد و یا آنچه که پیدا بکند.

0051    وقـت تنگ و فرصت اندک او مخوف        در بغل زد هرچه زو تــر بی وقوف

مخوف از خوف است و یعنی بیمناک. او دارد میدزدد و ترس هم دارد که نکند یک دزد دیگر داخل شود. کلمه بی وقوف یعنی اینکه بدون اینکه آگاه باشد.در مصراع دوم میگوید این دزد انبان و یا جوال خودش را پُر کرده و در زیر بغل گرفته و دارد می برد بدون اینکه بداند جوال خودش را از چه چیزهائی پُر کرده است. زو در اینجا یعنی زود تر و بی وقوف یعنی بدون آگاهی. باید در نظر آورد که چقدر این دزد نا آرام است. او از اولی که میخواست بدزدی برود پُر بود از نا آرامی و ترس. با خود فکر میکرد , حالا ما آمدیم و پاسبان هم ما را نگرفت و صاحبخانه هم در خواب است و هنوز بیدار نشده و این ترس هم دارم که نکند از من صدائی بشنود و بیدار بشود. بنا بر این او شدیدا نا آرام است.

0053    لـیـک مـؤمــن ز اعـتماد آن حیـات        مـی کـنـد غارت بِـمَـهـل و بــا انَــات

مؤمن یعنی باورمند از هر دین و آئینی حتی اگر هیچ دینی نداشته باشد ولی یک مبدئی را قبول داشته باشد. حیات از کلمه حی است بمعنی زنده. زنده واقعی آن مبدأ آفرینش است که زندگی آفرین است, آن چیزیکه اسمش را خدا گذاشته اید. اعتماد در اینجا مربوط است به

مؤمن که معتقد است آنچه که سهم اوست خداوند باو خواهد رسانید و هیچ کس نمیتواند سهم من را از من بگیرد و اگر از من گرفت پس حتما سهم من نبوده و اگر مقدر شده باشد که  این مال من باشد آنوقت بدون شک مال من خواهد بود. مَهل یعنی به آرامش. اَنات یعنی با وقار و با متانت و سنگین. بنا بر این این مؤمن تمام کارهایش باوقار و آرامش کامل و بدون ترس از هیچ چیز و یا هیچ کس انجام میدهد.

0055    ایـمـِنـست از خـواجه تـاشـانِ دگـر        کـه بـیـآ یـنـدش مــزاحـم صــرفه بَــر

ایمنست یعنی در امان است. خواجه تاشان چه کسانی هستند. دوتا یا چند تا بنده که بنده و نوکر یک ارباب باشند, این را میگویند خواجه تاش, یا دوتا کارمند یا بیشتر که برای یک کارفرما کار میکنند , بآنها میگویند خواجه تاش. در بیت فوق بمعنای چند تا نوکری است که زیر دست یک ارباب هستند. صرفه بَر یعنی بهره بر و سود جو. میگوید این شخص باور مند آرام است از هم قطارانش که بیایند و مزاحم او بشوند و از پهلوی او سود ببرند. او بسیار خیالش راحت است و در کمال آرامش زندگی میکند و سخت ایمان دارد به آفریدگار خودش که او را هیچ کم بودی نخواهد گذاشت علی رغم اطرافیان خودش. او بسیار آسوده است که کس دیگری نخواهد آمد. این مؤمن دارای هر شغلی که باشد اعم از اینکه دزد باشد و یا تاجر باشد و یا کفش دوز, از این آرامش و راحتی خیال برخوردار است. این اعتقاد کردن به آن مبدأ عجب تکیه گاه محکمیست که یک انسان میتواند داشته باشد و در زیر سایه این اعتقاد به مبدأ چه زندگی آرام بخشی میتوان داشت و لذا این اعتقاد بزرگترین نعمتی است که میتوان داشت. حالا اگر که این تکیه گاه نباشد, بشر بخواهد تکیه ای بکند چون آن اعتماد را ندارد خواهد افتاد و این آدم بی اعتماد همیشه نا آرام است که احساس میکند دائم در معرض خطر است.

0057    لا جَــرم نشــتـابــد و ســاکن بُــود        از فـــواتِ حَــظِّ خـــود آمـــن  بُــــوَد

لاجرم یعنی ناگزیر. نشتابد یعنی عجله و شتاب نمیکند. ساکن بود یعنی آرام و آسوده خاطر بود. فوات از فوت است و فوات یعنی از دست دادن ها. حَظّ بمعنی بهره و نسیب است. آمن بود یعنی در امان بود. آن کسیکه به مبدأ آفرینش تکیه گاه دارد, آرامش دارد و وقتی که آرامش دارد وجودش ساکن و آرام است و در یکجا قرار دارد. در مصراع دوم از دست دادن و از فوت شدنِ بهره و حظ و نسیبش در امان است. یعنی این حظ و نسیبش از بین نمیرود و فوت نمیکند و کسی ازش نمیگیرد. اگر قرار است که نسیب او باشد کسی نمیتواند این قرار را مانع شود.

0058    بس تأ نّی دارد و صبر و شکـیـب        چشم سـیرو مؤثِـرسـت و پاک جـیــب

تأنی دارد یعنی آرامی و متانت دارد. شکیب یعنی بردباری. چشم سیر یعنی بی نیاز است. مؤثر از کلمه ایثار است و یعنی ایثار کننده است. ایثار یعنی بخشیدن چیزیکه خود آدم آن چیز را لازم داشته باشد. یعنی دیگری را بر خودتان مقدم بدارید. پاک جیب یعنی کسی که بسیار شریف و پاکدامن است. پس ببینید چه صفات خوبی داره و یک باورمندی چه چیزهائی بدنبالش میاید. آرامش میاد, قرار و تأمین میاد, صبر و شکیبائی میاد, چشم سیری میاد ایثار گری میاد, پاکدامنی میاد. معنی مخالفش اینست که اگر باورمند نباشی, هیچکدام از اینها نمی آید.

0059    کـیـن تأنّـی پـر تـوِ رحــمــان بـُوَد        وان شـتـاب از هَــزۀ شــیــطان بـــوَد

کین یعنی که این. که این تأنی و این آرامش و این صبر و شکیب از پرتو و فروق آن مبدأ آفرینش است نورِ حقیقت بر دلش تابیده و باو آرامش داده است. اگر نور حقیقت باو نتابد آنوقت هَزه شیطان باو وارد خواهد بود. هَزه یعنی وسوسه شیطان. آن شتاب زدگی وسوسه شیطان است و آن آرامش تابش نورِ حقیقت از سوی آن مبدأ است. مردم معمولی هم که هیچ گونه سوادی ندارند یک اصطلاحی دارند که عجله کارِ شیطان است.

0060    زآنـکه شــیطانش بـتـرساند ز فقر        بـار کـیـر صــبـر را بُکشَــد  بـعَــقـر

بار گیر آن حیوان بار بَرست مثل الاغ و اسب و قاطر. صبر را هم باید بار حیوانی کرد و بُرد. کلمه عـقـر یعنی بریدن دست و پای یک حیوان میگویند پی کردن یک حیوان. توجه اینجاست که شما فکر کنید که یک کسی صبر و حوصله و  شکیبائیش را بار یک الاغی  کرده و یکی از راه برسد و خواسته باشد که دست و پای الاغ او را قطع بکند. در نتیجه باریکه بر پشت این الاغ گذاشته همه اش خراب میشو میریزد و یا بکلی از بین میرود. این تشبیهات مخصوص مولاناست که میخواهد خواننده و یا شنوده مطالبش را درست درک کنند. خلاصه اش  در مصراع دوم اینست که صبر و آرامش را از تو صلب میکنند.

0061    از نُـبـی بشنو که شیـطان در وعـیـــد       مـیـکـنـد تـهــد یـدت از فقر شدید

نُبی اسم دیگرِ قران است. ببین در قران چی گفته, در قران گفته شده که (وعید یعنی وعده دادن) و یا وعده داده است که شما اگر این راه را بروید راه درست است و بمقصد میرسید و اگر آن راه را بروید گمراه میشوید. یک چنین وعده ای کرده است. بعد گفته شیطان را در خودتان راه ندهید زیرا شیطان شما را از فقر میترساند. مولانا مسلمان بوده گفته در قران , اگر بگردید شما همین مطلب را در تورات هم پیدا میکنید که شیطان وسوسه میکند, در انجیل هم پیدا میکنید. در هیچ جا تعریف شیطان را نمیکند. اینست که میگوید شیطان را از دلتان بیرون کنید چون او شما را وسوسه میکند

0062    تا خوری زشت و بَری زشت از شتاب        نـی مروّت نـی تـأنّـی, نَــی ثواب

چرا این شیطان وسوسه میکند؟ تا یعنی برای اینکه. بخوری زشت یعنی هرچه که حرام است بخوری. چی حرام است؟ آن چیزیکه مال تو نیست. این زشتخواریست. بَری زشت یعنی چیزهائی ببری که مال تو نیست. این زشت بریست. شیطان تو را وسوسه میکند که تا میتوانی ببر مال هرکه باشد عیبی ندارد. تا میتوانی بخور, مال هرکی باشد آن هم عیبی ندارد.عجله کن و با شتاب این کار را بکن. میگید نه برایت مروت و جوانمردی باقی میگذارد و نه تأنی و بردباری و وقار برایت باقی میگذارد و نه ثواب. ثواب یعنی پاداش. و همه اینکا رهائی که با  وسوسه شیطان میکنی از ترسِ فقراست که آنهم شیطان تو را ترسانده.

0063    لاجـرم کـافِر خورد در هفت  بـطن        دین و دل بـاریک و لاغر زفــت بطن

لاجرم یعنی ناچار. کافِر کسی هست که نا باور است. در هفت بطن یعنی در هفت شکم. دل باریک و لاغر و ضعیف و نهیف با شکم بزرگ. این کافِر آنقدر میخورد که باید جواب هفت شکم را بدهد. میترسد بمیرد و گرسنه از دنیا برود. این عجله شیطان است که دارد این کار را میکند. حالا این آدم شکمش را که نگاه میکنی خیلی بر آمده است و بزرگ و زفت شده. ولی دین و دلش خیلی لاغر و ضعیف است.

Loading