تفسیر:
در این قسمت سیزدهمین بخش داستان نمادین و طولانی دژهوش ربا و یا قلعه ذات الصور را پی میگیریم. در دوازده قسمت مولانا به بهانه این داستان ما را نصیحت کرد و راهنمائی کرد. وگرنه خود این داستان از اولش تا آخر متن داستان را گفتن فقط یک ربع ساعت وقت بیشتر نمیگیرد. ولی در طول دوازده قسمت صرف تفسیر حرفهای مولانا شد، بدین سبب که او داستان را بهانه قرار داده بود برای دادن درس زندگی بما. همان طوریکه در قسمتهای قبلی گفتیم این داستان کاملاً سمبولیک و نمادین است ومثل قسمت قبل:
پادشاه بمنظله عقل کل. 2- سه پسر شاه بمنظله جویندگان و روندگان راه حقیقت. 3- قلعه ذات الصورو یا دژ هوش ربا منظور این دنیاست اگر کسی اسیر زرق و برقهای آن بشود.4- تصویر دختر زیبا بمنظله خود زرق و برقهای جلب کننده این دنیاست که کشش فراوان دارد و شخص مبتلا را رها نمیکند. 5- کشور چین نماد عالم معنی و معنویات است و 6- شاه چین خود آفریدگار است. 7- دختر شاه چین هم بمنظله راز های آفرینش است. مولانا باینجا رسیده بود که بما گوشزد نمود که مقلد نباشیم و حرفهای دیگران را که شنیده و یا خوانده ایم به دیگران نگوئیم و سعی بنمائیم که از گفته های مردان کامل پند بگیریم و با راهنمائی آنها در مسیر و راه حقیقت جوئی سیر بکنیم. و حالا دنباله داستان را پیگیری میکنیم:
4703 رَستی از پیکار و کارِ خود کُنی هم تو شاه و هم تو طبل خود زنی
میگوید که اگر با بال و پر خودتان پرواز کنید و یا با پای خودتان بروید و اگر بر اثر تحقیقات خودتان پیش بروید و درک بکنید! از پیکار و جنگ و جدالهای بیهوده ایکه در جامعه هست و مرسوم هست، رهائی پیدا میکنید و آن پیکار و جنگ و ستیز را با هم نخواهید داشت. خودتان کار خودتان را میکنید و دیگران چه کردند و یا چه میکنند کاری ندارید. در مصراع دوم میگوید شاه خودتان, خودتان باشید و طبل خودتان را خودتان بزنید. این طبل خود زدن یک اصطلاح است. وقتیکه شما حرفی از معلمتان یاد میگیرید و یا از کتابی که میخوانید فرا میگیرید و میآئید بنام خودتان بدیگران میگوئید, شما دارید طبل آن مؤلف را میزنید ویا طبل آن معلم را میزنید ، تو باید طبل خودت را بزنی. این طبل زدن برای اینست که همه را متوجه کنید که من همه اینها را میدانم. شما اینها را نمیدانید و دارید طوطی وار میگوئید. شما دارید طبل بحقیقت رسیده ها را میزنید. می بینید که در هر بیتی همین طور که در آن دوازده قسمت دیدید یک دنیا درس زندگیست اگر که بپذیرید. پذیرفتن با خوش آمدن فرق میکند. میگوئیم چقدر خوب گفته مولانا, آیا شما پذیرفتید؟ معلوم نیست. وقتی معلوم میشود که اول این سخنان مولانا را بپذیریم و بعد در زندگیمان وارد کنیم, آنوقت پذیرفتیم.
4704 چون گـلو تنگ آورد بـرمـا جـهان خاک خوردی کاشکی حلق و دهان
گلو در اینجا بمعنای حلق بکار رفته است. تنگ آورد یعنی ما را در تنگ گاه قرار بدهد. زندگی, جهان, ما را در مشکلی و مشکلات قرار بدهد. خاک خوردی یعنی خاک میخوردی. وقتیکه به مشکلات این جهان بر خورد میکردیم, ای کاش که حلق و دهان ما خاک میخورد, بهتر بود. حالا این مشکلات, برای این بر سر ما آمده که ما بر سر غذاهای چرب و شیرین داریم با هم دعوا میکنیم. ای کاش حلق و دهن ما خاک میخورد بجای این غذاهای چرب شیرین و با هم ستیزه نداشتیم.
4705 این دهان خود، خاک خواری آمـده است لیک خاکی را که آن رنگین شده است
میگوید دهان ما خاک خوار است. هرچه که بخورید خاک است. شما چه چیزها را میخورید یا رستنیها و گیاهان را میخورید که از خاک هستند, یا حیوانات علف خوار را میخورید که آنها هم علفهایشان را از گیاهانی گرفته اند که از خاک است, یا ماهی میخورید که آن هم از دریا آمده که خاک در آنها هم هست. هرچه را بخورید سوای خاک نیست منتها بگفته مولانا خاکیست که رنگین شده یعنی بشکلهای گوناگون درآمده, ولی در اصل همه ما خاک خوار هستیم. بنابر این وقتیکه داریم بسر و کله هم میزنیم سر این غذاهای چرب و شیرین در واقع داریم بر سر بدست آوردن خاک و یک چیز بی ارزش داریم دعوا میکنیم. حالا اگر گسترشش بدهید می بینید آنهائیکه سر زمینهای بیشتری میخواهند و این هائی که حکومت ها را میخواهند, آنهائیکه مردم زیر تسلط خودشانِ بیشتری را میخواهند داشته باشند و مریدان بیشتری میخواهند دور خودشان جمع آوری بکنند برای اینکه خودشان چرب و شیرین تر بخورند. یعنی خاک بیشتر.
4706 این کباب و این شراب و این شکر خاک رنگین است و نقشین ای پسر
هرکدام از اینها را در نظر بگیرید و خیلی برای آنها ارزش قائل هستید و بر سر آن می جنگید اینها خاک رنگین است که بشکلهای گوناگون و فریبنده است. داریم دعوا میکنیم.
4707 چون که خوردی و شد آنها لَحم و پوست رنگِ لحمش داد و این هم خاک کوست
میگوید همه اینچیزهائی که می خورید, چه میشود؟ در بدنتان پوست و گوشت میشود. لحم یعنی گوشت, این غذائی که شما میخورید تبدیل به گوشت و پوست شما میشود. این غذائی که شما میخورید یا باعث رشد شما میشود تا سن بیست و پنج سالگی. از سن بیستو پنجسالکی به بعد این غذا بدرد ترمیم و جبران بدنتان میشود. در بدن شما مرتب سلولها دارند کهنه میشوند و از بین میروند و آنها با غذائی که میخورید ترمیم و جبران میشوند. مثلاً پوست بدنتان دائم دارد سلولهلی بیرونی آن میمیرند و باید جایگزین بشوند. استخوانتان هم دارد دائما ترمیم میشود. تمام بدن دارد نو میشود و عوض میشود. هرچه که شما میخورید تبدیل به گوشت و پوست میشود و این گوشت و پوست همان خاک محله شماست. همان خاکی هست که سبز شده شما ازسبزی هایش خورده اید و رستنیهایش برده اید و به گوشت و پوستتان داده اید. شما آن چیزهائی که میخورید زنده نیست ولی بدن شما زنده است. در بدن شما این مواد غیر زنده تبدیل میشود به ماده زنده ایکه بسلول های شما غذا میدهد. تمام بدن ما مطابق افسانه های مذهبی و هم مطابق علم امروزی از همان عناصری تشکیل شده که در خاک هست. هر چیزیکه در بدن شماست, همانهائی هست که در خاک است. برای همین است که در افسانه ها گفته شده که انسان از گِل آفریده شده, یعنی همان خاک و بخاک هم بر میگردد. آنچه میخوری داری خاک را بر خاک اضافه میکنی و این بمعنی رشد و ترمیم است یعنی خاک را بر خاک بخیه میزنی مثل اینکه داری وَسله میزنی.
4708 هم از خاکی بخیه بر گِل میزند جمله را هم بــاز خــاکی مـیکـنـد
درست است که ما خاک میخوریم و این بدن خاکی ما ترمیم و رشد پیدا میکند و نه برای
همیشه, بلاخره از هم می پاشد و دوباره به خاک بر میگردد. این یک پروسه سیکلی دارد و دور میزند و دوباره از بدن به خاک. خاک به بدن خاکی از بدن خاکی به خاک. همه اش دور زدن است.
4709 هند و قفچاق و رومی و حبـش جمله یک رنگند اندر گـور خَـوش
هندو منظور مردم هندوستان است, قفچاق ترکانی هستند که در شمال بحر خزر زندگی میکردند و هنوز هم میکنند و طوایفی بین آنها, مثلاً سلجوقیان که یک سلسله ای از پادشاهان هستند, در ابتدا پیش از آنکه به سلطنت برسند آنها در قفچاق چراگاهانی داشتند و گله چرانی میکردند. و هنوز هم بازماندگان آنها هستند. اینها رنگهای خاکی دارند. یک کمی تیره تر از هندوها هستند. رومی ها سفید ترین هستند. رومی ها باز مانده آن روم بزرگ که سابق بر این در جنوب اروپا قرار داشت و نام کشورشان هم ایتالیا بود که گسترده و پهناور بود. اینها از قدیم معروف بودند به سفید ترین مردم دنیا. حبش یعنی اهل حبشه که در آفریقاست و آنها سیاه ترین پوستها را دارند. مولانا میگوید، این هندی را نگاه کنید چه رنگی دارد، آن قفجاقی را نگاه کنید که چه رنگی هست و يا، رومی ها را نگاه کنید و ببینید چقدر سفید است و بلاخره حبشی را نگاه کنید و ببینید چقدر سیاه است، اینها وقتی که می میرند و زیر خاک میروند، آیا خاکشان هم رنگی است؟ خیر خاک آنها رنگی نیست. آن کسیکه سیاه پوست بوده خاکش که سیاه نیست, و آنکس که سفید بوده خاکش که سفید نیست. چرا اینقدر برای رنگ پوست دعوا میکنید؟
4710 تا بـدانی کـان همه رنگ و نگـار جمله رو پوش است و مکـرو مُستَعار
این رنگهائی که می بینی اینها همه روپوش است. رو پوش یعنی که یک ظاهری را که بهتر هست بدهند روی یک چیزیکه بد تر است. مثلاً آب طلا را بدهند روی مس و یا آب نقره را بدهند روی قلع، اینها روپوش است. ولی این روپوش که همیشه نیست و وقتیکه از بین رفت دوباره مس ظاهر میشود. این رنگهائی که می بینی و بنظر تو طلائی و یا نقره ای می بینی! اینها هم روپوش است و همیشگی نیست. پس باین رنگهائی که می بینی توجه مکن. مکر و حیله است. مستعار از عاریه گرفتن است. اینها همه عاریهایست که بتو نشات داده شده. این رنگها و این غذاهای مختلف و این زندگی های مختلف عاریه ایست. شما وقتی یک چیزی را از کسی عاریه میگیرید این چیز هیچوقت از آن شما نمیشود و باید به آن شخص پس بدهید. شما بدوست نزدیک خودتان میگوئید من میخواهم به فلان مهمانی بروم و لباس مناسبی ندارم و تو این لباست را بمن عاریه بده. وقتی از مهمانی بر میگردد باید آن
لباس را پس بدهد. آنچه را هم که در زندگی دارید عاریه ایست و همه اش را باید پس بدهید. مثل اینست که کسی لباس دیگری را عاریه گرفته باشد و به مهمانی برود و چقدر فخر و افتخار بفروشد که ببین من چه لباسی دارم که تو نداری و با چه حقارتی بدیگران نگاه بکند و چقدر بنازد و ببالد به این لباس عاریه ای. وقتیکه میگویند اصل اینست که وقتی این حرفهای مولانا را میشنوید با خودتان صادق باشید و ببینید که چند درصد این مطالب را شما عمل میکنید. آیا اگر صاحب ثروت و دستگاه و مقام و منسبی هستید، واقعا به کسان دیگر بچشم حقارت نگاه میکنید؟ آیا خیلی بخودتان مغرور هستید؟ داشتنش غرور نمی آورد و نداشتن آن هم اندوه نباید بیاورد. چون همه اش اینها عاریه ایست.
4712 رنگِ صدق و رنگِ تقوا و یقین تـا ابـد بـاقــی بُــوَد بـــر عابـدیــن
عابدین که اطاعت کنندگان هستند یعنی کسانیکه یک حقیقتی را قبول دارند و حقیقت را ستایش میکنند و در هر قوم و کیش و آئینی هستید اگر یک مبدأ را قبول دارید و می پرستید، شما دارید حقیقت را می پرستید، پس شما جزو این عبادت کنندگانید. صدق یعنی راستی, تقوا یعنی پرهیزکاری, یقین یعنی باورمندی بدون شک. اینها رنگ دارد؟ من آدم درستکاری هستم , راست گو هستم و راست کردار هستم. راست گو بودن و راست کردار بودن که رنگ ندارد. با وجود این مولانا میگوید رنگ راستی و راست کرداری, رنگ پرهیزکاری یعنی دوری کردن از زشتیها و رنگ باورمندی و یقین بدون شک با وجود اینکه رنگی ندارد ولی تا ابد اثرش باقی میماند. آن اثری که باقی میماند رنگ است. شما اگر راست کردار باشی, این راست کرداری شما یک اثری دارد که تا زمانهای بعد این اثرش باقی میماند. شما راست کرداری خودتان را کرده اید و رفته اید, ولی این اثر راستکرداری شما باقی میماند. رنگ در این بیت بمعنی اثر و نشان است.
4713 رنگِ شکّ و رنگِ کفـران و نفاق تـا ابـد بـاقــی بُــوَد بر جـانِ عـاق
حالا برعکسش را میگوید. شک یعنی یک چیزی را باور نداشتن, کفران یعنی نا باوری و ناسپاسی کردن و نا سپاسی از نعمت ها, نفاق یعنی دو روئی و تفرقه انداختن. اینها هم همچنان که نیکی ها باقی میماند اینها هم باقی میماند. این زشتیها هم تا ابد باقی میماند. ابد کِی هست؟ ابد آن زمانیست که پایان ندارد یعنی برای همیشه باقی میماند بر روح و روان شخص نا باور و نا فرمان. عاق یعنی کسیکه نا فرمان است. اشتباه نشود. یک وقت مبادا بخودتان بگوئید چون مسلمان هستم من جزو عابدین هستم و چون تو یهودی و یا مسیحی هستی جزو عابدین نیستی. هیچ کداممان عابد نمیتوانیم باشیم مگر اینکه یک حقیقت را قبول داشته باشیم. آنوقت همه ما جزو عابدین هستیم چون همه ما یک حقیقت را قبول داریم. گوئی که اسم مذهب ها در میان نیست. اسم کیش و آئینها که همه با هم فرق دارند نیست ولی اندیشه ها همه یکیست و هدف هم یکیست. همه دنبال حقیقت هستند. اصلاً خدا چیست و کیست؟ آیا میتوانید تعریفش کنید؟ اگر نمیتوانید تعریفش کنید پس من برای شما تعریف میکنم. خدا حقیقت است. که انسان بتواند نیکی و بدی را از هم تشخیص بدهد. زشتی را از زیبائی تشخیص بدهد. داوری درست را از نا درست تفکیک کند. انسانیکه اینطور باشد, این پرستیدن حقیقت است و به حقیقت دست یافته و هیچ به مذهب ارتباط ندارد. این طریقت و عرفان است بالا تر از شریعت دارد صحبت میکند. مذاهب همه محترم و محفوظ و هرکس برای خودش عقایدی دارد و محترم است. ولی این صحبت مولانا از عرفان است و طریقت. مولانا همیشه جان را بجای روح در نظر میگیرد و میگوید اثر اینکه یکی نیک کردار و یا بر عکس است اثرش در روح آن شخص باقی میماند.
4714 چون سیه روئیِ فـرعونِ دَغــا رنگِ آن بـاقــی و جسـمِ او فـنـا
دغا یعنی حیله گر, حیله گری فرعون چه بود؟ حیله گریش این بود که نه تنها میگفت من خدا هستم بلکه میگفت من خدای خدایان هستم. این سیه روزی او بود و این سیه روئیش برای همیشه باقی ماند هم چنان که الان داریم در باره اش یاد می آوریم. فرعون رفته ولی سیه روزیش باقی مانده و اثر زشتش باقی مانده. اصلاً فرعون کی بود؟ فرعون یک آدم بخصوصی نبود. او از فراعنه بود این عنوانها همه اش سمبولیک است. تو اگر که زشتکار باشی مثل آن قدرتمندان زشتکار, قدرتمندان زشتکار فراعنه بودند. آن حاکمان زشتکار فرعونها بودند. اینها همه سیه رو هستند. پادشاهان مصر را میگفتند فرعون. قدرتمندان زشتکار فرعونند.
4715 بـرق و فــرّرویِ خـوبِ صادقین تـن فـنـا شد، وآن به جا تـا یــوم دین
یوم دین یعنی روز قیامت یا روز رستاخیز, کلمه دین یعنی قانون. روزیکه قانونها رعایت میشود آن روز رستا خیز است طبق افسانه های مذهبی. در آنجا معلوم میشود که بد کرده ای و یا خوب کرده ای. این را میگویند یوم دین. حالا این یوم دین کی هست؟ آخر دنیا و ابد. حالا اینهمه برق یعنی تابندگی و فرّ یعنی شکوهمندی. صادقین یعنی راست کرداران و راست گفتاران همه تن هایشان فنا شده و جسمشان از بین رفته ولی تابندگی چهره شان, فرّ و شکوه چهرهشان تا ابد و برای همیشه باقیست.
4716 زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس دایم آن ضحّاک و این اندر عَبَس
این زشت اولی یعنی همان چیزیکه میگوئید خوب نیست, زشت دومی زشتی باطن است. مولانا میگوید زشتیی که من میگویم زشتی قیافه و قد و بالا نیست. وقتیکه زشت میگویم زشتی باطن است. وقتی خوب میگویم، آن خوبی ظاهری نیست و آن خوب باطن است. زشت باطن و خوب باطن. این یعنی خوبی و زشتی نهاد آدمی. حالا آن کسی که خوبی باطن دارد, دائماً در حال خندیدن است. ضحّاک یعنی بسیار خنده رو, و یا بسیار خنده کن. مضحکه هم از همین کلمه است. میگوئید فلان مطلب مضحک است یعنی خنده آور است. آن نیک گفتاران و نیک کرداران، وقتیکه خودشان نیستند و اسم آنها به ذهن ما میآید, یک چهره تابنده خندان بنظر میآیند. حالا بد کرداران چی؟ بد کرداران با یک چهره ابوس و نا راحت بنظر ما میآیند. عَبس از عبوس است و یعنی اخم کننده. آن زشت کردار وقتیکه اسمش را می برید در نظر ما مثل یک دیو میآید. مولانا یک نتیجه دیگری هم میگیرد و میخواهد بگوید اشخاصیکه به روی آنها نگاه میکنی بدون توجه به شکل ظاهری آنها ولی روی گشاده دارند دلیل اینست که باطن آنها هم گشاده و زیبا ست. آنهائیکه بمحض اینکه به آنها نگاه میکنیم فوراً میخواهیم رویمان بر گردانیم چون اخم کرده و ابرو ها را در هم کشیده بدانید که باطنش هم زیبا نیست. یعنی این چهره آئینه درون و ضمیر است و به زشت و زیبائی که ما میدانیم مربوط نیست.
4717 خاک را رنگ و فن و سنگی دهد طـفـل خویان را بر آن جنگـی دهـد
رنگ یعنی شکل, فن یعنی ویژگی, سنگ اینجا سنگهای قیمتیست. این سنگهای قیمتی که بآنها جواهر گفته میشود اینها چی هستند؟ میگوید اینها هم که تو اینقدر برایشان ارزش قائل هستی و در دلت هوس داشتن همه آنها را میکنی, اینها هم همه خاک هستند که بر اثر طول زمان و یا فشار یا درجه حرارت این خصوصیت را پیدا کرده. حالا چون کم یاب است قیمت پیدا کرده و گران قیمت هست ما به آن افتخار میکنیم که داریم. حالا بر سر این الماس تراش خورده که بجز خاک نیست همانند یاقوت و زمرّد داریم با هم دعوا میکنیم. دست بدزدی آنها میزنیم و توی سر و کله هم میزنیم درست مثل بچه هائی که با هم دعوا میکنند و نمیدانند اینها سر چی با هم دعوا میکنند. ما آن طفلانی هستیم که واقعاً خیلی برای این چیز ها ارزش قائل هستیم. طفل خویان یعنی آن بزرگانی که طفل سیرتند که دارند بر سر یگ مشت خاک دعوا میکنند.
4718 از خـمـیـری اُشتر و شیری پَزَنـد کودکان از حرصِ آن کف می گزند
در قدیم میکردند و حالا هم میکنند. خمیر را برمیداشتند و بشکل شتر و شیر و دیگر
حیوانات درست میکردند و می پختند. امروزه ما اسمش را میگذاریم کوکی. این بچه ها بر سر این کوکی چه حسرتی میخورند.آنها از حرص اینکه بیشتر این کوکی را بدست بیاورند کف دستشان را گاز میگرفتند. کف میگزند یعنی حسرت خوردن. هرچه باو بگوئی ای طفل این کوکی ها که می بینی از خمیر و نانی هست آنهم از خاک است. او که این حرفها را نمیفهمد و فقط آن کوکی را میخواهد.
4719 شیر و اُشتـر نان شود انـدر دهـان در نگیرد این سُخن با کودکان
شیر اینجا شیر درنده است و اشتر منظورگوشت شتر است. میگوید وقتتیکه اینها را میخوری درست مثل اینست که داری نان میخوری. در نگیرد یعنی هیچ فایده ندارد و هیچ اثری ندارد که انسان بیاید و این حرفها را با یک کودک در میان بگذلرد.
4720 کودک اندرجهـل و پنداروشَکی است شُکرِ بـاری ، قوّتِ او انـدکــی است
این کودک چیزی نمیداند و نادان است و در جهل و در گُمان و تصور است و در عین حال در شک و تردید هم هست, یعنی هیچوقت نسبت به چیزی اطمینان ندارد. خدا را شُکر که این موجودی بنام کودک که نادان است و همیشه در شک است, زوری ندارد. اگر که زور داشت تصور کنید که چه بلائی سر همه میآورد. قوت او اندکی است. سعدی میگوید که:
چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم
این هم نعمتیست که زور ندارد. این کودک ما نادان است و اگر یک آدم نادان زور داشت مثل چی میشد؟ مثل آن حاکم زور دار بود.
4721 طفل را اِستیزه و صــد آفت است شُکر اینکه بی فـن و بـی قوّت است
استیزه یعنی جنگ و ستیز کردن, آفت یعنی سر خودشان آفت میریزد, این طفل جنگ و ستیز میکند و او را صد آفت است. بی فن یعنی بی تردید. در مصراع دوم میگوید: خدا را شکر که این تدبیر و زور را ندارد. آن حاکمان قدرتمند نادان هستند ولی تدبیر دارند یعنی میدانند که چگونه مردم را بزور سلطنت دور خودشان جمع کنند. آنها تدبیر مردم آزاری و آدم کشی را دارند. ولی این طفل آن فن را ندارد. شکر که ندارد وگرنه اگر این نادانی و زورمندی با هم یکی میشد ببینید چه بلائی بر پا میشود.
4722 وای از این طفلانِ پیرِ نـــا ادیب گشتـه از قـــوّت بلای هــر رقـیـب
پیران طفل یعنی این بزرگ سالانِ طفل مانند و کودک سیرت, نا ادیب یعنی ادب نا آموخته,
و تربیت نشده. از آن زور که دارند, بلای هر رقیبی شده اند. رقیب یعنی مراقب و نه آن کسیکه میگوئید در تجارت رقیب من است. یکی از معانی رقیب همین مراقبه است. اشخاصی هستند مثل انسان های کامل که میخواهند از یک عده ای مراقبت کنند. آنها در این جامعه مراقب هستند که مردم را راهنمائی کنند. اینها را میگویند رقیب. حالا این بزرگسالانِ کودک صفت نادان بلا سر این رقیبان میآورند. یعنی بلا سر این نگه بانان میآورند.
4723 چون سِلاح و جهل جمع آید به هم گشت فـرعونی جـهـان سوز از ستم
قبلاً متذکر شد که اگر نادانی و زور با هم توئم بشوند خواهید دید که چه بلائی سر دیگران بیاورند. حالا میگوید اگر سِلاح با نادانی و جهل با همدیگر جمع بشوند آنوقت فرعونها بوجود میآیند و دنیا را به آتش میکشند.
4724 شُکرکن ای مردِ درویش! از قصور که زِ فرعونی رهـیـدی وز کفـور
در این بیت درویش کسی هست که رسیده به یک حقیقتی و آن حقیقت باو آموخته است که برای این خاک خودش را بکشتن ندهد و دیگران را هم نکشد. یک چیزیست که اسمش را قناعت میگذارند. این مفهوم درویش در اینجاست. ای مرد درویش و ای مرد قانع برو خدا را شکر کن از این کم بودهائی که داری, کفور یعنی کم بود, برو خدا را شکر کن برای اینکه اکر میداشتی یک فرعون میشدی. حالا با این نداشتن از این فرعونی آزاد شده ای. اگر بیشتر میداشتی کفر میگفتی و کفران میکردی. برو خدا را شکر کن.
4725 شُکـر که مظلومی و ظـالـم نـه ای ایمن از فـرعـــونی و هــرفـتـنـه ای
مولانا در جائی دیگر میگوید اگر ظلمی بر شما برود، بهتر از این است که شما ظالم باشید. مظلوم باشیثد بهتر از اینست که ظالم باشید. دیگران برداشت درست نمیکنند. آیا میگویند یعنی تو سری خور باشید؟ هیچ چنین چیزی نیست و یعنی اگر اتفاق افتاد که ظالمی بر تو ظلم کرد، تو بهتر اینکه تو ظالم نبودی. برو شکر کن که تو ظالم نبودی, میخواهد بگوید که ظالمی چقدر بد هست. برای اینکه اگر مظلوم نباشی و بر عکس ظالم باشی مثل فرعون فتنه بر پا میکنی.
4726 اشــکــمِ تــی ، لافِ اللـهـی نَـزَد کـاتشش را نیست از هـیـز م مدد
تـی یعنی تهی و خالی. هیچوقت شکم خالی لاف الهی نمیزند. اگر در طول تاریخ نگاه کنید به همه آنهائیکه ادعای خدائی کرده اند و یا لاف خدائی زده اند، ادعای فروانروائی کل کرده اند اینها همه شکم تو پر بوده اند. هیچکدام از اینها نیست که با شکم خالی ادعای خدائی کرده باشد. بر عکسش یعنی چی؟ برعکسش یعنی اگر شکمت خالی هست نا راحت مشو و اگر پُر بشود آنوقت میروی و لاف الهی هم میزنی. در مصراع دوم, در باره کسیکه شکمش خالیست میگوید: کاتشش یعنی آتش نفسش از این مال دنیا که شبیه هیزم است هیچ بکمکش نمیآید و بمددش نمی آید.
4527 اشـکـمِ خـــالی بُـوَد زنــدانِ دیـــو کِش غـم نان مانع است ازمکرو ریو
ریو یعنی هر زشتی, و حیله. وقتیکه شکمش خالی هست مثل اینست که زشتیها و ریو ها را گرفته و در شکمش خودش زندانی کرده و دیگر او هیچوقت مکر و حیله و ریو و این چیزها را ندارد. برای اینکه مکر و حیله و اینگونه چیزها از ریو است. حافظ میگوید:
سالها پیروی مذهب رندان کردم تا بفتوی خرد حرص بزندان کردم
این حرص را بزندان کردم. حرصم را زندان کردم
4728 اشکمِ پُر لـوت دان بــازارِ دیـــو تاجرانِ دیــو را در وی غِــریـو
لوت بمعنی غذاست و آنهم غذای خوش مزه, دیو هم که شیطان است. تاجران دیو یعنی تاجران شیطان مانند, غِریو یعنی پر از سر و صدا. حالا یک بازاری در نظر بیاورید پُر از سر و صدا. تاجران شیطان صفت در این بازار هستند. ببینید در این بازار چه سرو صدائی راه میاندازند، چه دعوائی، چه غریوی, و چه فریادی راه میاندازند. شکم پُر هم مثل چنین بازاریست. شکم پر از غذاهای چرب و شیرین هم مثل بازار است که شیطان ها بیخود در آنجا سر و صدا راه میاندازند. بشما میگویند که این کار را بکن و آنکار را بکن. شیطان دارد بتو دستور میدهد. البته شیطان تاجر مانند. این داستان ادامه دارد.