09.5 طاوسی که پر های زیبای خود را میکند

تفسیر:

مولانا معمولاً در مثنوی به تصویر خیال سازی میپردازد و آنچه که در ذهن خودش و پیرامونش, یک دنیائی میافریند و در این دنیا سخنان عرفانی و متعادل خودش را آغاز میکند. این را تصویر خیال سازی یا خیال بندی مینامند. یکی از این خیال بندی ها که میکند در مورد حیوانات است. اگر مثنوی را ورق بزنید زیاد بر میخورید به این گونه موارد. از بین حیوانات بیشتر به پرندگان می پردازد. این پرنده را بنام خودشان بعضی وقتها مثل قسمت قبل گفته بود که بط و یا بعضی وقتها بنام مرغ صدا میکند. مثلا میگوید

     مرغ دلم می طپید هیچ سکونی نداشت        مسکن اصلیش دید یافت در او ساکنی

دلش را تشبیه میکند به مرغ. بجای اینکه بگوید قلبم می طپید میگوید مرغ دلم می طپید. وقتی مسکن اصلی خودش را که در این جهان خاکی است دید آنوقت آرام گرفت. بعضی وقتها جان و روح که هردو یکی هست به مرغ و یا پرنده تشبیه میشود و این روحش پرواز میکند. معتقد است که در خواب همانگونه که در مرگ پیش میاید روح بشکل مرغ پرواز میکند و اوج میگیرد و بعالم معنی میرود و اگر که در خواب باشد دوباره بمیگرددو اگر که مرگ باشد این پروازش دیگر بر نمیگیرد. منظور اینکه حتی روح . جان را هم به مرغ تشبیه میکند. وقتیکه صدای پرندگان را می شنودمیگوید اینها همه بستایش و نیایش مبدأ آفرینش مشغولند. معمولا کسیکه آوای این پرندگان را بشنود خوشش میاید و لذت هم میبرد ولی باین فکر نمی افتد که مولانا میگوید به سنا و حمد پروردگار, اینها مشغول هستند. پروردگار را باسم داور میاورد برای اینکه این اوست که داوری میکند بین خوب و بد را. بسناء و حمد داور بگرفته خوش نوائی

. بنوای خوش این پرندگان را درست است که تو داری لذت میبری ولی من اینطور میفهمم که اینها دارند خدا را ستایش میکنند. اصلا مولانا همه چیز را حتی موجودات غیر زنده را و حتی ذرات خاک را هم زنده می بیند و آنها را هم در حال ستایش می بیند حالا چه برسد به پرنده. بعد یک بیتی دارد که خودش را تشبیه میکند به یک مرغی که از عالم برین  به این عالم فرودین آمده. عالم برین عالم معنی است و عالم فرودین این عالم خاکیست. این عالم برین را در اصطلاح عرفانی میگویند لاهوت و این عالم خاکی را میگویند لاسوت. بر این اساس م من مرغ لا هوتی بُدم       دیدی که لاسوتی شدم

  دامش نـدیـدم نـا گهان       در وی گرفتار آمــدم

من یک مرغ عالم برین بودم. دیدی که چگونه مرغ دنیای خاکی شدم؟ در بیت بعد میگوید وقتی که پرواز میکردم دام صیاد را ندیدم و در آن گرفتار گشتم. اصلا مولانا همه این عالم خاکی را دام می بیند. این نمونه اینست که خودش را هم به پرنده ای که میتواند پرواز کند تشبیه میکند. نمونه دیگرش اینکه آن جوجه ایکه از تخم بیرون میآید چون هنوز بال و پری ندارد بسیار آفت پذیر است. وقتیکه میخواهد بگوید که آدمهای بی تجربه در زندگی همیشه در معرض آفت اند, آنها را تشبیه میکند باین جوجه هائی که تازه از تخم بیرون آمده اند.

           مرغ پَر نا رسته چون پرّان شود        لـقـمـه هر گـربه درّان شـود

منظور اینکه آدم بی تجربه همیشه در مسیر زندگی در معرض خطر است. یا اینکه ان کشش و هم جنسی را وقتی بخواهد در عالم موجودات زنده بیان بکند باز هم پرنده ها را مثال میزند که چه جوری این پرنده ها بسوی نوع خودشان کشیده میشوند. نمیخواهد این هم جنسی و هم سنخی را بیان کند. منظورش کشش بسوی هم نوع است.

            بجنس خویش دارد مرغ پرواز        کبوتر با کتبوتـر باز با بـاز

شما هرگز نمیبینید که یک گنجشکی با یک لکلکی پرواز کند زیرا این دو هیچ کششی با یکدیگر ندارند. حالا در جامعه, انسان ها هم همه بسوی هم کشش ندارند. بعضی ها هستند که بسوی هم کشیده میشوند نا خدا گاه. خودشان هم شاید متوجه نیستند که چرا بسوی هم کشیده شده اند آنها هم سنخی را متوجه نیستند. وقتیکه رفتند و هم نشینی و مجالست با هم کردند بعد وقتیکه همدیگر را شناختند متوجه میشوند آنها هم جنس هستند. از لحاظ اندیشه هم همفکر هستند و در هر موردی این پرنده ها را مورد مثال میگیرد و حرفهای خودش را میزند. نکته دیگری که باید بآن توجه بشود اینکه مرغ مدتی روی تخم مرغ می نشیند و با پرهای خودش تخم زیر خود را گرم نگه میدارد و پس از مدت معینی جوجه بوجود میاید. مولانا میخواهد بگوید که انسانها هم مثل آن بیضه هائی هستند که زیر پر و بال مبدأ آفرینش در حرارت معینی نگه داری میشوند

بیضه را چون زیر پرّ خویش پرور از کرم     کفر و دین فانی شد و مرغ وحدت پر نشاند

مبدأآفرینش وجود ما را پرورش داد زیر چتر آن گرم و بزرگواری خودش انوقت کفر و دین هردو از بین میرود. ما میگوئیم فلان کس ناباور است و بهمان هم باورمند است. نا باور را میگوئیم کافِر و آن یکی را میگوئیم با ایمان و یا باور مند. این کفر و دین در برابر هم هستند. تا وقتی این کفر و دین را بر زبان میآوری که آنگونه پرورده نشده ای زیر پر و بال مبدأ آفرینش. اگر که زیر پر و بال مبدأ آفرینش خودت را دیده بودی که پرورش پیدا میکنی دیگه وقتیکه از کفر بیرون آمدی و متولد شدی, دیگر کفر نمیگوئی زیرا  همه این ادیان یکیست. در بیت فوق میگوید کفر و دین فانی شده. این دوتا کلمه و لفظ است. مرغ وحدت پر نشاند یعنی اگر دقت بکنیم وحدت هست و یکی هست هاتف اصفهانی میگوید که یکی هست و هیچ نیست جز او. ما دشمن یکدیگر میشویم که من ایمان دارم فلانی بی ایمان است. من مذهب دارم و او لا مذهب است, من باورمندم و او نا باور است. برای همین خاطر دشمن هم میشویم و با هم به ستیز بر میخیزیم, مولانا میگوید اینها همه اش یکیست. زمانی این جدالها را میکنیم که آن وحدت را درک نکرده باشیم. وقتیکه این بیظه ها را زیر مرغ میگذارند, همه جوجه ها تبدیل میشوند به مرغ ها که شبیه همدیگر هستند و دیگر نمی توانی بگوئی که این یکی مرغ با آن یکی مرغ فرق دارد. هردو از بیظه های شبیه هم بودند و زیر پر و بال یک مرغ هم گذاشته شده بودند, آن پر و بال مرغ آفرینش. پس چرا با هم اینهمه دشمنی میکنیم؟ و چرا این اختلافها پیش میاید.؟  با این مقدمه که بدرازا کشید اکنون به تفسیر اشعار این بخش میرسیم که مربوط به طاوسی هست که پرّ زیبای خودش را میکند.

0536    پـر خود مـیـکند طــاوسی بـدشـت        یـک حکـیمی رفته بود آنجـا بدشت

دشت یا هامون زمینیست که صاف و هموار است وبآن گلزار هم میگویند. حکیم در مصراع دوم بنام یک دانشمند نیست. حکیم در بیشتر جاهای مثنوی منجمله در اینجا اشاره است به مردمی که چیزی نمیدانند و خودشان را دانا نشان میدهند و خود را در سطح بالا می پندارند. مولانا میگوید اینها فیلسوف نما هستند. یک حکیمی بود رفته بود بدشت و طاوسی دید که داشت پر های خودش را میکند.

0537    گـفــت طـاوسـا چـنـیـن پـرِّ سـنـی        بـی دریـغ از بـیـخ چون بـر میکنی

سنی یعنی زیبا. بی دریغ یعنی بی ملاحظه و بی توجه. بیخ یعنی از بُن. این فیلسوف نما جلو رفت و گفت ای طاوس تو این پرهای باین زیبائی و خوشرنگ خودت را چگونه بدون ملاحظه از بیخ و بُن بر میکنی و اینها را بدور میاندازی؟

0538    خود دلت چون میدهد تا این حُلـل        بــر کــنــی, انـدازیش انــدر وَحَــل

خود دلت چون میدهد یعنی چگونه دلت راضی میشود. حُلل جمع حُله است و حله بمعنی پارچه و لباس ابریشمی بسیار زیباست و پرهای طاوس را تشبیه میکند به حله. وَحَل بمعنی گِل است. میگوید چگونه دلت راضی میشود که این پر های اطلس مانند خودت را از بدن جدا کنی و بیاندازی در گِل. من تعجب میکنم که تو داری این کار را میکنی.

0539    هـر پَرَت را ازعــزیــزی و پسند        حافظان در طی مُصـحَف مـی نهند

عزیزی یعنی ازعزت داشتن و عزیز بودن, کلمه عزیزی یک مصدر است. حافظان منظور حافظان قران است. تا آنجائیکه تاریخهای مستند و معتبرضبط کرده ما هفده حافظ قران داشته ایم که یکی از آنها حافظ شیرازیست. طی دو معنی میدهد وقتیکه دو جور بکار برود. طی هم مصدر است و هم اسم است. در معنای مصدری که یک عملی باید انجام بگیرد یعنی لوله کردن, بهم پیچیدن, بهم بستن. اینجا در حالت اسمی بکار برده شده. وقتیکه میگوئیم در طی هست یعنی در جریان, در مسیر. مُصحف اسم دیگر قرآن است و از کلمه صفحه آمده از صحافی آمده. آن حکیم به طاوس میگوید هر یک از پرهای تو آنقدر غزیز و پُر ارزش و ارجمند است که کسانیکه میخواهند قران را حفظ کنند, پرِ تو را میگیرند و لای قران میگذارند و عزت میبخشند بآن پر. این پر تو اینقدر ارزش دارد. حالا همینطور که این حکیم مشغول این صحبتها بود, طاوس داشت همینطور باو نگاه میکرد. بعضی اوقات این نگاه کردن ها بسیار پُر معنیست.

0612    بــر مـکـن آن پــرِّ خـلــد آرای را        بــر مـکـن آن پـــرّ ره پــیــمای را

خلد اسم دیگر بهشت است. وقتی که میگوئیم خلدآرای یعنی بهشت را هم آرایش میدهد. این پر تو ست که با آن پرواز میکنی وبا آن را هواپیمائی میکنی. این پرت را مَکَن.

0613    چون شنید این پند دروی بنگریست        بعد از آن در نـوحه آمد میگریست

وقتیکه این فیلسوف نما باو نصیحت میکرد طاوس فقط او را نگاه میکرد. این بنگریست یعنی نگاه کرد و این نگاهش عاقل اندر صفیح است این یک اصطلاح است. وقتی یک عاقل یک دیوانه را ببیند چگونه باو نگاه میکند.این نوع نگاه را میگویند عاقل اندر صفیح. این طاوس هم یک همچون نگاهی به حکیم نما کرد و بصعد از آن شروع کرد به ناله و فریاد کردن و گریه سر داد. اما هنوز این حکیم نما نمیداند که این طاوس چرا دارد این کار میکند. چرا این کار کرد برای اینکه این زیبائی و لطافت  جذابی و دلربائی این پر هاش او را تحدید میکند و باعث از بین رفتن این طاوس میشود و میخواهد از خودش دور کند. کنایه از اینست که به نمایش گذاشتن جلوه های خود برای آدمیان به نمایش گذاشتن زیبائی خود, دارائی خود, لباسهای گران قیمت و زینت آلات خود, حتی دانش خود باعث صلب امنیت میشود. باعث از بین رفتن امنیت خاطر میشود. وسائلی برای بسَرِ پرتگاه قرار دادن است. وقتیکه تو این زیبائی های خودت را بمعرض جلوه گری و نمایش میگذاری مثل اینست که خودت را بلب پرتگاه قرار میدهی. یعنی در معرض خطر قرار میدهی.

0641    چون ز گـریه فارغ آمـد گفـت رَوُ        که تو رنگ و بوی را هستی گِرو

وقتی طاوس گریه کردنش تمام شد به این مرد گفت برو پی کارت ای کسیکه داری من را نصیحت میکنی که تو رنگ و بوی یعنی ظاهرت را جائی بگرو گزاشته ای. این مرد حکیم نما اگر واقعا دانشمند بود فقط ظاهر را  توجه نمیکرد. پس او فیلسوف نما بود.  میگوید این عالم ظاهر که پُر از زرق و برق است و این دنیا پرستان را ( نه دنیا دوستان را) جذب و مفتون خودش میکند اینها باعث میشود که آنها را در معرض خطر قرار بدهد. کسیکه اهل ظاهر نباشد  توجهی باین ظاهر ندارد. در هر حال طاوس به این حکیم نما گفت تو فقط ظاهر من را می بینی تو نمیدانی که این ظاهر زیبای من چقدر برای من دردسر ایجاد میکند و این پرهای زیبای من باعث از بین رفتن من میشود.

0642    آن نـمـی بـینـی که هر سو  صد بلا        ســوی مــن آیــد پــی ایــن بـالـهـا

 تو این را نمی بینی که از هر سو صد بلا بسوی من میاید بخاطر این بالها؟

0643    ای بسـا صــیــاد بـی رحمت مــدام        بــهـر ایـن پــرهــا نهد هـر سوم  دام

بی رحمت یعنی بی رحم. در مصراع دوم هر سوم یعنی هرسو برای من. این صیاد بی رحم دائما هرسو برای من دام میگذارد. من هر طرفی بروم باین دام میافتم و تو این را نمیبینی چون تو اهل ظاهر هستی.

0644    چـنـد تـیــر انــداز بـهــرِ بــالـــهــا        تــیــر سوی مــن کَشــد انـدر هـــوا

در مصراع دوم تیر کشد یعنی تیر را در کمان میگذارد و کمان را میکشد و تیر را رها میکند.  چند تیر انداز دائما بمن تیر پرتاب میکنند و قصد کشتن من را دارند بخاطر همین پر ها.

0645    چون نــدارم زورو ضـبطِ خویشتن       زیـن قـضـا و زیـن بـلا و زیـن فِــتـن

0646    آن به آیـد که شــوم زشت و کـریه        تـا بُوم ایـمـن  در ایــن کُـهســار و تیه

زور اینجا بمعنی قدرت است و ظبط بمعنی حفظ خود کردن است. میگوید که من قدرت ظبط کردن خودم را هم ندارم و کاری نمیتوانم بکنم. فتن جمع فتنه هاست. آن به آید یعنی آن برای من بهتر باشد. کریه یعنی زشت و بد منظر. تا بُوَم یعنی تا باشم. تیه یعنی بیابان. طاوس میگوید حالا که من قدرت حفظ خودم را ندارم و دائماً هم در معرض خطر و تیر صیّاد و دام او هستم برای اینکه نمیتوانم از این فتنه هائی که برای من گسترده شده رهائی پیدا بکنم چه بهتر که من این پر ها را نداشته باشم. میدانم وقتیکه این پرها را از خودم جدا میکنم زشت و کریه میشوم و آن موقع بمن نگاه هم نمیخواهند بکنند و جونم سالم میماند. هرکجا هم که میخواهم باشم چه در دامن کوه باشم و یا در بیابان باشم لا اقل سالم خواهم بود.   

0647    ایـن سِـلاح عُـجـبِ من شدای فـتـی        عُــجــب آرد مُعـجـبـان را صــد بــلا

عُجب یعنی خودپسندی و تکبر. فتی که خوانده میشود فتا یعنی جوان و جوانمرد. مُعجب کسیستکه خود پسندی دارد. طاوس ادامه میدهد و میگوید ای جوانمرد پر و بال زیبای من این سلاح غرور و تکبر و خود پسندیست و خود پسندان بلاهای بسیاری بهمراه خود میاورند همانگونه که این زیبائی پرِ من برای من صد ها بلا میاورد و آخر سر جانم را هم باید فدا کنم. منظور مولانا اینست که جلوه های فریبنده این دنیای خاکی که مثل قفس است و ما در این قفس گرفتار هستیم وراه فرار هم نداریم حالا توی این قفس جلوه هایمان را اینجور بمعرض نمایش بگذاریم موجب خودپسندی و خود بینی خودمان هم میشود. ایـن مـنـم طاوس علیّن شـدم. علیّن یعنی بهشتی. شغالی بود که افتاد در خمره رنگرزی و وقتی که بیرون آمد دید در زیر آفتاب چقدر خوشگل شده و بدنش زرق و برق رنگهای مختلف بخود گرفته و تکبر سراپای او را گرفت و گفت: این منم طاوس علیّن شدم. سپس به هم نوعان خودش شروع کرد به تکبر فروختن و خودنمائی کردن.      

0648    پس هــنــر آمــد هــلاکــت خـام را         کـــز پـــی دانـــه  نـــبــیــنــد دام را

هنر در اینجا منظور هنر تظاهر کردن است مثل هنر جلوه گری و هنر خود پسندی که هر آدم خامی دارد. کز پی یعنی بدنبالِ. این خام زیبائی خودش را میداند و مرتب میخواهد برخ دیگران بکشد, نمیداند که دارد بدام میافتد. بلاخره این حس خودش و تعریف دیگران از زیبائی او باعث میشود که او را بدام بیاندازد. انسانها باید بفضل و دانش و خودشان برتر باشند. نه به شکل و هیئت و ظاهر و قیافه شان. طرز اندیشه آنهاها و رفتارشان باید برتر باشد, بکمک کردشان و مفید بودنشان به جامعه باید برتر باشند. نه اینکه به شکل و شمایل و چشم و ابروی خودشان. اگر که خوب دقت کنید در عمر خودتان در جامعه, حالا جوان هستید یا مسن می بینید که چه زیبایانی زندگیشان خراب شد و بدام افتادند و آن زندگیی که لایقشان بوده بدست نیاورده اند و چه گرفتاریها برایشان درست شده. این زیبائی و ظاهر زیبا همیشه یک عامل مفیدی نیست و هنر و علم هم همین طور است. این علم را بدو گونه میتوانید بکار ببرید, یکی در جهت خیر و یکی در جهت شرّ. در جهت خیر بکار ببری یعنی علم خودت را بیاوری و اتم را بشکافی و انرژی اتمی بدست بیاوری و بوسیله این انرژی نیروی برق درست کنی و در رشته پزشکی بیماران زیادی را از درد و رنج نجات بدهی. اگر در جهت شرّ بکار ببری میتوانی ازش بمب اتم درست کنی و با نیروی آن یک جمعیت بزرگی را از بین ببری. در اینجا مولانا در مسئله خامی و نا بخردی به مبحث جبر و اختیار میرسد که در دفتر اول و دفتر سوم مفصلا بحث کردیم. مولانا گفته بود که انسان مسؤل آفریده شده و اختیار هم باو داده شده و انسان مختار است با مسؤلیت. وقتیکه یک کار بدی کرد از او سؤال میشود که تو اختیار داشتی که این کار را بکنی و یا نکنی پس چرا کردی؟

0649    اخـتـیــار آنــرا نـکــو بـاشــد که او        مــا لــکِ خــود بـــاشـد اندر اِتّـقُــوا 

میگوید این اختیاری که مبدأ آفرینش داده برای هرکسی خوب نیست. برای کسی خوب است که بتواند خویشتن دار باشد. حالا چرا یک مرتبه این موضوع بفکرش میرسد؟ برای اینکه  قبلا صحبت از این میکرد که زیبائیهای خودت را بیهوده برخ نکش و خویشتن دار باش. میخواهد بگوید که تو مختاری این کار را بکنی که برخ بکشی یا نکشی ولی تو باید خویشتن دار باشی و برخ نکشی. اتّقو فعل امر است و از تقوا است. یعنی با تقوا و پرهیزکار باشید. این کلام خداست که به بندگانش میگوید پرهیزکار باشیدو پرهیز یعنی دوری کردن از چه دوری کنیم؟ از هر چه زشتی و بدی و تباهی است. قدرت داشتنِ اختیار یعنی چه بکنم و چه نکنم برای کسی خوب است که در اجرای آن امر خداوند که گفت پرهیزکار باش بتواند این کار را بکند و این پرهیزکاری را اجرا کند و قدرت اختیار خیلی انسان را از حیوانات و موجودات جدا میکند مشروط بر اینکه بجای خودش بکار برود و برای کسی خوب است که فدرت نگه داری نفس خودش را داشته باشد. خویشتن داری داشته باشد و بتواند جلوی خودش را بگیزد و از این اختیارش سؤ استفاده نکند وگرنه هم برای خودش و هم برای جامعه مصیبت درست میکند.

0650    چون نـبـاشد حـفظ و تقـوی زینـهار        دور کـن آلـــت بِــیــنــداز اخــتـیـار

در مصراع اول میگوید: چون نباشد قدرت حفظ خود از زشتی ها و خویشتن داری. همان چیزیکه گفت من قدرت ضبط خودم را ندارم. اگر اینطور باشد میگوید زینهار. این یک کلمه هشدار دهنده است. در این صورت این آلت و وسیله زیبائی خودت را بکن و از اختیارت هم استفاده مکن. این میتواند اشاره به طاوس هم باشد که بطاوس میگوید این پرهای زیبای خودت را بکن و بدور بینداز. میگوید با خودتان بیاندیشید که درست است که من مختار هستم, البته مختار با مسؤلیت ولی اگر که خویشتن دار هستی، بگو که من مختار هستم و مسؤول هم هستم سعی میکنم که مسؤلیت را بفهمم و سؤ استفاده نکنم. اگر که تو خویشتن دار نیستی نگو که من مختارم. برای اینکه تو نمیتوانی خودت را جمع جور کنی و بگو که من اختیار ندارم بنابر این من این کار را نمیکنم بعبارت دیگر سؤ استفاده از این اختیارت نکن و بگو اختیار ندارم. آدم از چیزیکه دارد سؤ استفاده میکند و اگر نداشته باشی که امکانش را هم نداری.

0651    جـلـوه گـاه و اخــتـیـارم آن پَرسـت        بر کـنـم پـر را که درقصـد سـراست  

دوباره بداستان برگشت و حالا دوباره از طاوس دارد حرف میزند. در مصراع دوم در قصد سر است یعنی در پی کشتن من است. مولانا دارد میگوید ای طاوس صفت این زرق و برقهای فریبنده این جهان را که بمنظله پر های زیبای طاوس هستند را رها کن، اگر میخواهی که گزندی بتو نرسد. طاوس هم گفت که این پر ها وسیله از بین بردن من هستند.

0652    نـیـسـت انگـارد پَـر خود را صبور        تا پَـرش در نـفـگــنـد در شر و شور

صبور بمعنی صبر کردن است ولی در اینجا بمعنی خویشتنداریست. شرّ و شور یعنی فتنه و بلا. میگوید آن چیزیکه وسیله بکار بردن این اختیار در جهت بد است داشتن این پر هاست. این پرها را میکنم و بدور میاندازم برای اینکه در حقیقت این پرهست که من را بکشتن میدهد. باید ببینیم که چه چیز باعث ناراحتی برای ما میشود. بسیاری از مردم فکر میکنند که این دیگران و اطرافیان هستند که باعث نا راحتی ما میشوند ولی برعکس این خود ما هستیم که باعث ناراحتی خودمان میشویم. این پرهای زیبای ماست که دارد ما را اذیت و آزار میدهد. در مصراع اول بیت فوق، نیست انگارد یعنی نیست تصور کند و بهیچ شمارد. آن کسیکه نمیتواند خویشتن دار باشد آن چیزهائی که وسیله جلوه گری هاست آنها را بهیچ  تصور میکند. حتی توصیه میشود که اگر شما دانشمند هم هستید اینقدر برای دانش خودتان منم منم نکنید و برخ مردم نکشید. دانشمند ترین افراد ساکت ترینشان هستند.

0653    پس زیـانش نـیست پَر, گو بَـرمکن        گــر رســد تـیـری بــپـیـش آرد مِحَن

مِحَن یعنی سپر. شخص خویشتن دار اگر مثل طاوس زیبائی داشته باشد اصلا بیادش نیست.  باو بگوئید ای آدم طاوس مانند پر های خودت را نکن. تو میدانی که در کجا پر های خودت را باز کنی و چتر بزنی. در جائی چتر بزن که کسی نباشد. برای اینکه تو میتوانی جلوی خودت را بگیری. اگر کسی خواسته باشد بتو تیر بزند، سپرش را هم داری، آن سپر هم سپر خویشتن داریست, آن سپر چتر نزدن است و از آسیب خود را محفوظ داشتن است. ولی همه که اینجور نیستند. آن طاوسان دلشان میخواهد چتر بزنند و خودنمائی کنند.

0654    لـیــک بـر من پرّ زیـبـا دشمنیـست        چونکـه ازجـلوه گری صـبریم نیست

صبریم نیست یعنی خویشتن داری ندارم. وقتی خویشتن داری ندارم پَرِ زیبایم باعث کشتن من میشود. این طاوس به این فیلسوف نما میگوید میدانم که پرهای من خیلی زیباست و منهم پرهای خودم را دوست دارم ولی جان خودم را بیشتر از این پرها دوست دارم پس از خودم دور میکنم. شما ببینید چیست که در زندگی باعث گرفتاری شما میشود و آن چیزها را هم که شما دوست دارید. شما باید آن چیز ها را از خودتان دور کنید. جان شما عزیزتر و مهمتر از این چیزهاست.

0655    گـر بُدی صـبرو حِــفاظــم راه بــر        بــر فـزودی زاخــتــیــارم  کرّ و فــر

صبر یعنی خویشتن داری و حفاظم یعنی محفوظ داشتن و کرّ و فر یعنی شکوه و جلال. برفزودی یعنی اضافه میشود. میگوید اگر که میدانستم که من چگونه آن چیزی را که دارم جلوه بدهم بدیگران آنوقت از اختیار خودم درست استفاده میکردم. از کرّ فر و شکوه وجلال خودم درست استفاده میکردم. هرجا و بیهوده بکار نمیبردم. اضافه میشد بر من.

0656    هـمچـو طـفـلم یا چو مست اندرفتن        نـیـسـت لایـق تــیـغ انـدر دسـت مـن

میگوید من مثل کودک هستم که نمیتواند جلوی خودش را بگیرد  یا اینکه مثل مستم که او هم نمیتواند جلو خودش را بگیرد. حالا باین کودکی که نمیتواند جلو خودش را بگیرد و یا مستی که خویشتن داری ندارد شمشیر بده, این مست و یا کودک لیاقت شمشیر را ندارند و نباید به آنها شمشیر داد. آنها لیاقت این اختیار را ندارند. اختیارش را به نادرست بکار میبرد. بدون توجه به مسؤلیت بکار میبرد. باید بیاندیشد و بکار ببرد. بیاندیشد که آیا این کاریکه دارم میکنم مسؤول هستم یا نیستم. عقلش باید باو بگوید.

0657    گـر مـرا عـقـلی بُـدی و مُـنــزَجــر        تـیـغ انـدر دسـت مـن بــودی ظــفـــر

عقل اینجا عقل حقیقت جوی هست و نه عفل مال اندوزی. مُنزَجَر از انزجار و زجر است. وقتیکه منزجر میگوید یعنی کسیکه خویشتن داری دارد. کسیکه میتواند جلو خودش را بگیرد و خودش را باز دارد از خیلی چیزهای بَد. در مصراع دوم میگوید آنوقت تیغ اختیار در دست من بد نبود و ظفر هم بود. اگر که من عقل حقیقت جوی میداشتم و یا از بدیها انزجار میداشتم و دوری کننده از زشتیها و بدی ها بودم, آنوقت این تیغ اختیار در دست من بد نبود که هیچی و باعث پیروزی من هم بود.

0658    عـقــل بـاید نــور ده چون آفـتـا ب        تا زنـد تـیـغـی که نـبـود جـز صـواب 

آفتاب را مولانا بجای خورشید بکار می برد. زند تیغی یعنی شمشیر بزند. میگوید عقلت باید نور دهنده باشد مثل خورشید که تو را روشن بکند. تا بدانی که این شمشیر را کجا بکار ببری و این شمشیر را درست بکار ببری.    

0659    چون نـدارم عـقـلِ تـابـان و صَلاح        پس چـــرا در چــاه نـنـدازم  سِــلاح

صَلاح یعنی تشخیص درستی از نا درستی. اما سِلاح اینجا کنایه از اختیار است که جمع آن میشود اسلحه. وقتیکه این اختیار را بما داده اند مثل سلاحیست که بما داده اند. حا لا عقل روشنی هم میخواهم که این عقل روشن مثل آفتاب بر وجود من بتابد و من را روشن بکند که این سلاحی که بدست من داده اند، درست بکار ببرم, کجا بکار ببرم و کجا بکار نبرم.

0661    چون ندیدم زورو فرهنگ وصَلاح        خصــم دیــدم زود بشکســتــم سِلاح

میگوید من در خودم نیرومندی ندیدم کنایه به اینکه خویشتن داری ندیدم و فرهنگ هم ندیدم. اینجا فرهنگ یعنی فرزانگی. آن شایستگی و صلاح را ندیدم بدون تعصب. نه زور خویشتنداری در خودم دیدم و من هیچ فرهنگ و دانشی هم ندارم, هیچ شایستگی و صلاح هم ندارد جز اینکه دشمنم را دیدم. حالا که دشمنم را دیدم، زود بشکستم سِلاح. تیغ خودم را شکستم و انداختم بدور. چرا این کار را کردی؟ برای اینکه دشمن میآید و این سلاح را از من میگیرد و بر علیه من بکار می برد. بنابر این من این تیغ سِلاح مانند خودم را یعنی این اختیاری که بمن داده شده و من شایستگی آن را ندارم را شکستم و بدور انداختم. خیلی از اوقات هست که ما باید اینگونه فکر بکنیم. تا شنیدیم که انسان مختار است و نه مجبور این یعنی من هرکار که بخواهم بکنم؟ ممکن است که من در راه خیر بکار ببرم و ممکن است در راه شرّ. اگر بگویم نمیتوانم و نمیدانم باید آن را بشکنم و بدور بیافکنم.

0662    تـا نــگـردد تـیـغ مـن او را کـمـال        تـا نـگـردد خـنــجــرم بـر مـن وبـال

او اینجا منظور دشمن است. میگوید اگر که این کار را نکنم این تیغ من باعث کمال و رسائی و پیشرفت دشمن من میشود. باعث وبال من میشود. وبال یعنی رنگ مصیبت. باعث رنج و مصیبت من میشود و من این مصیبت را نخواستم. من اختیار را برای خویشتن داری میخواهم و چون خویشتن داری را ندیدم پس نمیخواهم.

0663    مـی گـریزم تـا رگـم جـنـبـان بُـوَد        کـی فـرار از خویـشـتـن آسـان بُـوَد

تا رگم جنبان بود یعنی تا زنده هستم از نفس اماره خودم میگریزم که بمن میگوید تیغ در دست توست و بزن. دارد به من امر میکند. در مصراع دوم میگوید خیلی کار مشکلیست که آدم خودش از خودش بگریزد. من میتوانم اگر کسی ناراحتم بکند بگریزم ولی از خودم چه جوری فرار کنم؟ هر کجا بروم این نفس اماره ام را دارم با خودم می برم. این خیلی مشکل است.

0664    آنـکـه ازغـیـری بُــود او را فــرار        چون از او بــبــریــد  گــیــرد قــرار

وقتی کسی دارد از یک دیوانه ای فرار میکند, وقتی فرار کرد او قرار میگیرد

0670    من که خصـمـم هـم منـم اندرگریز        تــا اَبــد کــارِ مــن آمــد خـیـز خـیـز

من که خودم دشمن خودم هستم در گریختن, تا ابد کار من افتادن و خزیدن است. هی بیافتم و هی برخیزم  دوباره بیافتم و برخیزم. این شیوه درست راه رفتن نیست. خیز خیز یعنی افتان و خیزان خواهم بود. هر جائی هم که بروم این خواهش دلی هم که دارم, دارم با خودم می برم. اول این دل را باید که درستش کنم.

0671    نـه بـهنـدست ایمـن و نـه در خُـتن        آنکـه خصـم اوسـت سـایۀ خـویشـتن

هند و ختن. ختن  شرق چین است و از هند خیلی دور است. میگوید از خودت میخواهی سؤال کنی برو به هند. اگر نمیخواهی برو به ختن چین هیچ فرقی نمیکند تو داری این خواهشهای نا روای دلت هم با خودت میبری. این خواهشهای نا روا دارد مثل سایه دنبال تو میآید. اگر میتوانی اینها را از بین ببر. اینها با تو پیوسته هستند. کسی که نفسش دشمن اوست و کسیکه خواهشهای ناروای دلش دشمن اوست هرکجا برود اینها با او همراه هستند. اینست که در عرفان همیشه توصیه میکند که آن خواهشهای نفس اماره را مهار کنید. اگر آن را مهار کردی خیلی کارها درست میشود.

Loading