تفسیر :
موضوع این قسمت از مثنوی معنوی نفس اماره است که در گذشته کراراً در باره آن صحبت کرده ایم. نفس اماره آن عامل امر کننده ای هست که در وجود همه موجود است و امر میکند شخص را به زشتیها. بهمین دلیل بآن گفته میشود نفس اماره. حالا اگر خواسته باشیم این را بگوئیم باید گفت “خواهشهای نا روای دل” این خواهشها همیشه هست و بر همه کس هست. این خواهشهای ناروای دل و یا نفس اماره جلوه های گوناگونی دارد. یعنی مرتباً و بترتیب بصورتهای مختلف جلوه گر میشود و خودش را نشان میدهد. کامرانی و موفقیت در راه رسیدن به حقیقت مشروط به شناخت این جلوه های خواهشهای دل است, چون جلوه اش یکی و ثابت نیست که یک بار که شناختی تمام بشود. بعلت اینکه دائماً جلوه ها دارد عوض میشود و تجلیهای مختلف دارد پیدا میکند, پس شناخت هم باید مرتب عوض بشود و کمک بکند که رونده راه حق به حقیقت برسد.
مولانا میگوید برای اینکه این خواهش های ناروای دل را بشناسیم میگوید یکی از صفات مهم آن اینست که آشیانه زشتیهاست. درعرفان آن چیزی را که باعث گمراهی بشود و شخص را از مسیر درست خارج بکند دیو مینامند. بعضی وقتها این دیو را مولانا بت مینامد. بت یا دیو فرقی نمیکند از نظر عرفانِ مولانا هر دو گمراه کننده هستند. در یک بیتی میگوید:
مــادر بـتـها بـتِ نفس شماســت زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست
ولی از همه عوامل گمراه کننده تر این خواهشهای دل شماست. در مصراع دوم آن بت یعنی دیو مثل مار است و این بت که نفس اماره شماست مثل اژدهاست. یک بیت دیگر دارد که میگوید این بت مثلِ آب گندیده سیاهیست که در کوزه و یا صبوحی هست و این کوزه و یا صبوح را میشود با یک سنگ بشکنی:
صد صبو را بشکند یک پاره سنگ واب چشمه مــی رهاند بی درنگ
حالا این آب گندیده ای که در درون کوزه و یا صبو هست از کجا آمده؟ از یک چشمه ای پر شده، آن چشمه ای که این آب سیاه گندیده ازش تراوش میشود، این را خواهشهای ناروای دل مینامد. کوزه ای را در نظر بگیرید که از سیاه ماده یعنی آب گندیده پر شده. خُب حالا این کوزه را میشکنیم ولی کوزه های دیگر چه میشود؟ منبع و منشئی دارد که از آنجا کوزه ها پُر میشوند. کوزه, کوزه وجود ماست. کوزه وجود ما از یک چشمه ای که این آبهای گندیده را تراوش میکند پُر میشود. آن چشمه نفس اماره و خواهشهای ناروای دل است. میگوید مردم در جامعه هستند که آدم را گمراه میکنند. ولی در درون آدم هم مردم هستند.
مردمِ نفس از درون هم در کمین از همه مردم بتر در مکر و کین
مردم را در نظر بگیرید که در جامعه هستند پُر از مکر و کین و حیله و دشمنی. این مردم را میشود ازشان دوری کرد ولی یک مردمی هم هست که در درون ماست و آن خواهشهای ناروای دل است. مردمِ نفس از درون کمین کرده که من را گمراه کند. از همه مردمی که در جامعه هستند بد تر از مکر و کینه. تشبیه های دیگر دارد از این خواهشهای نا روای دل. ماری را در نظر بیاورید که در علفزارها روی سینه بلند شده و یک برگی را بدهانش گرفته و پرنده ها خیال میکنند این ماری که روی سینه بلند شده یک شاخه است و آن هم برگیست که روی شاخه هست. میآیند روی آن برگ بشینند که از میوه آن شاخه بخورند. وقتیکه نشستند روی این برگ, آن مار این پرنده را می بلعد. این مار میگوید نفس اماره است. یعنی فریب دهنده و گول زننده است. میگوید حیله گر است. یک مثال دیگری که میزند میگوید: این تمساح را در نظر بگیرید, دهنش را باز کرده و لای این دندانهایش یک کرمهای طویلی دارند حرکت میکنند. معمولا این تمساح ها این کار را میکنند که پرنده ها بیایند بامید این کرمها لای دندانهایشان. وقتیکه پرنده ها آمدند که این کرمها را بخورند و تعداد این پرنده ها زیاد شد, این تمساح دهنش را می بندد و همه پرنده ها را می بلعد. این چنین تمساحی میگوید خواهشهای نا روای دل است. میگوید که این گونه حیوانات و یا آدمیان توجیه گر هستند و سعی میکنند که خودشان را موجه نشان بدهند.
نفس را تسبیح و مُصحف در یمین خـنـجر و شــمشــیــر در آستــیــن
تسبیح همان تسبیحی ست که زاهدان در دستشان میگیرند. مُصحف هم قرآن است. یمین هم دست راست است. میگوید این نفس اماره خواهشهای دل را مثل حیله گری در نظر بگیرید که قران زیر بغلش هست و تسبیح هم در دستش هست و حالا میآید جلو شما. وقتی بجلو بیاید و کاملاً بشما نزدیک شد آنوقت شما را کاملاً از بین می برد. در مصراع دوم میگوید که درست است که قران زیر بغل و تسبیح در دست دارد اما در آستین خود خنجر و شمشیر را در آستین خود پنهان کرده و کافیست که بشما نزدیک بشود که بموقع بشما آسیب بزند.
سوی حوضت آورد بــهــرِ وضــو واندر اندازد تــو را در قــعـر او
بیا من بتو نشان بدهم که آب تمیز کجاست که وضو بگیری. میبرتت لب حوض. وقتیکه رفتی طرف حوض, تو را میاندازد در قعر حوض. نفس اماره از این کارها زیاد میکند. در اول این بحث گفته شد که این نفس اماره جلوه های گوناگون دارد و صفاتش یکی نیست و بصورتهای مختلف تظاهر میکند. اینست که باید شناخت کامل از این نفس اماره بدست آورد. مولانا بارها متذکر میشود که نفس اماره را باید کُشت. مردم به این کلمه کشتن نگاه میکنند، در حالیکه این کُشتنی که میگوید کاملاً مجازیست و حقیقت چیز دیگریست. منظور مولانا آن کشتنی که خون کسی را بریزیم نیست بلکه در مقابل نفس اماره با کُشتن حرفش را میزند و این کُشتن حقیقی نیست و مجازی است. برای اینکه کسی نمیتواند آن شهوتها خواهش دل را واقعاً بکشد. این خواهشهای دل شهوت زاست. شهوت جاه و مقام, شهوت پول, شهوت ثروت و یا شهوتهای مختلف زشت. مولانا میگوید که نمیشود این را کُشت. اصلاً مولانا عقیده اش اینست که نه شهوت گریزی باید داشت و نه شهوت کُشی. برای اینکه نمیشود از شهوت گریخت. پس باید چکارش کرد؟ بایستی که نیروی شهوت را در جهت مخالفش بگذاری. وقتیکه در جهت مخالفش بگذاری این نیروئی که در راه زشتی ها بکار میرود، مخالفش نیکی هاست. آنوقت میشود شهوت فضائل، شهوت علم اندوزی، شهوت خدمت به جامعه، شهوت دلجوئی و از این قبیل نیکی ها. این نیروی زشت را تبدیلش کنید به نیروی نیکو یعنی در جهت عکسش بگذارید. این را میگوید تصعید از صعود است . صعود یعنی بالا رفتن و اوج گرفتن. میگوید وقتیکه شما این کار را میکنید شما اوج میگیرید از نظر شخصیّت انسانی. اگر نمیکردید این دیو و این بت این گمراه کننده شما را از بین می برد ولی حالا که در جهت مخالفش گذاشتید باعث اوج گرفتن و تصعید شمامیشود. هرکس که این تصعید را بتواند انجام بدهد، بسیار قدم موفقی در پیشرفتی بسوی حقیقت برداشته با شخصیّت بهتر و بالاتر. میگوید آتش شهوت بود که شعله میزد و حالا تصعید که کردی تبدیل شد به مزارع سبز و خرّم.
آتش شهوت که شعله میزدی سبزه تقوی شد و نور هُدی
هدی یعنی هدایت کننده. سبزه شد، خرمی شد, باید آن تصعید را بکار برد. مولانا برای اینکه خواننده هایش روشن تر بشوند حکایتی میآورد کوتاه و بعد حرفهای متعالی خودش را میزند. میگوید اگر که این کار را بکنید از طغیان خواهش های دل و یا نفس اماره جلو گیری کرده اید نه تنها، بلکه از این هم کمک گرفته اید در راه تکامل و برتر شدن. در راه رسیدن به صفات اخلاقی و فضائل و دانشها. و حالا به تفسیر اشعار می پردازیم.
1118 آن یکی اسبی طلب کرد از امیر گفت رو آن اسب اَشهب را بگیر
اشهب به اسبی میگویند که خاکستری رنک است. خاکستری رنگ مخلوط سفید و سیاه است ولی رنگ سفیدش بیشتر از سیاهیش هست یعنی روشنیش بیشتر از تیرگی آن است. این چنین خاکستری را که تمایل به سفیدی و روشنی دارد این را میگویند اشهب. میگوید یک شخصی به امیری گفت یک اسبی بمن بده و آن را بمن ببخش و امیر گفت برو آن اسب اشهب را بگیر. حالا این اسب اشهب خواهید دید که تشبیه میشود به این خواهشهای ناروای دل. این اسب اشهب تشبیه شده به نفس اماره. چرا این نفس اماره به اسب اشهب تشبیه شده؟ بدو دلیل. یکی اینکه این اسب که روشنیش بیشتر از تیرگی آن است و این دلیل اینست که وقتیکه ما نفس اماره را بآن تشبیه میکنیم، این نفس اماره تربیت پذیر است یعنی رو به روشنی میتوانیم بیاوریمش. روشنی در او غالب بر تیرگی اوست. اگر که اینطور هست روشنی چیره شده بر تیرگی بنابر این میل بسوی روشنی رفتن دارد و نفس اماره را میشود تربیتش کرد. دلیل دوم اینکه نفس اماره را به اسب اشهب خاکستری رنگ تشبیه میکند اینست که گفته ایم که این نفس اماره رنگ عوض میکند و جلوه های گوناگون دارد. و این اسب اشهب هم از دو رنگ درست شده, رنگ سفید و رنگ سیاه. باین علت هم این اسب اشهب را تشبیه میکنند به نفس اماره. آن امیر گفت برو و آن اسب اشهب را بگیر.
1119 گفت آن را من نخواهم. گفت چون؟ گفت: او واپس رو است و بس حرون
آن مرد گفت من این اسب را نمیخواهم ای امیر. امیر پرسید چرا نمیخواهی؟ گفت این اسب پس پس میرود و من وقتی سوارش میشوم و میخواهم بخانه بروم اون پس پس میرود و من را از خانه ام دور میکند و در عین حال بسیار هم حرون است. حرون یعنی سرکش و نا فرمان. من را از خانه ام دور میکند. این خانه چه خانه ای هست؟ خانه حقیقت است. من میخواهم بخانه برسم و او مرا از خانه ام دور میکند. من این اسب را نمیخواهم.
1120 سخت پس پس مسرود، اوسوی بُن گفت: دمش را بسویِ خانه کـن
این اسب نفس اماره است و آن کسی که اسب را از امیر میخواست کسیست که میخواهد بخانه حقیقت برسد. خانه آن کس خانه حقیقت است. این امیر یک مرشدی هست که دارد باین مرد میگوید چکار بکن در برابر این اسب. وقتیکه میگوید اگر که این اسب پس پس میرود و بسوی دمش عقب عقب میرود و تو میخواهی بخانه ات برسی دمش را بطرف خانه ات بکن, این همان تصعید است که گفته. گفتیم که نفس اماره نیرو دارد بطرف زشتیها. برای اینکه ما را نبرد بطرف زشتیها, نیرویش را بگذاریم در جهت بر عکس آنوقت ما را میبرد در جهت نیکی ها. ما نمیتوانیم از بین ببریمش پس نیرویش را باید در جهت مخالف قرار بدهیم مثل اینکه امیر گفت این اسب را باید دمش را بطرف خانه ات قرار بدهی. یعنی نیروی شهوت های زشت را در جهت مخالف ازش استفاده کنی.
1121 دمّ این اُستورِ نفست شهوت است زین سبب پس پس رود آن خود پرست
اُستور همان ستور است و ستور یعنی چهار پا. اسب یک چهار پاست. میگوید دُم این چهار پا شهوت است. برای اینکه دمش شهوت هست او بطرف دمش پس پس میرود. برای اینکه گفتیم نفس اماره میخواهد برود بطرف شهوتها,حالا این اسب دمش شهوت باشد, یا سمبل شهوت باشد, نمادش شهوت باشد، خُب بطرف شهوت میرود و بطرف دمش پس پس شهوت گراست و بجای پیشرفت واپس گراست.
1122 شهوت او را که دُم آمـد ز بُـن ای مُبدّل, شهوت عُـقـبی ش کن
عقبی ش یعنی عُقبی او را. عقبی مینویسیم و عُقبا میخوانیم. در اول بیت میگوید شهوت او, نفس اماره است. دُم, همان شهوت است, آمد زبُن یعنی بطور کلی. ای مبدل یعنی ای تبدیل کننده. وقتیکه گفتیم این نیرو را در جهت مخالفش بگذار یعنی شما دارید تبدیل میکنید. شما تبدیل کننده هستید. ای مبدّل شهوت عُقبی ش کن. این اصل شهوت, این دنیای سراسر زشتی را دارد. این شهوت را تبدیلش کن به شهوت عاقبت اندیشی, و شهوت نیک عاقبتی و عاقبت نیکی و بخیری. شهوت همیشه زشت نیست, شهوت بسوی نیکی ها بسیار هم خوب و نیک است. این نفس اماره بطور کلی واپس رو است و بسوی دمش دارد میرود! تو آن را تبدیلش کن و این نفس اماره را بر گردون.
1123 چون ببندی شهـوتش را از رَغیف سر کُند آن شهوت از عقلِ شریف
رَغیف در لغت بمعنای گِردِ نان است ولی در اینجا معنی مجازی خودش را دارد. تمام لذتهای غیر زروری فساد آفرینِ این دنیای خاکی را رغیف و یا رغیو میگویند (هردو درست است) . حالا میگوید اگر که این نان را, و یا اگر که شهوت به زشتیها را جلویش را ببندی و نگذاری بآن برسی, آنوقت این شهوت سر کند و یا سر برآورد بر عقل بزرگ و ارجمند و بزرگوار و شریف. وقتیکه بر میگردد به عقل شریف دیگر اشتباه نمیکند و راه درست خودش را میرود. مهم اینست که آن غذائی که شهوت دارد میخورد, آن را ببندی و از رسیدن به چنین غذائی به او جلوگیری بکنی. چگونه میشود غذا را باو بست؟ باین گونه که در جهت وارو قرارش بدهی, در جهت وارو میشود پشت غذا و رو به حقیقت. آنوقت دیگر پس پس نمیرود و بسوی زشتیها هم نمیرود و بطرف خانه حقیقت میرود.
1124 همچو شاخی که ببرّی از درخت سر کند قوت ز شاخِ نیکـبـخت
شاخ نیکبخت آن شاخه اصلی تنومند پُر بار درخت است. این شاخه اصلی تنومند پاجوشها را هم دارد. شاخه های فرعی بیخودی هم دارد و اینها را باغبان میآید و حَرس میکند و پاجوشها را میزند. تمام غذاهائی که از زمین گرفته میشود بجای اینکه بجای شاخه اصلی برسد باین شاخه های فرعی و پا جوشها میرسد. پس از حرس کردن شاخه اصلی رشد میکند و بار بر تر میشود و میوه بهتر و بیشتر میدهد. این نفس اماره هم همینجور است باید پاجوشش را بُرید و حرسش کرد و آن رَغیف و غذایش را قطع کرد و برید. آنوقت میرسد به عقل شریف. باید توجه کرد که مولانا در اینجا یکی از اصول بسیار مهم روانشناسی را دارد مطرح میکند. این حرف مولانا که بیش از هشتصد سال پیش زده, که نیروی شهوت را تبدیلش کن و بر عکسش کن که بسوی نیکی ها برود و از زشتیها کاملاً روگردان شود! این را بعداً در قرون اخیر رواکاو ها گسترشش داده اند. یکی از آنها فروید روانکاو معروف اطریشی است. میگوید که این شهوتهای زشت و امیال نفسانی دل ما میگوید اگر اینها را واپس بزنیم اینها از بین نمیروند ولی میروند در نا خودآگاه ما باقی میمانند و قوی تر میشوند و خودشان را آماده میکنند که بیایند در خودآگاه ما یعنی خودشان را نشان میدهند. وقتی میرود به ناخودآگاه خودش را تغیر میدهد و یک تحولی در آن ایجاد میشود, متحول میشود. این تحولی که در او ایجادشد, بجای اینکه این نیرو در جهت زشتی ها بشود در جهت نیکی ها میشود آنوقت از نا خودآگاه بیرون میآید و سر از خودآگاه در میآورد و در خودآگاه خودش را ظاهر میکند و چون متحول شده و برعکس شده در جهت نیکی ها میشود. حالا نه تنها فروید این را گفته بلکه روانشناسان دیگر مثل نیکه آلمانی و دیگران همه چنین چبزی را میگویند. نیکه نتیجه میگیرد و تذکر هم میدهد که امیال و شهوات نفسانی را که تهاجمی و خشونتی هستند میشود اینها را با ورزش کردن و بکار گرفتن در مسابقات ورزشی و رقابتهای سالم, این نیرو را در آنجا بکار برد و بجای اینکه در جهت زشتش برود در جهت خوب خواهد رفت. او هم میگوید نمیشود این را از بین برد و همیشه هست باید در جهت درست و خوبش بکار برد.
1125 چون که کـردی دُمّ او را آن طرف گر رود پس پس ، رود تا مُکتـنـف
میگوید وقتیکه تو این اسب اماره را بر عکس گذاشتی و دُمش را آنطرف کردی دیگر تو را از خانه خودت دور نمیکند و اینقدر میرود تا برسد بخانه خودت. مکتنف یعنی پناگاه. یعنی میرود و تو را به پناگاه میرساند و آن پناگاه, پنا گاه حقیقت است.
1126 جـبّـذا اسبانِ رامِ پـیـش رو نـه سپس رو، نـه حَرونی را گِرو
حبذا یعنی خوشا بحالت. میگوید خوشا بحال اسبانی که رام هستند و سرکش نیستند و پیش رو هستند و عقب عقب نمیروند. نه عقب رو هستند و نه سر کش هستند و نه حرونی هستند و اسیر این چیزها نیستند. این اسب ها کی هستند که خوشا بحالشان؟ آن کسانی هستند که نفس اماره شان را در جهت بر عکس گذاشته اند و تبدیلی انجام داده اند در خودشان و در جهت بر عکس گذاشته اند. خوشا بحالشان. اسیر آن نافرمانی و نفس اماره نیستند. اینها دارند درست بطرف خانه حقیقت پیش میروند.
1127 گرم رو چون جِسم موسیِّ کلـیـم تـا به بحرینش چو پهـنای گـلـیـم
گرم رو یعنی خیلی تند رو. این نفس اماره را که تشبیه کردیم به این اسب ها وقتیکه بر عکس گذاشتید آنوقت خیلی تند میروند به جهت خوبیها. مثل موسی که با خدا صحبت کرد. موسی کلیم اللاه یعنی موسیی که با خدا تکلم کرد. تا به بحرینش, بحرین اینجا مجموع البحرین است. یعنی تا به مجمع البحرین او را. مجمع البحرین بجائی میگویند که دو تا دریا بهم برسد. در اینجا منظور محل طلاقی خلیج عقبه است و کانال سوئز. این محل را میگویند مجمع البحرین. داستان از این قرار است که موسی که با خدا صحبت میکرد, گفت خدایا آیا هیچ کس را در روی این زمین دانا تر از من آفریده ای؟؟ خداوند فرمود آری. موسی گفت این چه کسیست؟ خدا گفت این شخصیست بنام خضر. موسی گفت او کجاست؟ من میخواهم بروم و از او بیاموزم. خداوند گفت او در مجمع البحرین است. موسی تصمیم گرفت که خیلی به بسرعت بطرف مجمع البحرین برورد. مولانا میگوید این فاصله زیادی که موسی در کوه طور بود تا مجمع البحرین این فاصله را اینقدر تند و سریع طی کرد که مثل اینکه از این ور گلیم برود آنور همان گلیم. نشانه اینست که میشود این کار را کرد و این راه را رفت.
1128 هست هفصد ساله راهِ آن حُقب که بکرد او عزم در سیرانِ حُب
حُقب یعنی راه بسیار دراز طولانی. این هفصد مفهوم عددی ندارد. راه هفصد ساله یعنی راه دراز. بکرد او عزم یعنی او تصمیم گرفت در سیر کردن و رفتن محبانه و مشتاقانه. یعنی موسی مشتاق خضر شد و حب و دوستی خضر در دلش شعله کشید و رفت بطرف خضر.
1129 همت سیرِ تنش چـون این بـُـود سِیر جانش تا به علیّین بود
جانش یعنی روحش. وقتیکه تنش و جسمش اینقدر همت بکند که با این تندی و مشتاقانه برود بطرف چیزیکه میخواهد از او یاد بگیرد و فضل و کمالش زیاد بشود, ببین حالا روحش چقدر سریع میرود. روحش تا عالم برین میرود. علیّین یعنی عالم برین. روحش سیر میکند و اوج میگیرد تا بعالم برین میرسد.
1130 شهسواران در سِـباقـت تاخـتـنـد خَر بَطان در پایگه انـداخـتند
شهسوار بکسی میگویند که سوار کار خیلی ماهر است و باو چابکسوار هم میگویند. ولی اینجا منظور اون نیست, منظور پیشتازان و روندگان میدان طریقت و روندگان راه حقیقت هستند. کلمه سباقت از مسابقه و سبقت گرفتن است و یعنی پیشی گرفتند و از یکدیگر سبقت گرفتند. اما خربطان, خر بمعنای بزرگ و بَطان بمعنی مرغآبیست. خربط میشود مرغابی بزرگ. مرغابی بزرگ را غاز میگویند. این غاز یکی از صفاتش اینست که دائماً سرش پائین در لجن هاست و مرتب میخورد و سنگین میشود و پرواز هم درست نمیتواند بکند. منظور مولانا اینست که آدمهائی که در لجن زار این دنیا فقط بفکر خوردن و لذتهای غیر ضروریند اینها مثل خربط هستند و در لجن ها دارند میلولند که هی هرچه بیشتر پیدا کنند و بخورند. پایگه جائیست که در سابق جلو در ورودی به یک اطاق و یا مجلسی تعبیه میکردند برای کسانیک میخواهند وارد بشوند کفش های خود را در آنجا میکندند چون اجازه نداشتند که با کفش وارد اطاق یا مجلسی بشوند. بآن کفش کن هم میگویند. سوار کاران رفتند تا صدر آن مجلس رسیدند ولی آنهائیکه مثل آن غاز چاق پُر خورِ احمقِ نادانِ تن پرور بودند در کفشکنی و یا پایگه اقامت کردند و همین جا ماندند و پایگه انداختند, چی انداختند؟ بار اقامت انداختند و در آنجا ساکن شدند. این خربطان در هر جامعه ای هستند و شاید خوانندکان محترم با آنها برخورد هم داشته اند. جایگاه آنها در کفش کنیست ولی خودشان این را نمیدانند و نمیفهمند چون آن درک و فهم را ندارند. حالا مثالی میزند:
1131 آن چـنانکه کـاروانـی مـیـرسـیـد در دِهـی آمـد دری را باز دیـد
میگوید یک کاروانی در زمستان رسید به یک دهی و دید در یک خانه ای باز بود. یکی گفت برویم در این خانه و دراین خانع چند روزی اقامتی بکنیم.
1132 آن یکی گفت: اندر این بَردُ العَجوز تا بـیــنـدازیم ایـنـجا چند روز
بَرد العجوز یعنی سرمای پیرزن. سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند, این هفت روز خیلی سرد میشود. سرمای این هفت روز را میگویند سرمای پیر زن چون عمرش کوتاه است مثل پیرزن. یکی میگوید در این سرما پیرزن برویم در این خانه و چند روزی بمانیم و استراحتی بکنیم
1133 بانگ آمد: نه بـیـنـداز از بــرون وانگــهـانی اندرا تـو انـدرون
از درون خانه صدائی بانگ زد و گفت نه. یعنی داخل نشوید. هرچه بار و بون با خود دارید در بیرون خانه بیاندازید و بعد وارد بشوید.
1134 هم برون افکن هر آنچ افکندنیشت در میا با آن ، که این مجلس سَنی است
هرچه انداختنی ست بیرون خانه بیاندازید و بعد وارد شوید. با این بار و بونه وارد این مجلس نشوید. این مجلس, مجلس بزرگواریست. سَنی یعنی بزرگوار. این خانه , خانه حقیقت است. درست است که درش باز است و درست است که از این سرمای پیرزن و زشتیهای این دنیا میخواهی فرار بکنی و بسوی حقیقت پناه ببری ولی بار و بونه ات را باید بیاندازی و بیائی. این بار و بنه ها چیست؟ اینها عبارتند از تکبر ها, بار انتقام, بار دوروئی ها و بد اندیشی ها و کینه ها، اینها را باید بدور بیاندازی و بعد بیا داخل این خانه. این خانه محترم و بزرگواریست و وقتی بار و بونه ات را بدور انداختی آنوقت وارد شو. مولانا در جائی دیگر و بطریق دیگری میگوید: میگوید وقتی شما میخواهید به حمام بروید در رختکن حمام لباسهایتان را می کنید و بعد وارد میشوید و بعد میروید شستشویتان را میکنید و همه آن آلودگیها را از بدنتان دور میکنید. جسمتان را در حمام پاک و تمیز میکنید و از آلودگیها میزدائید. ولی شستشوی روانی هم هست و شستشوی معنوی هم هست. وقتیکه میخواهی شستشوی معنوی پیدا بکنی, اینکار هم یک رختکنی دارد. باید این رخت و لباس زشتیها را از تنتان بیرون بیاورید. آز و کینه و طمع و حرص و انتغام و دروغ و این چیزها را بدور بیاندازی و بعد خودتان را شستشو کنید.
جامه بیرون کن, درآ ای هم نفس بار بیافکن بیرون خانه و بیا