29.6 حکایت شتر و گاو و قُوچ

تفسیر   :

در قسمتهای گذشته مولانا بحثی را پیش کشید در باره استدلال و دلیل آوردن برای اثبات یک موضوع. در اندیشه بعضی از مردم وجود دارد که نا درست است و باید این مسئله را مطرح کرد برای راهنمائی اذهان آن بعضی ها. وقتیکه مثنوی را می شنوند و یا میخوانند می بینند که در بیشتر جاها مولانا با استدلال مخالف است. این چیزیکه با استدلال مخالف است ظاهر مسئله است. باید دید که با چه گونه استدلالی مخالف است و چرا مخالف است. او در اصل با هیچ استدلالی مخالف نیست. استدلال را یک ظرفی میگیرد که خود ظرف را قبول دارد منتهی محتوی آن ظرف چه باشد. آیا دروغ و سفسطه و دروغ آوری و زبان بازی را گذاشته باشند در این ظرف یا نه, راستگوئی و درست کرداری در آن باشد. علاوه بر این این استدلال که همیشه همراه با منطق هست, این فقط برای امور مادی و خاکی است و اگر شما خواسته باشید در باره چیزهائیکه ماورای طبیعت هست و فراتر از این عالم مادیست و بخواهید استدلال کنید به هیچ جا نمی رسید. اینست که مولانا میگوید:

              پای  استدلالـیــان چـوبـیــن بــود.         پای چوبـین سـخت بـی تمکین بود

بی تمکین بود یعنی فرمان نمی برد. حالا برای این اگر کسی خواسته باشد با استدلال خواسته باشد ثابت کند که خدائی وجود دارد. این دارد کار بیهوده ای را انجام میدهد و دارد خودش را خسته میکند. این میخواهد با پای چوبین راه برود و به یک نتیجه و حقیقتی برسد. او بآن نخواهد رسید برای اینکه آن استلال که بر اساس منطق است, فقط برای جهان مادیست. خدائی که نمیشود تعریفش را کرد, چگونه ممکن است که استدلال کرد که وجود دارد؟. پس این خدا را هرکسی در درون خودش با کشف و شهود پیدا میکند یعنی کشف میکند و با چشم دلش مشاهده میکند. بگونه ایکه نیازی اصلاً به استدلال نداشته باشد. استدلال در اینجا بجائی نمیرسد. پس مولانا با استدلال مخالف نیست با استدلال در باره مطالب ما ورألطبیعه مثلاً تعریف خدا و یا تعریف حقیقت و آن جهان ماورألطبیعه اسندلال کار نمیکند.  منظور مولانا اینگونه استدلال است و نه هر استدلالی. از این گذشته استدلال بر اساس منطق است. منطق زائیده مغز بشر است و این مغز بشر با همه گسترش و توانائی خودش, نا توانتر هست از اینکه به همه سوالات خودش پاسخ بدهد و به جهان ماورألطبیعه برسد و استدلال کند اصلاً نمیتواند. منطق کارائی خیلی خوب دارد فقط برای جهان مادی, برای اینکه خود این مغز از ماده ساخته شده و چون از ماده ساخته شده جز ماده چیزی ازش تراوش نمیکند. این یک یادآوری بود برای موضوعِ استدلال که در قسمت قبلی مولانا مطالبی ایراد کرد. و داستانی هم که در این قسمت بر رسی میکنیم باز بر اساس استدلال است.

میدانید که مولانا داستانهائیکه میآورد هیچ کدام از خودش نیست و از منابع و معاخذ دیگر میگیرد و طوری در آنها دخل و تصرف میکند و تغیراتی میدهد که برای گفتن حرفهای متعالیش آماده بشود و یکی دیگر از چیزهائی که مولانا در این داستانها بکار میبرد اینست که این داستانها همه سمبولیک هستند, یعنی شما خوانندگان عزیز فقط ظاهر داستان را نباید نگاه و توجه کنید زیرا هر کلمه ایکه در این داستانها هست نمادین است یعنی نمایش دهنده یک حقیقتیست و یا یک مطلبیست و یا یک پیامی ست.  داستان این قسمت داستانیست مربوط به یک اشتر و یک گاو و یک قوچ. کلمه قُچ و یا قوچ و حتی قُش به گوسفند نرِ شاخ دار گفته میشود. اینها با همدیگر بحثی دارند. و حالا به خواندن اشعار و تفسر آن می پردازیم.

2457    اشتر  و گاو  و قُچـی  در پیشِ  راه        یافـتـنـد  انـدر روش  بـنـدی  گـیـاه

در پیش راه یعنی در راهی که در پیش داشتند یعنی سر راه خودشان. این سه تا با هم در راهی میرفتند و در سر را خودشان, یافتند اندر روش، روش یعنی رفتن. بندی گیاه یعنی یک بسته گیاه را پیدا کردند. هر سه آنها علف خوار بودند و حالا هر سه فکر میکردند که این علفها را کی بخورد.

2458    گفت قُچ بخش ار کنیم  این  را یقین        هیچ کس از ما نگردد سیر از این

قوچ گفت اگر بیائیم این بسته علف را بین خودمان قسمت کنیم یقیناً هیچ کداممان سیر نخواهد شد.

2459    لیک  عـمـر  هـرکه  بـاشد  بـیـشتـر        این عَلف او راست اولی، گـو بخَور

گفت یک قراری میگذاریم هر کس که عمرش دراز تر بود و یا سالمند تر باشد, این علف را او راست یعنی برای او شایسته و مناسب و اولی تر است که او بخورد. نوش جان.

2460    کـه   اکـابـر   را   مـقـدم   داشتــن        آمده است  از  مصطفی  اندر سُـنـن

اکابر جمع اکبر است و اکبر یعنی بزرگتر و اکابر یعنی بزرگ تران. مقدم داشتن یعنی بر خودشان جلو انداختن و پیش انداختن. آمده است یعنی روایت شده است از مصطفی( اسم دیگر پیامبر اسلام) اندر سنن یعنی در روش. سنت و آئین پیغمبر اسلام این بود که به سالمندان احترام بگذارد.

2461    گـر چه پیران  را دراین دُوریِ لِعام        در دو موضوع پیش مـیـدارنـد عـام

2462    یـا در آن لوتی  که آن  سوزان بُوَد        یـا بـر آن  پُل کز خلل  ویـران  بُوَد

میگوید طبق دستور پیامبر اسلام این سالمندان را باید مقدم داشت. درست است که پیغمبر اسلام هست ولی سالمندان فقط که برای مسلمانان نیست چون برای کل بشریّت دارد میگوید سالمندان را باید مقدم داشت. میگوید اگر چه سالمندان را در این دور لِئام, دور یعنی زمانه و لئام جمع لعیم است و لعیم یعنی فرو مایه و پست. لِعام یعنی فرو مایگان. میگوید در این دوره ایکه کار همه دست فرو مایگان است به سالمندان دو موقع احترام میگذارند. در دو موضوع پیش میدارند عام. در بیت دوم میگوید یا در آن لوتیکه آن سوزان بود. سابق بر این اینطور نبود که دسته جمعی که میخواستند غذائی بخورند ظرف جدائی داشته باشند. یک ظرف بزرگ میگرفتند و کل غذا را در آن میریختند و همه دور آن می نشستند و هم در یک ظرف غذا میخوردند. حالا لوت بمعنی غذاست و بویژه غذای خوش مزه. در بیت اول گفت در دو جا سالمندان را مقدم میشمارند و در بیت دوم میگوید یک جا وقتیکه ظرف پُر از غذای سوزان است, آنوقت به پیران میگویند اول شما بفرمائید. اگر سوزان نبود اینقدر آن جوانها تند و تیز میخوردند که چیزی برای پیران باقی نمی ماند. تا آن میآمد تکان بخورد ظرف خالی شده بود. در مصراع دوم بیت دوم میگوید یا بر آن پل کز خلل ویران بود, یا روی آن پلی که آسیبی بآن وارد شده باشد و در حالِ فرو ریختن باشد. آنوقت هم به سالمند میگویند اول شما بفرمائید. روی پلی که در حال فرو ریختن است. این دورِ لعام که این گونه هستند خیال نکنید که دارد مزاح یا تنزمیگوید. واقعا دارد حقیقت را میگوید. تنز اصولاً حرف خنده آوریست که دنبالش گریه باشد. وقتی خوب فکر میکنید گریه بدنبال دارد. مولانا از داستان خارج شده و دارد حرفهای متعال خودش را میزند.

2463    خدمت   شیخی  بـزرگـی،  قـایـدی        عـام  نـارَد  بــی  قـریـنـه   فـاسـدی

خدمت اینجا یعنی احترام بکسی گذاشتن, شیخی یعنی بزرگتری, شیخ آن نیست که یک

دستاری بسرش بسته نه, منظورش یک شخص بزرگتریست. قایدی یعنی پیشوائی. در مصراع دوم میگوید عام یعنی مردم عوام, نارد یعنی نمی آورد, بی قرینه فاسدی یعنی بدون غرض نفسانی و بدون غرض شیطانی. حتماً اگر دیدید که یک بزرگتر در دور لعام یگ بزرگتری قایدی و یا یک پیشوائی را دارند احترام میگذارند,منظورشان این نیست که بخاطر بزرگتر بودنش احترام بگذارند، بلکه بخاطر اینست که کار دستش دارند. باو احترام میگذارند که آن چیزیکه میخواهند ازش بگیرند. بدون تفکر فاسدی باو احترام نمیگذارند. آن چیزی هم که ازش میخواهند چیز فاسدی است که ازش میخواهند.

2464    خیرشان این است چه بوَد  شرّشان        قُبحشان   را  باز   دان   از  فرّشان

کار نیکشان و خیرشان اینست یعنی کار خوبشان اینست. چه بُوَد شرشان یعنی چه باشد شرّ آنها. وقتی که کار خیرشان اینست پس ببین شرشان دیگر چیست. زشتیهایشان را و زشتکاریشان را باز یاب یعنی بفهم از فرِّشان یعنی از تکبرشان و از منیّتشان, و از غرورشان. هرچه که تکبر و غرورشان بیشتر باشد بدان که شرّشان و زشتکاریشان بیشتر است. حالا مثال در مثال می آورد. میگوید خیال نکن کسانیکه مقامی دارند, و بزرگتر هستند, اگر تکبر داشته باشند خیال بکنی که اینها آدمهای پسندیده ای هستند. اینها ازهمه نا پسندیده ترند.

2465    سویِ جـامع می شد آن یم شهر یار        خلق  را   مـیـزد  نـقـیـب و  چوبدار   

جامع یعنی مسجد جمعه. یک پادشاهی میرفت مسجد جمعه در روز جمعه که نماز بخواند. در مصراع دوم نقیب یعنی محافظ, چوبدار کسانی بودند که چماق دار بودند. اینها چماق دستشان بود. این محافظان و چماقبدستان مردم را میزدند و تحدید میکردند که دور شو و کورشو و راه باز میکردند برای اینکه پادشاه میخواهد برود. چرا دور شوند و کورشوند؟ برای اینکه شهریار که دارد میرود, یک نفر پیدا نشود که شکایتی داشته باشد و یا نامه ای داشته باشد و شاه مجبور باشد که باین شکایت رسیدگی بکند. همه می بایستی که سر و روی خودشان را بگردانند. مبادا یک کسی بیاید و شکایتی بکند.

2466    آن یکی را سر شکستی  چوب زن        وان دگـر را  بَـر  دریـدی   پـیـرهـن

چماق بدست سر یکی را شکست, یک محافظ دیگر یک بیچاره و بد بختی را چنان کتک زد که پیرهنش پاره پاره شد. برای اینکه شاه میخواهد برود به مسجد و نماز بخواند. او بخیال خودش میخواهد برود و کار خیر انجام بدهد ولی حالا چوبدار درست کرده  که با محافظانش مردم را بزنند که این مردم را از جلوی من برانید. ببینید وقتی خیرش نیست شرش چی هست.

2467    در میانه بی دلی  دَه  چوب  خَورد        بـی گناهـی، که بَر  او   از راه  بَرد

بیدلی یعنی بیچاره و بد بختی. بَر او یعنی دور شو و برو بکنار. بَرد یک کلمه افغانیست و در اصطلاح افغانها این کلمه بَرد یعنی دور شو. محافظان و چماق بدستان بیگناهی را میزدند که از جلو راه برو عقب, دور شو 

2468    خون چکان رو کَرد به شاه و بگفت        ظلم ظاهـر بین چه پُرسی از نـهـفت 

خون از سر و رویش میچکید و رو کرد به شاه گفت ای شاه ببین که ظلم تو که آشکار و ظاهر و پیداست اینست، ببین ظلمهای پنهانی تو چیست. خدا میداند که ظلمهای پنهانی تو چیست.

2469    خیرِ تو  اینست  جامـع  می روی        تا چه باشد شرّ وزرت  ،  ای غــوی

کار خیر تو اینست که داری میروی مسجد جمعه نماز جمعه بخوانی. این خیر تو است. حالا کار بدت چیست. وزر بمعنی گناه است. ای غوی یعنی ای گمراه.

2470    یک سلامی نشنود   پیر از خَسی        تا  نـپـیـچد   عـاقـبـت   از  وی   بسی

یک سالمند حتی یک سلام ساده هم از یک آدم پست فطرت و فرومایه هم نمیشنود. تا نپیچد عاقبت از وی یعنی عذاب و رنجش ندهد, به پیچ و تابش نیاندازد. تا این بزرگتر را رنج ندهد و عذاب ندهد حتی سلام هم باو نمیکند

2471    گرگ در یـابد  ولی را، بِـه  بُـوَد        زانکـه  در  یابـد   ولـی  را نـفسِ  بَـد

ولی یعنی مردمان پاکِ دوست دار حقیقت, آنهائی که بحقیقت رسیده اند و بکمال حقیقت کامل شده اند. نام دیگرشان انسانهای کامل است. میگوید اگر که یک انسان کاملی را گرگ باو حمله بکند, خیلی بهتر از اینست که این انسان کامل را یک آدم پست فطرت با او تماس داشته باشد و یا با او کار داشته باشد, به بود یعنی بهتر است. زانکه یعنی از آنکه, آن ولی را پیدا کند, چیزی ازش بخواهد, اذیتش بکند, او را بپیچاندش یک نفس بد. نفس بد یعنی یک آدم بد. خلاصه اینکه اگر این انسان کامل را یک گرگ باو حمله کند خیلی بهتر است که یک آدم پست فطرت با او کار داشته باشد. همه این حرفها دارای پیام است که هیچ چیزی بسادگی خودش نیست. این مثال معمولی عامیانه که میگوید “سلام لُرد بی طمع نیست” حلا لُر بیچاره چرا گفتی, این همه فرو مایه ها هستند که حالا این لر بیچاره را چرا گفتی. لُر وقتیکه میخواهد سلام بکند, برای خاطر خود سلام و احترام گذاشتن نیست, حتماَ یک چیزی میخواهد که سلام کرده. حالا از این لُر ها فراوانند در جامعه. اینها گرگ مانند ها هستند. اینها اگر که اینطور هستند, مولانا میگوید اگر کسی بشما سلام کرد و دستش را هم بسینه گذاشت شما تسلیمش نشوید و تمام زندگیتان را باو نبازید. از کجا میدانید که این سلامش بی توقع نیست.

ای بسا شیطان آدم رو که هست        پس بهر دستی نباید داد دست 

2472    زان که گرگ ار چه که بس استمگراست     لیکش آن فرهنگ و کَید و مکر نیست

استمگر یعنی ستم گر. میگوید اگر که این گُرگ بسیار ستمگر است , ولی آن دانشی که انسان دارد ندارد. کید یعنی شیوه, آن شیوه ایکه انسان دارد او ندارد. آن مکری که انسان دارد ندارد. بنا بر این  این انسان وقتیکه بد میافتد از گُرگ هم استمگر تر است.

                      اگر دزدی با چراغ آید        گزیده تر بود کارش

این انسانهائی هستند که با چراغ میآیند. کالای عمرتان را و کل زندگیتان را, گزیده تر و بهتر انتخاب میکنند و می برند. مسلماً این انسانهای گرگ صفت, گرگ صفتیشان بیهوده نیست و از گرگهای واقعی ستمگر ترند. برای اینکه گرگ واقعی کمتر از اینها ستم دارد.

2473    ورنه  کِی  اندر فـتادی  او  بدام        مـکر   انـدر   آدمـی    بـاشد     تـمام

میگوید اگر این گرگ ستمگر حیله و مکر و دانش آدم را داشت هیچوقت در دام نمیافتاد. و مکر در وجود آدمی بطور کامل تمام و کمال است و هیچ کم بود و نقسی ندارد. بحد اعلی مکر دارد. حالا مولانا بر میگردد به داستانیکه شروع کرده بود.

2474    گفت قُچ به گـاو و اشتر ای رِفاق        چـون  چنین  افـتـاد   ما   را   اتـفـاق

2475   هر یکی  تاریخ  عـمر  ابـدا  کنید        پیر  تر  اولی  است  باقی  تـن  زنید

ای رفاق یعنی ای همرهان، ای رفقا چون چنین اتفاق افتاده که یک بسته علف ببینیم و این علف هم کم باشد، هرکدام از ما تاریخ تولد مان را بیان کنیم. ابدا کند یعنی بیان کند, تا ببینیم پیرترین از ما کدام است. آن کس که پیر تر است اولی تر است و این علف به او میرسد. باقی تن زنید نه اینکه توی سر و کله همدیگر بزنید. یعنی بقیه ما از علف خوردن خود داری کنید.

2476    گفت قُچ  مَرجِ من اندر آن عهود        بـا  قُـج    قـربانِ   اسمـاعـیـل   بـود

این پیشنهاد قوچ بود که علف را باید هرکس پیر تر است بخورد. اینجا هم یپیش افتاد و گفت من از همه شما پیر تر هستم. مَرج یعنی چراگاه. اندر آن عهود یعنی در دوران بسیار بسیار دور. با قوچ قربان اسماعیل بود. آن قوچی را که ابراهیم عوض پسرش اسماعیل بدستور خداوند قربانی کرد, منهم با آن قوچ در یک چراکاه بودم. این داستان را شاید بار ها شنیده باشید که به ابراهیم پیامبر بزرگ قوم بنی اسرائیل پیشوای پیامبران یهود برای اینکه خداوند او را امتحان بکند  دستور آمد که برو و این پسرت را قربانی کن. پسران او اسحاق بودند و اسماعیل. بروایت یهودیان اسحاق را آورد پائین. بروایت مسلمانان اسماعیل را آورد پائین فرقی نمیکند. وقتیکه آمد اسماعیل را قربانی کند, تا آمد کارد را بزند بگلوی اسماعیل دستور آمد که پسرت را قربانی مکن و بجای آن قوچی که در نزدیکی بود قربانی بکن. خُب این خیلی زمانهای دور بود و گفت چون عمر من زیاد است علف بمن میرسد.

2477    گاو گفتا: بوده  ام  من  سـالَخَورد        جفتِ آن گاوی  کِش آدم  جفت کــرد

آدم اینجا حضرت آدم ابوالبشر است. خداوند به این آدم دستور داد که اینجور که نمیشود باید که کشاورزی کنی و دانه ها را بکاری و این دانه ها رویش کنند و وقتیکه سبز شد آنها را بروئی و بعد بخوری. حضرن آدم خیش درست کرد که زمین را  با خیشی که درست کرده بود و به دوتا گاو بسته بود خیش بزند. این خیش به دوتا گاو بسته شده بود که بتوانند خیش بزنند.

2478    جفتِ آن گاوم  که آدم جَدِّ  خلق        در زراعت  بر  زمین  مـیکرد  فَــلـق

گاو ادامه داد که من جفت آن گاوی هستم که حضرت آدم جَدّ آدمیان ما دوتا گاو را به شخم زدن وا داشت. کلمه فَلق یعنی شیار و شکاف. منظور شیاریست که گاوان با کشیدن خیش در زمین ایجاد میکردند. و با این کار زراعت بر زمین میکرد. این قوچ و گاو دارند استدلال میکنند که کدام یکی از ما مسن تر هستیم. می بینید که چه دلیل هائ سست بی اساس و پایه ای میآورند. مولانا قصه نمیخواهد بگوید. ولی میخواهد بگوید که اگر میخواهی در باره اثباط خدا و اثباط حقیقت وامور مربوط به ما وراء طبیعت, استدلال کنی و بحث کنی و منطق بیاوری درست منطق و استدلا تو مثل اینها ست همان اندازه مسخره و بی اساس و بی پایه است. قبل از اینکه مولانا این داستان را در مثنوی بیاورد, در کتاب هـنـد باز نـامه آمده. نامه در این اسم یعنی کتاب. هند باز نامه یکی از حکمای هند بود. یک حکیمی بود در هند که داستانهای زیادی در باره  او گفته شده. آن داستانهائی که در باره آن حکیم گفته شده را جمع آوری کردند در این هند باز نامه. در آنجا آمده. منتها در آنجا این حیوانهائیکه با هم بودند یک مقداری فرق میکنند. مثلا آنجا صحبت از گرگ و شتر و روباه است و این سه تا هم در راهی میرفتند و بجای یک بسته علف قرص نانی پیدا کردند. با خود گفتگو کردند که چکار کنیم و چکار نکنیم. قرار شد هرگدام که مسن تر هستند این کار را بکنند. حالا هرکدام بایستیکه دلیل بیاورند که کی مسن تر است. گرگ گفت که من هفت روز پیش از اینکه خداوند هستی را بیافریند من وجود داشتم و ببینید که چقدر پیر هستم. شما ببینید که عمر این دنیا چقدر هست و من هفت روز هم جلو تر هستم و این نان بمن میرسد. روباه گفت که راست میگوئی ای گرگ. تو آن شبیکه زائیده میشدی از مادرم چراغ گرفته بودم که زایمان درست انجام بشود. پس من بودم پیش از اینکه تو زائیده بشوی, پس من جلو تر از تو هستم. این استدلال ها همه با پای چوبین هست و هیچ اساس و بنیادی ندارند. حالا بر میگردیم به داستان مولانا و ببینیم که شتر چکار میکند.

2479    چون شنید ازگاو وقُـچ اُشترشگفت        سر فرود  آورد و آن را  بر گرفت

2480    در هوا  برداشت آن  بندِ  قصـیـل        اشترِ بُختی، سبک، بی  قال  و قیل

کلمه شِگفت یعنی با تعجب و عجیب, این حرفهای عجیبی که شنید سرش را فرود آورد و آن یعنی آن بسته علف را بر گرفت و بهوا بلند کرد. در هوا برداشت یعنی در هوا بلند کرد, بندِ یعنی آن بسته قصیل. قصیل یعنی علف بسته بندی شده. آن بسته علف را برداشت.  اشترِ بُختی یعنی اشتر خیلی قوی و زورمند. باو گفتیم اشتر بُختی برای اینکه اول اینقدر قوی نبود. شتر عربی را با شتر فارس را با هم جفت گیری دادند. از جفت گیری این دو شتر یک شتر قوی پیدا شد. آمدن این شتر قوی بدستور بُخت النصر پادشاه بابل بود. چون بدستور بخت النصر بود به این شتر گفتند شتر بُختی. کلمه سبک یعنی بچالاکی, بی قال و قیل یعنی بی گفتگو. دلیل هم نمی آورد.

2481   که: مرا خود حاجت تاریخ  نیست        کین چنین جسمی و عالی گردنیست

من چه لزومی دارد که تاریخ تولدم را بگویم. من که بدنم و جسمم اینقدر قوی و گردنم اینقدر دراز است, این بهترین دلیل است.

2482    خود همه کس داند، ای جان پدر!        کـه  نباشم از  شما مـن   خُرد  تـر

چرا میگوید جان پدر, برای اینکه شما ها هم فرزندان من هستید. از طرفی میگوید من حاجتی به گفتن تاریخ تولدم نیستم و از طرف دیگر میکوید شما همه بچه های من هستید. همه کس میداند که من از شما کوچکتر نیستم. 

2483    داند این را هرکه زاصحابِ نُهی است        که نهادِ من فزون تر از شماست

اصحاب جمع صاحب است و یعنی دارندگان, نهی که نها خوانده میشود یعنی خِرَد. پس صاحبان نُهی یعنی صاحبان خرد و عاقلان. هرکس که عاقل باشد خردمند است. صاحبان خرد این را میدانند که اصل و سرشت من یعنی عمر من از شما بیشتر است. کلمه نَهاد معانی مختلفی دارد. یک نهاد هم بمعنای این تولد است برای اینکه وقتیکه نوزاد را بدنیا میآورند, آن نهاده میشود برروی چیزی نهاده میشود و یا گذارده میشود بر روی چیزی. حالا بعد ها می بینید که این شتر را مولانا میاورد که سمبل انسانهای کامل است. برای اینکه این انسانهای کامل بکمال خداوند نائل شده اند. پس از دیگران بر تر و بالاتر هستند. میدانیم که شتر مدتهای زیاد بدون آب خوردن و بدون علف خوردن در بیابانها میرود. آن گاو نمیتواند که اینکار را بکند و قوچ هم نمیتواند این کار را بکند. توی آن ریکزار ها پایش در ریگ فرو نمیرود زیرا سطح کف پایش بنحوی درست شده که در ماسه و شن فرو نمیرود. ولی آن گاو و قُوچ به بیابان میروند با سُمشان در اولین قدم در ریکزار فرو میرود و دیگر راه نمیتوانند بروند. این دو حیوان تحمل طوفانهای شن هم نمیتوانند بکنند و شتر میتواند بکند چون چشمش دارای دو پلک است و هرچه شن میخواهد بیاید بیاید. همه اینها از گاو و قُوچ برترش کرده. بنا بر این هرکس که عقل داشته باشد میداند که من بر تر هستم. انسان کامل که بکمال خداوند نائل شده, دلپذیر تر و خردمند تر و با تجربه تر, آموخته تر است و آنکه در طریقت و عرفان میخواهد قدم بگذارد, راه درازی با زحمات فراوانی که هرکس توانائی کشیدن آن را ندارد که به مقصد برسد. مقصدِ طریقت آن حقیقت است. و رسیدن به آن حقیقت کار آسانی نیست. صحبت از این بود که نمیشود برای اثباط حقیقت و خدا و آنچه مربوط به ماورالطبیعه میشود دلیل آورد و میگوید:

2508    ای دلـیلِ  تـو مِـثـالِ  آن  عـصـا        در کَفت  دَلّ  علی  عَیبِ  الـعَـمی

ای کسیکه میخواهی برای اثباط خدا مثل کوری میمانی که عصا در دست دارد. عصای در دست کور بهمه میگوید که تو کور هستی، بفرض اینکه خودت بگوئی که کور نیستی و هیچ عیب بدنی نداری ولی وجود این عصای در دست تو میگوید که کور هستی و این بهترین دلیل است. در مصراع دوم, در کفت یعنی در دست تو دَلّ یعنی دلالت میکند بر اینکه تو عیب کوری را داری. این را برای کسی میگوید که میخواهند با عصای استدلال میخواهند که به حقیقت برسند. ای کسیکه میخواهی دلیل بیاوری تو مثل کور ها هستی.

2509    غُل غُل و طاق و طرُنب و گیر و دار        کـــه: نمی بینم، مـرا معذور دار

غل غُل یعنی جار و جنجال راه انداختن, طاق و طُرنب یعنی اینکه خودنمائی کردن, تکبر, گیر و دار یعنی بکش واکش. تو مثل کوری میمانی که سر و صدا راه انداخته, و با این دلیل آوردنها و با این بحثها و کشمکش هائی که با مردم  میکنی جار و جنجال راه انداختی برای اینکه با دلیل و استدلال وجود خدا را ثابت کنی تو با این کارها مثل کوری میمانی که عصای در دستت دلیل بر اینست که تو کور هستی و مردم را لگد بار میکنی, پامال میکنی و میگوئی که من را معذور دارید من کور هستم. نخیر تو کور نیستی تو کوردل هستی. ای کسیکه میخواهی با دلیل حقایق را ثابت کنی تو کورهستی و کوردل هم هستی, عصا هم داری و عصای تو این کوردلی هاست. حالا هرچه که جارو جنجال راه بیاندازی و طاق و طُرنب بکنی  و بقول مولانا سر و صدا راه بیاندازی اینها فایده ندارد و به حقیقت نمی رسی. این عیب عمای تو, عما یعنی کوری, این عیب کوری تو با اینها بر طرف نمیشود چون تو کور دل هستی. برای اینکه گفتیم این حقیقت و این خدا باید در دل حس بشود. کشف الشهود لازم است و چشم دل باید مشاهده کند. اینکه گفته شد که تمام این قسمت سمبولیک است می بینید که همه اینها حامل پیامها ست. چه خوب میشد که همه ما این داستانها را میخواندیم و لذت هم می بردیم ولی میگشتیم و پیامهایش را هم پیدا میکردیم و در زندگی روزمره خودمان بکار میگرفتیم.  

Loading