33.6 مَلِکُ ترمز و دلقک قسمت چهارم

تفسیر     :                                                                                                                                                                                   

در این قسمت آخرین بخش داستان مَلَک تّرمذ و دلقک را بر رسی میکنیم. مولانا در ضمن بحث این قسمت صحبتی از مشورت میکند و ما بعنوان زیر سازی از سخنان خودش که در مثنوی معنوی میگوید چند نمونه از قسمتهای مختلف مثنوی معنوی را که با موضوع مشورت ارتباط دارد رابرای شما درج میکنیم. در فارسی مشورت را رایزنی  و مشاور را رایزن میگوئیم.همه بینشگران و اندیشه وران و حکیمان در طول تاریخ ما را نصیحت کرده اند که در امور زندگی با یکدیگر مشورت کنیم و کسی متضاد و یا مخالف این سخنی نگفته. یکی از محسنات این مشورت جلوگیری از خودکامگیست. یعنی وقتیکه یکی باین اندیشه میافتد که من در باره کاری با دیگری مشورت کنم و این خود بخود از آن خودکامگی بیرون میآید و هر اندازه که از خودکامگی بیرون بیاید همان اندازه از اشتباهاتش کاسته میشود. خودکامگان و کسانیکه تصور میکنند از همه بیشتر میدانند و آنها در واقع هیچ ندانند, اینها به مشورت کردن هیچ اعتقادی ندارند و بزرگترین اشتباه را هم این گروه میکنند. اینست که مولانا میگوید از لحاظ مواذین اخلاقی و انسانی لازم و واجب است که مشورت بکنید. مشورت کردن تنها برای سود بردن از اشتباه نکردن نیست. میگوید از نظر اخلاقی لازم است. یعنی کسیکه اخلاقمند هست, حتماَ در اندیشه او مشورت کردن هم هست. مثلاً در دفتر دوم میگوید: مشورت در کار ها واجب شود. بعضی وقتها مفهومشان بسیار ظریف است. اگر بگوئیم لازم بود, تا وقتیکه بگوئیم واجب بود, این دوتا با همدیگر فرق دارند. اگر بگوئیم که لازم بود, آن تأکید و شدت روی آن نیست که بگوئیم حتماً و همیشه این کار را بکنید, خُب لازم است. ولی وقتیکه گفتیم واجب بود یعنی حتماً باید بکنید.

                 مشورت در کارها واجب بود        تا پشیمانی در آخِر کم بود

در دفتر چهارم باز این مطلب را پیش میکشد و در سراسر مثنوی گاه بگاه این مطلب را پیش میکشد. میگوید

               با دو عقل از بس بلا ها وا رهی        حال خود بر اوج گردون ها نهی

وقتیکه مشورت میکنی یکی عقل خودت و دیگری عقل دیگری روی هم رفته با دو تا عقل داری کار میکنی. یعنی ترقی میکنی و متعالی میشوی و از بسیاری از اشتباهایت جلو گیری میکنی. او معنقد است که علاوه بر اینها مشورت به فکر و اندیشه هم نیرو می بخشد. آیا شما تا بحال در باره مشورت این نکات را توجه کرده بودید. میگوید هرچه مشورت کنید به فکرت نیروی شما می بخشد, بطور کلی نیرو می بخشد و نه برای اینکار.. یک وقتی هست که با یکی مشورت میکنید که این کار را بکنم و یا نکنم. مولانا فراتر از این حرفها میگوید. میگوید بتو فهم و درک و هوشیاری میدهد

             مشورت در کارها ادراک و هوشیاری میدهد        عقل ها را یاری میدهد

پس چرا این کار را نکنیم.؟  همه یک عقلی دارند و چرا با عقل دیگران هم کار نکنیم و اضافه نکنیم بر عقل خودمان. این عقلهای مختلف نعمتها ست  که در اختیار ما ست و چرا ما این کار را نکنیم. معلوم است که وقتی همه را بگذاریم و با یک عقل خودمان کار بکنیم شانس اشتباهمان خیلی زیاد تر است.

             زانکه عقلی چو با عقلی جفت شد        مانع بد فعلی و بد گوفت شد

 زانکه دو تا عقل با هم شدند, این باعث و مانع بد کاری و بد گفتاری میشود. از همه اینها را جلو گیری میکند.  بنا بر این آدم را تبدیل میکند به یک انسان بر تری و بالا تری. این خیلی نکات ماورای این دارد که بگوئیم این کار را من بکنم و یا نکنم. مولانا میگوید این مشورت تو را تبدیل میکند و تو را یک انسان بهتری میکند. منتها مشورت که میکنی شرط دارد. مولانا میگوید: با کسی مشورت بکنید که نیک اندیش باشند و با بد اندیشان مشورت نکنید. پس اول باید شناخت که نیک اندیش کیست و بد اندیش کیست. آنوقت مشورت کنید. مثالی میزند قابل لمس. یک شخصی میخواهد برای اینکه از تردید نجات پیدا بکند با کسی مشورت بکند. وقتیکه یکی میخواهد کاری بکند و در حال تردید هست, که آیا اینکار را بکنم و یا نکنم, این تردید او را خیلی نا راحت میکند. رفت نزد یک شخصی که با او مشورت بکند. آن شخص گفت که با من مشورت نکن برای اینکه من دشمن تو هستم. وقتیکه مشورت میکنی, معلوم است که تو را گمراه میکنم. آن مشورت خواهنده گفت که من سالهاست که میدانم تو دشمن من هستی, ولی یک چیز دیگر هم میدانم و آن اینکه آدم عاقلی هستی و عقل داری, گذشته از اینکه دشمن من هستی. برای خاطر اینست که آمده ام و با تو مشورت میکنم. البته این دشمنی تو و انتقام گرفتن از من باعث میشود که وقتی با تو مشورت میکنم من را باشتباه بیاندازی ولی چون عاقل هستی, عقلت نمی گذارد. آنوقت عقل جلو میآید و بر آن انتقامیکه میخواهی از من بگیری زنجیر میاندازد و نمیگذارد که آن انتقام کاری بکند. میگوید با دشمن عاقلم, مهم اینست که تو با من دوست هستی و یا نیستی. حالا بر عکسش پیام مولا نا اینست که ممکن است دوست باشد ولی بی عقل باشد, بد اندیش هم نباشد. فقط بی عقل باشد. پس این شناخت لازم است. وقتیکه این شناخت روشن شد آنوقت خواهیم دانست که با چه کسی مشورت بکنیم و یا نکنیم. مولانا توصیه میکند که با نفس اماره خودت هیچ وقت مشورت مکن. آن خواهشهای ناروای دل را که امر میکنند به زشتیها را میگویند نفس اماره. اگر با این دل دنباله رو زشتیها مشورت کردی! هرچه که دلت گفت بر عکسش بکن.

               مشورت با نفس خود گـر میکنی        هرچه گوید کن خلاف آن دنی

دنی یعنی پست فطرت. این نفس اماره تو پست است. این هم یک محک زدن است. اگر هیچ کس پیدا نشد که با او مشورت کنی با دل خودت که پُر است از نفس اماره است مشورت بکن. ببینید چه میگوید, هرچه گفت خلافش بکنید.

              مشورت با نفس خود اندر فعال        هرچه گوید عکس آن باشد کمال  

عکس آن هست که درست است و بکمال میرساند تو را.

دنباله داستانمان که در سه قسمت گذشته مطرح شد باینجا رسیده بود که شاه دستور داده بود که دلقک را بزندان ببرند و آنقدر او را سخت تنبیه کنند که دلیل واقعی را که با آن عجله وارد شهر شده بود را اقرار کند. دلقک شروع کرد بشاه نصیحت کردن که ای شاه در قضاوت با من عجله بخرج نده, چون من نه میتوانم فرار بکنم و از طرفی این کار تو از بخشش و کرم تو دور است. و مولانا شروع کرد پند و اندرزه و حرفهای متعال خودش را از زبان دلقک به شاه گفتن. و حالا پادشاه جواب میدهد و دنباله آن را پی میگیریم.      

2593    گفت شه: نیکوست  خیر و موقعش        لیک چون خیری کنی در موضعش

دلقک به شاه گفته بود که تو باید خیر اندیش باشی و کار خیر انجام بدهی و بدنبال شّر نروی، شاه گفت خیلی خوب است و نیکوست خیر کردن. ولی بموقعش. این کلمه موقع خیلی بار زیادی دارد. مثلاً موقع آن هست که من کار خیری بکنم؟ بعضی ها تصور میکنند چون امر خیر است هروقتی که میشود کرد باید کرد. مولانا میگوید که نه. اگر که خواستید کار خیری بکنید ببینید که موقعش هست یا نه. اگر هست آنوقت بکنید. در مصراع دوم میگوید : لیک چون خیری کنی در موضعش. موضعش یعنی در زمان مناسبش. در مورد شخص شایسته اش. حالا چند چیز را باید در نظر بگیری. اگر میخواهی خیر بکنی باید ببینی که موقعش هست یا خیر. ببینی زمانش هست یا نیست. ببین آن شخصی که میخواهی برایش خیر کنی شایسته هست یا نیست. آنوقت بکن. همه اینها را در دو کلمه موقعش و موضعش گفت. حالا مثال میزند که اگر غیر موضعش بکار ببری و یا غیر جای خودش بکار ببری, گرفتار میشوی. یک صحنه شطرنج را مطرح میکند:

2594    موضعِ رخ شه نهی، ویرانی است        موضع  شه اسب،  هم  نا دانی است

این مهره های شطرنج هرکدام در صفحه شطرنج جائی دارند. و هیچ کدام را نمیشود جای دیگری گذارد. اگر عوضی بگذاری بازی را باخته ای. در بیت بالا میگوید اگر شاه را در جای رخ قرار بدهی ویران میشوی. و هم چنین اگر بجای شاه مهره اسب را بگذاری اینهم نادانیست. حالا در شطرنج زندگی هم همین طور است و باید بلد بود. هر چیزی را بدانی جایش کجاست. هر چیز بجای خویش نیکوست. غیر از این بکنیم ما بازی زندگی را باخته ایم.

2595    در شریعت، هم عطا هم زجر هست        شاه را صدر، و فرَس را درگه است

شریعت دستور های دین است, عطا یعنی بخشیدن, زجر یعنی کیفر دادن. هر دینی میگوید اگر این کار را کردی بایستیکه بخشیده بشوی و اگر این کار بد را کردی بایستی کیفر ببینی و شکنجه شوی. حالا مثال میزند میگوید: دستگاه شاه را نگاه کن, جای شاه در صدر و بالای مجلش است و اسب در دم در خانه نگاه میداشتند. حالا اگر برعکسش کنید و شاه را دم در خانه بگذارید و اسب را در صدر مجلس ببرید. این یک کار بی موقع و جای نا متناصب بکار برده اید و این از نادانی است. اگرهر چیزی را بجای خودش بکار بردی، عدالت را اجرا کردی و اگر بجای خود بکار نبری, ظلم کرده ای و عدالت را از بین برده ای. خیلی از ما ها هستیم که این کلمه عدل را بکار می بریم و میگوئیم که خدا عادل است. حالا اگر خدا عادل است, پس چرا در اینجا این کار را میکند و در آنجا آن کار را میکند. اگر کسی گفت که خدا عادل است و یا عادل نیست, از او سؤال بکنید, اول بمن بگو عدل یعنی چی؟  اول بدان که عدل یعنی چی و بعد بگو که خدا عادل است و یا عادل نیست. عدل هر چیزی را بجای خودش گذاشتن و بزمان خودش بکار بردن و هر چیزی را بجای خودش بکار بردن است. اینها عدل است وگرنه ظلم است. حالا در بیت بعدی سؤال میکند و خودش جواب میدهد.

2596    عدل چه وَد؟ وضع اندر موضعش        ظلم چه بوَد؟  وضع  در نا  موقعش

حالا وضع و موقع و اینها را در بیت بالا توضیح دادیم. وضع اینجا یعنی نهادن. موضعش یعنی در جای مناسبش. میگوید عدل چیست؟ عدل یعنی نهادن هر چیزی در جای مناسبش. ظلم چه بود؟ ظلم وضع در نا موقعش یعنی گذاشتن یک چیزی را نا موقع در جائی گذاشتن. حالا که این را فهمیدیم باید بدانیم که هر چیزی بجای خویش نیکوست. چیزی را کجا و کی و درباره کی بگذاریم. وقتیکه اینطور هست چه کسی بهتر از خدا میداند که چه چیز را کجا و چه موقع و در چه زمانی بگذارد. اگر که من نمیدانم که چرا اینطور شده اون میداند که چکار دارد میکند. من معنی عدل و ظلم را نمیدانم. آنکاری را که من میخواهم بکنم و اسمش را عدل گذاشتم, اگر بکند خدا اصلاً ظالم است ولی خدا ظالم نیست. چون میداند که هر چیزی بجای خویش نیکوست.

2597    نیست  باطل  هرچه  یزدان  آفرید        از غَضَب، وز حلم وز نُصح و مَکید

باطل یعنی بیهوده, هرچه که خداوندآفریده و هر صفتی که خداوند آفریده, جائی دارد و موقعی دارد و هیچ کدام بیهوده و باطل نیست. در مصراع دوم میگوید :  از غَضَب, یعنی خشم و خشم بد است. مولانا میگوید نه خشم بجای خویش نیکوست. میگوید این خشم هم خدا آفریده و باطل نیافریده. حِلم بر عکس خشم یعنی شکیبائی و برد باری, خدا این صفت را آفریده ولی بیهوده نیافریده. نُصح هم یعنی خیر و خیر خواهی, آفریده یک صفت است. این صفت خیر خواهی را بیخود نیافریده, برای جای خودش آفریده. و آخر کلمه مکید یعنی حیله و مکر. مکر و حیله هم که خدا آفریده, این صفت و صفات دیگر هم خدا آفریده و هیچ کدام اینها باطل و بیهوده نیست. صفات گفته شده و صفات دیگر هم خدا آفریده را باید بجای خودش بکار ببری و اعمال بکنی. پس باید اینها را بشناسید و محل استفاده آنها هم را بشناسید و در جای خودش بکار ببرید.

2598    خیر مطلق نیست زینها  هیچ  چیز        شرّ  مطلق  نیست  زینها  هیچ   نیز

خیر مطلق و شرّ مطلقم مفهوم دارد. مثلاّ میگوئید که حیله شرّ است  مولانا میگوید شرّ مطلق وجود ندارد پس حیله هم همیشه صد در صد بد نیست. خیر خوب است ولی مولانا میگوید خیر مطلق هم وجود ندارد. پس اگر خیر را در جای خودش بکار نبریم آن خیر میشود شرّو اصلاً وضعش را عوض میکند. نسبت باین است که برای کی و درکجا و چه موقع. در جائی دیگر میگوید:

                   پس بَد مطلق نباشد در جهان        بد به نسبت باشد اینهم بدان

نسبت به کی و نسبت به چه زمانی و چه جائی و در چه موردی. آنوقت میتوانی بگوئی که بد است یا نیک است و یا خیر است و یا شرّ.

2599    نفع و ضرِّ هر یکی از موضع است        علم از این رو واجب است ونافع است

نفع یعنی سود و ضرّ یعنی زیان و ضرر. این صفائی که خداوند بما داده سود و زیانش در موقعیت و در جای بکار بردنش هست. اگر جای کاربردش باشد درست است و اگر جای نا مناسب بکار ببرید آنوقت نا درست است. پس مولانا در مصراع دوم میگوید دانشش لازم است. علم یعنی شناخت. علم اینکه جایش کجاست و موقعش کجاست. این علمی نیست که در دانشگاه یاد بگیری, نه. علم یعنی دانستن باینکه هر چیزی را کی بکار ببری, در باره کی بکار ببری, و چه زمانی بکار ببری. این یک دانشیست که واجب است و سود مند است.

2600    ای بسا رنجی که بر مسکین رود        در  ثواب  از نان و  حلول  به  بوَد

مسکین در لغت یعنی بی نوا ولی در اینجا یعنی خطا کار. میگوید ای بسا شکنجه ایکه به خطا کار میدهیم, این شکنجه بهتر است از نان حلواست. برای اینکه امکان زیاد دارد که دیگر این خطا را نکند. بر عکس اگرخطا بکند و شکنجه ندهیم و نان حلوا باو بدهیم و تشویقش کنیم در اینصورت آیا ما خطا کاری را تشویق نکرده ایم؟. و آیا خطاکاری را در جامعه یک امر عادی نکرده ایم؟ چرا کرده ایم. و در اینصورت جامعه ای را به فساد کشیده ایم. برای اینکه بجای خود بکار نبرده ایم.

2601    زان که حلوا بی اَوان صفرا کند        سیـلی اش  از  خُبث،  مُستـنـقـا  کـنـد

بی اوان یعنی بی موقع, نا هنگام. اگر که بی موقع حلوا به کسی بدهید صفرا در بدنش زیاد میشود و مریض و بد بختش میکند. در مصراع دوم, اگر کسی خطا کرد و یک سیلی باو بزنیم, سیلیش از خُبث مُستنقا کند, خُبس یعنی زشتی و نا پاکی, یک سیلی که ظاهراً چیز بدی هست, اگر مستحق سیلی خوردن باشد و سیلیی باو بزنید, آن ناپاکی او را پاک میکند. و این بیماریش هم بدیگران سرایت نمیکند. برای اینکه میداند که کار نا درست کرد و پاداشش را گرفت.

2602    سیلی یی دروقت ، بَرمسکین بزن        کـه رهـانـد  آنـش  از  گـردن  زدن

مسکین گفتیم که خطا کار است. اگر که باین خطا کار سیلی نزنی, دوباره و دوباره این کار خطا را میکند و کارش بجائی میرست که گردنش را هم میزنند. وقتیکه یک سیلیی به یک خطا کار میزنی در حقیقت داری جلو گردن زدنش را میگیری.

2603    زخم، در معنی، فتد از خوی بد        چـوب بر گَرد  افـتـد  نه  بــر نمـد

زخم به معنی ضربه است, در معنی یعنی در حقیقت, خوی بد یعنی صفت بد. صحبت از یک سیلی کرد که یک ضربه هست. میگوید این ضربه در حقیقت و در واقع سیلی به شخص نزدید بلکه سیلی به صفت بد آن شخص زده اید. سیلی را دارید به خطایش میزنید. سابق براین مردم زیر پایشان نمد داشتند و این نمدها زود پر از خاک میشد و بیرون از اطاق در حیاط منزل به آنها چوب میزدند. مولانا میگوید این چوبی که داری میزنی در حقیقت به نمد نمیزنی بلکه به این چوب را داری بر گرد و خاک میزنی که این گرد و خاک از نمد برود.شخصی هم که بد کار هست وقتیکه تو باو سیلی میزنی تو آن شخص را نمیزنی تو داری به بدی آن شخص سیلی میزنی و بدی را داری از او دور میکنی, همانگونه که گرد و غبار را از نمد دور میکنی.

2604    بزم و زندان هست هربهـرام را        بزم، مخلص را و ، زندان خام را

این پادشاهان که مولانا بکار میبرد هیچ منظورش پادشاهان خاصی نیست, یک وقت میگوید قُبا یک وقت میگوید بهرام و وقت دیگر میگوید نو شیروان. هر پادشاهی را که در نظر بگیرید مجلس بزم دارد و زندان هم دارد. مجلس بزمش برای دوستان راستینش هست, دوستانیکه خلوص دارند و زندان هم برای بدکاران. اگر این کار را نکند اصلاً پادشاهی نمیتواند بکند. حالا اگر بیاید و بدکار را بیاورد داخل بزم و دوستان راستینش را ببرد در زندان. در اینصورت همه چیز بهم ریخته میشود. پس بر میگردیم به آن بیتی که میگفت: هرچیزی بجای خویش نیکوست. 

2605    شقّ بـــاید ریش را مــرحم کنی        چرک را در ریش  مستحکم  کنی

شق یعنی شکاف دادن, ریش یعنی زخم, مرحم داروئیست که روی زخم میگذارند که التیام پیدا کند. مستحکم کنی یعنی جایگزین تر کنی. میگوید وقتیکه یک شخصی کورک و دملی داشته باشد که زیرش چرک است. این را باید با نیشتر باز کرد تا این چرکها بیرون بیاید و شفا پیدا بکند. حالا اگر بجای اینکه باین دمل نیشتر بزنی بیا و روی آن مرحم بگذار. وقتیکه مرحم میگذاری آن چرکهای زیرش هی بیشتر و بیشتر میشود و بافتها اطرافش را هم ازبین میبرد و مریضت میکند و گرفتار میشوی. در مصراع دوم میگوید: چرک را در زخم جایگزین تر میکنی. اصلاً تبدیل میشود به عفونت عمومی یعنی در تمام خونت پُر میشود.

2606    تا خورد مرگوشت را در زیر آن        نیم سودی  باشد،  و  پنجه  زیان

آن بافتها و گوشت زیر آن را از بین می بری. خیال هم میکنی نیم سودی هم میکنی که نیشتر نزدی و سوزش نیشتر را هم احساس نکردی, ولی با بردن این نیمسود، پنجاه برابر زیان خواهی برد.

2607    گفت دلقک: من نمی گویم گذار        مـن  همــی گـــویم  تَحَرّ یی   بیار

دلقک تا حالا گوش میکرد ولی حالا دارد جواب شاه را میدهد. من نمی گویم گذار یعنی ای شاه من نمیگویم که از من در گذر و ببخش. تحرّی یعنی جستجو. من همی گویم تحرّیی بیار یعنی ای شاه من دارم بتو میگویم که جستجوئی بکن و ببین من واقعا تقصیر دارم و یا ندارم.

2608    هین ره صبر و تأ نیّ در مبند        صبر کن ، اندیشه  می کن روزِ  چند

ره چیزی را بروی خودشان بستن یعنی از آن چیز خودشان را محروم کردن. اینجا میگوید ره صبر و تأنی. تأنی یعنی آهستگی و درنگ. ای شاه در صبر و شکیبائی را بروی خودت مبند و خودت را محروم مکن. صبر کن کمی هم اندیشه کن و بگذار چند روزی روی آن فکر کنی.

2609    در  تأنیّ  بـــر یـقینی بر زنی        گوش  مالِ   من  به  ایـقـانی  کـنـی

وقتیکه با تأنی و با درنگ رفتار میکنی به یقینی میرسی. یقین یعنی باور بدون شک. حالا وقتیکه یقین شد برای تو که من مقصر بودم و میخواهی من را گوشمالی بدهی، این گوشمالی را بیقین بکن. ایقان بمعنی یقین آوردن است.

2610    در رَوِش یَمشی مُکِبّاً خود چرا؟        چون  هـمی  شایـد  شدن  در  اِستوا

روش اسم مصدر رفتن است. رفتن در اینجا یعنی رفتار. مُکِـتـبـاً یعنی خزیدن و رفتن. میگوید: وقتیکه تو میتوانی راست و صاف راه بروی چرا بخزی و بروی. یَمشی مُکتباً روی شکم افتادن و با خزیدن رفتن. چرا اینکار را میکنی؟ چون همی شاید یعنی ممکن است در استوا. استوا یعنی در تعادل. ممکن است که راست بایستی و تعادل داشته باشی و راست بسلامت راه بروی. 

2611    مشورت کن  با گروه صالحان         بر  پـیـمـبـر  امر   شاورهُم   بــدان

میگوید: مشورت کن بر گروه صالحان. صالحان گروهی هستند که میدانند مصلحت بر چیست.مصراع دومش اشاره به پیغمبر اسلام است که خداوند گفت ای پیغمبر من در هر کاری مشورت بکن. وقتیکه خداوند امر میکند به پیغمبرش که مشورت بکن, واضح است که دیگران هم باید مشورت کنند.

2612    اَمرهُم شوری  برای  این  بُوَد         کز تَشاور سهو  و  کثر کمتـر  رود

امرهم شوری یعنی امر مشورت کردن, امر به مشورت کردن برای اینست که از تشاور یعنی مشورت کردن, سهو یعنی اشتباه و لغزش و کژ راه یعنی کج رفتن و کج روی کردن. اگر مشورت کنی اشتباه و کج رفتنت کمتر میشود. گفتش که عقلها را کمک بگیر, خرد را کمک بگیر

2613    این خردها چون مَصابیح انور است        بیست مصباح از یکی روشن تر است

مصابیح جمع مصباح است و مصباح یعنی چراغ. هر عقل حقیقت جوئی نور دارد. انور است یعنی نورانی هستند و بیا و قبول کن که نور بیست چراغ بیشتر از نور یک چراغ است. پس ممکن است که من با بیست نفر حتی مشورت بکنم. البته با بیست عقل صالح.

2614    بُو که مصباحی فتد اندر میان         مُشـتَعـل   گشـته  ز  نــورِ  آسـمـان

بو که یعنی شاید که, اتفاق بیافتد در این میانه ایکه من دارم میگردم چراغها را پیدا کنم و عقل های نورانی را دارم میگردم که پیدا کنم, شاید که باشد که از بین اینها چراغی پیدا شود که از نور حقیقت روشن شده باشد. مشتعل گشته ز نور آسمان. نور آسمان یعنی نور عالم معنی و معرفت و معنویت. ممکن است در بین این آدمهائی که میرویم و مصلحت میکنیم یک انسان کامل باشد و اینقدر راهنمائی درستی خواهد داد.

2616    گفت: سیرُوا می طلب اندر جهان        بخت و روزی را همی  کن  امتحان

گفت منظور اینکه خدا گفت به بندگانش که سیر کنید, گردش کنید, سعی کنید در طلب حقیقت و در طلب راستی و جستجو کنید. بخت و روزی خودتان را امتحان کنید و راه درست را پیدا کنید

2620     بهرِ این کرده است منع، آن با شکوه       از تَرَهُّب ، وز شدن خلوت به کوه

بهر همین خاطر است که آن خداوند باشکوه منع کرده آن ترهُب یعنی رهبا نیت را. بعضی افراد بودند که میرفتند در بالای کوه و آنجا سُمعه میساختند و تمام عمرشان را در آنجا میگذراندند و پائین نمی آمدند و اگر زن بودند بآنها میگفتند راهبه و اگر مرد بودند بآنه میگفتند راهب. و کارشان را میگفتند رُهبا نیّت. خداوند گفت که این رهبانیّت حرام است و نکنید و بیائید در دل اجتماع و با تار و پود اجتماع زندگی کنید. آمیخته بشوید با اجتماع خودتان و در آن سیر کنید. وگرنه خیلی چیزها را از دست میدهید.

2621    تا نگردد فـوت ، این  نـوع  اِلـتِـقا        کان نظر بخت است و اِکسیر بقا

التقا یعنی ملاقات کردن, داخل مردم باشید و بگردید, چه بسا در این گردش به شخص کاملی بر خورد کنید. ولی میروید و یک گوشه ای میگیرید و نمی آئید در اجتماع شانس بر خورد کردن و ملاقات با این انسانهای کامل را از دست داده اید. در مصراع دوم, که آن نظرشان کیمیاست و اکسیر. اکسیر همان است که مس را تبدیل به طلا میکند. نظر این انسانها کامل, مس وجود ما را تبدیل به طلای جاودانی میکند و نظر آنها بما زندگی جاودانی و بقا می بخشد و دنبال دلقک و دلقکها نباشید و دنبال قصه ها نباشید. مولانا در هر نیمه بیتش بما نصیحت و راهنمائی میکند. بیائید و این پیغامها را درک کنیم و بفهمیم و در نتیجه دارای زندگی بهتری بشویم. 

Loading